دایناسورها و انقراض

دایناسورها و انقراض

چرا وقتی می‌خواهند بگویند کس‌ای بلد نیست درست و درمان زندگی کند و احتمال انقراض‌اش می‌رود از شدت بی‌عرضگی، او را با دایناسورها مقایسه می‌کنند؟
یعنی جمله‌ای شبیه به این: “اگر دایناسورها زندگی‌کردن بلد بودند Ú©Ù‡ منقرض نمی‌شدند!”.

یعنی منظورشان این است که دایناسورها رسم زندگی را بلد نبودند؟

تکمیلی:
مشکل این‌جا است که سابقه‌ی زیستن دایناسورها از انسان‌ها بسیار موفق‌آمیزتر بوده است. دایناسورها حدود ۱۶۰ میلیون سال بر زمین حکم‌فرمایی می‌کرده‌اند، اما انسان‌ها بسته تعریف‌مان از انسان چیزی بین ۲۰۰ هزار سال تا بیش و بس‌اش ۳ میلیون سال وجود داشته‌اند (و انسان مثلا پانصد هزار سال پیش را من و شما انسان در نظر نمی‌گیریم). حالا ادعای‌مان بر سر چیست؟

11 thoughts on “دایناسورها Ùˆ انقراض

  1. نه، می دانی، آخر کمی زیادی سنتی بودند، کمی هم زیادی محافظه کار.

  2. خوب كلا آدمها براي ساده كردن مناسباتشون هميشه به مثال زن و مقايسه كردن رو ميارن. اينم يكي از همين موارد هست.

  3. به میرزا: پس اگر سنتی و محافظه‌کار بودند این دایناسورها، ما هم خوب است به سنتی و محافظه‌کاری روی بیاوریم که کمینه یک‌بار خوب جواب داده است. (; بگذریم از این‌که سخت بوده است برای دایناسورهای بدون فرهنگ که سنتی باشند.

    به سیامک: مشکل دقیقا در این است که این ساده‌سازی و مقایسه غلط است.

  4. به ریحانه: بله، بستگی دارد. منظورم در این‌جا موفقیت از دیدگاه تکاملی است که معادل شانس بقای موجود است.

  5. ربط راه و رسم درست زندگی کردن به انقراض رو متوجه نمی شم.
    اصلاً، درست زندگی کردن یعنی چه؟!

  6. کلاً‌ آدم عادت داره خودش رو خیلی بهتر بدونه. توهمیه در نوع خودش که فعلاً که ما ها آقای دنیا هستیم درست جلوه می‌ده. پس فردا که به خاطر گرم شدن زمین یخ‌های قطبی اب شدند و آب دریاها بالا اومد و ما ها رو کشید تو خودش و خوراک ماهی‌های زشت و چشم ورقلمبیده شدیم می‌فهمیم که بلده زندگی کنه و کی نکنه. فعلاً که ته‌موندهٔ جون همین دایناسورهای بدبخت رو می‌ریزیم تو باک ماشینمون و لامپ خونمون و لپ‌تاپ‌مون.

  7. بعدش هم دايناسورها از روی بدشانسی منقرض شدند نه نابلدی!

  8. به آرام: از دیدگاه تکاملی، هدف زندگی‌ی موجودات این است که شانس بقای‌شان را بیش‌تر کنند. در این شرایط اگر موجودی راه و رسم درست زندگی را بلد نباشد (یا نتواند به خوبی یاد بگیرد)، شانس بقای‌اش کم‌تر می‌شود.
    با این دیدگاه، درست زندگی‌کردن احتمالا چنین چیزی است: توانایی‌های خودت را افزایش بده، به‌ترین جفت مناسب برای خودت را بیاب، جفت‌گیری کن، بچه‌دار شو، بچه‌های‌ات را درست بزرگ کن و کمک‌شان کن تا توانایی‌های زندگی را بیاموزند.

    متاسفانه این دیدگاه خیلی خوش آب و رنگ نیست.

    به جالبیاتی که او دیده است: دقیقا همین است، اما شاید این نوع دیدگاه خیلی بد هم نباشد. یعنی این تصور فردی (یا جمعی) که من (یا ما) مرکز عالم هستیم بعضی وقت‌ها کمک می‌کند تا شانس بقای‌مان را بیش‌تر کنیم.
    مثال می‌زنم: فرض کن یک دختر هست و تو هم پسری و یک پسر دیگر هم وجود دارد. تو از دختره خوش‌ات می‌آید، پسره هم از دختره خوش‌اش می‌آید. اگر خودت را مرکز عالم قرار ندهی، ممکن است به این نتیجه برسی که پسره فرد مناسب‌تری است از خودت و در نتیجه بدون هیچ تلاشی بازی جفت‌گیری را به کل بی‌خیال شوی. نتیجه چیست؟ نتیجه عدم بقای‌ات است و در ضمن، کم‌شدن کیفیت گونه‌ات (چون الزاما به‌ترین‌ها با هم جفت‌گیری نکرده‌اند).

    به رامین:‌ هاها! ممنون! (:

    به علیرضا: دقیقا!

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *