کشور آخرین‌ها

کشور آخرین‌ها

1) اتاق‌ات تنها Ùˆ گرفته است. پنجره را باز مي‌کني Ùˆ هواي خاکستري‌ي شهري تيره Ùˆ تار با ابرهايي Ú©Ù‡ معلوم نيست از کجا شروع شده‌اند Ùˆ به کجا ختم شده‌اند –اما هميشه استوار Ùˆ قطور حضور دارند- به درون اتاق‌ات هجوم مي‌آورند. نه! هيچ چيزي تفاوت نمي‌کند: هواي اتاق‌ات مثل سابق، ساکن Ùˆ گرفته است. “انتظار ندارم اوضاع را درک کني. تو هيچ چيز نديده‌اي Ùˆ حتي اگر سعي کني نمي‌تواني اين وضع را تجسم کني”. اين‌جا همه چيز بي‌زمان Ùˆ بي‌مکان است Ùˆ در مه‌اي خسته فرو رفته است. زندگي، روزها نه آغاز مي‌شود Ùˆ نه شب‌ها مي‌ايستد. زندگي‌ در اين شهر، مرده است. اما نه مرده‌اي Ú©Ù‡ ساکن باشد، مرده‌اي Ú©Ù‡ با حرکت کرم‌هاي زير پوست‌اش، شب Ùˆ روز در تکاپوي تغيير است. بماند Ú©Ù‡ تغييرش سوي Ùˆ جهتي ندارد، اما هر Ú†Ù‡ باشد حرکت است. گاهي Ø´Ú© مي‌کنم نکند حرکت‌اش جهتي مخفي داشته باشد، جهتي Ú©Ù‡ “اميد” القاي‌اش کرده است. آن‌گاه از خودم مي‌پرسم: کدام اميد؟ “دير يا زود مي‌کوشم همه چيز را نقل کنم. اين‌که Ú†Ù‡ چيزي در کجا گفته شود تفاوتي ندارد، اين‌که آن‌چه اول گفته شود دومي باشد يا دومي آخرين. همه‌چيز هم‌زمان در ذهنم مي‌چرخد”.

2) اين‌جا “کشور آخرين‌ها”ست. سرزميني بي‌نشان در زماني مبهم. تو نمي‌داني کجايي، Ùˆ حتي نمي‌داني براي Ú†Ù‡ اين‌جايي، اما سخت در جريان زندگي تقلا مي‌کني. از اين خيابان به آن خيابان مي‌روي، از اين خانه به آن خانه، Ùˆ از اين رنج به آن رنج. لذت، اما هيچ وقت نمي‌ميرد.

3) کشور آخرين‌ها را از تو به امانت گرفتم. گمان‌ام اولين بار از “الميرا مجيک” اسم‌اش را شنيدم. در وبلاگ‌اش از آن تعريف کرده بود. چيزهايي Ú©Ù‡ گفته بود به دل‌ام نشست Ùˆ هوس خواندن‌اش به سرم زد. اما هر بار به دليلي نتوانستم بخرم‌اش: ÙŠÚ©ÙŠ دو بار Ú©Ù‡ در بازار پيداي‌اش نکردم Ùˆ ÙŠÚ©ÙŠ دو بار هم براي هديه‌ي تولد کسي خريدم (مثلا يک‌بارش تنها کتابي در مغازه باقي‌مانده بود Ùˆ من مي‌خواستم آن را هديه بخرم. عادت عجيبي دارم Ùˆ آن هم اين‌که کتابي را به ديگران هديه مي‌دهم Ú©Ù‡ خود دوست دارم بخوانم. آن زمان هم لابد تنها همين چشم‌ام را گرفته بود Ùˆ نمي‌شد هديه‌ي ديگري بگيرم). به هر حال، آخر سر اين کتاب را خواندم. اکنون خوش‌حال‌ام Ú©Ù‡ مي‌توانم بگويم از انتخاب‌ام راضي‌ام.

4) کتاب با نقل قولي از نوشته‌اي -Ú©Ù‡ بعدا متوجه مي‌شويم نامه‌ايست- شروع مي‌شود. انتظار داري هر لحظه نامه تمام شود Ùˆ خود راوي به سخن آيد، اما او چيز زيادي نمي‌گويد: “نوشته بود اين‌ها، آخرين چيزها هستند. …”ØŒ “در ادامه‌ي نامه‌اش نوشته بود: …”ØŒ “او نوشته بود بعضي‌ها …” Ùˆ چند نمونه‌ي معدود ديگر Ùˆ حالاست Ú©Ù‡ ديگر راوي را فراموش کني Ùˆ خود را به “آنا بلوم” بسپاري.

5) کتاب درست ÙŠÚ© فصل پيش از فصل آغازين، تمام مي‌شود. در آخر کتاب، نامه (Ú©Ù‡ به‌تر بگويم، دفتري‌ست) نوشته شده است Ùˆ منتظر اين است Ú©Ù‡ … نه! اشتباه نکنيد،‌ منتظر نيست پست شود. تنها چيزي Ú©Ù‡ آنا قول‌اش را داده است، نوشتن نامه‌ي ديگري‌ست. اما آن نامه کجاست؟ آنا به قول‌اش عمل نکرده است يا اين‌که نامه‌ي ديگري را نتوانسته بنويسد؟

6) کشور آخرين‌ها، فضاي عجيبي دارد. کمي مرا به ياد “طاعون” مي‌اندازد، کمي “کوري” Ùˆ قسمت‌هايي هم از “همه‌ي نام‌ها”. اما هيچ کدام اين‌ها توصيف‌گر شرايطي مشابه نيستند. بلاي عجيبي بر کشور آخرين‌ها نازل شده است، اما تو هيچ وقت نمي‌فهمي Ú†Ù‡ چيزي بوده است: بيماري؟ نه! اسمي از بيماري‌اي به ميان نمي‌آيد. جنگ؟ باز هم نه. جنگ ممکن است در راه باشد، مبارزات خونيني هم، اما درد کشور چيز ديگري‌ست. تغيير حکومت سياسي؟ اين هم باز عجيب مي‌نمايد. باورم نمي‌شود تغيير حکومتي، باعث چنين تغييري شود (Ú¯Ùˆ اين‌که اگر استعاري برخورد کنيم –که ممکن است موجه هم باشد- چنين امکاني وجود دارد). اين کشور کجاست؟ کشوري در اروپا؟ ممکن است! اما تو هيچ نشانه‌ي خاصي نداري جز اين‌که آدم‌هاي‌ات اسامي‌ي اروپايي دارند (پس حتي آمريکاي شمالي هم جزو همين قلمرو حساب مي‌شود – با اين‌که فرض مي‌کنيم در آمريکاي شمالي بيش از ÙŠÚ©ÙŠ دو کشور وجود ندارد) Ùˆ البته با فرهنگ‌هاي‌شان، فرهنگ اروپايي دارند (Ùˆ نه مثلا فرهنگ شرقي). با اين‌وجود به نظرم اگر نتوان نشانه‌اي بيروني براي اين رمان پيدا کرد (برخلاف طاعون)ØŒ اين موضوع تفاوت چنداني نمي‌کند.

7) زمان داستان هم چندان مشخص نيست. گرچه مي‌توان فرض کرد Ú©Ù‡ ميانه‌هاي قرن 20ام به بعد باشد. اما همه چيز جهشي عجيب به گذشته داشته است. در اين کشور، برق وجود داشته است Ùˆ تکنولوژي‌ي تبديل انسان به انرژي (سوخت کوره‌ها؟) نيز، اما اينک تنها سايه‌اي مبهم از آن قدرت باقي مانده است Ùˆ آدم‌هاي معمول، بهره‌اي از تکنولوژي نمي‌برند: از وسايل برقي استفاده نمي‌کنند،‌ شرايط بهداشت‌شان بدتر از هر زمان ديگري‌ست Ùˆ هر لحظه ممکن است بميرند چون اگر به زمين بيافتي، “دير يا زود زماني مي‌رسد Ú©Ù‡ ديگر براي بلند شدن، تلاشي نمي‌کني. مي‌داني، بدن همه‌ي مردم درد مي‌کند Ùˆ درماني هم براي آن نيست. اين درد در اين‌جا بيش از جاهاي ديگر رواج دارد”.

[ادامه دارد!]
[ادامه ندارد!]

One thought on “کشور آخرین‌ها

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *