Browsed by
Month: August 2015

دکتر برایان از دودکش بالا می‌رود (آیدا احدیانی)

دکتر برایان از دودکش بالا می‌رود (آیدا احدیانی)

با این‌که آیدا احدیانی را مدت‌هاست از طریق وبلاگ و توییترش می‌شناسم، اما هیچ‌وقت داستان‌های‌اش را نخوانده بودم. چند روز پیش مجموعه داستان کوتاه «دکتر برایان از دودکش بالا می‌رود» (انتشار: ۱۳۹۳؛ ۲۰۱۴) را از دوست‌ای به امانت گرفتم و همین ساعت‌ای پیش خواندن‌اش را تمام کردم.

این مجموعه ده داستان کوتاهی را دوست داشتم و طبیعتا بعضی داستان‌ها را بیش از بقیه. خیلی از داستان‌ها فضای رئالیستی شهری دارند، در فضای مهاجرت‌اند و درباره‌ی آدم‌ها و تنهایی‌شان‌اند. فضای بعضی از داستان‌ها مرا یاد فضای داستان‌های ریموند کارور می‌انداخت: روایت ساده، بدون هیچ واقعه‌ی چشم‌گیری، ولی در نهایت دنیای انتهای داستان هزار هزار با دنیای آغازین، یا باور ما از آن، تفاوت دارد (مثلا: در نیوبرانزویک از سقف مار می‌چکد؛ کریستوفر را به خاطر داری؛ دودی که از دودکش خارج می‌شود دکتر برایان مهون است؛ ماهی‌گیران رودخانه‌ی فرانسوی).

زبان آیدا احدیانی، زبان ساده، خوش‌خوان و طنازی است و در کل دوست‌اش دارم. گرچه باید بگویم که متاسفانه زبان‌اش کمی لهجه انگلیسی دارد که کیفیت کارش را پایین می‌آورد (مثال: همین جمله‌ی من!). هم‌چنین گاهی به نظرم می‌آمد که دیالوگ‌ها دقیقا آن‌طوری نیست که آدم‌های معمولی با هم حرف می‌زنند. لهجه پیداکردن خارج‌نشینان البته کمی ناگزیر است و اجتناب از آن نیاز به دقت مضاعف دارد. دیالوگ‌نویسی هم که همیشه کار سختی بوده است.

یکی دو داستان آیدا، که از پاراگراف اول تا چهارم لابد آن‌قدر دوست شده‌ایم که به اسم کوچک صدای‌اش کنم؛ من رو هم می‌تونی سولو خطاب کنی، فضایی اندکی سورئال دارد. مثلا «عشق من سیفون را نکش گوهر خواب است»، که اتفاقا یکی از داستان‌های مورد علاقه‌ام بود. مثال دیگر داستان «مرد مشترک آپارتمان ۲۱۱۲» است.

داستان دیگری که فضای کاملا متفاوت‌ای با بقیه داشت، آخرین داستان مجموعه بود به نام‌ «پل‌های معلق مرزی». داستان‌ای با فضای عاشقانه و بسیار شخصی. موقع خواندن‌اش گاهی خجالت می‌کشیدم که نکند زیادی دارم به زندگی شخص نویسنده نزدیک می‌شوم (نمی‌دانم داستان چقدر به زندگی شخصی نویسنده ربط دارد؛ اما در هر حال این تصور در من ایجاد شد). این داستان را بسیار دوست داشتم، در حدی که کاش من می‌نوشتم‌اش.

چهار داستان‌ای که بیش‌تر دوست داشتم:

پل‌های معلق مرزی
کریستوفر را به خاطر داری؟
– 06C37
عشق من سیفون را نکش گوهر خواب است

خلاصه این‌که اگر باز هم دست‌ام به کتاب یا داستان‌ای از آیدا احدیانی برسد خواهم خواندش.