گیریم ننویسم! آیا دنیا جای به‌تری می‌شود؟

گیریم ننویسم! آیا دنیا جای به‌تری می‌شود؟

مدت زیادی می‌شود چیزی ننوشته‌ام. نه در ضدخاطرات Ùˆ نه در دفتر یادداشت‌های شخصی‌ام. گزارش علمی Ùˆ غیره،‌ چرا،‌ نوشته‌ام Ùˆ می‌نویسم Ú©Ù‡ این زورکی است Ùˆ بهانه‌بردار نیست. Ùˆ نه فکر کنید Ú©Ù‡ ننوشته‌ام چون خبری نبوده باشد Ú©Ù‡ بود Ùˆ بوده است Ùˆ خواهد بود. ننوشته‌ام چون …

و می‌پرسد: «ننوشتن از برای چه؟!»

و پاسخ می‌آید:‌ «الله اعلم!»،

و پاسخ می‌آید: «نکند دچار قفل نوشتاری(!)‌ شده بوده باشم؟»،

و تامل -هر چند اندک‌ای- و آن‌گاه پاسخ:‌ «در زمان تجاوز غاصبان و جنایت قصابان و خون‌ریزی‌ی خون‌خواران و پرده‌دری‌ی بی‌آبرویان و سنگ پراکنی‌ی جاهلان هم مگر می‌توان در گوشه‌ای راحت نشست و آرامْ آرام، کلمهْ کلمه جوهر بر کاغذ روان کرد و نوشت؟».

بی‌تامل زیرگوش‌ام آرام می‌خواند: «همین را،‌ همین را آن‌ها؛ همین سکوت‌ات مگر آن‌ها را غش نمی‌برد از شادی؟» و ادامه می‌دهد: «بنویس! گیریم کم‌تاثیر باشد، گیریم اصلا فایده‌ای نداشته باشد،‌ اما سکوتِ سرزمین مردگان را شکسته‌ای، نشکسته‌ای یارِ من؟!»

و من،

آرام،

قلم بر می‌دارم و می‌نویسم: «گیریم ننویسم! آیا دنیا جای به‌تری می‌شود؟»

11 thoughts on “گیریم ننویسم! آیا دنیا جای به‌تری می‌شود؟

  1. جناب سولوژن، مشكل اين جاست كه از چه و از كجا بنويسيم؟

  2. اگر شد از آن‌چه بر ما می‌گذرد، اگر نشد از آن‌چه بر ما گذشته است و باز هم اگر نشد از خودمان بنویسیم. همین زندگی‌ی روزمره‌مان که به هر حال بی‌تاثیر نیست از آن‌چه بر ما گذشته است و می‌گذرد.

  3. ای کاش از انچه بر ما گذشته است می نوشتی نه در این دوران سر افکندگی از زمانی که چیزی متفاوت تر بودیم . چیزی فراتر بودیم . لا اقل هر چه نبودیم خودمان بودیم . در میان انبوه انسان هایی که همانند هر چیزی هستند جز انکه باید باشند تنها می توان گریست . سال های سال در این خاک و اب پیران خردمند می ترسیدند از انچه که زمان و جهالت بر سرمان اورند و امروز همه ی ترس های تاریخ وجودمان به حقیقت پیوسته است . هر روز کمرنگ تر می شویم .

  4. ۱)‌ سعی می‌کنم بنویسم، اما شما هم بنویسید. چرا نمی‌نویسید؟
    Û²) با این‌که قبول دارد از لحاظ حکومتی در یکی از بدترین زمان‌های تاریخ اخیرمان هستیم (در مقایسه با کشورهای دیگر Ùˆ نه به صورت مطلق)ØŒ اما در تاریخ معاصر هیچ‌وقت در اوج‌ای نبوده‌ایم Ú©Ù‡ بخواهیم حسرت‌اش را بخوریم. درست است همیشه پیران خردمندی وجود داشته‌اند (Ùˆ دارند – Ùˆ البته نیازی هم نیست Ú©Ù‡ پیر باشند)ØŒ اما هیچ‌وقت در گذشته‌ی اخیر اکثریت جامعه نبوده‌اند. ایران معاصر هیچ‌وقت مدینه‌ی علم Ùˆ خرد نبوده است Ùˆ ایران قدیم نیز Ú†Ù‡ بوده باشد Ùˆ Ú†Ù‡ نبوده، آن‌قدر دور است Ú©Ù‡ به ما ربطی ندارد.

  5. نوشتن درباره اش خیلی سخته . خیلی . انگار بخواهی بشینی Ùˆ بدترین Ùˆ خفت اورترین لحظات زندگی تو تعریف Ú©Ù†ÛŒ . حتی اگرم از گذشته بنویسی Ù…Ú¯Ù‡ چیزی جز حسرت برای ادم باقی Ù…ÛŒ مونه . اول جمله هات میشه ما بودیم ………….. Ùˆ اخرش با ما نیستم تمام میشه . بارها ارزو Ù…ÛŒ کنم ای کاش تاریخ جور دیگه عوض میشد .

  6. دوباره نوشتن رو سولوژن عزیزم تو انداختی توی تنم.
    من سال هاست خواننده خیلی از وبلاگ ها از جمله مال تو هستم , ولی هیچ وقت نمی خواستم بنویسم! فکر میکردم فایده نداره.
    ولی از وقتی این مطلبت رو خوندم نتونستم جلوی خودم رو بگیرم.
    هرکسی که سواد داره باید بنویسه.

    یادمون نره این وبلاگ ها می تونن از شب نامه های زمان شاه هم قوی تر باشن!!

  7. به شهروند:‌ خیلی خوش‌حال‌ام که نوشته‌ام چنین تاثیری گذاشت. گمان‌ام کم پیش می‌آید نوشته‌ای چنین پرتاثیر باشد. به دنیای وبلاگ‌نویسی و باز-نوشتن خوش آمدید.

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *