مراقبه

مراقبه

هدفون به گوش مراقبه می‌کرد که ناگهان پچ‌پچ شنید: «برخیز!».
کسی در اتاق نبود. موسیقی را عقب و جلو کرد. هدفون را از سرش برداشت. چشمان‌اش را بست.
«با تو سخن می‌گوییم!».
کلافه برخاست.
«برایت پیامی آورده‌ایم!»
بی‌قرار در اتاق قدم زد.
«مترس! به ما گوش فرا ده تا راه را بر تو و یاران‌ات بنماییم.»
پس این هم بی‌فایده بود. گوشی تلفن را برداشت و به تراپیست‌اش زنگ زد.

One thought on “مراقبه

  1. اومدم به این جا سر بزنم ببینم با یک داستان جدید از دوران کرونا آپدیت نشده ، که دیدم این چند جمله تک خاطرشه.
    ولی باهش همذات پنداری کردم 🙂

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *