Browsed by
Month: August 2019

تیرماه‌ای که گذشت

تیرماه‌ای که گذشت

از خواسته‌های بی‌نهایتی خویش اگر بپرسید، ما چه توانیم گفتن جز صدای‌تان را شنیدن و نبردی تا بی‌نهایت برای‌تان سرودن؟ گفتاری خسته از موسیقی برایم آوردی، ای بی‌وطن، جدال تردیدها را چه می‌کنی؟

گفته بودم‌ات که تیرماه چگونه گذشت؟ بی‌صدا و تردید و با حقانیت بیش از حد، که البته نباید با یقین اشتباه گردد. ما آمدیم و گفتیم و حرف‌مان را هم زدیم. آن‌ها هم گفتند. ما نیز شنیدیم. چه فایده که نه ایشان گوش کردند و نه ما التفات کردیم. مهم نیست. مهم جلسه‌ای بود که می‌بایست برگزار می‌گشت و گذشت. اما ما نه از هم گذشتیم و نه فراموش کردیم. دیوانه‌ها چه فکر کرده بودند؟

می‌گویند ساز بی‌آواز خوش است. گاه راست می‌گویند. گاه اما بی‌تردید اشتباه می‌گویند. گاه آوازت است که خوش است و کاش که ساز نبود. ستاره‌ها بودند و تو بودی و آوازت بود و نسیمی می‌آمد و جیرجیرک‌ها می‌خواندند و ما پیمان دوستی سر می‌دادیم.

هوا هوای معرکه‌گیری بود. خورشید بر فرق سرمان می‌کوفت و ما عرق‌ریزان به افق‌ای می‌نگریستیم که آینده‌ای برای‌مان قایل نبود. اما کار دیگری نمی‌توانستیم بکنیم. آن‌ها آن دور سو ایستاده بودند، احتمالا چونان ما خسته، اما پر رو و پر توقع و دشمن! ایشان دشمن ما بودند و ما نیز. پرچم‌ها در باد داغ تابستانی پیچ می‌خوردند و تیرها در کمان‌های کشیده تاب و ما می‌اندیشیدیم که پرچم سیاه ما به حق زیباتر و باشکوه‌تر از پرچم مشکی آن‌هاست و هر دو عرق می‌ریختیم و به انتظار هلاکت ایشان و شهادت خویش لحظه می‌شمردیم.

لحظه‌ها اما بی‌ثانیه می‌گذشت و نوای موسیقی در دوردست‌ای می‌آمد که گوش‌های ما شنیدن نتوانست ولی کاش می‌شنید که اگر می‌شنید بر زمین می‌افتادیم، بر دو زانو، و چشم‌های‌مان خیس می‌شد، نه از عرق پیشانی که از اشک، و اشک جمع و جمع و جمع می‌گشت تا از حدقه چشمان‌مان بیرون می‌تراوید بر گونه‌های خاکی و پژمرده‌مان و آن‌گاه بلاشک به سجده می‌افتادیم از شنیدن آن نوایی که نمی‌توان شنید. ولی ما نشنیدیم و تو نبودی و خواسته‌های بی‌نهایت‌مان تیرماه را چنین در خوناب تردید به شهادت رساند.