Browsed by
Month: January 2013

یازده سالگی

یازده سالگی

برای خودم هم باورکردنی نیست، اما واقعیت دارد: ضدخاطرات یازده ساله شد.

چه شد که ضدخاطرات را نوشتم؟ چه حس‌ای داشتم؟ شوق کشف سرزمین‌ای تازه؟ و یا بستری برای تمرین نوشتن؟ آیا آن زمان که به نوشتن در این‌جا آغازیدم، از خوانده‌شدن می‌ترسیدم یا لذت می‌بردم؟ یا شاید هم هر دو!
واقعیت این است Ú©Ù‡ یازده سال پیش آن‌قدر دوردست است Ú©Ù‡ هر خاطره‌ای Ú©Ù‡ از آن داشته باشم نادقیق است – حتی اگر بر این توهم باشم Ú©Ù‡ همه چیز انگار همین چند روز پیش بود. می‌توانم حدس‌هایی بزنم از حس‌ها Ùˆ فکرهای‌ام. می‌توانم تقلب کنم Ùˆ بروم ببینم آن زمان Ú†Ù‡ چیزهایی نوشته‌ام: به هر حال یکی از مهم‌ترین کارکردهای وبلاگ همین ثبت وقایع Ùˆ افکار شخصی است. یک سری شاهد دیگر هم دارم. مثلا می‌دانم Ú©Ù‡ آن روز، زادروز یکی از مهم‌ترین آدم‌های زندگی‌ام است. حدس می‌زنم (ولی مطمئن نیستم) Ú©Ù‡ روزی Ú©Ù‡ ضدخاطرات را به راه انداختم، در ساعت‌های پیش از جشن تولد بوده است. شاید، شاید هم نه. اکنون جزییات خیلی مهم نیستند. آن‌چه مهم است این‌که در نقطه‌ای از زمان-مکان (‍۱۷ ژانویه Û²Û°Û°Û²-مرکز شهر تهران، ایران) به این نتیجه رسیدم Ú©Ù‡ می‌خواهم سرگرمی-تجربه‌ی تازه‌ای داشته باشم Ùˆ پس از آن ثابت‌قدم به تصمیم‌ام وفادار ماندم Ùˆ یازده سال مرتب (یا نیمه‌مرتب) از این گوشه Ùˆ آن گوشه‌ی دنیا در آن نوشتم. شاید Ú©Ù…ÛŒ طنزآلود باشد Ú©Ù‡ تقریبا در هیچ پروژه‌ی دیگری این چنین ثبات‌قدم نداشته‌ام (شاید فقط با یک استثنا).

آیا ضدخاطرات برای من تجربه‌ی خوب‌ای بوده است؟ آیا از نوشتن‌اش راضی‌ام؟ آیا دوست داشتم جور دیگری می‌نوشتم؟ آیا دل‌ام می‌خواست به جای این همه وقت‌ای که صرف‌اش کرده‌ام، کار دیگری می‌کردم؟ برنامه‌ام برای آینده‌اش چیست؟ دوست دارم به کجا برود؟ اصلا برنامه‌ای دارم؟
درباره‌ی همه‌ی این سوال‌ها می‌توان حسابی اندیشید و حرف زد. چنین نمی‌کنم. امروز فقط تولدش را با پست‌ات در ضدخاطرات جشن می‌گیرم: مختصر و مفید!

پارسی شکر است، انگلیسی قفسه مربا

پارسی شکر است، انگلیسی قفسه مربا

۱)‌ این نوشته سفارشی است. البته نه از آن نوع سفارشی‌هایی که زر و سیم (یا مس و یا حتی تومان) می‌دهند و صفحه‌ی سیاه‌شده تحویل می‌گیرند. اصلا و ابتدا! و حتی نه از آن مدل‌ها که می‌گویند «سولوژن جان! قربان شکل ماه‌ات بروم. می‌شه واس ما درباره چی‌چی دو کلوم بنویسی؟» و من هم بگویم «چون شما شمایید، به روی چشم‌ام». خیر. به والله ما این‌جور وبلاگ‌نویسی نیستیم جان شما.

۲) می‌پرسید پس چه؟ الساعه توضیح می‌دهم خدمت‌تان. اما اجازه بدهید بگویم موضوع اصلی‌ی این نوشته قرار است چه باشد. موضوع این نوشته این است که زبان پارسی (همان فارسی!) با وجود آن‌که شکر است، اما همان فقط شکر است. در مقابل زبان انگلیسی با وجود آن‌که شکر نیست، اما چون قفسه‌ی‌ پر از مرباست با ده‌ها طعم و مزه‌ی مختلف. هم‌چنین از نظر این بنده‌ی حقیر این نگرانی وجود دارد که شکرمان آب بیاندازد، آب‌قندی بیش از آن نماند.

۳)‌ پیش از آن‌که فریاد وامصیبتا سر دهید و شمشیر تیز از نیام برکشید اجازه دهید برگردیم به ماجرای پیشین و این‌که چه شد این پست را بنوشتیم. ماجرا برمی‌گردد به دو سه روز پیش که توییستخاره‌ای فرمودیم بدین محتوا:

«توییستخاره: آیا پیش از آن‌که ۲۰۱۲ تمام شود یک پست‌ای در ضدخاطرات بنویسم یا نه؟ تعداد فیوها/ری‌توییت‌‌های‌تان را می‌شمارم: زوج خوب، فرد بد.»(+)

ملت فیوها نمودند Ùˆ ریتوییت‌ها کردند. نتیجه‌ی نهایی تا این لحظه Ú©Ù‡ این متن را می‌نویسم فرد است، اما شوق ملت مرا به سر ذوق آورد Ùˆ دور از انصاف دیدم لطف‌شان را بی‌پاسخ نهاده، پست‌ای در ضدخاطرات هوا نکنم. نتیجه این است Ú©Ù‡ می‌بینید – گیریم تلاش‌ام برای آماده‌کردن‌اش پیش از پایان سال بی‌نتیجه بود. روز اول سال هم بد نیست، هست؟! ۲۰۱۳تان مبارک!

۴)‌ ایده‌ی این نوشته چند روز پیش در حین خواندن رمان Kafka on the Shore از Haruki Murakami به ذهن‌ام رسید (با تشکر از ن.ج. بابت کتاب). اصل کتاب به ژاپنی نوشته شده است ولی من ترجمه انگلیسی‌ی آن را می‌خواندم. طبیعتا نمی‌توانم درباره‌ی دقت ترجمه نظری بدهم، اما متن انگلیسی‌ی آن -تا جایی که سواد من قد می‌دهد- بسیار روان و خوش‌خوان است. در حین خواندن کتاب دو چیز توجه‌ام را جلب کرد.
یک این‌که بعضی جمله‌ها چقدر شیوا، خلاصه و زیبایند. و مهم‌تر و عجیب‌تر این‌که نتیجه‌ی تلاشک‌های من برای ترجمه‌شان به پارسی جمله‌هایی طولانی و نه چندان دل‌چسب بود.
دو این‌که گه‌گاه پیش می‌آمد که معنای واژه‌ای را نمی‌دانستم و به دیکشنری رجوع می‌کردم. طبیعی است که چون انگلیسی زبان اول من نیست، معنای بعضی از واژه‌ها را به انگلیسی ندانم اما پس از خواندن توضیح‌شان بفهمم که معنای کلمه چیست و معادل‌اش در پارسی چه خواهد بود. غریب ولکن واژه‌هایی بودند که معادل‌ای در پارسی برای‌شان نمی‌شناختم و گویا تنها راه توصیف‌شان استفاده از عبارت‌ای چند واژه‌ای بود.

۵) خواننده‌ی هوشیار که شما باشید چند نکته را به رخ‌ام می‌کشید. ابتدا این‌که کار هر بز نیست خرمن کوفتن و ترجمه تکنیک‌هایی دارد و سوادی می‌خواهد و تجربه‌ای می‌طلبد که من از آن بی‌بهره یا دست‌کم کم‌بهره‌ام. علاوه بر این‌ها تلاش چند ثانیه‌ای (یا بگیریم یکی دو دقیقه‌ای من) برای ترجمه‌ی یک جمله خیلی کوتاه‌تر از زمان‌ایست که مترجم ادبی جدی برای جمله‌ای زیبا، ولی دشوار، صرف می‌کند. هکذا ممکن است مشکل نه از زبان پارسی که از شخص شخیص مترجم بوده باشد. حرف‌تان متین!
هم‌چنین این‌که من معادل پارسی‌ی واژه‌ای انگلیسی را ندانم ممکن است نشان از بی‌دقتی‌ی من و یا حتی کم‌سوادی‌ام باشد. چه بسا کس‌ای که مجموعه واژگان غنی‌تری داشته باشد صاف و ساده معنای واژه‌ی مورد نظر را در ایکی ثانیه بگذارد کف دست‌ام و پوزم را بزند. در تایید احتمال درستی‌ی این حرف باید بگویم که بله، واژگان پارسی‌ای که می‌دانم زیرمجموعه‌ای است از همه‌ی واژگان موجود و اتفاقا کم پیش نمی‌آید که وقتی متن‌ای قدیمی را می‌خوانم واژه‌ای برای‌ام نامفهوم باشد.
با همه‌ی این حرف‌ها، ادعایی دارم مناقشه‌برانگیز و بسیار مهم. شماره‌ی بعدی لطفا!

۶) ادعا می‌کنم هر چقدر هم که زبان پارسی پیشینه‌ی غنی‌ای داشته باشد و هر میزان واژه و اصطلاح غنی ولی زیرخاکی داشته باشیم، مجموعه واژگانی که ما پارسی‌زبان‌ها امروزه روز از آن بهره می‌بریم محدودتر از مجموعه‌ای است که یک انگلیسی‌زبان در این روزگار (یعنی اولین روز سال ۲۰۱۳) از آن استفاده می‌کند. و از آن بالاتر، گمان می‌برم این محدودیت نه تنها در سطح مجموعه واژگان و اصطلاحات که در سطح ساختارهای زبانی نیز وجود دارد.

Û·) ادعاکردن صد البته Ú©Ù‡ مفت است. مهم این است Ú©Ù‡ آیا بتوان شاهدی تجربی هم برای این ادعا ارایه کرد. اما Ú†Ù‡ خیال کرده‌اید؟ مقاله‌ی علمی Ú©Ù‡ نمی‌خوانید. این‌جا وبلاگ است، آن هم ضدخاطرات. یعنی حتی ادعای درست‌بودن «خاطرات»ام را هم ندارم Ú†Ù‡ برسد به ادعای درستی‌ی نظریات زبان‌شناسانه‌ام. اما از خدا Ú©Ù‡ پنهان نیست، از شما Ú†Ù‡ پنهان Ú©Ù‡ قصدم گم‌راهی‌ی شما نیست – گیریم Ú©Ù…ÛŒ شوخی Ùˆ بازی با خواننده‌ها جای دوری نمی‌رود.

۸) یکی از آفت‌های وبلاگ‌نویسی، بالارفتن سن است. جدا از این‌که وقتی سن آدم بالا می‌رود، وقت سرخاراندن‌اش هم کم‌ و کم‌تر می‌شود (یک آفت!)، یک مشکل اساسی‌ی دیگری هم پیش می‌آید: هزار سال پیش که نوشتن این وبلاگ را آغاز کردم جوان‌ای خام بیش نبودم. الان جوان‌ای نیم‌پزم. یکی از تفاوت‌های جوان خام و نیم‌پز در این است که جوان خام هر نظری که به ذهن‌اش برسد بیان می‌کند، اما نسخه‌ی نیم‌پزش -مخصوصا مدل‌ای که سال‌ها در آکادمیا بوده باشد- به دنبال اثبات و شاهد تجربی و اعتبار آماری و فلان و بهمان است. چنین خصلت‌هایی برای آکادمیا بسیار پسندیده است، اما باعث می‌شود تا درست هنگامی که نطفه‌ی بسیاری از نوشته‌های وبلاگی بسته شد، فرآیند سقطشان نیز بی‌فاصله آغاز شود. مثلا اگر هزار سال پیش گفتن این‌که «پیتزای خورشیدخانم عجب خوش‌مزه است» پست‌ای قابل قبول و در شان وبلاگ‌نویس بوده باشد، در این روزگار چنین نیست (مثال پست پیتزایی: + +).
نه این‌که بخواهم همه‌ی تقصیرها و کم‌نویسی‌های‌ام را گردن آکادمیا و بالارفتن سطح توقعات‌ام بیندازم. خیر! دغدغه‌ی نان وقت‌ای باقی نمی‌گذارد؛ فیس‌بوک آفت وقت است؛ توییتر بلای جان نوشته‌های کوتاه؛ کار روزانه و شبانه‌ی پشت کامپیوتر نای‌ای برای بیش‌تر نوشتن نمی‌گذارد و هزار یک دلیل تازه و بهانه‌های تازه‌تر.

۹) برگردیم به زبان پارسی و ادعاهای من. از دید بعضی‌ها ادعاهای‌ام ممکن است گزاف و بی‌پشتیوانه باشد، از دید بعضی‌های دیگر ادعایی بدیهی. آن‌هایی که تصور می‌کنند ادعاهای‌ام بدیهی است که تصدق‌شان بروم. و اما بقیه‌ی افراد و کنج‌کاوان:
همان‌طور که حدس می‌زنید شاهد تجربی‌ی چندانی برای این حرف‌ام ندارم. نمی‌دانم آیا کس‌‌ای چنین پژوهش‌ای کرده است تا ببیند که دایره‌ی واژگان کاربران زبان پارسی چقدر گسترده است و مثلا آن را با زبان‌های دیگر مقایسه کند، بی‌تردید ده‌ها پژوهش جالب می‌شود انجام داد. مثلا می‌شود متن روزنامه‌های امروز را با روزنامه‌های چند دهه‌ی پیش مقایسه کرد و با دیدن این‌که چه واژه‌هایی بیش‌تر یا کم‌تر به کار می‌روند تکامل‌شان را بررسی کرد (مثلا به بایگانی مطبوعات ایران مراجعه کنید). و همین مقایسه را با وبلاگ‌ها کرد. یا می‌توان صدای افراد را در کوچه و خیابان ضبط کرد و زبان گفتار و نوشتار و دایره‌ی واژگان به کاررفته را با هم مقایسه کرد. هم‌چنین بررسی‌ی این‌که ارتباط بسامد واژگان به کار رفته با موقعیت جغرافیایی (چه در سطح کشور و چه در سطح شهر) چگونه است نیز پژوهش‌ای جذاب است. آیا زبان تهرانی‌ها مخلوطی است از ترکیب قومی‌ی آن؟ تاثیر مرکز فرهنگی‌بودن کشور بر زبان مردم چیست؟ و جذاب‌تر از آن بررسی‌ی ساختارهای زبانی‌ی به‌کار رفته است. تحلیل ساختاری دشوارتر است، اما ناممکن نیست.
چنین پژوهش‌ای کار من وبلاگ‌نویس نیست، اما می‌تواند پروژه‌ی خوبی برای دانش‌جوی زبان‌شناسی/ادبیات محاسباتی باشد. به هر حال این‌که این ادعای‌ام تجربی است و قابل بررسی.

۱۰) آیا دلیل‌ای بیش از «حس شخصی»ام دارم؟ بله! دلیل‌ام به تکامل زبان‌ها در کنش با نیازهای کاربران‌اش باز می‌گردد. زبان بستری است برای اندیشیدن و ارتباط. اگر نیاز فرآیند اندیشیدن با ابزارهای زبانی‌ی فعلی رفع شود، لزومی به تغییر ابزار وجود ندارد و زبان ساکن می‌ماند (البته جدا از رانش تصادفی). این ابزارها شامل واژگان و ساختارهای زبانی هستند. اگر در شرایطی ابزارهای موجود کارآمد نباشند، واژگان و ساختارهای تازه زاده می‌شوند. همین حرف‌ها را درباره‌ی کارکرد ارتباطی زبان نیز می‌توان گفت. علاوه بر آن، کارکرد ارتباطی زبان نمود دیگری هم دارد: انسان‌هایی که در ناحیه‌های جغرافیایی مختلف زندگی می‌کنند احتمالا حامل مجموعه دانش‌های تا حدی متفاوت‌ای هستند (مثال خیلی ساده: گیاهان/حیوانات استوایی در تقابل با قطبی). اگر قرار باشد این افراد با هم‌دیگر ارتباط برقرار کنند، نیاز به زبان‌ای دارند که اجتماع همه‌ی مفاهیم مختلف را در بربگیرد.

۱۱)‌ درباره‌ی دلیل غلبه‌ی زبان انگلیسی در یکی دو قرن اخیر بسیار می‌توان نوشت. تاریخ غلبه به دوران کشورگشایی‌ها و استعمار کشورهایی چون انگلستان، فرانسه، اسپانیا و پرتغال باز می‌گردد. به تدریج گستره مستعمره‌های انگلستان بر دیگر کشورها غلبه کرد و برخلاف مثلا فرانسه و یا اسپانیا شاخ و برگ‌اش در محدوده‌ی جغرافیایی‌ی وسیعی پایدار ماند (امریکای شمالی، اقیانوسیه، هندوستان). علاوه بر آن حدس می‌زنم استقلال ایالات متحده امریکا نیز از این لحاظ مهم بود که اجازه داد زبان انگلیسی در بافت نو و حاصل‌خیز تازه‌ای مستقل و به دور از کشور مادر رشد کند. نتیجه‌ی همه‌ی این تعامل‌ها زبان‌ایست که توسط گروه کثیری از مردمان در بافت‌های متفاوت‌ای به کار می‌رود و ابزارهای کسب‌شده به طور منظم رد و بدل می‌شود (با تشکر از ف.ر. بابت اطلاعات).

۱۲) در مقابل زبان پارسی در چند قرن اخیر دوران نسبتا آرامی را سپری کرده است. در زمینه‌ی علوم و تکنولوژی که ابداع درخشان‌ای نداشته‌ایم. برخلاف گذشته‌ی دور، مرکز اقتصادی مهم‌ای نبوده‌ایم و شاید جدا از فرنگ‌رفتن‌های گه‌گدار دوران قاجار و پس از آن، تعامل‌مان با کشورهای دیگر محدود بوده است. نتیجه‌ی نهایی این‌که فشار چندانی بر زبان پارسی نبوده است که بخواهد تکامل یابد. همان زبان چند صد سال پیش با همان ساختارها و واژگان تا حد زیادی نیازهای‌مان را رفع کرده است. شاید یکی از به‌ترین نشانه‌های عدم تغییر زبان این باشد که ما نسبتا راحت می‌توانیم متون قدیمی و چند صد ساله ادبیات کهن‌مان را بخوانیم و درک‌شان کنیم. مثلا شاه‌نامه‌ی فردوسی حدود هزار و ده بیست سال پیش نوشته شده است و خواندن‌اش برای فردی با تحصیلات دبیرستانی ممکن است (گرچه شاید آسان نباشد). مقایسه کنید با نوشته‌های Middle English (حدود هفتصد تا پانصد سال پیش) چون The Canterbury Tales (انتهای قرن چهارده میلادی) که تا جایی که می‌دانم برای کاربر امروزین زبان انگلیسی سخت‌خوان است. شاید سهولت فهم اثری چون شاه‌نامه قابل مقایسه باشد با نوشته‌های انتهایی دوران Early Modern English چون آثار شکسپیر که می‌شود حدود چهارصد سال پیش.
اینک البته شاید وضع زبان پارسی به‌تر شده باشد. در چند دهه‌ی اخیر نویسنده‌ها و مترجم‌های خوبی داشته‌ایم که کلمه‌های تازه‌ای را آفریده‌اند یا دست‌کم از زیرخاک بیرون کشیده‌اند. اندک علم‌ای در دانش‌گاه‌های‌مان تولید می‌شود و در نتیجه گه‌گدار کلمه‌های تازه‌ای نیز می‌آفرینیم. با این وجود چون مرکز هیچ دانش مدرن‌ای نیستیم، جهت جوی‌بار واژگان از سوی ما به دیگران نیست. نتیجه این‌که زبان پارسی چون برکه‌ای می‌ماند که نگویم راکد، اما دست‌کم خروشان هم نیست.

۱۳) قصدم از این نوشته اثبات ناکارآمدی‌ی زبان پارسی نیست. پارسی برای آن‌چه تکامل یافته کارآمد است. اگر کاربر نیاز به استفاده از ابزارهایی داشته باشد که زبان فعلی ارایه ندهد، یا زبان به تدریج تکامل می‌یابد و یا این‌که کاربر از زبان دیگری استفاده می‌کند. انتخاب گزینه‌ی دوم اگر همگانی شود البته کمی نگران‌کننده است. آیا باید نگران باشیم؟ مطمئن نیستم، اما من خوش‌بین‌ام.