امروز داشتم چند داستان تازه از تنور کارگاه‌های داستان‌نویسی درآمده را می‌خواندم Ú©Ù‡ دیدم همه‌شان یک جورهایی به مرگ ربط دارند. یا عزیز٠شخصیت داستان مرده است Ùˆ داستان در سوگ Ø±ÙØªÙ† اوست، یا خاطره‌ایست از اویی Ú©Ù‡ دیگر نیست Ùˆ ای کاش Ú©Ù‡ بود. مثلا یکی از داستان‌های برگزیده Ùˆ تقدیرشده عملا آموزش شیوه پخت دسری بود Ú©Ù‡ شخصیت داستان از عزیز از Ø¯Ø³Øªâ€ŒØ±ÙØªÙ‡â€ŒØ§Ø´ یاد Ú¯Ø±ÙØªÙ‡ بود Ùˆ این وسط هم هر یک پاراگرا٠در میان اشاره می‌شد Ú©Ù‡ شخصیت داستان اشک‌اش روان است، مبادا خواننده ØØ¬Ù… تراژدی را ÙØ±Ø§Ù…وش کند. کارگاه ما هم همین‌طور بود Ú©Ù‡ خیلی وقت‌ها یا از مرگ می‌نوشتیم یا ماجرایی به همان اندازه غم‌انگیز. پارسال به بچه‌ها Ù…ÛŒâ€ŒÚ¯ÙØªÙ… Ú©Ù‡ باید مالیات مرگ‌نویسی وضع کنیم: اگر کس‌ای از بن‌مایه‌های مرگ Ùˆ بدبختی برای داستان‌اش Ø§Ø³ØªÙØ§Ø¯Ù‡ کرد، باید یک جورهایی هزینه‌اش را بدهد؛ مثلا بقیه را به بستنی یا قهوه مهمان کند یا چیزی از این دست. ایده‌ام Ù†Ú¯Ø±ÙØª Ùˆ داستان‌ها هم‌چنان پر بودند از آه Ùˆ ناله.
 چرا داستان‌نویس‌های تازه‌کار (۱) این همه از مرگ می‌نویسند؟
مرگ البته پدیده‌ای غریب است. خیلی از ما از دور یا نزدیک با آن مواجه شده‌ایم (گرچه بیش‌ترمان خودمان نمرده‌ایم!). گمان می‌کنم تجربه‌ی مرگ از دست‌دادن عزیزی برای هیچ‌کس Ø±Ø§ØØª نباشد. مرگ تجربه‌ای Ù…ØªÙØ§ÙˆØª است، Ùˆ بسیار دردناک. دردی بسیار انسانی. بعید می‌دانم کم‌تر ØÛŒÙˆØ§Ù† دیگری چنین ØØ³â€ŒØ§ÛŒ نسبت به از دست‌دادن نزدیکان‌اش داشته باشد (Û²).
Ùˆ دقیقا نکته همین‌جاست! تجربه‌ی مرگ دیگری، تجربه‌ای غلیظ Ùˆ بس انسانی است. تند است Ùˆ می‌سوزاند. مثل ÙÙ„ÙÙ„ قرمز. Ùˆ وقتی آن تجربه را کلمه می‌کنیم Ùˆ در داستان‌مان می‌پاشیم، داستان‌مان یک‌هو پر از Ø§ØØ³Ø§Ø³Ø§Øª انسانی می‌شود، طعم دیگری می‌گیرد، طعم تند ÙÙ„ÙÙ„ قرمز.
داستان‌نویس تازه‌کار چون آشپز تازه‌کار است. همان‌طور Ú©Ù‡ تندی ÙÙ„Ùلْ طعم‌های دیگر را می‌پوشاند، تندی ØØ±Ù‌زدن از مرگ هم با داستان چنین می‌کند. وقتی یکی از ØØ³Ø§Ø³â€ŒØªØ±ÛŒÙ† Ø§ØØ³Ø§Ø³Ø§Øª ÙØ±Ø¯ را انگولک می‌کنی، دیگر مشخص نمی‌شود Ú©Ù‡ آیا داستان‌ات خوب بوده یا نه. انگار Ú©Ù‡ قاشق قاشق ÙÙ„ÙÙ„ Ùˆ ادویه به غذا اضاÙÙ‡ کرده‌ای Ùˆ ØØ§Ù„ا امید داری Ú©Ù‡ خواننده‌ی اشک در چشم گوله‌شده‌ی زبان‌سوخته‌ی Ø§ØØ³Ø§Ø³Ø§Øª به سوز آمده از داستان‌ات خوش‌اش بیاید. Ùˆ گاهی هم می‌آید. یا تا یکی دو ساعت Ùکر می‌کند Ú©Ù‡ می‌آید. اما وقتی داستان‌نویس‌ای Ú©Ù‡ غذای‌ات با کم‌ترین ادویه هم خوش‌خوان در آید. Ø§Ø³ØªÙØ§Ø¯Ù‡â€ŒÛŒ بیش از ØØ¯ از ÙÙ„ÙÙ„ قرمز Ùˆ مرگ چندان هم هنر نیست.
پی‌نوشت‌ها
(Û±) نه Ú©Ù‡ لزوما بخواهم بگویم Ú©Ù‡ من داستان‌نویس ØØ±Ùه‌ای، پرقدمت Ùˆ یا قوی‌ای‌ام. اما خواننده‌ی داستان Ú©Ù‡ هستم؟ همان‌طور Ú©Ù‡ می‌توان ویلون‌نواز نبود ولی Ùهمید Ú©Ù‡ صدای ویلون طر٠گوش‌خراش است.
(Û²) البته مساله به این سادگی‌ها Ú©Ù‡ نوشته‌ام نیست. شواهدی وجود دارد Ú©Ù‡ ØÛŒÙˆØ§Ù†Ø§Øª غیر از انسان هم سوگ‌واری می‌کنند. این موضوع البته خیلی عجیب نیست: خیلی از پستانداران ساختارهای مغزی‌ی مشابه‌ای دارند. اما این‌که دقیقا Â«ØØ³Â»Ø´Ø§Ù† (یا به قول ÙÛŒÙ„Ø³ÙˆÙØ§Ù† quale) از سوگ‌واری Ùˆ اندوه چقدر شباهت/ØªÙØ§ÙˆØª با انسان دارد موضوع دیگری است Ú©Ù‡ شاید خیلی سخت باشد درباره‌اش ØØ±Ù‌زدن. البته همین ØØ±Ù را درباره‌ی دو انسان هم می‌توان Ú¯ÙØª: ممکن است تجربه‌ی ما هم از مرگ با هم‌دیگر Ù…ØªÙØ§ÙˆØª باشد. تا جایی Ú©Ù‡ می‌دانم راه ساده‌ای برای مقایسه‌ی ØØ³ انسان‌های Ù…ØªÙØ§ÙˆØª وجود ندارد. نگاه‌ای به این Ùˆ آن بیندازید.