Browsed by
Month: March 2008

در کویر

در کویر

خیر! نیستند،
تشریف برده‌اند کویر.
بله!
بله!
برگشت با منشی‌شان تماس بگیرید.
بله!
خیر است انشالله!
حتما!
به سلامت!

گربه روی شیروانی داغ

گربه روی شیروانی داغ

نیم ساعت‌ای نمی‌شود که پیدای‌اش کرده‌ام. با این‌که کم نوشته و سرجمع ده بیست دقیقه خواندن کلِ نوشته‌های‌اش بیش‌تر طول نمی‌کشد، از خواندن‌شان لذت بردم. اگر به دغدغه‌های جـنـســی‌ی آدم‌ای بیش و کم معمول -مثل خیلی‌های دیگر- علاقه دارید، خواندن وبلاگ گربه روی شیروانی‌ی داغ را پیش‌نهاد می‌کنم.

خنده و فراموشی

خنده و فراموشی

می‌گوید لازم نیست تفاوت این دو راه را بفهمی. فقط بدان با هم فرق دارند و اشتباه‌گرفتن‌شان سخت مهلک است.
بعد سفارش می‌کند این راه را بگیرم و بروم که صواب همان است. و بعد می‌بینم‌اش -اتفاقی- و نمی‌فهمم که خودش در این راه است یا آن راه.

سال نوی‌تان خرم و شاد

سال نوی‌تان خرم و شاد

نوروز همه‌تان مبارک! (:
“همه” هم یعنی دوستان جانی Ùˆ خواننده‌های ضدخاطرات (هم آن‌هایی Ú©Ù‡ از تغنولوجی‌های جدیدی چون آر.اس.اس. استفاده می‌کنند Ùˆ هم آن‌هایی Ú©Ù‡ به سبک قدیم منت می‌گذارند Ùˆ مستقیم تشریف می‌آورند این‌جا) Ùˆ همه‌ی آن‌هایی Ú©Ù‡ از دور دست سلام علیک داریم در این دنیای مجازی Ùˆ هم‌آنان‌ای Ú©Ù‡ سلام Ùˆ علیک‌ای ندارم ولی اگر پیش بیافتد، کلاه‌مان را هم به نشانه‌ی احترام از سر برمی‌داریم.

دل‌ام می‌خواست به مناسبت سال نو دست تک‌تک‌تان آقایان عزیز را بفشارم و همه‌ی بانوان را از نزدیک ببوسم، اما متاسفانه چنین چیزی مقدور نیست.

در ضمن می‌خواستم چون بوزورگان(!) پیغام نوروزی برای‌تان بفرستم. واقعیت این است که پیغام نوروزی هم به موقع -یعنی همان روز نخستِ سال نو- ضبط و آماده‌ی پخش شد، اما به دلایل‌ای از خیر انتشارش گذشتم.
دلیل‌اش هم این بود که در ده دقیقه‌ای که پشت هم اسامی را ردیف می‌کردم و ذکر خیری می‌گفتم از آدم‌های‌ام، باز هم یادم می‌افتاد که فلان عزیز را فراموش کرده‌ام و با آن دیگری به اندازه‌ای که دل‌ام راضی شود چاق سلامتی نکرده‌ام.
جدا از این کمینه به بهانه‌ی دوری از وطن و مسایل دیگر، صدای‌ام نزارتر از این بود که دل‌ام بیاید شما بشنوید!

خلاصه کنم: چه دوست صمیمی‌ام باشید، چه خواننده‌ی این وبلاگ، مطمئن باشید که در این روزها یادتان کرده‌ام (حالا شاید نه ‌آن‌قدر که مادربزرگ‌ها سر نماز دعای‌تان می‌کنند) و از صمیم قلب سلامت و خوش‌حالی‌تان را آرزومند بوده‌ام.

ارادت‌مند،
سولوژن

آرتور سی. کلارک: غباری کیهانی

آرتور سی. کلارک: غباری کیهانی

آرتور سی. کلارک، نویسنده‌ی علمی-تخیلی‌ی محبوب‌ام، به میان ستاره‌ها رفت!
افسوس!

مرتبط در ضدخاطرات:
* راما
* قوانین سه‌گانه‌ی آرتور سی. کلارک

چرا مرحوم آنتوان دو سن تگزوپری پیش ما نیست؟

چرا مرحوم آنتوان دو سن تگزوپری پیش ما نیست؟

آنتوان دو سن تگزوپری را که می‌شناسید؟! خالق شازده کوچولو و گل‌ و روباه‌اش!
Ùˆ شاید بدانید Ú©Ù‡ او در سفر هوایی کشته شده است (شاید بگویید دانستن‌اش تنها به آدم بزرگ‌ها ربط دارد – شاید!). بعد می‌دانید چطور کشته شده؟! یعنی هواپیمای‌اش همین‌طوری سقوط کرده؟! خودکشی کرده؟ کشته‌اندش؟ هواپیمای‌اش وسط هوا لنگر انداخته؟
خب، این ماجرا انگار سال‌ها محل مناقشه بوده. آدم‌ها بحث می‌کردند و به توافق‌ای هم نمی‌رسیدند لابد. چرا؟! خب، شواهد به اندازه‌ی کافی نبوده است.
حالا چه؟
حالا یکی آمده است Ùˆ گفته Ú©Ù‡ “وقتی بچه بودیم، همه‌ی کتاباش رو خونده بودیم؛ ما اصا” عاشق کتاباش بودیم. همینم بود Ú©Ù‡ خلبان شدیم! من Ú©Ù‡ دوسش داشتم.” Ùˆ بعد ادامه می‌دهد “کاش می‌دونستم، اون‌وقت اصلا شلیک نمی‌کردم – نه! عمرا به‌ش شلیک می‌کردم”.

هممم …! آره، همین!

(این‌جا را بخوانید)

خواب شاعرانه

خواب شاعرانه

طرف هر جور خواب‌ای دیده بود جز خواب شاعرانه!
طرف به نظرش اشکال‌ای ندارد.
[قرار بود اشکال‌ای هم داشته باشد؟!]

Û´Û²

Û´Û²

پاسخ که عاقبت ۴۲ خواهد بود؛ اما هنر این است که خودت پیدای‌اش کنی.

هر که دل‌آرام دید از دل‌اش آرام رفت

هر که دل‌آرام دید از دل‌اش آرام رفت

این دو سه روزه این نوا وقت و بی‌وقت در سرم می‌دود (با تشکر از پرستو).

Read More Read More

انتخابات مجلس: چه انتظاری از دینامیک سیاست دارید؟

انتخابات مجلس: چه انتظاری از دینامیک سیاست دارید؟

من از آن‌هایی نیستم که بخواهم با رای‌دادن یا رای‌ندادن‌ام مشت محکم‌ای بر کس‌ای بزنم (*). روی‌کردم در حال حاضر سودگرایی است و کاری را صلاح می‌دانم که سود بیش‌تری (از نظر خودم)‌ داشته باشد. حالا دو سوال مشابه برای‌ام پیش می‌آید:

-چرا فکر می‌کنم رای‌دادن ممکن است برای آینده‌ی مملکت به‌تر باشد؟
-چرا فکر می‌کنم رای‌ندادن ممکن است برای آینده‌ی مملکت به‌تر باشد؟

یا به زبان‌ای دیگر:
فرض کنید هدف‌مان رسیدن جامعه‌ی ایران به نقطه‌ی X است (به جای X هر چیزی دوست دارید بگذارید. انتخاب شخصی‌ی من در حال حاضر اهمیت‌ای ندارد). آیا آن‌قدر از دینامیک سیستم اجتماعی‌ی ایران، سیاست‌بازی‌ی حاکمان ایران و سیاست بین‌الملل آگاه هستیم که بتوانیم تصمیم‌ای بگیریم که شانس رسیدن جامعه‌ی ایران را در ده تا بیست سال آینده به وضعیت X بیش‌تر کند؟

صریح‌تر بگویم:
بر این باورم که نه تحریم و نه شرکت فعال در انتخابات فعلی هیچ تاثیر کوتاه‌مدت‌ای نخواهد گذاشت. حداکثر قدرت تحریم چیزی در حدود ده بیست درصد کل آرای جمع‌شده خواهد بود. با این‌که ده بیست درصد کم نیست، اما آن‌قدر هم نیست که مشروعیت کس‌ای را کم یا زیاد کند. هم‌چنین در صورت انتخاب نیروهای اصلاح‌طلب، درصد چنان نیروهایی آن‌قدر نخواهد بود که تغییر اساسی‌ای در قوانین‌ تصویب‌شده ایجاد کنند. به نظرم تفاوت دو وضعیت نه در بازه‌ای کوتاه مدت که در بلند مدت مشخص خواهد شد. تاثیری که نه ناشی از تغییر در قوانین، بلکه ناشی از غرغرهای مداوم اقلیت‌ای ناچیز خواهد بود.

بیش‌تر وارد جزییات شرایط ممکن نخواهم شد، اما باز دوباره سوال پیشین‌ام را می‌پرسم:
آیا آن‌قدر از دینامیک سیستم اجتماعی‌ی ایران، سیاست‌بازی‌ی حاکمان ایران و سیاست بین‌الملل آگاه هستیم که بتوانیم تصمیم‌ای بگیریم که شانس رسیدن جامعه‌ی ایران را در ده تا بیست سال آینده به وضعیت X بیش‌تر کند؟

(*): دستِ کم به خاطر این‌که نزدیک هیچ صندوق رای‌ای نیستم، رای نمی‌توانم بدهم.
نکته‌ی مهم: این نوشته تاثیرگرفته از صحبت‌هایی است که با دوستان‌ام در این چند ماه اخیر کرده‌ایم. طبیعی است که همه‌ی این گفته‌ها برداشت من از شرایط فعلی است و نه الزاما برداشت آنان.

Mixed Feelings

Mixed Feelings

یعنی:

نمی‌دانی پا پیش بگذاری یا پس،
مطمئن نیستی قبول کنی یا نکنی،
شک داری باورش داری یا نداری،
Ùˆ یعنی پرسش دایمی‌ات: “دوست‌اش دارم؟ دوست‌اش ندارم؟!”

mixed feeling یعنی
حس‌ای که نسبت به سرزمین‌ات داری،
به ایران و به آدم‌های‌اش
وقتی به خاطر می‌آوری خیابان‌های‌اش را، دوستی‌های‌اش را، انتخابات‌اش را، دوستان‌ات را، بدخواهان‌ات را، جاده‌ی چالوس را، رودک را …

mixed feeling همان‌ای است که
وقتی دختری ماه‌رخِ پر ز جمال می‌بینی که دهان‌اش را باز می‌کند و حرف می‌زند و حرف می‌زند و حرف می‌زند
ولی هر چه تو گوش می‌کنی
هیچ نمی‌شنوی.

mixed feeling یعنی
به دنبال عشق‌ات رفتن
و دیدن موهای سفیدت
و جوانی‌ای که پر می‌زند و می‌رود.

کمی تا قسمتی زرد: ناتالی پورتمن

کمی تا قسمتی زرد: ناتالی پورتمن

A. Baird, J. Kagan, T. Gaudette, K. Walz, Natalie Hershlag and D., Boas, Frontal Lobe Activation during Object Permanence: Data from Near-Infrared Spectroscopy, NeuroImage 16, 1120-1126, 2002.

این مقاله را بخوانید! البته نخواندید هم اتفاق‌ای نمی‌افتد. چیزی که درباره‌ی این مقاله مهم است، نویسنده‌های آن‌اند. درست‌تر بگویم، یکی از نویسنده‌های‌اش و دقیق‌تر بگویم Natalie Hershlagاش.
باز هم می‌پرسید ربطش چیست؟!
ربطش این است که ایشان همان Natalie Portman خودمان هستند در قامت دانش‌مند! خیلی هم جدی در پژوهش علمی شرکت می‌کنند، در مجله‌ای احتمالا peer-reviewed مقاله چاپ می‌کنند و مقاله‌شان هم ۳۰ ارجاع دریافت می‌کند (آمار از Google Scholar).
حالا بگویید چرا ما به ایشان ارادت‌مندیم!

آب پرتقال نخورید

آب پرتقال نخورید

طرف نوشته بود چون سیانید هیدروژن و آب پرتقال هر دو هیدروژن دارند، پس آب پرتقال نخورید که ممکن است خطرناک باشد. به هر دوی این موارد هم در ویکی‌پدیا لینک داده بود. بعد ادعای‌اش می‌شد که کار علمی کرده.

این هم از وبلاگ‌نویس‌های مشهور و معروف امروزین! حالا من این‌اش را فهمیدم، بقیه‌ی پست‌های‌اش را که راجع به تکنولوژی‌ی روز، سیاست، کامپیوترهای برتر، سفر به فضا، اقتصاد، فلسفه و غیره است چه کار کنم؟ باور کنم؟ باور نکنم؟!

توضیح:‌خیلی چیزها/کس‌های دیگر در زندگی همین‌طوری‌اند، نه؟ فکر می‌کنی طرف دارد هی درست می‌گوید، هی آیه نازل می‌کند، هی باورت می‌شود؛ بعد یک لحظه می‌بینی که ای بابا، نه، طرف انگار گاهی پرت و پلا هم می‌گوید. اتفاقی‌ها، اما خب، یک‌هو پیش می‌آید!