حس گم‌شده

حس گم‌شده

گاهی حس‌ای تو را فرامی‌گیرد که نام‌پذیر نیست. در واقع نه تنها توصیف‌اش نمی‌توان بکنی، بلکه در درک‌اش –حتی درست در زمان رخ‌دادش- نیز عاجزی. آن حس خیلی عجیب است؛ می‌تواند شادی باشد؛ غم؛ ناراحتی؛ تنفر؛ یا حتی همه‌ی این‌ها با هم. ویژگی‌اش اما این است که حتی دل‌ات نمی‌خواهد سعی در توصیف‌اش کنی. کوچک‌ترین تلاشی آن را از منزلت شکوه‌مند و شگفت آن به امری روزمره و دست‌یافتنی تبدیل می‌کند – در حالی که چنین نیست.
امشب چنان حس‌ای داشتم. نمی‌خواهم بگویم چه بود، چرا پیش آمد، و چرا مرا در عرض چند ثانیه غرق در اشک کرد. جنس‌اش عجیب بود. گفتم که:‌ توصیف‌پذیر نیست. حال‌ام هم از خودم به هم می‌خورد و هم سخت نگران بودم. چیزی از جنس نوستالژی نیز در آن بود در حالی که افسوس گذشته‌ای در آن پیدا نبود. ول‌اش کن، چیز زیادی نمی‌توان گفت.

چهارشنبه هفت اردی‌بهشت ۱۳۸۳ خورشیدی

می‌خوانم‌اش؛ و تنها می‌توانم بگویم که یادم نمی‌آید و چه کنج‌کاوم بدانم که چه بوده است این حسِ غریبِ توصیف‌ناپذیرِ پرمنزلت.

10 thoughts on “حس گم‌شده

  1. بنده هم بسیارکنج‌کاوم بدانم که چه بوده است این حسِ غریبِ توصیف‌ناپذیرِ پرمنزلت:دی:دی
    یادت اومد حتما اطلاع رسانی کن:دی

  2. این احساسات مثل شیر اطمینان بعضی وقتها لازمه. مهم اینه که می گذرد. چون می گذرد غمی نیست.این شعار ما بود در روزهای نه چندان با منزلت سربازی!

  3. من اگه چیزی از تو وبلاگت برداشته بودم بخاطر علاقم بهت بودلطفا شاکی نشو(به قول خودت گوجه فرنگیتوغلاف کن) در هر حال معذرت میخوام
    http://www.changiz21.blogfa.com

  4. خوبی مادر ؟
    نه چاییدی ؟
    … یه قن داغ بخور هم یادت میاد هم خوب میشی !
    ولی اگه راس راسی اون قد پر منزلت بود بزارش رو طاقچه و همچنان سکوت کن .
    یه Ú©Ù… برو عقب .. Ú©Ù…ÛŒ بیشتر …خوبه … حالا یه تعظیم Ú©Ù† .

  5. آخ گفتی… بعضی وقت ها یه اتفاقی برای آدم میفته.. بعد آدم به خودش عهد Ù…ÛŒ کنه یا حداقل فکر میکنه Ú©Ù‡ تا آخر عمر ایم موضوع یادش Ù…ÛŒ مونه… ولی چند وقت بعد اصلا فراموش میکنه Ú©Ù‡ کدوم موضوع رو قرار بوده یادش بمونه… این نشون میده واقعا اون حس رو نداشتی… یه جورایی فقط برای خودت بزرگش کرده بودی…

  6. خوب حالا ما بايد در مورد حسي كه نمي توني توصيفش كني چطوري كامنت بديم؟
    جريان شعر معروفه كه مي گه:
    من گنگ خاب ديده و عالم تمام كر

    و جالب تر اونه كه همه ماها از اين جور حس ها داريم و چون نمي شه توصيفش كرد نميشه روش كامنت هم داد

  7. به سیما: من بی‌تقصریم! ‌(:

    به سعید: بله، بیان احساسات شبیه شیر اطمینان است. حتی نوشتن‌تان نیز.

    به ch: خواهش می‌کنم!

    به روجا: لابد تا به حال رفته است روی طاق‌چه‌ی ناخودآگاه‌ام!

    به بهزاد عبدی: به نظرم این ماجرا چیزی از جنس واقعه نبود. برای همین است که در به خاطرسپاری‌اش مشکل دارم.

    به بوگی: اختیار دارید، شما متخصص ضدخاطرات‌خوانی هستید! (:

  8. به سامان: نه قربان! شما بی‌گناه‌اید! (:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *