ÙØ±Ø§Ù…وش نشود Ú©Ù‡ …
The greatest challenge to any thinker is stating the problem in a way that will allow a solution. -Bertrand Russell
The greatest challenge to any thinker is stating the problem in a way that will allow a solution. -Bertrand Russell
Ø·Ø±Ù Ù…ÛŒâ€ŒÚ¯ÙØª نباید انتظار داشته باشیم آدم‌ها مطابق ایده‌آل‌های ما Ø±ÙØªØ§Ø± کنند. جامعه‌ی آرمانی‌ای Ú©Ù‡ دغدغه‌ی همه‌ی مردم عشق‌ورزی Ùˆ انسان‌دوستی Ùˆ کسب Ù…Ø¹Ø±ÙØª است، جز در خیال نمی‌گنجد.
Ùˆ ادامه داد به همین دلیل انتظار این‌که اولویت نقل Ùˆ ØØ¯ÛŒØ«Ù شورت نمایان بریتنی اسپیرز Ùˆ اعتیاد لنزی لوهان پایین‌تر از جنایات علیه بشر در غزه باشد بی‌هوده است Ùˆ جز توقع نابجا طبقه‌بندی می‌شود.
بعد با غیظ بر زمین ت٠کرد Ùˆ Ø±ÙØª.
“امیرمسعود! امیرمسعود! کجایی؟!”
دست‌‌اش را جلوی صورت‌ام تکان می‌دهد. به چشم‌های‌اش می‌نگرم. هیچ چیزی در نگاه‌ام نمی‌یابد Ùˆ باز می‌پرسد: “به Ú†Ù‡ Ùکر می‌کنی؟” Ùˆ می‌دانی من Ú†Ù‡ به‌اش می‌گویم؟ ساده‌ست، می‌گویم “هیچی!”.
می‌Ùهمی؟ هیچ چیز! من به هیچ چیز Ùکر نمی‌کنم چون دیگر نمی‌توانم به چیزی Ùکر کنم. Ùکرکردنی‌ها تمام شده‌اند ولی او اصرار می‌کند Ú©Ù‡ من باید به چیزی Ùکر کرده باشم. بله! ØÙ‚ دارد – درست مثل تو Ú©Ù‡ همیشه ØÙ‚ داری. اما من باید به Ú†Ù‡ چیزی Ùکر می‌کردم؟ می‌دانی Ú†Ù‡ می‌گوید؟ به من می‌گوید نگذار Ù†Ø§Ø±Ø§ØØªÛŒ وجودت را در بربگیرد وگرنه هر Ù„ØØ¸Ù‡ بیش‌تر Ùˆ بیش‌تر به ØØ¶ÛŒØ¶ سقوط خواهم کرد. راست می‌گوید. خود نیز این را می‌دانم Ùˆ تاییدش می‌کنم. تو چه؟ تو نیز ما را تایید می‌کنی؟ آیا واقعا تو ما را تایید …
بگذریم! من چه‌ام شده است؟ Ù†Ø§Ø±Ø§ØØªâ€ŒØ§Ù…: این Ú©Ù‡ از چهره‌ام آشکارست. نمی‌گویم دروغ ولی راست هم نیست Ú©Ù‡ بگویم به چیزی Ùکر نمی‌کنم. مساله تنها این است Ú©Ù‡ Ùکرهای‌ام آن‌قدر صلب شده‌اند Ú©Ù‡ نمی‌توانم هیچ کندوکاوی در آن‌ها بکنم – جلوی چشم‌های‌ام می‌آیند آن آدم‌ها،‌ در گوش‌ام می‌پیچد گریه‌ها، می‌خوانم عددها را (Û¶ هزار، Û±Û² هزار، Û±Ûµ هزار، Û²Û° هزار، Û²Û¸ هزار، …) Ùˆ ØØ³ می‌کنم همه‌ی آن لرزها را. بله‌! قبول می‌کند Ú©Ù‡ عجیب بوده است این ماجرا. لابد می‌دانی Ú©Ù‡ Ø§ÙØªØ§Ø¯Ù‡ است به تکرار این‌که “این یه ÙØ§Ø¬Ø¹Ù‡â€ŒØ³Øª” Ùˆ من هم تنها سرم را تکان می‌دهم. بله!‌ بله! این ماجرا ÙØ§Ø¬Ø¹Ù‡â€ŒØ³Øª Ùˆ من هر Ú†Ù‡ به آن Ùکر می‌کنم،‌ کم‌تر معنای‌اش را می‌Ùهمم. برای همین است Ú©Ù‡ وقتی از من می‌پرسد به Ú†Ù‡ Ùکر می‌کنی، می‌گویم “هیچی!”. نظر تو در این‌باره چیست؟
نمی‌دانم ارقام در کجا متوق٠خواهند شد -سی‌هزار، چهل هزار یا پنجاه هزار- اما هر سه تای‌مان می‌دانیم Ú©Ù‡ اجساد بالاخره دÙÙ† خواهند شد Ùˆ به زودی -شاید یک سال دیگر- دوباره صدای اولین گریه‌های نوزادی، بم را سبز خواهد کرد. در ضمن همه‌مان می‌دانیم Ú©Ù‡ این تعداد قابل مقایسه با آن چندین Ùˆ چند میلیون آدم‌ای Ú©Ù‡ سالانه در سراسر کره‌ی زمین می‌میرند نیست، یعنی ØØªÛŒ من نیز دیگر کمابیش Ùهمیده‌ام Ú©Ù‡ “همه می‌میرند”. جدا از آن دیر وقتی نیست Ú©Ù‡ ترکیه نیز لرزیده است Ùˆ گمان‌ام کشته‌های‌اش نیز Ú©Ù… نبودند Ùˆ گویا همین چند روز پیش بود زلزله‌ی رودبار. نه، این ماجرا اصلا نادر نیست. اما با این همه من هنوز نمی‌Ùهمم، او نیز Ù†Ùهمید، ولی شاید تو بÙهمی Ú©Ù‡ چرا اشک‌های‌ام خودشان را این‌گونه Ø¨ÛŒâ€ŒÙ…ØØ§Ø¨Ø§ رها کرده‌اند.
چهر‌ه‌ام غمگین است. درست نمی‌توانم Ùکر کنم. ØÙˆØ§Ø³â€ŒØ§Ù… پرت شده Ùˆ علاقه‌ام به خیلی چیزها از بین Ø±ÙØªÙ‡ است. این شده باشد یا آن، درست می‌گوید یا نمی‌گوید، نه، هیچ‌کدام توجه‌ام را جلب نمی‌کند. دوست داشتم آن‌جا می‌بودم. Ù„ØØ¸Ù‡â€ŒÙ‡Ø§ÛŒÛŒ می‌شود Ú©Ù‡ Ù¾ÙŽØ±ÙØ´ می‌کنم به بچگی‌های‌ام Ùˆ خود را در قالب پزشکی می‌بینم Ú©Ù‡ اکنون در قلب ØØ§Ø¯Ø«Ù‡ قرار Ú¯Ø±ÙØªÙ‡ Ùˆ هموست Ú©Ù‡ نجات می‌دهد همه‌ی آن آدم‌ها را. بله! خودم را منجی می‌بینم ولی درست در همان Ù„ØØ¸Ù‡ØŒ ناگهان همه چیز از درخشش Ù…ÛŒâ€ŒØ§ÙØªØ¯ Ùˆ من، تنها، خود را در خیابان‌های شلوغ Ùˆ Ø¨ÛŒâ€ŒØªÙØ§ÙˆØª تهران می‌یابم Ùˆ هیچ کاری نمی‌توانم بکنم جز بیش‌تر Ùکر کردن به این موضوع دهشتناک Ùˆ سعی در ÙØ±ÙˆØ¯Ø§Ø¯Ù† این ØØ¬Ù… بغض Ú©Ù‡ گویا سد پشت رودی‌ست عمیق‌تر Ùˆ طولانی‌تر از زلزله‌ی بم. می‌پرسی کدام موضوع؟ بله! طبیعی‌ست Ú©Ù‡ این موضوع هیچ‌گاه برای تو Ù…Ø·Ø±Ø Ù†Ø´Ø¯Ù‡ باشد: مرگ Ùˆ نیستی!
پاهای‌ام درد می‌کند. درست‌ترش زانوهای‌ام. به او Ù†Ú¯ÙØªÙ… اما ØØªÛŒ خم Ùˆ راست کردن‌شان نیز Ù†Ø§Ø±Ø§ØØª کننده شده است Ú†Ù‡ برسد به نشستن Ùˆ بلند شدن Ú©Ù‡ به دردناکی پهلو می‌زند. اما مهم نیست وقتی به مرگ Ùکر می‌کنم: آدم‌‌ای Ú©Ù‡ زیر آوار مانده باشد، آن‌قدر درد می‌کشد تا بمیرد. نه! من تا به ØØ§Ù„ چنان دردی را تجربه نکرده‌ام. ØØ³Ø±Øªâ€ŒØ§Ø´ را نمی‌خورم، اما شرمنده‌ شدن‌ام ØØªÙ…ی‌ست.
نمی‌توانم به پروژه‌ام Ùکر کنم، به کلاس‌ها علاقه‌ای ندارم، مقاله نمی‌خوانم،‌ به علم اشتیاقی ندارم، هیچ کتابی جذب‌ام نمی‌کند، ØØ±Ù زدن برای‌ام -ØØªÛŒ با او- لذت‌اش را از دست داده است Ùˆ ØØªÛŒ با تو نیز نمی‌توانم ØØ±Ù بزنم: به تو Ú†Ù‡ بگویم؟ متهم‌ات کنم؟ به چه؟ بله! چرا Ú©Ù‡ نه؟ Ú†Ù‡ کسی به‌تر از تو؟ مگر این تو نبودی Ú©Ù‡ ما را در آن‌جا انداختی؟ پس چرا نباید Ù…ØÚ©ÙˆÙ…‌ات کرد به تنها رهانیدن‌مان؟ نمی‌دانم چرا، اما ØØªÛŒ رغبتی به این هم ندارم.
“امیرمسعود! امیرمسعود! به Ú†ÛŒ داری Ùکر می‌کنی؟”
۷ دی ۱۳۸۲ خورشیدی
یکی از سختی‌های بچه‌داری -آن‌طور Ú©Ù‡ از تجربه‌ی غیرمستقیم عایدم شده- برقراری‌ی مصالØÙ‡â€ŒÛŒ بهینه‌ی بین پاداش/تنبیه است. گاهی نباید ساکت نشست Ùˆ چیزی Ù†Ú¯ÙØª ولی به دلیل علاقه‌مان به بچه ØØ§Ø¶Ø± نیستیم چیزی بگوییم؛ گاهی به نظرمان عمل بچه ارزش تقدیر ندارد اما اگر می‌توانستیم چارچوب ذهنی‌ی بچه را در نظر بگیریم، عمل‌اش را پاداش‌پذیر تشخیص می‌دادیم.
گاهی مشکل دوچندان می‌شود: وقتی مورد پاداش‌پذیر/تنبیه‌پذیر زمینه‌ی تخصصی‌ی پدر Ùˆ مادر است ولی پدر Ùˆ مادر در Ø¨Ø§ÙØª سنی/اجتماعی‌ی دیگری تخصص تشخیص پاداش‌پذیری/تنبیه‌پذیری دارند Ùˆ نه در Ø¨Ø§ÙØª سنی‌ی کودک.
مثال بزنم: ÙØ±Ø¶ کنید مادر استاد ریاضی در دانش‌گاه باشد. آن‌چه او هر روزه با آن‌ها سر Ùˆ کار دارد Ùˆ به هنگام داوری نقد می‌کند، مقاله‌های ریاضی‌ای است Ú©Ù‡ در آن‌ها نه انجام همه‌ی جزییات Ùˆ Ù…ØØ§Ø³Ø¨Ø§Øª Ú©Ù‡ کوتاهی‌ی اثبات‌ها Ùˆ ÙØ´Ø±Ø¯Ú¯ÛŒâ€ŒÛŒ ادعاها تشویق‌شدنی است. چنین شخص‌ای در چارچوب ØØ±Ùه‌ای‌ی خود ارزش‌ای به مثلا انجام صØÛŒØ ضرب Ùˆ تقسیم نمی‌دهد. از طرÙÛŒ برای یک بچه‌ی دبستانی، این‌که بتواند واقعا ضرب سه در سه را به درستی انجام دهد پاداش‌پذیر است. این مادر اگر بخواهد ÙØ±Ø²Ù†Ø¯Ø´ را تشویق کند‌ باید بتواند خود را از چارچوب ذهنی‌ی یک ریاضی‌دان ØØ±Ùه‌ای خارج کرده در چارچوب‌ای کاملا Ù…ØªÙØ§ÙˆØª قرار دهد. ØØ¯Ø³ می‌زنم این مشکل برای مادری Ú©Ù‡ رشته‌اش غیر-ریاضی است کم‌تر اساسی باشد.
این مشکل تغییر چارچوب‌ها برای قضاوت تنها به امر بچه‌داری Ù…ØØ¯ÙˆØ¯ نمی‌شود. همان شخص ذکر شده در بالا به هنگام تدریس ریاضی در دبیرستان نیز مشکل خواهد داشت. معلم ایده‌آل ریاضی‌ی دبیرستان با استاد ایده‌آل ریاضی در دانش‌گاه ÙØ±Ù‚ دارد. ØØªÛŒ می‌توان ادعای دیگری کرد: استاد ایده‌آل Ùلان رشته در Ø³Ø·Ø Ú©Ø§Ø±Ø´Ù†Ø§Ø³ÛŒ با استاد ایده‌آل همان رشته در Ø³Ø·Ø ØªØØµÛŒÙ„ات تکمیلی ØªÙØ§ÙˆØª شیوه‌ی تدریس/قضاوت نتیجه باید داشته باشد. (البته ممکن است شخص‌ای هر دو مهارت را با هم داشته باشد. اما آموزش صØÛŒØ در Ø³Ø·Ø Ú©Ø§Ø±Ø´Ù†Ø§Ø³ÛŒ Ùˆ بعد از آن مهارت‌های Ù…ØªÙØ§ÙˆØªâ€ŒØ§ÛŒ می‌طلبند.)
مشکل تغییر چارچوب تنها به آموزگار نیز Ù…ØØ¯ÙˆØ¯ نمی‌شود. آموزنده نیز در هنگام جابه‌جایی از یک Ø¨Ø§ÙØª (مثلا دبیرستان) به Ø¨Ø§ÙØªâ€ŒØ§ÛŒ دیگر (مثلا دانش‌گاه) مشکل خواهد داشت. انتظارات آموزشی در دانش‌گاه با انتظارات آموزشی در دبیرستان ØªÙØ§ÙˆØª دارد. البته Ú©Ù… نیستند کسانی Ú©Ù‡ چنین ØªÙØ§ÙˆØªâ€ŒØ§ÛŒ را یا نمی‌Ùهمند یا خیلی دیر می‌Ùهمند. ØØªÛŒ چنین چیزی به هنگام ورود به دوره‌ی ØªØØµÛŒÙ„ات تکمیلی نیز مشاهده می‌شود. Ú©Ù… نیستند دانش‌جویان ØªØØµÛŒÙ„ات تکمیلی‌ای Ú©Ù‡ هم‌چنان هد٠اصلی‌شان را درس پاس‌کردن می‌نهند، در ØØ§Ù„ÛŒ Ú©Ù‡ Ù‡Ø¯Ù ØªØØµÛŒÙ„ات تکمیلی -آن‌گونه Ú©Ù‡ باید باشد- چیز دیگری است.
امشب ز غمت میان خون خواهم Ø®ÙØª
وز بستر عاÙیت برون خواهم Ø®ÙØª
باور Ù†Ú©Ù†ÛŒ خیال خود را Ø¨ÙØ±Ø³Ù€Øª
تا در نگرد Ú©Ù‡ بی‌تو چون خواهم Ø®ÙØª
(ØØ§Ùظ)
نی دولـت دنیا به ستـم می‌ارزد
نی لذت مستی‌اش الـم می‌ارزد
نـه Ù‡ÙØª هزار ساله شادی جهان
این Ù…ØÙ†Øª Ù‡ÙØª روزه غـم می‌ارزد
(ØØ§Ùظ)
اشتباه نکنم سال دوم دبیرستان بود یا شاید هم سال سوم. زنگ‌های ورزش Ú©Ù‡ می‌شد بعد از دویدن‌های دور زمین Ùˆ نرمش Ùˆ کارهای غیرهیجان‌انگیز Ùˆ تکراری‌ی دیگر Ú©Ù‡ یک بیست دقیقه نیم ساعت‌ای طول می‌کشید، معلم ورزش‌مان، آقای خوشخوان، ول‌مان می‌کرد هر کاری دل‌مان‌ خواست بکنیم. در آن زمان آدم‌ها دو دسته می‌شدند: آن‌هایی Ú©Ù‡ Ù…ÛŒâ€ŒØ±ÙØªÙ†Ø¯ Ù¾ÛŒ کارشان Ùˆ آن‌هایی Ú©Ù‡ هیجان‌زده توپ‌ای را دولایه می‌کردند Ùˆ می‌پریدند وسط زمین Ùوتبال.
تا این‌جای‌اش مثل همه‌ی زنگ‌های ورزش مدارس پسرانه است. ÙØ±Ù‚‌اش در این بود Ú©Ù‡ ما آن سال دیگر یارکشی نداشتیم، بلکه همیشه دو تیم می‌شدیم: تیم استقلالی‌ها Ùˆ تیم پرسپولیسی‌ها. یعنی از قبل معلوم بود Ú©Ù‡ مثلا Ùلانی در این تیم نخواهد بود چون Ú©Ù‡ رنگ‌اش ÙØ±Ù‚ می‌کرد! من اولین بار به همین بهانه با ایمان دوست شدم – هر دو استقلالی بودیم. هر دو هم بیش‌تر عقب‌های زمین بازی می‌کردیم Ùˆ البته یک ÙØ±Ù‚ بزرگ داشتیم Ùˆ آن هم این‌که ایمان خوب بازی می‌کرد Ùˆ من بد!
الان دیگر چیزی به خاطر نمی‌آورم جز صØÙ†Ù‡â€ŒÙ‡Ø§ÛŒ پراکنده Ùˆ ØØ±Ù‌های منقطع. چیزی Ú©Ù‡ می‌خواهم بگویم این است Ú©Ù‡ ایمان از نظرم همیشه یکی از مهربان‌ترین آدم‌هایی بود Ú©Ù‡ دور Ùˆ برت می‌دیدی. نه این‌که بچه‌ی آرامی باشد Ú©Ù‡ هم آرام بود Ùˆ هم گاهی کانون شلوغی‌ها، اما نه، ایمان مهربان بود Ùˆ من نمی‌دانم چگونه بگویم بین این همه ØµÙØª چرا این یکی را انتخاب کرده‌ام. او مهربان بود!
دو سه سال بعد، توموری در مغز ایمان زاده شد. یادم است همان سال اول Ø¯Ø§Ù†Ø´â€ŒÚ¯Ø§Ù‡â€ŒØ±ÙØªÙ†â€ŒÙ…ان بود. مدت‌ها بستری بود Ùˆ نگران‌اش بودیم. آن یک باری Ú©Ù‡ در بیمارستان دیدم، درست Ùˆ درمان هوشیار نبود. اما عمل کرد Ùˆ خوب شد Ùˆ به نظرم همه چیز دوباره مثل قبل شده بود. یعنی این‌طور تصور می‌کردم.
ایمان را باز می‌دیدم. نه مثل قبل هر روزه -Ú©Ù‡ هم‌دانش‌گاهی نبودیم- اما یکی دو سال یک‌بار چرا. معمولا در همان برنامه‌های دوازده ÙØ±ÙˆØ±Ø¯ÛŒÙ†â€ŒÙ…ان در پارک ملت. Ùˆ او به طرز غریبی شاد بود.
آمدم این‌جا Ùˆ دیگر ایمان را ندیدم. سه چهار سالی می‌شود به گمان‌ام. بعد ناگهان چند وقت پیش ای‌میل‌ای زدند Ú©Ù‡ ØØ§Ù„ ایمان خوب نیست Ùˆ برای‌اش دعا کنید. یعنی باز آن غده‌ی لعنتی؟ Ùˆ باز چند Ù‡ÙØªÙ‡â€ŒØ§ÛŒ دیگر خبری نشد. ØØ§Ù„ امروز ØµØ¨Ø Ø¨ÛŒØ¯Ø§Ø± می‌شوم، هنوز چشم‌های‌ام را درست Ùˆ ØØ³Ø§Ø¨ÛŒ باز نکرده می‌بینم نامه‌ای آمده Ú©Ù‡ می‌گوید دوست‌مان ایمان از پیش‌مان Ø±ÙØª. به همین سادگی؟ به همین سادگی!
ایمان عزیز،
نمی‌دانم خدایی هست یا نیست. امیدوارم که باشد. اگر هست، خدانگهدار!
—
یادداشت پویان: بغل دستی
یادداشت لرد شارلون:به یاد ایمان ØÛŒØ¯Ø±ÛŒØ§Ù†
تو کَت‌اش نمی‌رود Ú¯ÙØªÚ¯ÙˆÛŒ بینا-پارادایمی نگوییم بی‌معنا، دست‌کم دشوار است. ØØ§Ù„ا بیا Ùˆ Ù‡ÛŒ برای من استدلال بکن!
گاهی وقت‌ها داشتن عکاس شخصی‌ی خوب هم نعمتی است!
[خیر! عکاس شخصی نداریم، عکاس شخصی‌ی کس‌ای هم نیستیم.]
بعضی تغییرها ساختاری‌اند، اما بیش‌تر بقیه‌شان تنها تغییر در پارامترهای آن ساختارند.
دی‌شب با جمع دوستانْ گرم Ú¯ÙØªÚ¯Ùˆ بودیم. بخش‌ای از Ø¨ØØ« بر سر هماهنگی‌ی ÙØ±Ù‡Ù†Ú¯ÛŒâ€ŒÛŒ عامه‌ی ایرانیان Ùˆ ØÚ©ÙˆÙ…ت[مان] بود. Ùˆ این‌که از نظر من ØªÙØ§ÙˆØª این دو با یک‌دیگر ساختاری نیست Ùˆ در ØØ¯ جزییات است: مردم آزاده‌خواه‌ترند، چون مثلا برای‌شان قابل قبول است Ú©Ù‡ دختران به جای مانتوی زیر زانو، مانتوی بالای زانو بپوشند Ùˆ لابد پیش خودشان هم می‌گویند «جوون‌ن دیگه، بذار Ø±Ø§ØØª باشن!» Ùˆ در نتیجه در خیلی موارد رو ترش می‌کنند از بگیر Ùˆ ببیندهای ناشی از ØªÙØ§ÙˆØª میزان مناسب پارامتر – پارامتر اندازه‌ی مناسب پوشیدگی. اما از طرÙÛŒ با چاشنی‌ی ÙØ´Ø§Ø± هم Ú©Ù‡ شده مردم Ú©Ù… Ùˆ بیش هم‌چنان در همان چارچوب ساختاری‌ی ذهنیت٠ØÚ©ÙˆÙ…تی جای می‌گیرند چون به هر ØØ§Ù„ اعتقاد دارند مانتوی بلند نشد، کوتاه، Ùˆ مانتوی کوتاه هم نشد، دیگر یک پارچه‌ای چیزی باید دور بدن زنان را بپوشاند. این ساختار در ذات با ساختار «آدم‌ها اجازه دارند هر Ú†Ù‡ دل‌شان خواست بپوشند» ÙØ±Ù‚ دارد.
ØØ§Ù„ا این یک مثال -Ø§ØªÙØ§Ù‚ا با تاثیرات مهم- است. مثال‌های دیگری هم می‌توان آورد. اما نکته اساسی به نظرم این است Ú©Ù‡ ØªÙØ§ÙˆØª Ø´Ú¯ÙØªâ€ŒØ§ÛŒ بین ساختار ذهنی‌ی ØÚ©ÙˆÙ…ت ایران Ùˆ مردم ایران وجود ندارد. ØªÙØ§ÙˆØª در به‌ترین ØØ§Ù„ت Ù…ØØ¯ÙˆØ¯ می‌شود به چند میلیون آدم Ú©Ù‡ می‌شود من Ùˆ شما Ùˆ چند Ù†ÙØ± دیگر!
اینک قضاوت اخلاقی نمی‌کنم Ùˆ نمی‌گویم چنین چیزی خوب است یا بد. اما برداشت ناقص من از واقعیت ÙØ±Ù‡Ù†Ú¯ عامه‌مان همین است. به قول یکی از دوستان ذهنیت عامه‌ی مردم ایران، با ذهنیت مردم امریکا Ùˆ با ذهنیت مردم ÙØ±Ø§Ù†Ø³Ù‡ ØªÙØ§ÙˆØª دارد. ØªÙØ§ÙˆØªâ€ŒØ§Ø´ هم در بسیاری موارد ساختاری است. Ùˆ اعتراضی -اگر باشد- اعتراض بر سر ØªÙØ§ÙˆØª بین جزییات این ساختارهاست Ùˆ نه بیش‌تر. خلاصه این‌که تا وقتی ذهنیت عمومی بر آن است Ú©Ù‡ «ساختار» صØÛŒØ است، انتظاری بیش از تغییر پارامتر -یعنی همان طول مناسب مانتو یا میزان نمایانی‌ی موها- نمی‌توان داشت.
ØªÙˆØ¶ÛŒØ ØªØ®ØµØµÛŒ: واقÙ‌ام Ú©Ù‡ ساختار را نیز می‌توان با پارامترهایی در زبان‌ای توصی٠کرد (منظور از زبان هم سیستم ÙØ±Ù…ال‌ای است Ú©Ù‡ چیزی را -مثلا ساختار را- توصی٠می‌کند). در این‌جا منظورم از پارامتر، پارامترهایی بوده‌اند Ú©Ù‡ در ÙØ¶Ø§ÛŒ توصیÙ‌شونده توسط ساختاری خاص، جزییات آن را مشخص می‌کنند.
ØªÙˆØ¶ÛŒØ ØªØ®ØµØµÛŒ-تکمیلی: دقیقا به همین دلیل Ú©Ù‡ هر ساختار را نیز می‌توان به صورت پارامترهایی توصی٠کرد، ناامید نیستم. با این‌که بعضی پارامترها «سطØâ€ŒØ¨Ø§Ù„اترند» Ùˆ در نتیجه تغییرات‌شان سخت است، اما به هر ØØ§Ù„ چیزهای الزاما ثابت‌ای نیستند – ساختارها نیز تغییر می‌کنند گیریم Ú©Ù…ÛŒ با دشواری‌ی بیش‌تر.
سوال: آیا شیوه‌ای وجود دارد که مستقیم ساختارها را هد٠قرار دهد و آن‌ها را تغییر دهد؟
ده پانزده Ù†ÙØ±ÛŒ روی مبل Ùˆ زمین دور هم نشسته بودند Ùˆ یکی‌شان هم وایستاده بود Ùˆ پانتومیم بازی می‌کرد. کلماتی Ú©Ù‡ از ØØ¶Ø§Ø± شنیده می‌شد چنین چیزهایی بودند:
-strictly convexØŸ
-dualityØŸ
-upper confidenceØŸ
تصویرهایی که نبودند،
تصورهایی که شعله می‌کشیدند.
تصویرهایی که آمدند،
تصورهایی که شادمانه می‌رقصند.
عدم ØØ¶ÙˆØ± ما نشانه‌ی Ø¹Ø¯Ù…Ù ØØ¶ÙˆØ± ما نیست!
سلامت باشید تا به زودی!
شعر امری شخصی است،
چون هوله و صابون!
مهمانان می‌آیند و می‌روند،
و صورت‌شان را هم کم‌بعید نیست با هوله‌ی تو خشک کنند.
اما سر آخر این من‌ام که تو را می‌شویم،
و آن تویی که تن‌ات را با هوله می‌پوشانی،
و ماییم که در کنار شعله‌های رقصان هیمه‌سوز
چای می‌نوشیم،
لبخند می‌زنیم،
و در آغوش هم به رویا می‌رویم.
-از برای میم.