اگر خرگوش می‌دانست
خرگوش باغ هم‌سایه از لانه‌اش بیرون می‌جهد. با چشمان‌ام تعقیب‌اش می‌کنم تا می‌رود زیر آن بوته‌های تمشک٠سرخ٠آب‌دار٠کنار Øصار Ø¢Ùتاب‌گرÙته‌ی بین آلونک ما Ùˆ باغ آن‌ها. نمی‌دانم چرا آن‌جا می‌رود Ùˆ نه جایی دیگر:‌ مثلا بغل من. دیده نمی‌شود. دو دقیقه Ú©Ù‡ می‌گذرد دل‌ام تاپ تاپ برای‌ این موجود نرم٠گرم٠چست Ùˆ چالاک گریزپا شروع می‌کند به دویدن. بیرون Ú©Ù‡ می‌آید، لبخند می‌زنم. خرگوش سÙید همسایه نمی‌داند نگاه‌اش می‌کنم، اما چشمان من بی Ú©Ù… Ùˆ کاست Ù‚ÙÙ„ شده است به گوش‌های بلند تاب‌باز Ùˆ جهش‌های مستانه‌اش. خرگوش همسایه چرخکی در باغ٠آÙتا‌ب‌گرÙته می‌زند Ùˆ دوباره می‌رود توی سوراخ تاریک Ùˆ دور دست‌اش. دل‌ام دوباره شروع می‌کند به تاپ تاپ‌کردن برای این خرگوش سÙید همسایه.
9 thoughts on “اگر خرگوش می‌دانست”
Øدس‌ام درست بود!‌ زیر سرت بلند شده!
يك ضرب المثل ميگه: خرگوش همسايه روباه است.
آخی! دلم خرگوش بریون شده با زیتون پرورده خواست!
آن‌وقت این خاطره بود یا ضدّخاطره؟
Øالا اين همسايه (ببخشيد خرگوشه) اسمش Ú†ÙŠ هست؟ 🙂
اگر Ù…ÛŒ دانست یعنی Ùرقی Ù…ÛŒ کرد؟ Ù…ÛŒ رÙت جای دیگه؟ مثلا بغلت؟
Ùˆ خداوند همسایه را اÙرید برای آنکه به خرگوشش خیره شویم سعی کنیم اغÙالش کنیم Ùˆ موÙÙ‚ نشویم Ùˆ بیایم داستانشو بنویسیم! راستی اون شعر آشنا بود؟ میدونین مال کیه؟
امیدوارم خرگوشه بیاد اینجا رو بخونه Ùˆ Ùارسی هم بلد باشه، بلکه Ùرجی شد 😉
آخ Ú©Ù‡ دلâ€Ø§Ù… Ù…ÛŒâ€Ø±Ù‡ واسه اون خرگوش سÙيد نرم خوشگل همسايه.