گشنگی

گشنگی

گشنه هستی. خیلی. نتوانستی کاری که می‌خواسته‌ای بکنی. اعصاب‌ات خراب است. کماکان گشنه هستی. هر لحظه بدتر می‌شود. نای تکان خوردن نداری. به این فکر می‌کنی که اگر همین‌طور آرام دراز بکشی اول بیهوش می‌شوی و بعد می‌میری. بد است؟ مطمئن نیستی. حداقل راحت می‌شوی از دست‌شان.

اما آن‌ها هم از دست‌ات راحت می‌شوند. نه! پا می‌شوی و ادامه می‌دهی. به زور هم که شده باید ادامه داد.

هم‌چنان قیافه‌ی خیلی‌ها را نمی‌خواهی ببینی. مار اگر خوش خط و خال است، باز هم مار است. می‌ترسی. به پایین‌کشیدن کرکره‌ها فکر می‌کنی. مار هم‌چنان نیش می‌زند.

Comments are closed.