از هم‌بستگی با دانش‌جویان زندانی، دهه‌ی فجر و دیگر قضایای بسیار مرتبط

از هم‌بستگی با دانش‌جویان زندانی، دهه‌ی فجر و دیگر قضایای بسیار مرتبط

کس‌ای چه می‌داند؛ آمدیم و هم‌بستگی و وابستگی و دم‌بستگی و بستگی و نابستگی‌ها دست در دست هم دادند و دیو چون بیرون رود فرشته در زد و گفت دهه‌ی فجر شما مبارک به یاد همه‌ی آن‌هایی که در تهیه و توزیع برنامه‌های مزخرف آن دهه که منجر به یادگیری‌ی تفاوت بین سیب‌زمینی‌ی پشندی و سیب‌زمینی‌ی استانبولی شدند قدردانی می‌کنیم و ای پدرسوخته‌ها زندانی‌ها را آزاد کنید مگر شما خودتان خواهر برادر ندارید بوگندوهایی که در ضمن یادآوری می‌کنیم تفاوت‌هایی دارند با آن‌چه تصور می‌شد و البته دهه‌ی فجر البته که دهه‌ی زجر بود ولی این دلیل نمی‌شود که نخواهیم عفو رهبری یا دست‌کم عفو مقام عالی‌ی قوه‌ی قضاییه یا کمینه سرآشپز سه قوه با توجه به وضعیت متشنج خلیج همیشه فارس و حتی پارس باید آزاد گردد مگر این‌که بتوان در دادگاه عادل با دادستان‌ای که دادِ دادخواه را در نیاورده باشد با حضور هیات منصفه‌ی عادل و قادر و مادر مگر شما ندارید که نمی‌بینید این بچه‌ها مادرشان ضجه می‌زنند ای نمک به گفته‌ی هم‌شهری ضمیمه‌ی رسمی‌ی روزنامه‌ی ایران آیا هنوز در می‌آید چون شنیده بودم وابسته به دولت است و اما با این وجود هیچ چیزی از ارزش‌های تیم ملی‌ی ایران و مربی‌ی وطنی کم نمی‌شود اگر بدانیم گفتار نیک همان کردار نیک است در فرجه‌ی بین دو ترم‌ای که آدم‌ها اگر بخواهند می‌توانند در زیر سایه‌ی حق تعالی به به‌ترین وجه به دوست‌پسربازی با تبرج فراوان و رعایت اعتدال اصول شرعی و فروع عقلی و حفظ دم‌شان در شرایطی که لندکروزهای با هیبت سیاه تن هر بشری را با غسل تعمید نشد با غسل‌ِ دیگری که حکم‌اش در هر رساله‌ی دکترایی آمده است مگر این‌که شک باشد که آن‌گاه انشالله گربه است و سگ نیست که ظرف شستن نداشته باشد و باید انداخت دور این وصله‌ی ناچسب چسبیده به تن‌مان را در این ایام مبارک که آرمان‌های انقلاب همین بوده است و انقلاب‌های آرمانی با اصول اصلاح‌طلبی صد و بیست درجه به سمت چپ می‌رویم و کابل‌های نوری‌ی خلیچِ هم‌چنان همیشه فارس چون همیشه در آب‌های نیل‌گون تنگ ماهی سیاه کوچولو به گذشته‌هایی می‌روند که آدم‌ها هم‌چون آینده به آدم‌ها رحم نخواهند کرد و تردید بر زمان‌های از دست رفته‌ای غلبه خواهد کرد بر زندانیانی که آب خنک می‌خورند و سخت پشیمان‌اند از این‌که چه کردند که کاش نکرده بودند و چه نکردند که کاش می‌کردند و اینک ده بهمن به گمان‌ام دو سه روز پیش بود و من هم‌بستگی نکردم که وابستگی ایجاد نشود چه عاطفی و چه معنوی -انشالله که قبول باشد- و چه دم‌ها که بستگی به چیزی نداشتند و چه بازدم‌ها که آمدند و رفتند و عمر گران‌مایه بدین صرف شد که چه بپوشد در پارتی کامبیزجان و چه کند در فردای آن روزی که ستاره‌ها غروب نکردند و خورشید طلوع نکرد و طلوع نکرد و هم‌چنان طلوع نکرد.

12 thoughts on “از هم‌بستگی با دانش‌جویان زندانی، دهه‌ی فجر Ùˆ دیگر قضایای بسیار مرتبط

  1. Sometime ago I heard that there is a psychologist who can judge about children by watching their drawings.
    If there be a one who can judge by reading people’s notes, I am sure he will guess the writer of these lines has MAJOR MALIKHOOLYA 😀

    So please do not show this post to any psychologist ….

  2. دودورو دودور…. تولد فجرت مبارک.
    من این نوشته‏هه رو تا چند خط اول‏ش بيشتر نخوندم، فقط گفتم بوق بزنم اين جا. دل‏مان تنگ شده برای‏تان عالی جناب آلبالو :X گفتيم اين جا ابراز احاساسات بنماييم Ú©Ù‡ جلوی مردم لپ‏تان قرمز شود 😀

  3. مطمئن ام این را ننوشتی که خوانده شود ((:

    خوش خط تر بنویس خب(:

  4. به میرزا: ممنون! (:

    به سامان: نگران نباش!

    به روزبه: بله! هم ضدخاطرات بود و هم طلوع نکرد.

    به لرد شارلون: ای بابا! من فکر کردم لرد بزرگ‌وار تا آخرش را می‌خواند. از ابراز احساسات‌تان متشکریم و به همین دلیل شما را از راه دور آب‌دار (ولی بدون تف!) می‌بوسیم. :*

    به رامین: نمی‌گویم خواندن‌اش سخت است، اما خواندن‌اش جالب می‌تواند باشد. در ضمن این بلندترین پاراگراف تک نقطه‌ای بوده است Ú©Ù‡ تاکنون نوشته‌ام. هممم …

  5. سیب زمینی ها را خوب آمدی. این یک قلم از یادم رفته بود

  6. راستی نکته اش را که می دانی؟ استانبولی گران و کوچک است و پشندی گنده و ارزان. این است که آن اقلیت مرفه این اکثریت مستضعف را استثمار کرده بودند و حکایت پیش از انقلاب و این برنامه ها. یک بار توی استادیوی کزایی ما را بردند و سیب زمینی ها را هم از نزدیک دیدیم. سال 1369 بود چون سالگرد دوازدهم. از آن موقع یادم هست که بزرگ تر ها می گفتند امسال دیگر سال آخر است و قرار است رها بشویم. نشدیم که نشدیم که نشدیم

  7. جناب سولوژن واقعا دستت درد نكنه. من هرچي مي خاستم اين اصطلاح Stream of Consciousness رو بفهمم نمي شد. ولي فكر كنم اين دفعه جريانش خيلي تند بود (تو مايه هاي رودخونه جاده چالوس).
    🙂

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *