اضطراب

اضطراب

گاهی آدم حس عجیبی داره که دقیقا نمی‌دونه چیه. یعنی نمی‌تونه بگه الان این حس رو دارم یا اون یکی رو. تنها حس می‌کنه که همه‌ی حس‌هاش توی هم رفتن. نمی‌دونه خوش‌حاله، ناراحته، غم‌گینه یا که چی. وضعیت درست شبیه به اینه که یک سیگنال تصادفی رو توی عصب‌هات فرستاده باشن تا نتیجه‌اش حواس در هم رفته بشه. فکر کنم این سیگنال تصادفی -اگر اشتباه نکنم- چیزی از جنس اضطراب است.

(فرض استعاره‌ی سیگنال تصادفی و حواس‌ام این است که تبدیل فرکانسی‌ی وضعیت اعصاب همان احساس فرد است. مشخص است که این استعاره تنها کاربرد ادبی دارد. ضرب سیگنال تصادفی با سیگنال دیگر در یک فضا باعث پخش تبدیل فرکانسی‌ی آن سیگنال دوم می‌شود. این ایده‌ی اساسی‌ی spread spectrum است.)

Comments are closed.