سوپر نوستالژی
نشستم Ùˆ Ùکر کردم به تمام خاطراتی Ú©Ù‡ با هم داشتیم Ùˆ تک تک نوشتم‌شان. دو سه صÙØÙ‡ خاطره شد – نه بیش‌تر. خاطراتی Ú©Ù‡ از نه ده سالگی‌ام آغازیده بود Ùˆ در هجده نوزده سالگی‌ام به پایان رسیده بود. بعد همه‌شان را برای‌ات Ùرستادم Ùˆ همین چند دقیقه‌ی پیش نامه‌ات را دریاÙت کردم.
Øس٠این Ù„Øظه‌ام چیزی نیست جز سوپر-نوستالژی! Øس٠مطبوع‌ای از گذشته‌ی بسیاری دوری Ú©Ù‡ از صمیم قلب دوست می‌داشتم Ú©Ù‡ گذشته نبود Ùˆ Øال بود Ùˆ می‌توانستم با چشم‌های‌ام ببینم‌اش Ùˆ با گوش‌های‌ام بشنوم‌اش Ùˆ با انگشتان‌ام لمس‌اش کنم.
م. عزیز،
می‌دانی … دوست می‌داشتم همه چیز را ول کنم Ùˆ بیایم ببینم‌ات Ùˆ بنشینیم Ùˆ از سر شب چای‌ای با هم بخوریم Ùˆ Øر٠بزنیم Ùˆ Øر٠بزنیم Ùˆ Øر٠بزنیم تا خود٠خروس‌خوان٠صبØ.
گاهی Ùکر می‌کنم دارم وقت خودم را تل٠می‌کنم. گاهی به کله‌ام می‌زند Ú©Ù‡ Øالا هم Ù†Ùهمیدم سرعت هم‌گرایی X به X0 چقدر است تÙاوت‌ای در دنیای من -آن‌گونه Ú©Ù‡ می‌تواند باشد، Ùˆ نه آن‌گونه Ú©Ù‡ هست- نمی‌کند. Ùˆ اگر هم Ù†Ùهمیدم راز رسیدن به AI چیست زیاد هم اشکال‌ای ندارد. نه برای من Ùˆ نه برای دیگران.
عجیب است … دوست داشتم اینک جای دیگری در دنیا می‌بودم. جای دیگری غیر از این خراب‌شده‌ی لعنتی! Ú©Ù…ÛŒ خسته شده‌ام از خودم Ùˆ آدم‌های‌ام. درست می‌شود، موقتی است، زمان می‌برد Ùˆ دوباره Ùراموش‌اش می‌کنم،‌ می‌دانم، می‌دانم!
—
م. نازنین،
همه‌ی این‌ها را Ú¯Ùتم، اما نمی‌دانم باور می‌کنی یا نه Ú©Ù‡ Øتی چهره‌ات را نیز به خاطر نمی‌آورم. کاش می‌دیدم‌ات.
10 thoughts on “سوپر نوستالژی”
🙂
وای!
سولوژن جان! خیلی قشنگ نوشتی؛ Ùکر کنم اگر من هم بخواهم به “Ù…”هایم نامه بنویسم چیزی خیلی شبیه این خواهد شد…
ایشالله همون جور Ú©Ù‡ خودت در اخر پست اشاره کردی به زودی †X دوباره به *Xhat میل خواهد کرد. البته نمی دونم… شاید *Xhat دیگه همون *Xhat سابق نباشه . شاید یه Ú©Ù… Exploration لازمه.
Dear Dr.
These kinds of feeling has nothingh to do with x and \hat{x}. Every body in this world experince such days, even Forough. I am really sorry that I should write this wonderful poem in pinglish:
Ey Nazanin,
Agar be didar e man amadi cheragh byar,
Wa dariche ay ke az aan be EZDEHAM e koocheye khosh bakht bengaram.
I hope I haven’t made a mistake
عجیب است، عجیب؛ اما نه اصلاً‌ غریب.
kheili mobhame . vase khodet naneveshti ke , ma mikhaym bekhoonim ye chizi ham befahmim .
مشكل اين جاست كه ما آدمها ياد نمي گيريم كه موازي زندگي كنيم. همه كارهامونو سريال انجام مي ديم. نمي دونيم كه مي شه در عين Øال كه به دنبال علاقه هامون هستيم جووني هم بكنيم زندگي هم بكنيم Ùˆ خيلي كارهاي ديگه.
به راØیل: (:
به رامین: (;
به علی: ممنون علی جان!
به قشقرق: شاید. در واقع امید همین است که نباشد.
به سامان: ممنون از شعر Ùروغ! (:
به آرماتیل: نه، غریب نیست!
به سایه: واقعیت این است Ú©Ù‡ این پست را Ùقط برای خودم نوشتم. می‌پرسید چرا پست‌اش کردم؟
به بوگی: کاملا درست می‌گویید. آدم‌های دیگر را نمی‌دانم، اما در مورد خودم Ú©Ù‡ درست است. متاسÙÙ… Ú©Ù‡ جور دیگری بلد نیستم رÙتار کنم.
خوش به Øالتون Ú©Ù‡ مختون هنوز اون قد آب Ú©Ø´ نشده Ú©Ù‡ Ú©Ù„ خاطراتتون یهو ازش بریزه بیرون . امکان داشتن نوستالژی خود مایه خوشبختیست !