ØªÙˆØ¶ÛŒØ Ø¶Ø±ÙˆØ±ÛŒ درباره‌ی ضدخاطرات
شاید تاکید دوباره‌اش Ù…Ùید باشد: ضدخاطرات خاطرات‌ام نیستند. از آن‌ها تاثیر Ú¯Ø±ÙØªÙ‡â€ŒØ§Ù†Ø¯ØŒ اما زمان Ùˆ مکان Ùˆ ترتیب Ùˆ ترکیب‌اش عوض شده است. ضدخاطرات را به طور خاص در دسته‌ی خودشان قرار می‌دهم Ùˆ البته بیش‌تر نوشته‌های وبلاگ ضدخاطرات، ضدخاطره‌اند. بعضی‌ها هم البته خاطره‌اند، اما کم‌ترند. خاطرات را این‌جا گذاشته‌ام. خب، این از این. صلوات!
از آن بالاتر، داستان‌ها به طور خاص کلا داستان‌اند! مثل خیلی از داستان‌ها المان‌های از زندگی‌ی نویسنده دارند اما الزاما زندگی‌ی نویسنده نیستند. خلاصه این‌که نرخ تولد و عشق و جنایت و مرگ و میر در آن‌ها بالاتر است. داستان‌ها را هم این‌جا بخوانید.
ØØ§Ù„ا چرا این ØØ±Ù‌ها را می‌زنم؟ مطابق قول‌ای Ú©Ù‡ در «می‌نویسد شاید Ú©Ù‡ به زبان آید» داده است، سولوژن قرار است برای‌تان قصه بگوید Ùˆ در همین وبلاگ بگذارد. راست‌اش را بخواهید سولوژن شانس آورده است Ùˆ عباس معروÙی‌ی عزیز Ùˆ دوست‌داشتنی به شهرش آمده است Ùˆ کارگاه داستان‌نویسی به پا کرده. ØØ§Ù„ا هم سولوژن دارد مشق می‌کند Ùˆ زور می‌زند تا بیش‌تر داستان‌نویسی یاد بگیرد. Ùˆ دست‌کم برای ثبت در تاریخ Ú©Ù‡ هم شده می‌خواهد بیش‌تر مشق‌های‌اش را این‌جا بگذارد. آها! تا یادش Ù†Ø±ÙØªÙ‡ بگوید Ú©Ù‡ چون مشق‌ها، مشق‌اند، ممکن است Ú©ÛŒÙیت‌شان بالا Ùˆ پایین برود. آخر روی بعضی‌ها Ùقط ده بیست دقیقه وقت گذاشته است (تمرین وسط کلاس) Ùˆ روی بعضی‌ها چندین ساعت.
ØØ¶Ø±Øª سولوژن به من Ú¯ÙØª Ú©Ù‡ از شما بخواهم تا نظرتان را درباره‌ی هر کدام از داستان‌های Ùˆ نوشته‌های دیگرش بنویسید. بگویید Ú©Ù‡ آیا به عنوان خواننده خوش‌تان آمد یا نه. آیا ÙØ¶Ø§ÛŒÛŒ در ذهن‌تان ایجاد شد یا خیر؟ آیا شخصیت‌ها واقعی به نظر می‌آمدند؟ خلاصه هر چیزی را Ú©Ù‡ به نظرتان می‌آید بگویید، اما نرم Ùˆ آرام بگویید Ú©Ù‡ سولوژن نازک‌نارنجی است بی‌تعارÙ!
10 thoughts on “ØªÙˆØ¶ÛŒØ Ø¶Ø±ÙˆØ±ÛŒ درباره‌ی ضدخاطرات”
من از داستان خوشم نمی آد.ذهنم مقاوت Ù…ÛŒ کنه در Ù…ÙØ§Ø¨Ù„Ø´ Ùˆ پس Ù…ÛŒ زنتش! ØØ³ یه جور ÙØ±ÛŒØ¨ بهم دست Ù…ÛŒ ده Ùˆ این Ú©Ù‡ چرا باید من خیال پردازی های یکی دیگه رو بخونم ØŸ!در مقابل Ùیلم سینمایی هم همچنین! این Ú©Ù‡ هر Ù„ØØ¸Ù‡ Ø§ØØ³Ø§Ø³ Ù…ÛŒ کنم همش بازیه Ùˆ من نشستم Ùˆ ادا Ùˆ اطوار یه عده رو Ù…ÛŒ بینم Ú©Ù‡ سعی دارن ØØ³ واقعی رو به من القا کنند Ùˆ من ممکنه یه Ù„ØØ¸Ù‡ گول بخورم Ùˆ یادم بره همش Ù†ÙØ´Ù‡ نه واقعیت ØŒ یه تضاد ذهنی رو در من به وجود میاره.
برا همین هم نتونستم داستانتونو بخونم.Ù‡ÛŒ سعی کردمااا ØŒ چند خطی هم خوندمااا ولی دیگه نشد…شرمنده(چشمک)
ØØ§Ù„ا پست پایینی خدا رو شکر ضد خاطره بود :))) منو باش Ú†Ù‡ Ø§ØØ³Ø§Ø³Ø§ØªÛŒ خرج کردم
به تبسم: درک می‌کنم! بعضی‌ها گویا نمی‌توانند با قصه Ùˆ قصه‌گویی ارتباط برقرار کنند. چند Ù†ÙØ±ÛŒ را دیده‌ام این‌طوری باشند. ØØ§Ù„ا شما بقیه‌ی پست‌های ضدخاطرات را بخوانید. همه‌اش Ú©Ù‡ داستان نیست. (:
راستی یک سوال‌ای: مثلا اگر کس‌ای را ببینی Ú©Ù‡ زخمی شده است، مورمورت می‌شود؟ یا مثلا اگر کس‌ای گریه کند – ØØ§Ù„ا Ú†Ù‡ واقعی Ùˆ Ú†Ù‡ در Ùیلم – Ú†Ù‡ ØØ³â€ŒØ§ÛŒ داری؟
به سعیده: من شرمنده! (:
من Ø¬Ø±Ø§ØØª ها Ùˆ زخم ها رو نمی تونم ببینم( ØØ§Ù„ا نه مثلا یه زخم عادی) مثلا بریدگی ها ØªØµØ§Ø¯ÙØ§Øª یا ØØªÛŒ ÙØ±Ùˆ Ø±ÙØªÙ† آمپول در بدن کسی! البته اگه دست Ùˆ بدن خودم باشه Ù…ÛŒ تونم ببینم Ùˆ Ø±Ø§ØØª تر برخورد Ù…ÛŒ کنم باهاش.توی Ùیلم هم گاهی سعی Ù…ÛŒ کنم Ú©Ù‡ ببینم اما معولا نمی تونم Ùˆ رویم رو بر Ù…ÛŒ گردونم.با این Ú©Ù‡ Ù…ÛŒ دونم ÙØ±Ø¶Ø§ این جراØÛŒ Ú©Ù‡ داره انجام میشه واقعی نیست ولی نمی تونم خراش چاقو بر پوست رو ببینم.
در مورد گریه خب بستگی داره سر Ú†Ù‡ موضوعی باشه Ùˆ ØªØØª Ú†Ù‡ شرایطی! اما معمولا ØØ³ شدید تاثر Ùˆ تالم بهم دست نمی ده Ùˆ Ú©Ù…ÛŒ خونسرد شاید برخورد کنم با قضیه.در Ùیلم هم ØØ³ خاصی ندارم .
ØØ§Ù„ا چرا اینا رو پرسیدی؟!
” آخر سر Ù‚ÙÙ„ تقه‌ای کرد Ùˆ بابا دست‌گیره را کشید Ùˆ در را Ú©Ù‡ باز کرد، زمستان با عجله خودش را به درون زیرزمین خزاند Ùˆ سر راه‌اش برگ خشکه‌ها را از بالای پله‌ها کشید پایین Ùˆ شعله‌ی شمع مرا به Ú†Ù¾ کشاند Ùˆ به راست هل داد Ùˆ به بالا بلند کرد Ùˆ بر پایین کوباند تا این‌که نای‌اش Ø±ÙØª Ùˆ خاموش شد. ”
قوی بود
قشنگ بود
بازم بنویسید
عباس معروÙÛŒ عزیز آن‌جاست! سلام هم برسانید طروخدا D :
قبلاً ها داستان کوتاهی در مورد مرد چاقی نوشته بودی Ú©Ù‡ بشقاب به دست پشت میزش رو به قاب عکسی ته مانده‌ی غذایش را خورد … خلاصه توصی٠خوبی داشت یا اگر نداشت این توی ذهن من نقش بست Ùˆ بله ÙØ¶Ø§ÛŒÛŒ در ذهن من ایجاد شد Ú©Ù‡ به یاد دارمش اگر اشتباه نکنم!
چه کار خوبی کردین خاطرات را از اینجا جدا کردین : )
خوش به ØØ§Ù„ سولوژن! کاش روزی عباس معروÙÛŒ به شهر ما هم بیاید! داستانتان را امشب نه ولی ÙØ±Ø¯Ø§ شب Ù…ÛŒ خوانم Ùˆ Ù…ÛŒ گویمش به روایت کویر!
ØØ§Ù„ا خاطره یا ضد خاطره. Ú†Ù‡ ÙØ±Ù‚ÛŒ برای من خواننده Ù…ÛŒ کنه؟؟؟ داستان ننویس توروخدا. ØØ³ خوندنش نیست
درود، البته بعد از مدتها دوري از وبلاگ خاني Ùˆ به طور خاص ضد خاطرات خاني. با اين ØªÙˆØ¶ÙŠØØ§Øª بالا يعني ما از اين به بعد ضد خاطرات خان نيستيم Ùˆ داستان خان هستيم؟ 🙂
به تبسم: همین‌طوری کنج‌کاو شده بودم. برای‌تان نامه‌ای ÙØ±Ø³ØªØ§Ø¯Ù… با ØªÙˆØ¶ÛŒØ Ø¨ÛŒØ´â€ŒØªØ±.
به zero: ممنون! و چشم، باز هم می‌نویسم.
Ø§ØªÙØ§Ù‚ا دو روز پیش به آقای معروÙÛŒ Ú¯ÙØªÙ… Ú©Ù‡ Ú©Ù„ÛŒ از دوستان‌ام ذوق کرده‌اند Ùˆ سلام می‌رسانند، او هم Ú©Ù„ÛŒ سلام رساند.
به zero: البته از اول جدا بودها!
به کویر: خیلی ممنون!
به بیتا: ÙØ±Ù‚ دارد خانم! بعضی خواننده‌ها مرا به شخصه هم می‌شناسند. آن وقت اگر به عنوان خاطره بنویسم «امروز شکستم!»، Ú©Ù„ÛŒ نگران می‌شوند (یا Ø®ÙˆØ´â€ŒØØ§Ù„).
در مورد داستان‌ننوشتن هم به وبلاگ بغلی مراجعه کنید، داستان نمی‌نویسد.
به بوگی: Ø®ÙˆØ´â€ŒØØ§Ù„‌ام Ú©Ù‡ بازگشتید. Ùˆ نه، از این به بعد هم هم‌چنان ضدخاطره‌خوان خواهید بود. Ùقط سعی می‌کنم بعضی وقت‌ها داستان هم این وسط بگذارم.