از چه چیز مرگ می‌ترسیم؟
Û±) از Øدود ده روز پیش تا تا بوق٠سگ٠دوشنبه سخت گرÙتار بودم. Øالا وضعیت به‌تر است Ùˆ آمادگی‌ی کاÙÛŒ برای ایجاد انواع Ùˆ اقسام گرÙتاری‌های جدید را دارم.
Û²) خسرو شکیبایی Ú©Ù‡ مرد، Ú©Ù„ÛŒ غصه‌دار شدم. تازه میزان ارتباطم با او تنها باز می‌گردد به خانه‌ی سبز Ùˆ صدای‌ گرم‌اش Ú©Ù‡ این طر٠و آن طر٠شنیده می‌شد – هامون را ندیده‌ام Ú©Ù‡ در ایجاد علاقه‌ام نقش‌ای داشته باشد.
لعنتی همیشه همین‌طور است: آدم‌ها زمان‌ای می‌میرند Ú©Ù‡ انتظارش را نداری. Øالا Ú†Ù‡ هنرپیشه‌ی سینما باشد Ú†Ù‡ کس٠دیگری.
Û³) همان روز به مرگ می‌اندیشیدم. رابطه‌ی هر Ùرد با مرگ دو جنبه دارد: تاثیر مرگ٠خود بر خود Ùˆ تاثیر مرگ دیگران بر خود.
آدم‌های مختل٠نگاه‌شان در این‌باره متÙاوت است. البته نه این‌که من راه اÙتاده باشم Ùˆ از آدم‌ها بپرسم Ú©Ù‡ نظر شما درباره‌ی تاثیر مرگ٠خود بر دیگران چیست، اما شده است -یعنی یک بار شده است- Ú©Ù‡ یک‌ای نظرش را به‌ام بگوید.
نمی‌گویم او کیست، اما Ùرض کنید آدم‌ای است با سن Ùˆ سال نزدیک چهل. او می‌گÙت Ú©Ù‡ از مرگ خودش نمی‌ترسد اما از مرگ عزیزان‌اش می‌ترسد. آن زمان (Ú©Ù‡ می‌شود سه چهار سال پیش) من Ú©Ù… Ùˆ بیش با او مواÙÙ‚ بودم. نه این‌که آدم٠رهیده از بند خویش‌ای باشم Ú©Ù‡ مرگ‌ام به چیزی‌ام نباشد (Øتی باید Ú¯Ùت در این زمینه Ù…ØاÙظه‌کارم!)ØŒ اما چیزی Ú©Ù‡ بیش‌تر از همه مرا می‌هراساند مرگ دیگران است.
Û´) این گرÙتاری‌های لعنتی جوری‌اند Ú©Ù‡ نمی‌گذارند آدم با خیال راØت دو کلوم(!) نامه بنویسد Ùˆ بÙرستد برای چهار گوشه‌ی گیتی برای یکی دو آدم‌ای Ú©Ù‡ مهم است نامه‌ی آدم را دریاÙت کنند.
Ûµ) می‌گÙتم Ú©Ù‡ آن روز به مرگ می‌اندیشیدم Ùˆ برای Øدود پانزده ثانیه سخت ÙˆØشت کردم! می‌توانم بگویم از Ú†Ù‡ ÙˆØشت کردم اما نمی‌توانم ÙˆØشت‌اش را منتقل کنم. یعنی یک باری سعی کردم ولی نشد. Øال دوباره سعی می‌کنم:
Ùرض کنید اگر آدم بمیرد یکی از دو Øالت زیر پیش بیاید:
الÙ) بمیرد ولی به شکل‌ای هم‌چنان باقی بماند. مثلا تناسخ‌ای باشد یا Ú†Ù‡ به‌تر از آن قیامت‌ای یا هر گونه باور متاÙیزیکی‌ی دیگر.
ب) بمیرد Ùˆ تمام شود. یعنی درست همان‌طور Ú©Ù‡ یک واکنش شیمیایی (مثلا انداختن سدیم در آب) زمان‌ای آغاز می‌شود Ùˆ بعد تمام می‌شود Ùˆ در نهایت چیزی از سدیم٠خالص اولیه نمی‌ماند (Ùرض کنیم Ú©Ù‡ نماند)ØŒ زندگی‌ی انسان آغاز شود Ùˆ بعد تمام شود.
Øالت (الÙ) باور رایج مومنین است (Øالا یک مومن به این دین یا به آن آیین). باور (ب)ØŒ باور رایج خداناباوران است. باور (الÙ) البته Ú©Ù‡ امید بخش است، اما بیایید Ùرض کنیم Ú©Ù‡ درست نیست Ùˆ (ب) درست است.
کس‌ای Ú©Ù‡ به (ب)‌ باور دارد در بیش‌تر مواقع هیچ غم‌ای از این موضوع ندارد (اØتمالا البته!). چون پس از مرگ‌اش طبیعتا وجود ندارد Ú©Ù‡ بخواهد ناراØتی یا رنج یا غصه‌ی گذشته را بخورد. مرگ٠(ب)باور برای خودش بی‌نوستالژی Ùˆ بی‌اÙسوس است.
کاری ندارم Ú©Ù‡ شخص‌ای Ú©Ù‡ به (ب) باورمند است (Ùˆ من ممکن است از (ب) برای نمایش آن شخص استÙاده کنم) چگونه می‌خواهد بزید. اØتمالا هد٠یک (ب)ÛŒ عاقل این خواهد بود Ú©Ù‡ رضایت این جهانی‌اش را بیشینه کند. البته بگذریم Ú©Ù‡ آدم تماما عاقل وجود ندارد Ùˆ در نهایت رÙتارش ملغمه‌ای خواهد بود از تاثیرپذیری‌اش از اجتماع (Ú©Ù‡ به هر Øال پر است از (الÙ)باور) Ùˆ اØساسات خودش Ùˆ بخش عقلانی‌اش (نمی‌خواهم عقل را از اØساس سÙت Ùˆ سخت جدا کنم؛ می‌خواهم Ùقط تاکید کنم Ú©Ù‡ گاهی ممکن است این دو یک‌سان نباشند).
Øالا مشکل کجاست؟ مشکل این است Ú©Ù‡ شخص٠(ب) در نهایت می‌میرد Ùˆ تمام می‌شود. گیریم در طول زندگی‌اش بیش‌ترین لذت‌ها را برده است Ùˆ از زندگی‌اش نهایت رضایت را داشته باشد. اما Øالا Ú©Ù‡ مرده است آیا می‌توان چیزی Ú¯Ùت شبیه به «چه خوب Ú©Ù‡ (ب) خوب زیست. الان مطمئن‌ام Ú©Ù‡ راضی است.»؟ درست است Ú©Ù‡ (ب) ممکن است خوب زیسته باشد، اما خوب زیستن او پس از مرگ‌اش هیچ خوبی‌ای برای (ب) به همراه ندارد. در واقع تنها خوبی‌ی (ب) این می‌تواند باشد Ú©Ù‡ برای شخص سوم‌ای مثل (Ù¾) خوبی‌ای Ùراهم کرده باشد Ùˆ خوبی‌ی (Ù¾) همان است Ú©Ù‡ او تشخیص می‌دهد در دنیا می‌بایست انجام دهد ( (Ù¾) نیز (ب)باور است). اما این‌که نتیجه‌ی کارهای (ب) باعث اØساس٠خوبی‌ی (Ù¾) پس از مرگ (ب) باشد، هیچ تاثیری بر (ب) نمی‌تواند بگذارد.
صبر کنید یک مثال بزنم:
Ùرض کنید در کمای ویژه‌ای باشید Ùˆ گروه‌ای پزشکی شما را کنترل می‌کند. Ùرض کنید آن‌ها به شیوه‌ای به طور مداوم باعث تØـریک جـنـسـی‌ی شما در کما شوند Ùˆ شما روزانه ده‌ها بار به ارضا برسید. به مدت یک Ù‡Ùته وضعیت همین‌گونه است Ùˆ بعد شما را از کما خارج می‌کنند. ویژگی‌ی خاص٠این کما این بوده است Ú©Ù‡ نه تنها هیچ چیزی به خاطر نمی‌آورید، بلکه هیچ تاثیری هم از آن مدت٠در کما-بودگی بر زمان٠پس از کما باقی نخواهند ماند – مطلقا هیچ تاثیری. یعنی اگر هر تغییری در آن مدت در مغز شما انجام شده باشد، موقتی خواهد بود Ùˆ پس از کما وضعیت درست همان خواهد بود Ú©Ù‡ پیش از آن. در نتیجه ارضـای جـنـسـی‌ی شما نه باعث می‌شود در آینده خوش Ùˆ خرم‌تر باشید Ùˆ نه تاثیری مخو٠بر ناخودآگاه‌تان دارد.
Øال سوال این است: آیا از این‌که در کمایی بوده‌اید Ùˆ لذت‌ها برده‌اید می‌توانید خوش‌نود باشید؟ یعنی آیا می‌توانید ادعا کنید Ú©Ù‡ «خب، یک Ù‡Ùته‌ای خیلی خوش گذشت Ùˆ Øالا خیلی هم مهم نیست Ú©Ù‡ چیزی از آن یادم نمی‌آید.»؟ یا مثلا آیا Øاضر خواهید بود Ú©Ù‡ وارد چنین برنامه‌ای شوید Ú©Ù‡ گروه‌ای پزشکی شما را به چنان کمایی ببرد Ùˆ یک Ù‡Ùته‌ی بعد بیدار کند با این Ùرض Ú©Ù‡ می‌دانید هیچ چیزی با خاطر نخواهید داشت؟ چرا؟
خب!‌ همین موضوع بود که مرا به مدت پانزده ثانیه به شدت ترساند. الان نمی‌ترسم چون در آن وضعیت ذهنی نیستم و با این نوشتار هم به آن وضعیت نمی‌روم. اما آن تجربه جزو ترسناک‌ترین وضعیت‌های ذهنی‌ای بود که تاکنون تجربه کرده‌ام.
35 thoughts on “از Ú†Ù‡ چیز مرگ می‌ترسیم؟”
چیزی Ú©Ù‡ من نمی توانم تصور کنم همین نبودن است. چطور Ù…ÛŒ شود نبود. چطور Ù…ÛŒ شود مرد Ùˆ تمام شد. البته هر وقت شب خوابم Ù…ÛŒ برد Ùکر Ù…ÛŒ کنم لابد یک چنین چیزی است. ولی خب من از خواب بیدار Ù…ÛŒ شود Ùˆ Ù…ÛŒ Ùهمم این وسط نبودم. ولی اگر بمیرم Ùˆ دیگر نباشم، چطور Ù…ÛŒ شود نبود؟
تصور این‌که مثل منیزیم Ú©Ù‡ Øتی سوختن‌اش برای همه (Ùˆ شاید برای خودش هم) زیباست،‌ دود شوم Ùˆ به آسمان روم Ùˆ دیگر از آن‌چه می‌ماند هیچ سهم‌ای نداشته باشم ذره‌ای بیش از خیلی عذاب‌آور است. از این‌که Ù„Øظه‌های شاد هیچ تاثیری بر من‌ای Ú©Ù‡ روزی می‌روم ندارد هم ایضا. من دوست دارم (الÙ) باشم. (الÙ)ÛŒ Ú©Ù‡ هم این‌جا را می‌خواهد هم آن‌جا را. هم خدا را هم خرما را.
جناب سولوژن، تو اين مثالي كه زدي يه پرسش پيش مياد. زمان زنده بودن رو به اون كما تشبيه كردي يا زمان بعد از مرگ (منظورم براي شخص ب)ØŸ چون وضعيت Ùˆ مسئله متÙاوت مي شه.
اما در كل من نه از مرگ خودم Ùˆ نه از مرگ اطراÙيان هيچ هراسي ندارم. البته نه اين كه سنگدل باشم. من از جمله آدمهاي گروه الÙÙ…. به خاطر همينم يكي از چيزايي كه در مورد مرگ راضيم مي كنه اينه كه به پاسخ خيلي از پرسشام مي رسم (البته اØتمالن). خوب در مورد ديگران هم از اين كه اونا هم به پاسخ پرسشاشون مي رسن خوب خيلي خوبه ديگه. البته اينم بگم كه با تمام اين وجود Øالا Øالاها Øوصله مردن رو ندارم.
با درود.
15 مرداد ماه روز همبستگی با کمیپن برابری خواه یک میلیون امضا
http://15mordad.blogfa.com/
منتظرتون هستیم.
برای من مشکل این جاست Ú©Ù‡ به هر Øال مرگ‌ترسی دارم، اون هم در Øجم زیاد. Øتا اگه «الÙ» باور هم باشم Ùˆ Ùرض کنم Ú©Ù‡ در اون دنیا بهترین‌ها منتظر من Ùˆ اطراÙیان Ùˆ دوستان Ùˆ آدم‌های دیگه خواهند بود، باز هم ترس از مرگ ول Ú©Ù† نیست (Ú†Ù‡ برای خودم باشه Ùˆ Ú†Ù‡ برای دیگران، همیشه برام یک کابوسه).
همین مطلب‌ات باعث شد Ú©Ù‡ من هم ØرÙÛŒ رو در همین مورد Ú©Ù‡ مدت‌ها بود می‌خواستم بنویسم، بالاخره بنویسم!
..Ùیلم شهر Ùرشتگان رو اگه دیده باشی با بازی Ù…Ú¯ رایان Ùˆ نیکلاس کیج..نیکلاس تو اون Ùیلم یه Ùرشته ای بود Ú©Ù‡ از غم ها Ùˆ لذت های انسان هیچ چیز نمیÙهمید ..Ùˆ از بالای بلندی خودش رو پرت کرد Ùˆ تبدیل به انسان شد..Ùˆ بعد توی Ùیلم نشون داده شد Ú©Ù‡ Ú†Ù‡ قدر از اینکه میتونه زندگی کنه Ùˆ لذت بردن رو Øس کنه خوشØال بود.
ta’sir-e marg-e xod bar digarân ro farâmush kardi. (ta’sir-e marg-e digarân bar digarân ro ham!)
راستش من دقيقا به همان چيزي كه Ú¯Ùتيد خيلي Ùكر كردم. البته من به بخش عذابش Ùكر كردم. مثلا كسي كه تير مي‌خورد Ùˆ مي‌ميرد… اين تير خوردن (Ùرض كنيم به مغزش شليك شود) براي او چند Ù„Øظه بيشتر عذاب ندارد. اين عذاب در نهايت هيچ كجا ثبت نمي‌شود. Øالا اين چند Ù„Øظه طولاني‌تر هم باشد باز در كليت مساله تغييري به وجود نمي‌آورد.
ولي يك خواب عميق (به طوري كه خواب هم نبينيم) از خيلي جهات شبيه مرگ است. نيستي را به طور كامل درك مي‌كنيم. اما به قول ميرزا وقتي بيدار مي‌شويم مي‌توانيم به ياد بياوريم كه خواب بوديم.
از اين جنيه مي‌توان به تناسخ هم اعتقاد پيدا كرد. شايد «من» قبلا هم بوده‌ام اما با مرگم همه چيز؛ همه چيز را از آن «بودن» Ùراموش كرده‌ام. كسي نمي‌تواند اين را رد كند. (البته اين يك استدلال مغالطه آميز است. من بايد ثابت كنم كه قبلا جسم ديگري داشته‌ام)
راست‌اش خيلی متوجه نمی‌شوم. به نظرم Ú©Ù„ نگرانی بی‌معنی است. “Øالا مشکل کجاست؟” مشکل يعنی چه؟ به نظرم واژه‌ی مشکل برای چنين وضعيت‌ای کاربرد ندارد. «سديم با آب واکنش می‌دهد Ùˆ به چيزهای ديگری تبديل می‌شود. مشکل کجاست؟» اگر جايی چنين جمله‌ای ببينم، به نظرم همان‌قدر بی‌معنی می‌آيد Ú©Ù‡ صØبت از مشکل در مورد Ùرد هر Ú†Ù‡ باور.
ÙŠÚ© ايراد اساسی‌تری Ú©Ù‡ به موضوع دارم، “خوب” است. باز هم Ùکر می‌کنم صØبت از “خوبی برای کسی به همراه داشتن” يا “تنها »خوبی« Ùلانی، بهمان بودن برای آن ÙŠÚ©ÛŒ Ùلانی می‌تواند باشد” يا اصلن “خوب زيست” بی‌معنی هستند. واکنش شيميايی خوبی بود! سديم نازنين‌ای بود. پتاسيم مهربان‌ای بود، به قشنگ‌ای واکنش نشان داد Ùˆ تأثير خوبی در واکنش اکسيداسيون آهن‌پاره‌ها گذاشت. هه هه….
شايد نگاه کردن به نوار منيزيم Ú©Ù‡ ميâ€Ø³ÙˆØ²Ø¯ØŒ قشنگ باشد. Ùˆ دوست داشته باشيم همين جوری بسوزد Ùˆ ما کي٠کنيم. ولی اين Ú©Ù‡ “باور داشته باشيم” منيزيم پس از سوختنâ€Ø§Ø´ØŒ به جای ديگری منتقل می‌شود يا به Ø´Ú©Ù„ ديگری از منيزيم تبديل می‌شود Ùˆ به سوختن‌اش ادامه می‌دهد، تا جايی Ú©Ù‡ می‌دانم، با واقعيت سوختن منيزيم متÙاوت است 😉 واقعيت خيلی ساده اين است Ú©Ù‡ منيزيم با اکسيژن ترکيب شده. منيزيم ديگر وجود ندارد Ùˆ به جای‌اش اکسيد منيزيم يا Ùلان Ùˆ بهمان وجود دارند. “اين خوب است؟” ای کاش اين سوال را از معلم‌های شيمی‌مان می‌پرسيديم تا ببينيم Ú†Ù‡ جواب‌ای به‌مان می‌دهند!
I wish i had farsi fonts here; but anYway! i believe we exist as long as we are searching for a meaning to be here, once we stop the search, the count down process will begin 2 effect our being (sometimes it’s vise versa: we’ll die of too much searchin’!!), so the B section sounds better in my opinion. U don’t need 2 give a fuck, but it’s always better 2 believe U could b immortal as well.
i’m happy (what?!) that u still keep people answerin’ ur critical qz! i mean farsi people, “iranianz” it’s
interesting..
somebody said: We are, as We Are not!
& I’m agreed with dat
به میرزا: سوال این است Ú©Ù‡ آیا نبودن اصلا چیزی «هست» Ú©Ù‡ بخواهیم در موردش صØبت کنیم؟
به علی: درک می‌کنم. گمان‌ام Øس‌ات شبیه به من باشد.
به بوگی:‌ بله!‌ مثال‌ام چپکی بود، اما تنها مثال‌ای بود که می‌توانیم تصورش کنیم. در واقع کنتراست این دو شرایط است که به نظرم وخامت اوضاع را نشان می‌دهد.
به انتظار پاسخ Ú†Ù‡ پرسش‌هایی هستید Ú©Ù‡ Ùکر می‌کنید مرگ می‌تواند پاسخ‌شان را بدهد؟
به روزبه:‌ چرا؟!
به شاهین: ندیده‌ام Ùیلم را، اما به نظرم بیش‌تر دل‌خوش‌کنک است چنین نوع تصوری. چرا یک Ùرشته نتواند لذت را تجربه کند؟
به پویا: اتÙاقا به‌اش Ùکر کرده بودم Ùˆ در نتیجه Ùراموش نکرده بودم. چیزی Ú©Ù‡ نوشته بودم «رابطه‌ی هر Ùرد با مرگ» است. رابطه‌ی مرگ٠خود بر دیگران معادل با رابطه‌ی Ùرد (من) با مرگ نیست. در واقع در این Øالت من رابطه‌ای با دنیا ندارم (البته اگر نگاه (ب) داشته باشیم). رابطه‌ی دیگران با مرگ دیگران نیز ربطی به من ندارد مگر با شبیه‌سازی.
به عرÙان: من هیچ‌وقت به تناسخ باور نداشته‌ام. چرا باید به‌اش باور کنم؟ توصی٠جهان٠با تناسخ Øتی پیچیده‌تر از توصی٠جهان با قیامت است.
به لرد شارلون:‌ لرد بزرگ‌وار! من آن‌قدر به موضوع دقیق Ùکر نکرده‌ام Ú©Ù‡ بخواهم همه‌ی کلمات‌ام را درست انتخاب کنم. اما Ùکر کنم بتوانم مشکل‌ام را با جناب‌عالی ØÙ„ کنم.
به همه‌ی این چیزها (یعنی «خوبی» Ùˆ «مشکل») یک صÙت «سابجکتیو» اضاÙÙ‡ Ú©Ù†.
کاملا درست می‌گویی Ú©Ù‡ ممکن است هیچ مشکل٠جهانی‌ای این وسط پیش نیاید. در واقع دلیل‌ای برای چنان باوری ندارم. مشکل، مشکل٠من است. پس جمله‌ام را باید این‌گونه خواند: «Øالا من Ú†Ù‡ مشکل‌ای با این موضوع دارم؟».
در مورد «خوبی» هم به همین صورت. به نظرم کاملا موجه است Ú©Ù‡ شخص (ب) بتواند بگوید Ú©Ù‡ «کار Ùلان از نظرم خوب است» Ùˆ به همان صورت بگوید Ú©Ù‡ «شخص (الÙ) از نظرم خوب بود». این به معنای خوب‌بودن شخص (الÙ) یا آن کار Ùلان نیست چون بر سر تعری٠خوبی تواÙق‌ای نشده است (یا به عبارت دیگر: خوبی الزاما ما به ازای کیهانی ندارد).
از نظرم سرمنشاء همه‌ی این دردسرها Ùˆ به ظاهر تناقض‌گویی‌هایی Ú©Ù‡ در متاÙیزیک Ùˆ اخلاق Ùˆ ÙلسÙه‌ی ذهن به وجود می‌آید زیر سر٠یک چیز است: انسان‌ها خودآگاه‌اند!
خودآگاه انسان‌ها به ایشان اجازه نمی‌دهد خودشان را هم Ø³Ø·Ø Ø³Ø¯ÛŒÙ… Ùˆ منیزیم قرار دهند. این‌که هستند یا نیستند مساله‌ی جدایی است، اما این‌که به Ú†Ù‡ باور دارند تقریبا مساله‌ی مشخص‌ای است: تاکنون هیچ انسان‌ای ندیده‌ام Ú©Ù‡ اعتقاد داشته باشد Ú©Ù‡ اهمیت‌اش در کیهان همان‌قدر است Ú©Ù‡ پنج گرم سدیم اهمیت دارد (در واقع هر دوی این‌ها می‌توانند هیچ اهمیت‌ای نداشته باشند چون ممکن است اصلا اهمیت Ù…Ùهوم‌ای نیست Ú©Ù‡ خارج از خودآگاه انسان‌ها تعری٠شود).
یادت هست من سال ها پیش Ù…ÛŒ Ú¯Ùتم Ú©Ù‡ هنوز Ú©Ù‡ هنوزه تنها چیزی Ú©Ù‡ در دنیای مدرن انسان ها دلشان را بهش Ù…ÛŒ توانند خوش کنند مذهب است؟ موضوع همین وعده جاودانگی Ø±ÙˆØ Ø¯Ø± مذهب است Ú©Ù‡ همه را جذب Ù…ÛŒ کند. ب باوران وعده ÛŒ هیچ Ù…ÛŒ دهند ولی ال٠باوران وعده بهشت!
جالب است Ú©Ù‡ من هم چندی پیش به این موضوع Ùکر Ù…ÛŒ کردم. اینکه ال٠یا ب Ú†Ù‡ Ùکر Ù…ÛŒ کنند Ùˆ Ù…ÛŒ ترسیدم. نتیجه Ùکر هایم این بود Ú©Ù‡ من Ú©Ù‡ مانند ال٠باوران نیستم اما از ال٠باوران اخلاقی ترم! با این Øساب Ú†Ù‡ ال٠درست بگوید Ú†Ù‡ ب باکی نیست چون اگر ال٠درست بگوید Ú†Ù‡ بهتر ((:
اما به همه این ها Ùکر Ù…ÛŒ کنم ارزش Ù„Øظه های زیستن ام را بیشتر Ù…ÛŒ Ùهمم… خیام عزیز به خودش میگه
خیام اگر ز باده مستی خوش باش
با ماهرخی اگر نشستی خوش باش
چون عاقبت کار جهان نیستی است
انگار که نیستی چو هستی خوش باش
جناب سولوژن،
پرسشها زيادند اما مهمترين پرسشي كه نزديك به بيست ساله منو مشغول كرده بØØ« بي نهايته. به طور مشخص بي نهايت زمان Ùˆ بي نهايت مكان. البته در مورد زمان Ùˆ مكان Ùˆ نسبي بودن اونا زياد خوندم Ùˆ Ùكر كردم. تا Øدودي هم به اون عادت كردم اما اين Ùقط يه عادته. به قول يكي از دوستاي Ùيزيكدانم زماني كه در مورد نسبيت بØØ« مي كرديم مي Ú¯Ùت نبايد تلاش كرد كه نسبيت رو درك كرد بلكه بايد تلاش كرد كه به اون عادت كرد. خوب البته تا Øدودي هم درست مي Ú¯Ùت. اما مشكل اين جاست كه هواس Ùˆ تÙكر تجربيم به چيزي بيشتر از عادت نياز داره. شايد از بØØ« بي نهايت زمان مهمتر خود Ù…Ùهوم زمان باشه كه البته اونم يكي از اون پرسش هاييه كه گذاشتم اون ور بپرسم.
با اجازه سولوژن، به شاهين:
در مورد تناسخ من هيچوقت دليلي براي رد يا تاييدش نداشتم. البته خودم به اون اعتقادي ندارم. اما در مورد تناسخ يه پرسش پيش مياد. Ú†Ù‡ دليلي وجود داره كه از ميان اين همه دوره هاي زندگي من بايد نسبت به اين يكي (زمان Øال) درك خودآگاه داشته باشم. البته اين پرسش با پرسش تعري٠زمان هم درگيره يعني اگر ما زمان رو مطلق Ùرض كنيم Ùˆ بتونيم به اون يه شمارنده اختصاص بديم مي تونيم زمان Øال رو هم تعري٠كنيم Ùˆ تا Øدودي اون مشكل رو ØÙ„ كنيم اما تعري٠زمان مطلق خودش مشكلات Ùˆ پرسش هاي ديگه اي رو پيش مياره. اما از اونجايي كه الان مطلق بودن زمان زير سوال رÙته پس وجود زماني به نام زمان Øال نيز بØØ« برانگيز مي شه.
ببخشيد شخص مورد نظر من عرÙان بود نه شاهين.
اه! Randy Pausch هم مرد!
اÙسوس!
اگر مرگ داد است بیداد چیست
ز داد اینهمه بانگگ Ùˆ Ùریاد چیست
با سلام من جزو گروه ب هستم Ùˆ ترس هم ندارم 🙂
به جناب سولوژن و جناب boogi :
من خودم هم به تناسخ اعتقادي ندارم. البته نه از اين جهت كه رد شده بلكه از آن جهت كه اثبات نشده.
من مي‌گويم كه اگر قبلا در يك جسم ديگر بوده‌ام و سالها زندگي كرده‌ام و رنج و لذت يرده‌ام و بعد از مرگ تمام آنها پاك شده‌است پس ديدي نسبت به آن موقع ندارم.
گاهي من Ùكر مي‌كنم كه اگر انسان نيودم، مثلا يك پرنده بودم Ú†Ù‡ Øالتي داشتم. اما بعدا مي‌بينيم كه از پرنده بودن هيچ خاطره‌اي ندارم (پرنده‌ها خود آگاهي دارند؟) بنابراين مي‌توان Ùرض كرد كه من پرنده بودن را تجربه كرده‌ام ولي هيج خاطره‌اي از آن به جا نمانده.
البته همان طور كه Ú¯Ùتم اين اسندلال به هيچ وجه منطقي نيست Ùˆ بلكه سÙسطه آميز است.
با “مشکل” Ùˆ “خوب”٠سابجکتيو هم، همâ€Ú†Ù†Ø§Ù† همان مشکل قبل را دارم.
بعيد نيست Ú©Ù‡ نظر آن مقام قدسی در مورد “زير سر خودآگاه” بودن درست باشد (Ú©Ù‡ به نظر من بسيار چنين است). اما باز هم Ùکر نمیâ€Ú©Ù†Ù… Ú©Ù‡ لزومن برای ÙŠÚ© انسان “آگاه”ØŒ خودآگاهی بايد باعث چنان مشکلاتی شود. يعنی دليلâ€Ø§ÛŒ نمیâ€Ø¨ÙŠÙ†Ù… Ú©Ù‡ خودآگاهی ÙŠÚ© انسان متÙکر، باعث شود اين تصور برای او به وجود بيايد Ú©Ù‡ ÙŠÚ© جايی ارزشâ€Ø§ÛŒ پخش کردهâ€Ø§Ù†Ø¯ Ùˆ سهم او از آن، بيش از سهم پنج گرم سديم بوده است. البته صÙت متÙکر Ú©Ù‡ به انسان چسباندهâ€Ø§Ù…ØŒ از بسياری جهات خطرناک است، عجالتن رÙع اين خطر کنم Ú©Ù‡ قصد سواستÙاده از گونهâ€ÛŒ “هر Ú©ÛŒ لباس شاه رو نمیâ€Ø¨ÙŠÙ†Ù‡ØŒ اØمقه” ندارم 😉
به نظرت تصور وجود “مشکل” ريشه در باورهای الÙ-مدارانه ندارد؟ هه هه! همين الآن ÙŠÚ© چيز لوسâ€Ø§ÛŒ به Ùکرم رسيد، آن طر٠بخوان.
گاهی وقتا روی تختم Ù…ÛŒ شینم ،بعدش به روبروم زل مزنم Ùˆ سعی میکنم به مردن خودم Ùکر کنم ØŒ بعد بقیه رو تصور Ù…ÛŒ کنم ،کسایی Ú©Ù‡ …:) وقتی Ùیلم امیلی پولن رو دیدم ØŒ Ú©Ù„ÛŒ به این Øالتم خندیدم،برام عجیب با مزه بود.
گاهی وقتا برای سوزناک تر شدن مرگم آهنگم Ù…ÛŒ زنم 🙂 بعد تصور Ù…ÛŒ کنم همه ÛŒ کسایی Ú©Ù‡ به من بدی کردن یا من به اونا بدی کردم…
کسایی Ú©Ù‡ دوسشون دارم با کسایی Ú©Ù‡ دوسم دارن…
Ùˆ یا Øتی کسایی Ú©Ù‡ باهاشون موقع Ù…Ú¯Ù… قهر بودم….
یا شاید یک درجه متÙاوت تر…کسایی Ú©Ù‡ از من عصیانی بودند…یا ناراØت شاید؟
Øالا Ú†Ù‡ Øالی دارن…
اصلا شاید بعضی ها Ù†Ùهمند من مردم!:D
بعد Ùکرم به روش هایی میرسه Ú©Ù‡ میشه به اونا خبر بدم!
مپلا برای خواهر کوچیکم یه پیغام بگذارم به به ….خبر مردن منو بده!
اصلا براشون Ùرقی Ù…ÛŒ کنه؟
شاید دارن الکی ادای آدمای اندوهگین رو در میارن؟
بعدش Ùکر میکنم اگه بازم زنده بشم ! هم….:D
شایدم واقعا هستن…
خوب ازون جایی Ú©Ù‡ من دیگه تموم شدم دونستن این مسائل Ùرقی به Øالم نداره:Ù
ولی Ù…ÛŒ خوام اونا بدونن Ú©Ù‡ بعد از مرگم همه ÛŒ سعیم این خواهد بود Ú©Ù‡ به اون نور بپیوندم…پس اصلا از جانب من نترسن:)چون Ùکر کنم تصورشم ÙˆØشتناکه Ú©Ù‡ من تو هواشون پرسه بزنم:ÙD:
………………..
من تا Øالا واقعا به مرگ Ùکر نکردم.ولی بارها خواب دیدم Ú©Ù‡ مردم
خواب نبود بیشتر,ترس هم داشت
Ùˆ بعدش Ù„Øظه ای رسید Ú©Ù‡ مرگو پذیرÙتم!!!
نمی دونم Ú†Ù‡ خوابی بود Ú©Ù‡ وقتی بیدار شدم هم مرگو پذیرÙته بودم:)
……………….
ولی اصلا دیگه از Ùکر چیزی نترس باشه؟:)
من Øالت سومی را زندگی Ù…ÛŒ کنم : نمی دانم Ú©Ù‡ بعد از مرگ Ú†Ù‡ خواهد شد Ùˆ به من هیچ ارتباطی هم ندارد!
به m: آیا وقتی می‌گویید تا وقتی زنده‌ایم Ú©Ù‡ جستجوگر معنا باشیم، این گزاره را به عنوان Øقیقت‌ای جهانی می‌گویید یا چیزی شبیه به mottoÛŒ شخصی؟!
به رامین: اخلاقی از Ù„Øاظ الÙ‌باوران دیگر، نه؟ وگرنه من نمی‌دانم اخلا٠ب‌باوران Ú†Ù‡ می‌تواند باشد.
به بوگی: من هنوز Øس٠جستجوگر خویش از دست نداده‌ام، اما اگر سوال‌های اساسی‌ام را کنار هم بگذارم Ùˆ بخواهم رده‌بندی کنم، نمی‌توانم بگویم Ú©Ù‡ مهم‌ترین سوال‌ام پرسش از هستی‌ی زمان Ùˆ مکان است. چرا؟ چون اگر این‌گونه بود چرا مسیر زندگی‌ام در آن راه قرار نگرÙته است؟
می‌خواهم بگویم آیا ما واقعا چیزی را Ú©Ù‡ دوست داریم همان‌قدر دوست داریم Ú©Ù‡ Ùکر می‌کنیم دوست داریم؟!
به عباس: (:
به mazoox: اØتمال دارد شما زیادی شجاع باشید!
به عرÙان: با جمله‌ی آخرتان مواÙق‌ام!
به لرد شارلون:‌ لرد عزیز! گمان‌ام ØرÙ‌های‌ام را درست بیان نکرده‌ام.
چند نکته را باید روشن کنم:
Û±) وقتی من از سابجکتیو-بودن پدیده‌ای Øر٠می‌زنم،‌ معنای‌اش این نیست Ú©Ù‡ آن پدیده در دنیای عینی درست است یا غلط، بلکه معنای‌اش این است Ú©Ù‡ سوژه چنان تصوری نسبت به آن موضوع دارد. به همین دلیل جمله‌ای چون «اما باز هم Ùکر نمیâ€Ú©Ù†Ù… Ú©Ù‡ لزومن برای ÙŠÚ© انسان “آگاهâ€ØŒ خودآگاهی بايد باعث چنان مشکلاتی شود» نمی‌تواند صØÛŒØ Ø¨Ø§Ø´Ø¯ چون اصلا تو – به عنوان یک مشاهده‌گر خارجی- نمی‌توانی راجع به Øالت ذهنی‌ی سوژه‌ی خودآگاه صØبت Ú©Ù†ÛŒ.
بگذار مثال بزنم:
Ùرض Ú©Ù† مرا قرار است میان استخری پرت کنند. Ùرض Ú©Ù† شنا هم بلد نیستم اما بازوبند دارم (از همان‌هایی Ú©Ù‡ باد می‌کنند). در نتیجه اØتمال غرق‌شدن‌ام خیلی Ú©Ù… است. اما من می‌توانم بگویم «مشکل٠من این است Ú©Ù‡ می‌ترسم». این مشکل عینی نیست، اما نمی‌توان باور به آن را Ù†ÙÛŒ کرد.
Øال تو می‌توانی بگویی Ú©Ù‡ این ناشی از Øماقت من است Ùˆ با تØلیل٠صØÛŒØ Ø¨Ø§ÛŒØ¯ قانع شوم Ú©Ù‡ اصلا نمی‌توان از مشکل صØبت کرد. قبول! اما بعید می‌دانم بتوانی Ù†ÙÛŒ Ú©Ù†ÛŒ Ú©Ù‡ انسان اصلا موجودی عقلانی نیست Ú©Ù‡ بتواند ترس‌ها Ùˆ خوش‌Øالی‌ها Ùˆ لذت‌های‌اش را با استدلال‌های عقلانی سازگار کند.
Û²) راست‌اش من از ارزش صØبت نکردم. در واقع دلیل وجود مشکل یا ترس اصلا این نیست Ú©Ù‡ اØساس می‌کنم ارزش من بیش‌تر از پنج گرم سدیم است. اما چون این موضوع را Ù…Ø·Ø±Ø Ú©Ø±Ø¯ÛŒØŒ بگذار بگویم Ú©Ù‡ با وجودی این‌که اصلا بØث٠ارزش در دنیای (ب) Ù…Ø·Ø±Ø Ù†Ù…ÛŒâ€ŒØ´ÙˆØ¯ØŒ اما تصور٠وجود ارزش برای سوژه‌ی شناسای دنیای (ب) اصلا غریب نیست.
لرد سالیان سال سلامت باشند، اما می‌توانم بپرسم چرا همینک خودشان را نمی‌کشند؟
(لطÙا برای اثبات این موضوع هم Ú©Ù‡ شده این کار را نکنند!).
Û³) Ú¯Ùته بودی Ú©Ù‡ آیا به نظرم تصور وجود مشکل ریشه در باورهای الÙ‌مدارانه ندارد. به نظرم خیر! به نظر می‌رسد اول مشکل(!)‌ ایجاد شد Ùˆ بعد باورهای الÙ‌گونه ایجاد شدند.
یا: موجود خودآگاه،‌ موجود عجیب‌ای است! دنیای او جوری است که گویی او نزدیک به مرکز جهان است (اگر خود٠مرکز جهان نباشد). چرا؟ شاید به این دلیل که تعری٠خودآگاهی همین است و موجوداتی خودآگاه‌اند که چنین تصوری دارند و از قضا ما نیز آن‌گونه‌ایم.
در نهایت بگویم Ú©Ù‡ من با این‌که ایده‌هایی دارم اما زیاد از خودآگاهی سر در نمی‌آورم! ممکن است ØرÙ‌های‌ام درست نبوده باشند.
به رضوانه: پیش‌نهاد می‌کنم برای این‌که دل٠دیگران را بسوزانی خودت را Ù†Ú©Ø´ÛŒ. ارزش‌اش را ندارد. زود یادشان می‌رود Ùˆ تازه اگر هم نرود، Ú†Ù‡ Ùایده‌ای به تو می‌رسد؟
راستی خوب کردی این بار به Ùارسی نوشتی.
به بهاره: بله، اگر Ùرض کنیم Ú©Ù‡ دانستن نهایت ماجرا تاثیری در شیوه‌ی بازی‌مان ندارد، کاری Ú©Ù‡ می‌کنی خیلی هم خوب است. اما بعید می‌دانم در یک تصمیم‌گیری‌ی بهینه، شرایط مرزی اهمیت‌ای نداشته باشد.
نه خوبه نه بد، بهش Ù…ÛŒ Ú¯Ù† روش بهاره! اینکه تو بعید Ù…ÛŒ دانی معنی ساده اش این است Ú©Ù‡ با من Ùرق داری. Ùقط کسی Ù…ÛŒ تونه ادعا کنه روش اش بهینه تره Ú©Ù‡ سازنده تر باشه، مخرب نباشه Ùˆ موثر باشه. تازه اینها همه نسبی اند. چیز با ارزشی Ú©Ù‡ من تو رشته ام یاد گرÙتم اینه Ú©Ù‡ دست گذاشتن روی مشترکاتمون به پیش رÙتن Ùˆ همدلی Ú©Ù…Ú© Ù…ÛŒ کنه.
من ب باور هستم ولی برخلا٠شما نمی‌دونم چرا باید نگران اØساس “بعد از مرگم” باشم؟
من باور دارم Ú©Ù‡ مرگم پایان “من” است. Øالا هر نوع تجربه Ú©Ù‡ قبل از اون داشته باشم یا تاثیر خوب Ùˆ بدی Ú©Ù‡ روی خودم Ùˆ دیگران Ùˆ جهان گذاشته‌ام یا نگذاشته‌ام در هر Øال بعد از مرگم دیگه برای من بی‌اهمیته چون اون موقع منی وجود نداره Ú©Ù‡ براش مهم باشه Ùˆ من هم از Øالا نگرانش نیستم.
این لیوان برای من به هر Øال متناهیه Ùˆ همین Øالا هم نیمیش خالیه، Ùرصت زیادی ندارم، پس به جای غصه خوردن برای کمبودها Ùˆ مرزهام، بودهام رو مزه می‌کنم Ùˆ می‌نوشم.
خلاصه من نگران رÙتار Ùˆ اØساسات Ùˆ تاثیرها Ùˆ تجربیات “قبل از مرگم” هستم. اون‌ها گاهی خیلی ترسناک‌تر از این می‌شن Ú©Ù‡ نگران چیز دیگه‌ای باشم. گاهی اون قدر شیرینن Ú©Ù‡ انگار چیز دیگه‌ای توی این دنیا وجود نداره. گاهی هم Ú©Ù‡ خسته Ùˆ ملولم یا زیادی منÙعلم تÙکرات سولوژنی سراغم میاد ولی سعی می‌کنم زیاد جدیش نگیرم Ùˆ با چیز Ù…Ùیدتر Ùˆ شیرین‌تری مشغول بشم.
خلاصه‌تر:
وقتی چیزی بیش از یک Ù‡Ùته کما ندارم، خب ندارم دیگه! به جای ÙلسÙÙ‡ باÙÛŒ یا تخدیر با مذهب Ùˆ متاÙیزیک، همین Ú©Ù‡ دارم رو می‌چسبم. در غیر این صورت همین رو هم از دست می‌دم Ùˆ نه تنها بعد از مرگ، Ú©Ù‡ قبلش، Øالا هم چیزی نخواهم داشت. این ترسناک‌تره.
i can’t claim that it’s a universal fact
i’m not a scientist and I have no developed proof. this is just a theory that’s been created by a normal brain, about 3 dim world. My solemn references are my own experiences and conclusions, so let’s call it
a personal mot
Maybe I am not in the context but anyway
Yesterday “we” found out that believing in the next world has no affect on our (my) life!!! I really have a bad feeling about that
1) آها! یک Ú©Ù… Ùهميدم. خوب، من وقتی بخواهم از ÙŠÚ© مشکل سابجکتيو بنويسم، ÙŠÚ© جور ديگری می‌نويسم. اگر بخواهم مشکل‌ای را بيان کنم Ú©Ù‡ به نظرم واقعن Ùˆ خارج از من (مشکل عينی) وجود دارد، آن طور Ú©Ù‡ تو نوشتی می‌نويسم. اÙتاد! البته در مورد “بعید می‌دانم بتوانی Ù†ÙÛŒ Ú©Ù†ÛŒ Ú©Ù‡ انسان اصلا موجودی عقلانی نیست Ú©Ù‡ بتواند ترس‌ها Ùˆ خوش‌Øالی‌ها Ùˆ لذت‌های‌اش را با استدلال‌های عقلانی سازگار کند” گير دارم هنوز. خيلی به اين باور ندارم. به نظر من انسان موجودی عقلانی است، ولی بعضی اوقات (اکثر مواقع؟) با تأخير. وقتی در مورد موضوع‌‌ای اطلاع نداريم، اØتمال ترسيدن‌مان از آن بيش‌‌تر است. Ùˆ اØتمالن در آن موقع Ú©Ù‡ “داريم می‌ترسيم”ØŒ به نظرمان طبيعی‌ترين کار ممکن را انجام می‌دهيم. ولی وقتی Ú©Ù‡ دليل ترس‌مان از بين می‌رود، عقلانی می‌شويم. البته در بسياری موارد، اين تأخير آن قدر زياد است Ú©Ù‡ زودتر از به سر رسيدن‌اش می‌ميريم. هاها.
2) باز هم Ùکر نمی‌کنم اصلن سوال مربوطی باشد. اين Ú©Ù‡ ارزش مطلق وجود نداشته باشد Ùˆ Øتی ارزش‌های وضع‌شده توسط خود ما هم وجود نداشته باشند (وضع‌شان نکرده باشيم)ØŒ به سوال “چرا خودت را نمی‌کشی” منجر نمی‌شود. منظورم اين است Ú©Ù‡ چنين پرسش‌ای، همان‌قدر به چنان اعتقادی ربط دارد Ú©Ù‡ “چرا قيمت زمين در ايران اين قدر زياد است؟”. بعيد نيست Ú©Ù‡ من در اين مورد خيلی خنگ باشم Ùˆ دوزاری‌ام نمی‌اÙتد. ولی وقتی من بگويم ارزش‌ای وجود ندارد Ùˆ ارزش من Ùˆ پنج گرم سديم يک‌سان (Ùˆ هر دو برابر صÙر) است، تو همان‌قدر می‌توانی بپرسی پس چرا خودت را از بين نمی‌بری Ú©Ù‡ اين ÙŠÚ©ÛŒ را Ù…Ø·Ø±Ø Ú©Ù†ÛŒ “پس چرا آب نمی‌خوری؟”. من ÙŠÚ© سری انتخاب دارم در هر Ù„Øظه Ú©Ù‡ انجام دهم، خودکشی هم يکی‌شان است. هر کدام را هم انجام دهم، Ùرقی در کليت قضيه نمی‌کند. از بالا/بيرون Ú©Ù‡ نگاه شود، چيزی را به‌تر يا بدتر نمی‌کند (چون اين واژه‌ها در اين Ø³Ø·Ø Ø¨ÛŒâ€ŒÙ…Ø¹Ù†ÛŒâ€ŒØ§Ù†Ø¯).
3) Ùکر نمی‌کنم اين جوری باشد. پيش از پيدايش باورهای الÙ‌مدارانه، انسان خودآگاه بوده Ùˆ به اين لاطاعلات (درست نوشتم؟) هم اعتقاد نداشته. تا جايی Ú©Ù‡ می‌دانم، در همين خاورميانه‌ی خودمان Ú©Ù‡ چشمه‌ی اين کرسی‌شعر‌ها است، صبØت‌ای از معاد Ùˆ خدا -Ú†Ù‡ واØد Ú†Ù‡ غيرواØدش- نبوده است. انسان Ù…Øيط در طبيعت بوده Ùˆ خودش را جزيی از آن می‌دانسته Ùˆ نه تنها خودش را مرکز جهان نمی‌دانسته، نزديک به آن هم همين طور.
قرار نبود من بمیرم تا دل کسی بسوزه…قرار نبود من خود Ú©Ø´ÛŒ کنم…مثلا برای نجات یک مادر Ùˆ Ùرزند از خورده شدن توسط یک Ú¯Ù„ گوشت خورا،شايد خدایی نکرده Ù…Ùردم…:)
Ùقط در اون Øالت امیلی رÙتنم خودم دلم Ù…ÛŒ سوخت…
آره ØŒ آدمای بزرگش زود Ùراموش Ù…ÛŒ شن…
از چه جيزي ميترسي ؟
از ب بودن خودت يا ب بودن ديگران يا وجود داشتن اØتمالي ب ØŸ
بيا Ùرض كن Ù¾ يعني نه ال٠ته ب يعني ( نميدانم ) در آن صورت خواهي Ú¯Ùت كه ترسويي يا تنبل يا ا ز واقيت گريزان اما Ùقط كمي جا را براي اØتمالات ديگر Ùراهم كردن بگذار اسمش رار در آن صورت Ú†Ù‡ اØساسي خواهي داشت ØŸ اگر يك بار اين بازي را بكني متوجه ميشوي كه ذهنت Ú†Ù‡ كاري انجام ميدهد . نميگويم توهمي كه هر Ú†Ù‡ ذهن ميسازد هميشه بهترين چيز است اما لا اقل طبيغي ترين چيز است /// بامزه است كه گاهي ولش كني تا مانند بشر اوليه Ùكر كند. بگذار كمي رها باشد . لااقل ترست هم كمتر است
:$ confused!
To Be, Or Not To Be,THis Is THe QuEstiON:D
Take it easy,man nabayad begam,you daneshmandi,majboor mishi beri DR
JUST LIKE ME!:D
ÙلسÙÙ‡ ØŒ موتور Ù…Øرک مغز Ú©Ù… باد من !
مثال شما کمی با ویژگی های شخصیتی ی ( ب ) در تقابل می باشد!
در واقع با Ùرض درستی ÛŒ (ب) ØŒ موجود( ب)باور! با وجود تلاشهای شبانه روزی ÛŒ تیم بپزشکی! بعد از کما خواهد مرد( یعنی تمام خواهد شد)
Ùˆ دیگه وجود نداره Ú©Ù‡ بخواد Ùکر کنه Ùˆ مثلا با خودش بگه : «خب، یک Ù‡Ùته‌ای خیلی خوش گذشت Ùˆ Øالا خیلی هم مهم نیست Ú©Ù‡ چیزی از آن یادم نمی‌آید.»