Browsed by
Month: April 2008

حس گم‌شده

حس گم‌شده

گاهی حس‌ای تو را فرامی‌گیرد که نام‌پذیر نیست. در واقع نه تنها توصیف‌اش نمی‌توان بکنی، بلکه در درک‌اش –حتی درست در زمان رخ‌دادش- نیز عاجزی. آن حس خیلی عجیب است؛ می‌تواند شادی باشد؛ غم؛ ناراحتی؛ تنفر؛ یا حتی همه‌ی این‌ها با هم. ویژگی‌اش اما این است که حتی دل‌ات نمی‌خواهد سعی در توصیف‌اش کنی. کوچک‌ترین تلاشی آن را از منزلت شکوه‌مند و شگفت آن به امری روزمره و دست‌یافتنی تبدیل می‌کند – در حالی که چنین نیست.
امشب چنان حس‌ای داشتم. نمی‌خواهم بگویم چه بود، چرا پیش آمد، و چرا مرا در عرض چند ثانیه غرق در اشک کرد. جنس‌اش عجیب بود. گفتم که:‌ توصیف‌پذیر نیست. حال‌ام هم از خودم به هم می‌خورد و هم سخت نگران بودم. چیزی از جنس نوستالژی نیز در آن بود در حالی که افسوس گذشته‌ای در آن پیدا نبود. ول‌اش کن، چیز زیادی نمی‌توان گفت.

چهارشنبه هفت اردی‌بهشت ۱۳۸۳ خورشیدی

می‌خوانم‌اش؛ و تنها می‌توانم بگویم که یادم نمی‌آید و چه کنج‌کاوم بدانم که چه بوده است این حسِ غریبِ توصیف‌ناپذیرِ پرمنزلت.

روز زمین

روز زمین

۱) روز زمین‌تان مبارک!
۲) گمان‌ام الان اردی‌بهشت شده باشد، درست است؟
۳) این‌جا برف می‌آید، هوا منفی هشت درجه است و چون منفی ۱۸ حس می‌شود. در ضمن اخطار بارش برف هم داریم.
۴) همه‌اش تقصیر گرمایش زمین است! پس این گیاهان چه می‌کنند؟
۵)‌ همیشه دل‌ام می‌خواسته راه‌نمایی درباره‌ی شهر ادمونتونِ استان آلبرتای کشور کانادا (همین‌جایی که در آن می‌زیم) بنویسم. خیلی از کسانی که می‌خواهند این‌جا بیایند نگران این‌اند که آب و هوای این‌جا اذیت‌شان کند و غیره! به نظرم این نگرانی بی‌دلیل است!

بچه‌های در بندِ خانه

بچه‌های در بندِ خانه

بچه‌ها را باید آزاد گذاشت تا به دنیای بیرون خانه‌شان هم سر بزنند، تاریکی و روشنی‌های‌اش را کشف کنند، زبری‌ها و نرمی‌های‌اش را لمس کنند و طعمِ تلخ-و-شیرین زندگی‌ی واقعی را با همه‌ی بالا و پایین‌های‌اش بی‌واسطه بچشند.

بچه‌های زیادی هستند که به ظاهر آزادند اما عمیق که شویم می‌بینیم سخت در بندهای محدودکننده قرار گرفته‌اند.

انفجار شیراز یا روح من کجاست؟

انفجار شیراز یا روح من کجاست؟

محکوم می‌کنم هر گونه خشونت‌ای را،
و هر گونه حماقت‌ای را،
که گویا رخت از زندگی‌مان نمی‌شوید.

تکمیلی:
از چند نفر از دوستان‌ام Ú©Ù‡ می‌دانستم در شیراز زندگی می‌کنند یا بستگانی در آن‌جا دارند پرسیدم Ú©Ù‡ آیا همه‌ی خویشان Ùˆ آشنایان‌شان سالم‌اند یا خیر؟ خوش‌بختانه مشکل‌ای برای‌شان پیش نیامده بود – Ú†Ù‡ عالی – اما آدم‌هایی این وسط مردند دیگر، نه؟! واقعیت این است Ú©Ù‡ چندین نفر کشته شده‌اند Ùˆ ده‌ها یا صدها نفر دیگر آسیب‌های جسمی یا روحی دیده‌اند. درست است Ú©Ù‡ احتمالا از آشنایان آشنایان من نبوده‌اند (گیریم مطمئن نیستم، اما فرض کنیم چنین باشد)ØŒ اما چرا برای من فرق می‌کند Ú©Ù‡ این‌ها آسیب دیده‌اند به جای یک عده‌ی دیگر؟

البته Ú©Ù‡ برخورد ما با دنیا متقارن نیست – نباید هم باشد وقتی ما چیزی به نام «خود» داریم Ú©Ù‡ پیوستاری است Ú©Ù‡ از بدن‌مان (احتمالا نزدیکی‌های صورت‌ Ùˆ سینه‌مان) شروع می‌شود Ùˆ به تدریج -اما آرام آرام- کم‌قوت Ùˆ کم‌قوت‌تر می‌شود؟ این خود مگر چیزی است غیر از تاریخ شخصی‌مان با آدم‌ها Ùˆ مکان‌ها Ùˆ اتفاقاتی Ú©Ù‡ تجربه‌اش کرده‌ایم؟

این پاسخ برای خودم نیز تاسف‌برانگیز است،‌ اما فعلا راه به‌تری برای فرار ازش نمی‌شناسم. شما چه؟

دعوت‌نامه‌های شکم‌پرستان

دعوت‌نامه‌های شکم‌پرستان

گاهی روی اعصاب‌ام می‌رود از بس این‌ خارجی‌ها(!) وسط دعوت‌نامه‌های‌شان به فلان یا بهمان سمینار هی ذکر غذای مجانی می‌کنند.
مثلا ببینید طرف چه نوشته که کفر مرا در آورده‌: «شرکت در این تجمع عالی‌مرتبه فرصت بسیار خوبی برای ملاقات با دیگر داوطلبان و رهبران کارهای عام‌المنفعه‌ی دانش‌گاه است و غذا هم بسیار عالی است!».
جدا! یعنی بین دو جمله حتی یک نقطه هم نگذاشته محض خنده. یعنی شرکت کنید که آدم‌های خوبی می‌آیند و غذا هم بسیار عالی است. همین!
بعد بگویید شکم‌پرستی‌ی غرب توهم است و کتاب‌های دینی‌مان چرت می‌گفتند.

پ.ن.۱: حالا نه که فکر کنید در این مجالس شامپاین باز می‌کنند و خاویار میل می‌کنند. دیگر خیلی همت به خرج دهند و جیب مبارک‌شان را غم‌زده کنند یکی دو برش پیتزا گیر آدم می‌آید!

پ.ن.۲: حالا نه این‌که بقیه‌ی ملت‌ها هم خیلی بزرگ‌منش‌اند و به هیچ‌وجه «قابلمه به دستی» به گوش‌شان آشنا نمی‌زند.

Ù¾.Ù†.Û³: Ùˆ خب … Ú†Ù‡ اشکال‌ای دارد؟ کیست Ú©Ù‡ ادعا کند هیچ‌وقت گشنه‌اش نمی‌شود؟ مثلا خودِ من روزی چند بار گشنه می‌شوم Ùˆ حتی بیش‌تر! (می‌دانم؛ این جمله قرار بود بشود بخش‌ای از سخنرانی‌ی جرج بوش Ú©Ù‡ موقعیت‌اش پیش نیامد.) به هر حال این عصبانیت‌ام زیاد هم جدی نیست.

پ.ن.۴: ما یک سمینار هفتگی در دپارتمان‌مان داریم به اسم AI Seminar. گفتن ندارد کسانی که روی هوش مصنوعی کار نمی‌کنند این سمینار را به اسم Pizza Seminar می‌شناسند

توضیح ضروری: من مخالفت‌ای با غذای مجانی ندارم – خیلی هم خوب است! مشکل جار زدن وجود غذای مجانی Ùˆ گاهی هم‌سطح خود برنامه‌ی اصلی جلوه‌دادن‌اش است.

پیش‌رفت لگاریتمی‌ی نوع بشر

پیش‌رفت لگاریتمی‌ی نوع بشر

تجربه نشان داده هیچ چیزی عوض نمی‌شود – یا دستِ Ú©Ù… نه آن زمان‌ای Ú©Ù‡ انتظارش را می‌کشید!

دشمن‌تراشی

دشمن‌تراشی

اگر من به دیگری‌ای بگویم «تو خری!» یا «تو ظالم‌ای!» باید انتظار یکی از این‌ها را هم داشته باشم:

– طرف بگوید «خر خودتی» (یا مشابه).
– یا اگر Ú©Ù…ÛŒ خشن‌تر باشد بزند توی گوش‌ام.
– یا اگر خیلی نجیب (یا شاید هم ترسو) باشد با اخم Ùˆ تَخم راه‌اش را کج کند Ùˆ برود.
– یا دیگر اگر خیلی خوش‌شانس باشم، لبخند عاقل اندر سفیه‌ای تحویل بگیرم.

حالت‌ای Ú©Ù‡ سمت دیگر صورت‌اش را بیاورد جلو تا یک سیلی‌ی دیگر بخورد موردی است بس کم‌یاب – طوری Ú©Ù‡ به‌تر است اصلا تصورش را هم نکنم.

حالا یک چیز دیگر:
در جمله‌های توهین‌آمیزی چون «تو خری!» و «تو نمی‌فهمی!» و «تو بی‌فرهنگ‌ای!» می‌توان به جای «تو» از توصیف‌های دیگری که بخش‌ای از «تو» را می‌سازند نیز استفاده کرد و بیش و کم همان واکنش را دید. منظورم از توصیف‌های دیگر هم عبارت‌های کلی‌ای است که به طور خاص به «تو» اشاره نمی‌کند، اما «تو»ی خاص نیز در آن‌ها صدق می‌کند. به عنوان نمونه می‌توان به «ایرانی‌ها»، «مردان»، «زنان»، «ترکان»، «خارج نشین‌ها»،‌ «مذهبی‌ها»، «لیبرال‌ها» و غیره اشاره کرد.

حالا هی آدم‌ها ذره ذره عزت و احترام برای خودشان جمع کنند، بعد با یک اشتباه کل‌اش را از دست بدهند و کلی دشمن بتراشند! گیریم غیر از این هم نبوده از روز نخست!

بحث‌ای در اتاق‌ای

بحث‌ای در اتاق‌ای

فرمودند مشکل‌ای هست گفتم چه مشکل‌ای گفتند مشکل‌ای هست یا در من یا در تو یا در یک موضوع بی‌ربط که شرمنده‌ی حضار می‌شوم اگر بگویم‌اش گفتم‌اش چرا گفت هست دیگر هست نوشته‌های وبلاگ‌ات را بخوان سر در آوردی بیا بگو نیست یا اصلا بزن توی گوش‌ام من هم نگاه کردم بعد دیدم سر در می‌آورم خودم کم و بیش اما گفتم کلاه‌ام را قاضی کرده‌ام برای‌تان و بله شما درست می‌گویید و پنجاه درصد نوشته‌ها اگر شانس بیاوریم مفهموم‌اند و بقیه‌شان ممکن است نباشد و الله اعلم گفتندم متشکرم از خلوص‌ و صداقت‌ات و گفتم‌اش چه کنیم دیگر که این‌ایم نتیجه این شد که آری بعد سوال پیش آمد که weak classifier ترجمه‌اش چه می‌شود که شد ضعیفه‌ی دسته‌بند و با کمال شرمندگی یادی کردیم از لوس ایریگاری و مکانیک سیالات و این‌که آیا پدرسالاری علم را در بر گرفته که در بر گرفته بود و در نتیجه همه رفتند پی کار پدرسالارانه‌شان نقطه سر خط.
آخیش!

خاطرات‌ام از زندگی با قالب یخ

خاطرات‌ام از زندگی با قالب یخ

می‌گفت من در هیچ قالب‌ای نمی‌گنجم،
نه عضو این گروه‌ام،
نه عضو آن حلقه!
منْ من‌ام، خارج از چارجوب‌ها!

حاضر حاضر حاضر!

حاضر حاضر حاضر!

شاید بدجنسی به نظر برسد، اما من هنگام‌ای Ú©Ù‡ با عبارت‌ای چون “چیزی Ú©Ù‡ ازش مطمئنم اینه Ú©Ù‡ در حال حاظر علم ما نقص داره” روبرو می‌شوم ناخودآگاه واکنش‌ای عصبی نشان می‌دهم.