Ùراموش نشود Ú©Ù‡ …
The greatest challenge to any thinker is stating the problem in a way that will allow a solution. -Bertrand Russell
The greatest challenge to any thinker is stating the problem in a way that will allow a solution. -Bertrand Russell
طر٠می‌گÙت نباید انتظار داشته باشیم آدم‌ها مطابق ایده‌آل‌های ما رÙتار کنند. جامعه‌ی آرمانی‌ای Ú©Ù‡ دغدغه‌ی همه‌ی مردم عشق‌ورزی Ùˆ انسان‌دوستی Ùˆ کسب معرÙت است، جز در خیال نمی‌گنجد.
Ùˆ ادامه داد به همین دلیل انتظار این‌که اولویت نقل Ùˆ Øدیث٠شورت نمایان بریتنی اسپیرز Ùˆ اعتیاد لنزی لوهان پایین‌تر از جنایات علیه بشر در غزه باشد بی‌هوده است Ùˆ جز توقع نابجا طبقه‌بندی می‌شود.
بعد با غیظ بر زمین ت٠کرد Ùˆ رÙت.
“امیرمسعود! امیرمسعود! کجایی؟!”
دست‌‌اش را جلوی صورت‌ام تکان می‌دهد. به چشم‌های‌اش می‌نگرم. هیچ چیزی در نگاه‌ام نمی‌یابد Ùˆ باز می‌پرسد: “به Ú†Ù‡ Ùکر می‌کنی؟” Ùˆ می‌دانی من Ú†Ù‡ به‌اش می‌گویم؟ ساده‌ست، می‌گویم “هیچی!”.
می‌Ùهمی؟ هیچ چیز! من به هیچ چیز Ùکر نمی‌کنم چون دیگر نمی‌توانم به چیزی Ùکر کنم. Ùکرکردنی‌ها تمام شده‌اند ولی او اصرار می‌کند Ú©Ù‡ من باید به چیزی Ùکر کرده باشم. بله! ØÙ‚ دارد – درست مثل تو Ú©Ù‡ همیشه ØÙ‚ داری. اما من باید به Ú†Ù‡ چیزی Ùکر می‌کردم؟ می‌دانی Ú†Ù‡ می‌گوید؟ به من می‌گوید نگذار ناراØتی وجودت را در بربگیرد وگرنه هر Ù„Øظه بیش‌تر Ùˆ بیش‌تر به Øضیض سقوط خواهم کرد. راست می‌گوید. خود نیز این را می‌دانم Ùˆ تاییدش می‌کنم. تو چه؟ تو نیز ما را تایید می‌کنی؟ آیا واقعا تو ما را تایید …
بگذریم! من چه‌ام شده است؟ ناراØت‌ام: این Ú©Ù‡ از چهره‌ام آشکارست. نمی‌گویم دروغ ولی راست هم نیست Ú©Ù‡ بگویم به چیزی Ùکر نمی‌کنم. مساله تنها این است Ú©Ù‡ Ùکرهای‌ام آن‌قدر صلب شده‌اند Ú©Ù‡ نمی‌توانم هیچ کندوکاوی در آن‌ها بکنم – جلوی چشم‌های‌ام می‌آیند آن آدم‌ها،‌ در گوش‌ام می‌پیچد گریه‌ها، می‌خوانم عددها را (Û¶ هزار، Û±Û² هزار، Û±Ûµ هزار، Û²Û° هزار، Û²Û¸ هزار، …) Ùˆ Øس می‌کنم همه‌ی آن لرزها را. بله‌! قبول می‌کند Ú©Ù‡ عجیب بوده است این ماجرا. لابد می‌دانی Ú©Ù‡ اÙتاده است به تکرار این‌که “این یه Ùاجعه‌ست” Ùˆ من هم تنها سرم را تکان می‌دهم. بله!‌ بله! این ماجرا Ùاجعه‌ست Ùˆ من هر Ú†Ù‡ به آن Ùکر می‌کنم،‌ کم‌تر معنای‌اش را می‌Ùهمم. برای همین است Ú©Ù‡ وقتی از من می‌پرسد به Ú†Ù‡ Ùکر می‌کنی، می‌گویم “هیچی!”. نظر تو در این‌باره چیست؟
نمی‌دانم ارقام در کجا متوق٠خواهند شد -سی‌هزار، چهل هزار یا پنجاه هزار- اما هر سه تای‌مان می‌دانیم Ú©Ù‡ اجساد بالاخره دÙÙ† خواهند شد Ùˆ به زودی -شاید یک سال دیگر- دوباره صدای اولین گریه‌های نوزادی، بم را سبز خواهد کرد. در ضمن همه‌مان می‌دانیم Ú©Ù‡ این تعداد قابل مقایسه با آن چندین Ùˆ چند میلیون آدم‌ای Ú©Ù‡ سالانه در سراسر کره‌ی زمین می‌میرند نیست، یعنی Øتی من نیز دیگر کمابیش Ùهمیده‌ام Ú©Ù‡ “همه می‌میرند”. جدا از آن دیر وقتی نیست Ú©Ù‡ ترکیه نیز لرزیده است Ùˆ گمان‌ام کشته‌های‌اش نیز Ú©Ù… نبودند Ùˆ گویا همین چند روز پیش بود زلزله‌ی رودبار. نه، این ماجرا اصلا نادر نیست. اما با این همه من هنوز نمی‌Ùهمم، او نیز Ù†Ùهمید، ولی شاید تو بÙهمی Ú©Ù‡ چرا اشک‌های‌ام خودشان را این‌گونه بی‌مØابا رها کرده‌اند.
چهر‌ه‌ام غمگین است. درست نمی‌توانم Ùکر کنم. Øواس‌ام پرت شده Ùˆ علاقه‌ام به خیلی چیزها از بین رÙته است. این شده باشد یا آن، درست می‌گوید یا نمی‌گوید، نه، هیچ‌کدام توجه‌ام را جلب نمی‌کند. دوست داشتم آن‌جا می‌بودم. Ù„Øظه‌هایی می‌شود Ú©Ù‡ پَرÙØ´ می‌کنم به بچگی‌های‌ام Ùˆ خود را در قالب پزشکی می‌بینم Ú©Ù‡ اکنون در قلب Øادثه قرار گرÙته Ùˆ هموست Ú©Ù‡ نجات می‌دهد همه‌ی آن آدم‌ها را. بله! خودم را منجی می‌بینم ولی درست در همان Ù„Øظه، ناگهان همه چیز از درخشش می‌اÙتد Ùˆ من، تنها، خود را در خیابان‌های شلوغ Ùˆ بی‌تÙاوت تهران می‌یابم Ùˆ هیچ کاری نمی‌توانم بکنم جز بیش‌تر Ùکر کردن به این موضوع دهشتناک Ùˆ سعی در Ùرودادن این Øجم بغض Ú©Ù‡ گویا سد پشت رودی‌ست عمیق‌تر Ùˆ طولانی‌تر از زلزله‌ی بم. می‌پرسی کدام موضوع؟ بله! طبیعی‌ست Ú©Ù‡ این موضوع هیچ‌گاه برای تو Ù…Ø·Ø±Ø Ù†Ø´Ø¯Ù‡ باشد: مرگ Ùˆ نیستی!
پاهای‌ام درد می‌کند. درست‌ترش زانوهای‌ام. به او Ù†Ú¯Ùتم اما Øتی خم Ùˆ راست کردن‌شان نیز ناراØت کننده شده است Ú†Ù‡ برسد به نشستن Ùˆ بلند شدن Ú©Ù‡ به دردناکی پهلو می‌زند. اما مهم نیست وقتی به مرگ Ùکر می‌کنم: آدم‌‌ای Ú©Ù‡ زیر آوار مانده باشد، آن‌قدر درد می‌کشد تا بمیرد. نه! من تا به Øال چنان دردی را تجربه نکرده‌ام. Øسرت‌اش را نمی‌خورم، اما شرمنده‌ شدن‌ام Øتمی‌ست.
نمی‌توانم به پروژه‌ام Ùکر کنم، به کلاس‌ها علاقه‌ای ندارم، مقاله نمی‌خوانم،‌ به علم اشتیاقی ندارم، هیچ کتابی جذب‌ام نمی‌کند، Øر٠زدن برای‌ام -Øتی با او- لذت‌اش را از دست داده است Ùˆ Øتی با تو نیز نمی‌توانم Øر٠بزنم: به تو Ú†Ù‡ بگویم؟ متهم‌ات کنم؟ به چه؟ بله! چرا Ú©Ù‡ نه؟ Ú†Ù‡ کسی به‌تر از تو؟ مگر این تو نبودی Ú©Ù‡ ما را در آن‌جا انداختی؟ پس چرا نباید Ù…Øکوم‌ات کرد به تنها رهانیدن‌مان؟ نمی‌دانم چرا، اما Øتی رغبتی به این هم ندارم.
“امیرمسعود! امیرمسعود! به Ú†ÛŒ داری Ùکر می‌کنی؟”
۷ دی ۱۳۸۲ خورشیدی
یکی از سختی‌های بچه‌داری -آن‌طور Ú©Ù‡ از تجربه‌ی غیرمستقیم عایدم شده- برقراری‌ی مصالØه‌ی بهینه‌ی بین پاداش/تنبیه است. گاهی نباید ساکت نشست Ùˆ چیزی Ù†Ú¯Ùت ولی به دلیل علاقه‌مان به بچه Øاضر نیستیم چیزی بگوییم؛ گاهی به نظرمان عمل بچه ارزش تقدیر ندارد اما اگر می‌توانستیم چارچوب ذهنی‌ی بچه را در نظر بگیریم، عمل‌اش را پاداش‌پذیر تشخیص می‌دادیم.
گاهی مشکل دوچندان می‌شود: وقتی مورد پاداش‌پذیر/تنبیه‌پذیر زمینه‌ی تخصصی‌ی پدر Ùˆ مادر است ولی پدر Ùˆ مادر در باÙت سنی/اجتماعی‌ی دیگری تخصص تشخیص پاداش‌پذیری/تنبیه‌پذیری دارند Ùˆ نه در باÙت سنی‌ی کودک.
مثال بزنم: Ùرض کنید مادر استاد ریاضی در دانش‌گاه باشد. آن‌چه او هر روزه با آن‌ها سر Ùˆ کار دارد Ùˆ به هنگام داوری نقد می‌کند، مقاله‌های ریاضی‌ای است Ú©Ù‡ در آن‌ها نه انجام همه‌ی جزییات Ùˆ Ù…Øاسبات Ú©Ù‡ کوتاهی‌ی اثبات‌ها Ùˆ Ùشردگی‌ی ادعاها تشویق‌شدنی است. چنین شخص‌ای در چارچوب ØرÙه‌ای‌ی خود ارزش‌ای به مثلا انجام صØÛŒØ Ø¶Ø±Ø¨ Ùˆ تقسیم نمی‌دهد. از طرÙÛŒ برای یک بچه‌ی دبستانی، این‌که بتواند واقعا ضرب سه در سه را به درستی انجام دهد پاداش‌پذیر است. این مادر اگر بخواهد Ùرزندش را تشویق کند‌ باید بتواند خود را از چارچوب ذهنی‌ی یک ریاضی‌دان ØرÙه‌ای خارج کرده در چارچوب‌ای کاملا متÙاوت قرار دهد. Øدس می‌زنم این مشکل برای مادری Ú©Ù‡ رشته‌اش غیر-ریاضی است کم‌تر اساسی باشد.
این مشکل تغییر چارچوب‌ها برای قضاوت تنها به امر بچه‌داری Ù…Øدود نمی‌شود. همان شخص ذکر شده در بالا به هنگام تدریس ریاضی در دبیرستان نیز مشکل خواهد داشت. معلم ایده‌آل ریاضی‌ی دبیرستان با استاد ایده‌آل ریاضی در دانش‌گاه Ùرق دارد. Øتی می‌توان ادعای دیگری کرد: استاد ایده‌آل Ùلان رشته در Ø³Ø·Ø Ú©Ø§Ø±Ø´Ù†Ø§Ø³ÛŒ با استاد ایده‌آل همان رشته در Ø³Ø·Ø ØªØصیلات تکمیلی تÙاوت شیوه‌ی تدریس/قضاوت نتیجه باید داشته باشد. (البته ممکن است شخص‌ای هر دو مهارت را با هم داشته باشد. اما آموزش صØÛŒØ Ø¯Ø± Ø³Ø·Ø Ú©Ø§Ø±Ø´Ù†Ø§Ø³ÛŒ Ùˆ بعد از آن مهارت‌های متÙاوت‌ای می‌طلبند.)
مشکل تغییر چارچوب تنها به آموزگار نیز Ù…Øدود نمی‌شود. آموزنده نیز در هنگام جابه‌جایی از یک باÙت (مثلا دبیرستان) به باÙت‌ای دیگر (مثلا دانش‌گاه) مشکل خواهد داشت. انتظارات آموزشی در دانش‌گاه با انتظارات آموزشی در دبیرستان تÙاوت دارد. البته Ú©Ù… نیستند کسانی Ú©Ù‡ چنین تÙاوت‌ای را یا نمی‌Ùهمند یا خیلی دیر می‌Ùهمند. Øتی چنین چیزی به هنگام ورود به دوره‌ی تØصیلات تکمیلی نیز مشاهده می‌شود. Ú©Ù… نیستند دانش‌جویان تØصیلات تکمیلی‌ای Ú©Ù‡ هم‌چنان هد٠اصلی‌شان را درس پاس‌کردن می‌نهند، در Øالی Ú©Ù‡ هد٠تØصیلات تکمیلی -آن‌گونه Ú©Ù‡ باید باشد- چیز دیگری است.
امشب ز غمت میان خون خواهم Ø®Ùت
وز بستر عاÙیت برون خواهم Ø®Ùت
باور Ù†Ú©Ù†ÛŒ خیال خود را بÙرسـت
تا در نگرد Ú©Ù‡ بی‌تو چون خواهم Ø®Ùت
(ØاÙظ)
نی دولـت دنیا به ستـم می‌ارزد
نی لذت مستی‌اش الـم می‌ارزد
نـه Ù‡Ùت هزار ساله شادی جهان
این Ù…Øنت Ù‡Ùت روزه غـم می‌ارزد
(ØاÙظ)
اشتباه نکنم سال دوم دبیرستان بود یا شاید هم سال سوم. زنگ‌های ورزش Ú©Ù‡ می‌شد بعد از دویدن‌های دور زمین Ùˆ نرمش Ùˆ کارهای غیرهیجان‌انگیز Ùˆ تکراری‌ی دیگر Ú©Ù‡ یک بیست دقیقه نیم ساعت‌ای طول می‌کشید، معلم ورزش‌مان، آقای خوشخوان، ول‌مان می‌کرد هر کاری دل‌مان‌ خواست بکنیم. در آن زمان آدم‌ها دو دسته می‌شدند: آن‌هایی Ú©Ù‡ می‌رÙتند Ù¾ÛŒ کارشان Ùˆ آن‌هایی Ú©Ù‡ هیجان‌زده توپ‌ای را دولایه می‌کردند Ùˆ می‌پریدند وسط زمین Ùوتبال.
تا این‌جای‌اش مثل همه‌ی زنگ‌های ورزش مدارس پسرانه است. Ùرق‌اش در این بود Ú©Ù‡ ما آن سال دیگر یارکشی نداشتیم، بلکه همیشه دو تیم می‌شدیم: تیم استقلالی‌ها Ùˆ تیم پرسپولیسی‌ها. یعنی از قبل معلوم بود Ú©Ù‡ مثلا Ùلانی در این تیم نخواهد بود چون Ú©Ù‡ رنگ‌اش Ùرق می‌کرد! من اولین بار به همین بهانه با ایمان دوست شدم – هر دو استقلالی بودیم. هر دو هم بیش‌تر عقب‌های زمین بازی می‌کردیم Ùˆ البته یک Ùرق بزرگ داشتیم Ùˆ آن هم این‌که ایمان خوب بازی می‌کرد Ùˆ من بد!
الان دیگر چیزی به خاطر نمی‌آورم جز صØنه‌های پراکنده Ùˆ ØرÙ‌های منقطع. چیزی Ú©Ù‡ می‌خواهم بگویم این است Ú©Ù‡ ایمان از نظرم همیشه یکی از مهربان‌ترین آدم‌هایی بود Ú©Ù‡ دور Ùˆ برت می‌دیدی. نه این‌که بچه‌ی آرامی باشد Ú©Ù‡ هم آرام بود Ùˆ هم گاهی کانون شلوغی‌ها، اما نه، ایمان مهربان بود Ùˆ من نمی‌دانم چگونه بگویم بین این همه صÙت چرا این یکی را انتخاب کرده‌ام. او مهربان بود!
دو سه سال بعد، توموری در مغز ایمان زاده شد. یادم است همان سال اول دانش‌گاه‌رÙتن‌مان بود. مدت‌ها بستری بود Ùˆ نگران‌اش بودیم. آن یک باری Ú©Ù‡ در بیمارستان دیدم، درست Ùˆ درمان هوشیار نبود. اما عمل کرد Ùˆ خوب شد Ùˆ به نظرم همه چیز دوباره مثل قبل شده بود. یعنی این‌طور تصور می‌کردم.
ایمان را باز می‌دیدم. نه مثل قبل هر روزه -Ú©Ù‡ هم‌دانش‌گاهی نبودیم- اما یکی دو سال یک‌بار چرا. معمولا در همان برنامه‌های دوازده Ùروردین‌مان در پارک ملت. Ùˆ او به طرز غریبی شاد بود.
آمدم این‌جا Ùˆ دیگر ایمان را ندیدم. سه چهار سالی می‌شود به گمان‌ام. بعد ناگهان چند وقت پیش ای‌میل‌ای زدند Ú©Ù‡ Øال ایمان خوب نیست Ùˆ برای‌اش دعا کنید. یعنی باز آن غده‌ی لعنتی؟ Ùˆ باز چند Ù‡Ùته‌ای دیگر خبری نشد. Øال امروز ØµØ¨Ø Ø¨ÛŒØ¯Ø§Ø± می‌شوم، هنوز چشم‌های‌ام را درست Ùˆ Øسابی باز نکرده می‌بینم نامه‌ای آمده Ú©Ù‡ می‌گوید دوست‌مان ایمان از پیش‌مان رÙت. به همین سادگی؟ به همین سادگی!
ایمان عزیز،
نمی‌دانم خدایی هست یا نیست. امیدوارم که باشد. اگر هست، خدانگهدار!
—
یادداشت پویان: بغل دستی
یادداشت لرد شارلون:به یاد ایمان Øیدریان
تو کَت‌اش نمی‌رود Ú¯Ùتگوی بینا-پارادایمی نگوییم بی‌معنا، دست‌کم دشوار است. Øالا بیا Ùˆ Ù‡ÛŒ برای من استدلال بکن!
گاهی وقت‌ها داشتن عکاس شخصی‌ی خوب هم نعمتی است!
[خیر! عکاس شخصی نداریم، عکاس شخصی‌ی کس‌ای هم نیستیم.]
بعضی تغییرها ساختاری‌اند، اما بیش‌تر بقیه‌شان تنها تغییر در پارامترهای آن ساختارند.
دی‌شب با جمع دوستانْ گرم Ú¯Ùتگو بودیم. بخش‌ای از بØØ« بر سر هماهنگی‌ی Ùرهنگی‌ی عامه‌ی ایرانیان Ùˆ Øکومت[مان] بود. Ùˆ این‌که از نظر من تÙاوت این دو با یک‌دیگر ساختاری نیست Ùˆ در Øد جزییات است: مردم آزاده‌خواه‌ترند، چون مثلا برای‌شان قابل قبول است Ú©Ù‡ دختران به جای مانتوی زیر زانو، مانتوی بالای زانو بپوشند Ùˆ لابد پیش خودشان هم می‌گویند «جوون‌ن دیگه، بذار راØت باشن!» Ùˆ در نتیجه در خیلی موارد رو ترش می‌کنند از بگیر Ùˆ ببیندهای ناشی از تÙاوت میزان مناسب پارامتر – پارامتر اندازه‌ی مناسب پوشیدگی. اما از طرÙÛŒ با چاشنی‌ی Ùشار هم Ú©Ù‡ شده مردم Ú©Ù… Ùˆ بیش هم‌چنان در همان چارچوب ساختاری‌ی ذهنیت٠Øکومتی جای می‌گیرند چون به هر Øال اعتقاد دارند مانتوی بلند نشد، کوتاه، Ùˆ مانتوی کوتاه هم نشد، دیگر یک پارچه‌ای چیزی باید دور بدن زنان را بپوشاند. این ساختار در ذات با ساختار «آدم‌ها اجازه دارند هر Ú†Ù‡ دل‌شان خواست بپوشند» Ùرق دارد.
Øالا این یک مثال -اتÙاقا با تاثیرات مهم- است. مثال‌های دیگری هم می‌توان آورد. اما نکته اساسی به نظرم این است Ú©Ù‡ تÙاوت Ø´Ú¯Ùت‌ای بین ساختار ذهنی‌ی Øکومت ایران Ùˆ مردم ایران وجود ندارد. تÙاوت در به‌ترین Øالت Ù…Øدود می‌شود به چند میلیون آدم Ú©Ù‡ می‌شود من Ùˆ شما Ùˆ چند Ù†Ùر دیگر!
اینک قضاوت اخلاقی نمی‌کنم Ùˆ نمی‌گویم چنین چیزی خوب است یا بد. اما برداشت ناقص من از واقعیت Ùرهنگ عامه‌مان همین است. به قول یکی از دوستان ذهنیت عامه‌ی مردم ایران، با ذهنیت مردم امریکا Ùˆ با ذهنیت مردم Ùرانسه تÙاوت دارد. تÙاوت‌اش هم در بسیاری موارد ساختاری است. Ùˆ اعتراضی -اگر باشد- اعتراض بر سر تÙاوت بین جزییات این ساختارهاست Ùˆ نه بیش‌تر. خلاصه این‌که تا وقتی ذهنیت عمومی بر آن است Ú©Ù‡ «ساختار» صØÛŒØ Ø§Ø³ØªØŒ انتظاری بیش از تغییر پارامتر -یعنی همان طول مناسب مانتو یا میزان نمایانی‌ی موها- نمی‌توان داشت.
ØªÙˆØ¶ÛŒØ ØªØ®ØµØµÛŒ: واقÙ‌ام Ú©Ù‡ ساختار را نیز می‌توان با پارامترهایی در زبان‌ای توصی٠کرد (منظور از زبان هم سیستم Ùرمال‌ای است Ú©Ù‡ چیزی را -مثلا ساختار را- توصی٠می‌کند). در این‌جا منظورم از پارامتر، پارامترهایی بوده‌اند Ú©Ù‡ در Ùضای توصیÙ‌شونده توسط ساختاری خاص، جزییات آن را مشخص می‌کنند.
ØªÙˆØ¶ÛŒØ ØªØ®ØµØµÛŒ-تکمیلی: دقیقا به همین دلیل Ú©Ù‡ هر ساختار را نیز می‌توان به صورت پارامترهایی توصی٠کرد، ناامید نیستم. با این‌که بعضی پارامترها «سطØ‌بالاترند» Ùˆ در نتیجه تغییرات‌شان سخت است، اما به هر Øال چیزهای الزاما ثابت‌ای نیستند – ساختارها نیز تغییر می‌کنند گیریم Ú©Ù…ÛŒ با دشواری‌ی بیش‌تر.
سوال: آیا شیوه‌ای وجود دارد که مستقیم ساختارها را هد٠قرار دهد و آن‌ها را تغییر دهد؟
ده پانزده Ù†Ùری روی مبل Ùˆ زمین دور هم نشسته بودند Ùˆ یکی‌شان هم وایستاده بود Ùˆ پانتومیم بازی می‌کرد. کلماتی Ú©Ù‡ از Øضار شنیده می‌شد چنین چیزهایی بودند:
-strictly convexØŸ
-dualityØŸ
-upper confidenceØŸ
تصویرهایی که نبودند،
تصورهایی که شعله می‌کشیدند.
تصویرهایی که آمدند،
تصورهایی که شادمانه می‌رقصند.
عدم Øضور ما نشانه‌ی عدم٠Øضور ما نیست!
سلامت باشید تا به زودی!
شعر امری شخصی است،
چون هوله و صابون!
مهمانان می‌آیند و می‌روند،
و صورت‌شان را هم کم‌بعید نیست با هوله‌ی تو خشک کنند.
اما سر آخر این من‌ام که تو را می‌شویم،
و آن تویی که تن‌ات را با هوله می‌پوشانی،
و ماییم که در کنار شعله‌های رقصان هیمه‌سوز
چای می‌نوشیم،
لبخند می‌زنیم،
و در آغوش هم به رویا می‌رویم.
-از برای میم.