بیش‌خوابی
از آن دوشنبه صبØ‌ای Ú©Ù‡ مهرداد چشم‌های‌اش را باز کرد یک Ù‡Ùته طول کشید تا کامل از خواب بیدار شود. تا آن موقع دیگر دیر شده بود Ùˆ کاری از دست ما بر نمی‌آمد. …