پارسال Ú©Ù‡ انتخابات شد Ùˆ تیشه زدند به ریشه‌ی کشور، اکثر مردم مانده بودند Øالا Ú†Ù‡ کنند Ùˆ Ùردا Ú†Ù‡ شود. ØرÙ‌ها زیاد بود، Øدیث‌ها Ù…Ùصل‌تر Ùˆ واکنش‌های عصبی Ùˆ شتاب‌زده همه‌گیر. خیلی‌ها از خود می‌پرسیدند Ú†Ù‡ کنند Ùˆ Ú†Ù‡ نکنند. آن‌هایی Ú©Ù‡ در ایران بودند Ú©Ù‡ گزینه‌های‌شان مشخص بود Ùˆ تصمیم‌شان هم سخت: یا می‌نشستند در خانه Ùˆ ÙˆÛŒ.او.ای نگاه می‌کردند یا این‌که به جمعیت در خیابان‌ها می‌پیوستند Ùˆ خطر را به جان می‌خریدند. اما ایرانی‌هایی Ú©Ù‡ در کشورهای دیگر بودند با بØران‌ای درگیر بودند بس گران: چگونه می‌توانند کاری بکنند Ùˆ تاثیری بگذارند در Øالی Ú©Ù‡ دست‌شان از خیابان‌های تهران کوتاه است؟
بعضی‌ها برگشتند -شده Øتی برای چند Ù‡Ùته- Ùˆ به خیابان‌ها ریختند. این‌ها البته Ú©Ù… بودند: به اندازه‌ی انگشتان من Ùˆ تو Ùˆ خوانندگان این وبلاگ. چندی هم جاری شدند به خیابان‌های شهر Ù…ØÙ„ سکونت‌شان Ùˆ شمع به دست در غروب‌های گرÙته‌ی غربت پیاده‌روها را اشغال کردند Ùˆ برای خارجی‌های ماشین‌سوار دست تکان دادند Ùˆ «V» نشان دادند Ùˆ سردلبخندی زدند Ùˆ خارجی‌ها هم برای‌شان بوق زدند Ùˆ به سلامتی معترضان آب‌جوی‌شان را سرکشیدند. اما بیش‌تری‌ها -یعنی دست‌کم نود Ùˆ پنج درصد Ú©Ù‡ نه نود Ùˆ نه درصد- نشستند پشت کامپیوترهای‌شان Ùˆ جنبش را از همان پشت به پیش بردند رستم‌تاز!
ای‌میل بود Ùˆ توییتر Ùˆ Ùیس‌بوک. صندوق‌های ای‌میل پر شدند از نامه‌های ریختد٠Ùلان کردند٠زدند٠بهمان شد؛ بعد صدای کهریزک در آمد Ùˆ بعدترها صدای زندگی‌ی خصوصی این آقا Ùˆ آن آقا Ùˆ غیره Ùˆ ذلک. Ùˆ توییتر بود Ùˆ ری‌توییت‌های مداوم از اشخاص‌ای Ú©Ù‡ معلوم نبود Ú©Ù‡ هستند Ùˆ Ú©Ù‡ نیستند Ùˆ بعد به تدریج آدم‌ها Ú©Ù… شدند، Ú¯Ù… شدند؛ نیست شدند، نیست؛ Ù†ÛŒ.
Ùˆ در نهایتْ سرآمد Ùیس‌بوک بود Ú©Ù‡ مامن خارج‌نشینان بود گویا، رسانه‌شان بود، Ùریادشان. عکس‌ها Ùˆ Ùیلم‌ها Ùˆ خبرها، یک به یک رشد می‌کردند Ùˆ می‌زاییدند Ùˆ هر کس چند باره هر خبر را منتشر می‌کرد Ùˆ دوستان‌اش نیز همان را بازنشر می‌دادند Ùˆ صÙØه‌ی Ùیس‌بوک‌ات پر می‌شد از هجمه‌ی اخباری Ú©Ù‡ دانستن‌اش غصه می‌اÙزود Ùˆ ترک‌اش چون به جای نیاوردن Ùریضه‌ی واجب بود، Ùˆ هر Ú†Ù‡ بود می‌دیدی‌شان Ùˆ می‌خواندی‌شان Ùˆ در آخر توی٠دست‌ات به جایی نرسیده می‌ماندی، نالان‌تر از پیش در پس صÙØه‌ی مانیتورت. Ùˆ اینک تو باید پا می‌شدی Ùˆ می‌رÙتی در جلسه‌ای می‌نشستی Ú©Ù‡ در آن خارجی‌ها از Ùلان مساله‌ی «مهم» Øر٠می‌زدند Ùˆ در همان Øال Ú©Ù‡ سرمای «AC»ی اتاق تو را به خود می‌پیچاند به هرم گرمای تابستان کشورت می‌اندیشیدی Ùˆ مردمان‌ای Ú©Ù‡ می‌سوختند، می‌تاختند، Ùˆ بر زمین می‌ریختند. Ùˆ ساعت‌ای بعد، دوباره Ùیس‌بوک بود Ùˆ تویی Ú©Ù‡ شمشیر٠آخته‌ برکشیده به آسیاب‌ها می‌تاختی.
خنده‌دار این‌که چون هر وقت دیگری Ú©Ù‡ آدمیان دور هم جمع می‌شوند، آداب Ùˆ رسوم‌ای نیز در میان‌شان زاده می‌شود Ú©Ù‡ اگر از بیرون نگاه Ú©Ù†ÛŒ از ماهیت‌شان سخت Ø´Ú¯Ùت خواهی شد. به یاد دارم آن روزهایی را Ú©Ù‡ اگر کس‌ای در Ùیس‌بوک روزانه دست‌کم چند ویدئو Ùˆ خبر به اشتراک نمی‌گذاشت از سوی دیگران به خیانت‌کاری Ùˆ مزدوری متهم می‌شد. Ùˆ از سوی دیگر آن‌هایی را Ú©Ù‡ همگی نقاب بر سر زدند Ùˆ نام Ùˆ Ùامیل‌شان شد «ندای ایرانی» Ùˆ «سهراب شهید» ثانی Ùˆ ثالث؛ Ùˆ تو مانده بودی Ú©Ù‡ چگونه دوستان سابق‌ات را از میان این همه آدم ماسک‌زده بیابی.
Øال می‌خواهم دو کلام نقد کنم آن‌چه را Ú©Ù‡ بر ما گذشت: آخرین باری Ú©Ù‡ به ایران رÙتم، نه Ùیس‌بوک‌ای بود، نه توییتری. همه‌ی آن شمشیر به‌دستان Ùیس‌بوک‌ای -Ú†Ù‡ آن‌ها Ú©Ù‡ با ترس Ùˆ لرز دشنه‌ای برداشته بودند Ùˆ Ú†Ù‡ آن‌ها Ú©Ù‡ ترمینیتور-وار با تیربار٠خبر Ùˆ خمپاره‌ی عکس‌های دل‌خراش به جان ضØاک اÙتاده بودند- همه‌شان دود شده، بر هوا رÙته بودند. هیچ، هیچ، هیچ خبری ازشان نبود! چرا، ای‌میل بود، بعضی از وبلاگ‌ها هم بود، اما قهرمانان Ùیس‌بوکی؟، نی، نبود!