گاهي Øس مي‌کنم خيلي مي‌Ùهمم.
گاهي Øس مي‌کنم خيلي مي‌Ùهمم. گاهي Øس مي‌کنم در پديده‌هاي اطراÙ‌ام چيزهايي را مي‌بينم Ú©Ù‡ همين‌طوري به چشم نمي‌آيند. سادگي‌هاي بنيادي را در آن‌ها مي‌بينم، روابطي ساده Ú©Ù‡ تبديل به پديده‌اي به ظاهر پيچيده مي‌شوند. گاه Øس مي‌کنم به تØليل‌هايي رسيده‌ام Ú©Ù‡ باعث آگاهي‌ي عميقي مي‌شود ولي آن‌گاه است Ú©Ù‡ ناگهان دوباره در دره سقوط مي‌کنم. شايد Ùقط ÙŠÚ© وجب، ÙŠÚ© وجب لازم داشته باشيم تا رسيدن به پاسخ، ولي قبل از آن بهتر است سکوت اختيار کرد- Ø®ÙÙ‡ شد! دنيا آن‌قدر دور Ùˆ ناشناخته براي‌ام مي‌نمايد Ú©Ù‡ اين آگاهي‌هاي مختصرم را به Øساب نمي‌آورم. تا وقتي اين‌ها متØد Ùˆ سازگار نشده‌اند ØÙ‚ پذيرÙتن‌شان را ندارم.