Browsed by
Month: September 2011

دوستی‌ی یک‌سویه

دوستی‌ی یک‌سویه

آیا سخن‌گفتن از دوستی‌ی یک‌سویه معقول است؟ آیا می‌توان خود را دوست کس‌ای دانست ولی طرف مقابل تو را دوست خود نشمارد؟

دوستی البته درجات دارد. بعضی دوستی‌ها عمیق‌ترست و بعضی‌ها سطحی‌تر. در نتیجه دقیق‌تر آن است که مثلا بپرسیم آیا می‌توان خود را دوست نزدیک کس‌ای دانست ولی طرف مقابل تو را دوست نزدیک خود نشمارد؟ (به جای‌اش تو را فقط دوست دور خود بداند)

پاسخ سوال شاید به این بازگردد که تعریف‌مان از دوستی چیست. مثلا اگر تعریف را آن‌قدر گسترش دهیم تا «عشق» نیز نوع‌ای از دوستی به حساب آید، پاسخ این خواهد بود که چنان وضع‌ای البته که ممکن و حتی از آن بالاتر متداول است. اصلا نیمی از ماجراهای عشقی بر همین یک‌سویه‌گی‌ی رابطه می‌چرخد. از طرف دیگر اگر تعریف دوستی را آن‌قدر محدود کنیم تا به رابطه‌ی هم‌کاری تقلیل یابد، آن‌گاه یک‌سویه‌گی‌اش جز خطای عقلانی نیست.

من اینک نمی‌خواهم دوستی را تعریف کنم و بر اساس آن نظری منطقی بدهم. می‌خواهم بدانم آیا باور عامه نسبت به رابطه‌ی دوستی چنین یک‌سویه‌گی‌ای را بر می‌تابد یا خیر. نظرتان چیست؟

یا این سنگر یا آن سنگر

یا این سنگر یا آن سنگر

ما ایرانیانی که خود را اندیشه‌مند، روشن‌فکر، تحصیل‌کرده و با مطالعه می‌دانیم باید بالاخره یک روزی با خودمان خلوت کنیم و بنشینیم سخت فکر کنیم و تصمیم بگیریم که در این سنگریم یا آن سنگر: نمی‌شود هم طرف‌دار عقلانیت بود و هم از مزایای سفره‌ی خرافات بهره‌مند شد.

بزرگ بشی می‌خوای چی‌کاره بشی؟ فرخ سیمابی

بزرگ بشی می‌خوای چی‌کاره بشی؟ فرخ سیمابی

بعضی روزهای تاریک و ابری در این شهر غفلت‌زده به این نتیجه می‌رسم حالا که هر چه کردیم آب و نون نشد برامون، کاش دست‌کم می‌رفتیم و مطرب شورشی‌ای چون آقامون فرخ سیمابی می‌شدیم که هم به نان رسید و هم به نام و هم دنیایی را شاد کرد. و البته فردای‌اش نه، اما پس فردای آن روز هم نظرم بر می‌گردد و می‌گویم گور پدر نون و مادر نام و می‌نشینم سر کارم و علم را سلانه سلانه و بی جیره و مواجب به پیش می‌برم.

حالا این‌ها به کنار، آقامون چند روز پیش شصت و پنج ساله شد.

تنک‌یو!

تنک‌یو!

برای صبحانه به کافه‌ی زیر ساختمان‌مان می‌روم. خانم میان‌سال تپل مپل‌ای به سوی‌ام می‌آید و من به انگلیسی سفارش می‌دهم. دقیقه‌ای نمی‌گذرد که سفارش‌ام را به پارسی می‌شنوم: «احمد! صبحانه‌ی رویال با تخم‌مرغ poached». پنج شش دقیقه‌ی بعد، مرد جوان‌ای می‌آید و بشقاب صبحانه را روی میز می‌گذارد و سپس به سوی زن میان‌سال می‌رود و شروع می‌کند به پارسی حرف‌زدن. چند دقیقه‌ی بعد مرد مسن لاغر اندامی به ایشان ملحق می‌شود. زن دعوای‌اش می‌کند که چرا این‌قدر می‌خورد و مگر تازه هندوانه‌اش را تمام نکرده. بیست دقیقه‌ی بعد مرد مسن به سوی‌ام می‌آید و به انگلیسی می‌پرسد آیا غذای‌ام تمام شده است یا نه. می‌گویم «بله». بشقاب‌ام را بر می‌دارد و می‌رود. لحظه‌ای بعد باز بر می‌گردد و باز به انگلیسی می‌پرسد آیا قهوه می‌نوشم. می‌گویم «No». بلند می‌شوم و می‌روم تا حساب‌ام را صاف کنم. به سوی خانم میان‌سال پشت صندوق می‌روم و می‌گویم «ممنون از غذا». ازم می‌پرسد «?Was everything ok». می‌گویم «yes».

«الون فورتی فایو» را به علاوه‌ی «تو دالر» خوش‌باش پرداخت می‌کنم و «گودبای»کنان و «تنک‌یو»گویان می‌روم.