از امیدرضا میرصیاÙÛŒ Ùˆ سال نو Ùˆ دیگر قضایا
امیدرضا میرصیاÙÛŒ در زندان اوین کشته شد؛ خاله‌ی دوست‌ام چند روز پیش از دنیا Ø±ÙØªØ› شیده عزادار مادرش شد؛ Ùˆ ØØ§Ù„ا لیلا را دست‌گیر کرده‌اند.
ØØ§Ù„ شما بگویید، من بیایم Ùˆ بگویم سال نو مبارک؟! یعنی دل‌ای، رمغ‌ای، بهانه‌ای برای شادمانی می‌ماند؟
امیدرضا میرصیاÙÛŒ چند روز پیش در زندان اوین کشته شد. روایت پزشک٠هم‌بندش از مرگ امیدرضا تاسÙ‌برانگیز است. او می‌نویسند Ú©Ù‡ چگونه کوته‌Ùکری‌ی مسوولان زندان جوان بیست Ùˆ هشت ساله را به کام مرگ ÙØ±Ø³ØªØ§Ø¯. در خوش‌بینانه‌ترین ØØ§Ù„ت‌اش چنین کاری مصداق قتل غیرعمد است (چون ناشی از ØÙ…اقت بوده است Ùˆ نه برنامه‌ریزی‌ی پیشین) ولی بدون عینک خوش‌بینی … .
می‌دانید؟! وقتی آدم می‌بیند یک انسان را به خاطر ØØ±Ù‌های‌اش به زندان می‌اندازند، بعد آن‌قدر آزارش می‌دهند تا به خودکشی راضی شود (تازه اگر چشم‌مان را بر روایت‌های دیگر ببندیم) Ùˆ بعد در نهایت می‌گذارند جان دهد، آن‌قدر مرا معذب می‌کند Ú©Ù‡ گاهی آرزوی بدترین‌ها را برای‌شان می‌کنم. ننگ‌شان باد!
بعد می‌شود نوبت خاله‌ی دوست‌ام. از طریق Ùیس‌بوک خبردار می‌شوم. «م» را Ú©Ù‡ می‌بینم Ú†Ù‡ ملتهب Ùˆ پریشان شده است، دردم می‌گیرد. Ú†Ù‡ بگویم‌اش؟ بگویم مهم نیست؟
دو سه روز می‌گذرد Ùˆ بعد می‌Ùهمم مادر پینک Ùلویدیش از دنیا Ø±ÙØªÙ‡ است. متن‌اش را می‌خوانم Ùˆ اشک می‌ریزم. نه این‌که مادرش را بشناسم یا ØØªÛŒ پینک‌Ùلویدیش را از نزدیک دیده باشم (Ú¯Ùˆ این‌که شش Ù‡ÙØª سال است در همین مجازک‌شهر همسایه‌ایم)ØŒ اما ØØ³ غربت را Ùˆ ترس بیان‌نشونده Ùˆ زیر ده لایه پنهان٠جدا-Ø§ÙØªØ§Ø¯Ù† همیشگی از عزیزان را خوب درک می‌کنم. کابوس‌ای است برای شب‌های تنهای‌مان Ùˆ دغدغه‌ای‌ست برای روزهای در Ø¢Ø´ÙØªÙ‡â€ŒÙ…ان. Ùˆ این ترس برای کسانی Ú©Ù‡ ÙØ§ØµÙ„ه‌های جغراÙیایی دورشان کرده دو چندان می‌شود. روزهایی Ú©Ù‡ تلÙÙ† زنگ نمی‌زند، یا می‌زند ولی با Ùلانی ØµØØ¨Øª نمی‌کنی، Ùˆ وقتی می‌پرسی چطور است، می‌شنوی Ú©Ù‡ خوب‌ است Ùˆ بعد می‌هراسی Ú©Ù‡ نکند راست‌اش را Ù†Ú¯ÙØªÙ‡ باشند ولی بعد چند روز بعد یا چند Ù‡ÙØªÙ‡â€ŒÛŒ بعد صدای همو را می‌شنوی Ùˆ چند روزکی بی‌هراس از خواب بیدار می‌شوی.
Ùˆ بعد نوبت لیلاست Ùˆ دیگر دوستان ندیده‌ام. Ú©Ù‡ می‌خواهند بروند برای بازدید عید خانواده‌ی زهرا بنی‌یعقوب (می‌شناسیدش که؟ همان دختر جوان‌ای را Ú©Ù‡ بسیج همدان دست‌گیرش کردند، معلوم نیست Ú†Ù‡ بر سرش آوردند Ùˆ بعد به خانواده‌اش Ú¯ÙØªÙ†Ø¯ Ú©Ù‡ بیا Ùˆ جنازه‌ی دخترت را تØÙˆÛŒÙ„ بگیر) Ùˆ دست‌گیرشان می‌کنند می‌برندشان به اوین. ØØ§Ù„ا هم Ú©Ù‡ انگار می‌شود با وثیقه آزادشان کرد، یا قیر نیست، یا قی٠نیست، یا هر دو هست Ùˆ قاضی‌ی کشیک نیست.
این شرایط به کمدی-تراژدی‌ای می‌ماند. از طرÙÛŒ همه‌ی دلیل‌های کاÙÛŒ برای خروج‌ات از کشور را در خود پنهان کرده (دست‌گیری‌های Ø¨ÛŒâ€ŒØØ³Ø§Ø¨ØŒ قانون Ø¨ÛŒâ€ŒØµØ§ØØ§Ø¨ Ùˆ مهم‌تر از همه ØÚ©ÙˆÙ…ت ظالم همه‌جا ØØ§Ø¶Ø±) Ùˆ از طر٠دیگر بهانه‌های پای‌بندی به دست می‌دهد تا تو را به ماندن یا Ù†Ø±ÙØªÙ† یا Ú©Ù‡ بازگشتن یا دست‌کم عذاب‌وجدان داشتن سوق می‌دهد (عزیزانی Ú©Ù‡ نمی‌خواهی از آن‌ها دور شوی).
نمی‌دانم دَرَک‌ای هست یا نه، اما اگر هست مسببین این شرایط همه مستØÙ‚‌اش هستند.
—
تصور پیشین‌ام از سال Û±Û³Û¸Û¸ جور دیگری بود. نمی‌دانم چرا، اما به نظرم از آن سال‌های دوست‌داشتنی می‌آمد. شاید به خاطر ۸۸اش. با این‌که همه‌ی این Ø§ØªÙØ§Ù‚‌ها ناخوش‌آیند بود، اما هنوز نمی‌خواهم امیدم را از دست بدهم. ظلم ظالم Ú©Ù‡ تازگی ندارد. بقیه‌اش هم شاید Ø§ØªÙØ§Ù‚ÛŒ همه در این موقع سال جمع شده است. بگذار خوش‌بین باشم، بگذار خوش‌بین باشیم.
سال نوی همه‌تان مبارک!
14 thoughts on “از امیدرضا میرصیاÙÛŒ Ùˆ سال نو Ùˆ دیگر قضایا”
سال نو مبارک
وقتی یاد داشتتو خوندم بی اختیار یاد اولین شعری Ú©Ù‡ در کودکی از ØÙظ کرده بودم Ø§ÙØªØ§Ø¯Ù….
يوس٠گم گشته باز آيد به كنعان غم مخور
ÙƒÙ„Ø¨Ù‡â€Ø¡ Ø§ØØ²Ø§Ù† شود روزي گلستان غم مخور
اي دل غمديده ØØ§Ù„ت به شود دل بد مكن
وين سر شوريده باز آيد به سامان غم مخور
گر بهار عمر باشد باز بر تخت چمن
چتر گل در سركشي اي مرغ خوشخوان غم مخور
دور گردون گر دو روزي بر مراد ما Ù†Ø±ÙØª
دائما يكسان نباشد ØØ§Ù„ دوران غم مخور…….
باور Ú©Ù† ØØ§Ù„ تو رو دارم! از روز تØÙˆÛŒÙ„ سال Ù‡ÛŒ خواستم یک مطلب بنویسم Ùˆ بگم سال نو مبارک اصلا دست آدم به قلم نمی ره وقتی هر خبری از داخل میاد Ù†Ø§Ø±Ø§ØØª کننده Ùˆ تاس٠باره… در مملکتمون ØØªÛŒ ایجاد سایت Ù¾…Ù† هم مصداق براندازی Ùˆ همکاری با بیگانگانه Ùˆ دارندگان اینجور سایتها هم در تلویزیون اعترا٠به براندازی میکنند.
منم نمیدونم این درک هست یا نه ولی منم واقعا آرزو میکنم این مسببین هرچه سریعتر به درک واصل بشن.
بیا آرزو کنیم. تا وقتی زنده‌ایم عید مال ماست.
به قشقرق: سال نوی تو هم مبارک! (: و ممنون از شعر!‌ خیلی مناسب بود.
به علی: چه بگویم!!!
به سیما: Ùکر کنم خودشان دارند درک را می‌کنند!
به رامین: مطمئن نیستم منظورت را Ú¯Ø±ÙØªÙ…ØŒ اما باشد، بیا آرزو کنیم!
Thanks for your great post, I hate checking here for a long time and seeing nothing new, but always there would be something amazing after a long wait …
I can understand your “distance fear” very deeply, thanks
بیایید دعا کنیم مصیبت های سال 88 همش همین اولاش نازل شده باشن و بقیه اش شاد باشه
سولوژن جان Ùکر کنم منظور رامین آرزوی بدترین ها بود Ú©Ù‡ در متنت بهش اشاره کردی!
ارادت داریم!
به سامان: امیدوارم Ú©Ù‡ بتوانم سریع‌تر به روز کنم. راه دیگر هم Ø§Ø³ØªÙØ§Ø¯Ù‡ از گودر است. در مورد هراس دوری هم Ú†Ù‡ بگویم Ú©Ù‡ هست Ùˆ بد هست.
به بهار: من هم امیدوارم که این‌طور باشد.
به علی: متشکرم! (:
Zahra Bani yaghoob, doost o hamkelaasie azize maa bood,har jaa esmesh myaad nemitoonam raahat rad sham va az m`asoomiatesh nagam 🙁
مي دوني جناب سولوژن، ما مردم ايران لياقتمون بيشتر از اين نيست. خيلي وقتا دوست ندارم اين عبارت رو به كار ببرم ولي مجبور مي شم. تعطيلات عيد دو بار Ø±ÙØªÙ… سينما. وقتي ديدم مردم دارن براي ديدن Ùيلم اخراجي ها – 2 سر Ùˆ دست مي شكنن چندشم شد. شب اول آخرين سانس Ùيلم بيضايي ساعت 30/9 بود كه آخرين بليت ساعت 20/9 ÙØ±ÙˆØ®ØªÙ‡ شد Ùˆ همون سينما براي Ùيلم اخراجي ها -2 ساعت 30/1 نيمه شب سانس Ùوق العاده داشت Ùˆ بليتش ساعت 15/9 شب كه ما اونجا بوديم تموم شده بود. البته ظاهر تماشاچي هاي Ùيلم هم به دوستان ده نمكي نمي خورد. بيشتر به سوژه هاي گشت ارشادي مي ماندند.
در مورد سال نو هم ظاهرن اين گاو سال نو ÙØ¹Ù„Ù† داره شاخ مي زنه.
ba salam va arze tasliat be khatere azizane az dast rafte
omidvaram sale jadid sali baraye payan yaftane gham va darde mardome azize iran bashe
ma ke biron az iran mikhaim az farhange ghanye irani!!! defaa konim; nagahan yeihoooooo ye etefaghi sedash az iran dar miad ke maro lal mikone
be har sorat omidvaram in sal sale akhari bashe ke hamchin arezohaei baraye ham mikonim
zende bad iran va irani
ya hagh
آره منهم وقتی آخرین مطلب شیده رو خوندم دلم هری ریخت پایئن . خیلی Ù†Ø§Ø±Ø§ØØª شدم . خدا بهش صبر بده
به Aati: واقعا متاسÙÙ… از واقعه‌ی پیش آمده. یاد هر باره‌اش خشم‌گین‌ام می‌کند.
به بوگی: این دیگر به لذت‌ای مازوخیستی می‌آید. Ú†Ù‡ بگویم؟! به نظرم ملت ما گوناگونی‌ی تÙکرات‌اش بیش از ØØ¯ آن است Ú©Ù‡ خیلی بی دردسر زیر چتر نام٠ملت‌ای ÙˆØ§ØØ¯ قرار گیرد.
سیاوش: خیلی متشکرم از آرزوهای‌تان. من هم با شما هم‌آرزوی‌ام.
به مهسا: |: