نشستم Ùˆ Ùکر کردم به تمام خاطراتی Ú©Ù‡ با هم داشتیم Ùˆ تک تک نوشتم‌شان. دو سه ØµÙØÙ‡ خاطره شد – نه بیش‌تر. خاطراتی Ú©Ù‡ از نه ده سالگی‌ام آغازیده بود Ùˆ در هجده نوزده سالگی‌ام به پایان رسیده بود. بعد همه‌شان را برای‌ات ÙØ±Ø³ØªØ§Ø¯Ù… Ùˆ همین چند دقیقه‌ی پیش نامه‌ات را Ø¯Ø±ÛŒØ§ÙØª کردم.
ØØ³Ù این Ù„ØØ¸Ù‡â€ŒØ§Ù… چیزی نیست جز سوپر-نوستالژی! ØØ³Ù مطبوع‌ای از گذشته‌ی بسیاری دوری Ú©Ù‡ از صمیم قلب دوست می‌داشتم Ú©Ù‡ گذشته نبود Ùˆ ØØ§Ù„ بود Ùˆ می‌توانستم با چشم‌های‌ام ببینم‌اش Ùˆ با گوش‌های‌ام بشنوم‌اش Ùˆ با انگشتان‌ام لمس‌اش کنم.
م. عزیز،
می‌دانی … دوست می‌داشتم همه چیز را ول کنم Ùˆ بیایم ببینم‌ات Ùˆ بنشینیم Ùˆ از سر شب چای‌ای با هم بخوریم Ùˆ ØØ±Ù بزنیم Ùˆ ØØ±Ù بزنیم Ùˆ ØØ±Ù بزنیم تا خود٠خروس‌خوان٠صبØ.
گاهی Ùکر می‌کنم دارم وقت خودم را تل٠می‌کنم. گاهی به کله‌ام می‌زند Ú©Ù‡ ØØ§Ù„ا هم Ù†Ùهمیدم سرعت هم‌گرایی X به X0 چقدر است ØªÙØ§ÙˆØªâ€ŒØ§ÛŒ در دنیای من -آن‌گونه Ú©Ù‡ می‌تواند باشد، Ùˆ نه آن‌گونه Ú©Ù‡ هست- نمی‌کند. Ùˆ اگر هم Ù†Ùهمیدم راز رسیدن به AI چیست زیاد هم اشکال‌ای ندارد. نه برای من Ùˆ نه برای دیگران.
عجیب است … دوست داشتم اینک جای دیگری در دنیا می‌بودم. جای دیگری غیر از این خراب‌شده‌ی لعنتی! Ú©Ù…ÛŒ خسته شده‌ام از خودم Ùˆ آدم‌های‌ام. درست می‌شود، موقتی است، زمان می‌برد Ùˆ دوباره ÙØ±Ø§Ù…وش‌اش می‌کنم،‌ می‌دانم، می‌دانم!
—
م. نازنین،
همه‌ی این‌ها را Ú¯ÙØªÙ…ØŒ اما نمی‌دانم باور می‌کنی یا نه Ú©Ù‡ ØØªÛŒ چهره‌ات را نیز به خاطر نمی‌آورم. کاش می‌دیدم‌ات.