ول‌اش Ú©Ù† …
ول‌اش کن! هر چه خواستم بنویسم، نتوانستم. پاک کردم و دوباره نوشتم، اما نشد. ول‌اش کن.
هر Ú†Ù‡ بیش‌تر می‌بینم Ùˆ بیش‌تر می‌خوانم، کم‌تر می‌Ùهمم Ùˆ کم‌تر تسلی پیدا می‌کنم. گمان‌ام Øد نهایت دانستن -Ú©Ù„ÛŒ می‌گویم- به Øد نهایت رنج بسیار نزدیک می‌شود. تاس٠تمامی ندارد. Øرکت اما نه. ساده نیست، اما وجود دارد. می‌آید Ùˆ تو را در بر می‌گیرد، دوباره ول می‌کند Ùˆ دوباره تو را در خود غرق می‌کند.
آدم‌ها می‌آیند Ùˆ می‌روند، نه؟! به این هم Ùکر Ù†Ú©Ù† چطوری می‌آیند Ùˆ می‌روند. می‌دانیم پروتئین در دمای پنجاه Ùˆ خورده‌ای درجه شروع به انعقاد می‌کند (شاید هم چهل Ùˆ خورده‌ای). نه؟†روی تخت بیمارستان هم می‌شود مرد. در آتش نیز. ول‌اش Ú©Ù† … ول‌اش Ú©Ù† … هیچ‌کدام‌شان خوب نیست. زندگی -این معجزه‌ی شیمیایی خود-سازمان‌ده پیچیده- بسیار ناپایدار است. کاش می‌شد به‌اش Ùکر نکرد.