زندگی بازی یا زندگی چگونه با زندگی‌ی شما بازی می‌کند!
هزارتوی بازی در آمد!
در این شماره نوشته‌ای دارم به اسم زندگی بازی – یا زندگی چگونه با زندگی‌ی شما بازی می‌کند. اول‌اش همین‌جاست، آخرش آن‌جا. بخوانیدش:
—
این یک داستان نخواهد بود. همین نوشته را می‌گویم، همین‌ای Ú©Ù‡ داری می‌خوانی. یک هیچ به Ù†Ùع زندگی.
قرار بود برای هزارتو داستان‌ای بنویسم. تاریخ Ùˆ موضوع Ùˆ غیره‌اش هم یادم نرÙته بود. موضوع‌اش هم بنا بود راجع به “بازی” باشد. تاریخ تØویل‌اش هم یک روزی در اوایل شهریور سال Û±Û³Û¸Û¶ خورشیدی. اما هر Ú†Ù‡ Ùکر کردم، هر Ú†Ù‡ Ùکر کردم، Ùˆ باز هر Ú†Ù‡ Ùکر کردم … بگذریم … همان یک هیچ به Ù†Ùع زندگی.
قرار است داستان بنویسی، نتیجه‌ی نهایی می‌شود “این”. این‌که اسم٠“این” Ú†Ù‡ چیزی است چندان مهم نیست. مقاله؟ نمی‌توان Ú¯Ùت. یادداشت؟ شاید! شاید هم ثبت خاطرات. اگر به من باشد می‌گویم “این” یک “ضدخاطرات” است. البته هیچ کدام از این‌ها خیلی مهم نیستند. مهم این است Ú©Ù‡ این نوشته‌ای Ú©Ù‡ اینک داری می‌خوانی‌اش “هست” شده است Ùˆ Øاضر Ùˆ آماده جلوی توست. قرار بود برای هزار تو چیزی بنویسم، Ùˆ ابتدا می‌خواستم داستان باشد،‌ Ú©Ù‡ نشد، اما به جای‌اش شد چیزی شبیه به یک مقاله. از نگاه یک آدم٠بیرونی -یعنی تو دوست٠من- Ú†Ù‡ Ùرقی می‌کند نتیجه‌ی کار؟ قرار بود چیزی نوشته شود Ùˆ نوشته شد: یک – یک مساوی!
بازی‌ی ما و زندگی کم جالب نیست. بگذار کمی قصه بگویم:
اسم‌اش آتوسا بود. Û±Û¹ سال سن داشت Ùˆ پر از شور زندگی. می‌خواست دنیا را ÙØªØ Ú©Ù†Ø¯ (Ùˆ وقتی می‌گویم دنیا را ÙØªØ Ú©Ù†Ø¯ØŒ خودت می‌دانی یعنی Ú†Ù‡) Ùˆ به کم‌تر از ایده‌آل هم رضایت نمی‌داد. دانش‌جو بود، مداÙع Øقوق بشر بود، علیه Ùقر مبارزه می‌کرد، در جلسات دایمی‌ی بØØ« Ùرهنگی شرکت می‌کرد Ùˆ همیشه‌ی خدا هم کتاب‌ای در دست‌اش بود. آتوسا به تساوی‌ی Øقوق مرد Ùˆ زن اعتقاد داشت، Ùˆ باور داشت صاØب اختیار بدن٠هر شخص خودش است (Ùکر می‌کنی نتیجه‌ی کتاب‌خواندن Ùˆ بØØ« Ùرهنگی غیر از این هم می‌شود؟) Ùˆ در نهایت می‌خواست Ú©Ù…ÛŒ بزرگ‌تر Ú©Ù‡ شد -مثلا از شر این لیسانس لعنتی‌ی اØمقانه‌ی سیستم آموزشی‌ی کهنه Ùˆ واپس‌گراییده‌ی سرزمین پیش-از-این آریایی‌اش خلاصه شود- برود در سازمان ملل کار کند.
[بقیه‌ی داستان!]
9 thoughts on “زندگی بازی یا زندگی چگونه با زندگی‌ی شما بازی می‌کند!”
man ke un taraf nazaram ro dar mokhalefat ba yeki dige goftam!:d
Hi:)
It was very well written, and I really enjoyed it. Thanks! I also detected a dark, and rather deterministic view on life in the piece. I think, most of the times, we do have decisions and decision points which enables us to take a different route from a rather negative and gloomy situation and turn it into a more positive one. Maybe we only lose in this game we are playing with life, when we give up on ourselves..
دوست داشتيم اين را!
ba salam .
lotfan dar morede haghe iran az daryaye khazar ke dar sokoute kamel az bein mire be hamvatanan etela rasani konid. hanouz 100sal bishtar az zamani ke rousiye nesfe khake sarzamine ma ro joda kard va lakye pak nashodani bar tarikhe iran gozasht ngozashte va hamin chand sale pish boud ke malekiyate iran az daryaye khazar be 20darsad kahesh yaft va alan rosiye ba 7darsad haghe iran ham razi nist. azizan keshvare ma darad be jaye yek nirougah ke chand barabare bahaye an ra pardakht kardeim foroukhte mishavad.lotfan ta bishtar az in dar chashe mardome donya va tarikh va ayandegan khar o zalil nashodehim kari konim.chera ke haghe mast ke bad az salha setam didegi be jaygahe asliye khodeman bargardim: IRANI AZAD O GHAVI in ast haghe ma. aya nist?
merci .
sohrab
آدم ÙŠÚ© وقتی Øوصلهâ€Ø§Ø´ Ù…ÛŒâ€Ø´ÙˆØ¯ Ú©Ù‡ در مورد ÙŠÚ© چيزی، ÙŠÚ© چيزکی بنويسد. ÙŠÚ© وقتی اما اگر مجبور باشد Ú©Ù‡ بنويسد، خوب، لابد مجبور بوده ديگر!
خلاصه Ú©Ù‡ خوشâ€Ø§Ù… نيامد رÙيق. 😉
Ùقط باید خوند
مثل Ùقط باید نوشت
نوشت
نوشت…..
به پ.: هاها! ممنون! (:
به روشنک: ممنون! (: من با نظرت مواÙق‌ام البته با یک توضیØ. ØªÙˆØ¶ÛŒØ Ù‡Ù… این است Ú©Ù‡ باید تصمیم بگیریم در Ú†Ù‡ مقیاس‌ای سخن می‌گوییم. در بعضی مقیاس‌ها ما می‌توانیم تغییری ایجاد کنیم Ùˆ در بعضی مقیاس‌های دیگر Ù…Øکوم به شکست‌ایم. البته شاید این شکست واقعا اهمیت نداشته باشد Ùˆ تنها ساخته‌ای زبانی باشد (همان تکینگی‌ی زبان Ùˆ این ØرÙ‌ها!).
به اسپریچو: به به! ممنون!
به سهراب: Ú†Ù‡ کارهایی تاکنون شده است؟ Ú†Ù‡ Ùشارهایی می‌توان آورد؟
به لرد شارلون: لرد عزیز، نمی‌گویم کاملا اما تا Øد زیادی با تو مواÙق‌ام. من هم این نوشته‌ام را خیلی دوست ندارم. البته این‌که از سر تا ته بوی استیصال می‌دهد الزاما به معنای استیصال نویسنده در موقع نوشتن‌اش نبوده است. نتیجه اما شاید نشان از همان بدهد.
به Ùاطمه: Ú†Ù‡ چیزی را؟ چگونه؟
مینویسی
پاره میکنی
مینویسی
جیغ میزنی
مینویسی
دوستش نداری
مجهول؟
Ùقط خوندمش یه بار خوندمش دوست نداشتمش مش مش مش
ولی آخرش جرقه داشت هوم
واسه همینه که باید نوشت
آقا، ممنون! (کامنت رو تازه دیدم ها!)