پراکنده‌هایی از کارو لوکس

پراکنده‌هایی از کارو لوکس

ردیف جلو از راست به چپ: دکتر مشیری، دکتر اعرابی، دکتر نیلی، دکتر لوکس، دکتر فاتحی

کارو لوکس (Caro Lucas) عزیز چند روز پیش ما دانش‌جویان‌اش را برای همیشه تنها گذاشت [هفده‌ام تیر ماه – این نوشته را بیش از ده روز دیرتر منتشر می‌کنم]. بقیه را نمی‌دانم، اما من هنوز در شوک‌ام. این چند روز Ù‡ÛŒ چهره‌اش در پیش چشم‌ام می‌آید Ùˆ خواسته Ùˆ نخواسته صدای‌اش در گوش‌ام طنین می‌اندازد. کاش می‌شد همه‌ی این‌ها خیال باشد، توهم باشد، دروغ باشد، اصلا نباشد. اما Ú†Ù‡ کنم Ú©Ù‡ هست Ùˆ حقیقتِ سفت Ùˆ سخت هم هست. دیدن چهره‌اش در تابوت … صبر ایوب می‌خواهد. مرده‌شور این دنیا را ببرند.

دکتر لوکس،‌ کارو لوکس، بابا نوئل -اما بیش از هر چیزی دکتر لوکس- هم دوست‌داشتنی است Ùˆ هم تیز Ùˆ زیرک، هم باسواد است Ùˆ هم افتاده. او کم‌یاب است – Ú†Ù‡ در ایران Ùˆ Ú†Ù‡ در هر جای دیگری. یکی است در میان هزاران هزار – اگر نگویم میلیون میلیون – Ùˆ رفتن‌اش خدا می‌داند Ú©ÛŒ Ùˆ چطوری جبران خواهد شد.

می‌خواهم از دکتر لوکس بنویسم. قصد زندگی‌نامه نوشتن ندارم. از خودم می‌نویسم Ùˆ از دکتر لوکس – آن زمان Ú©Ù‡ مسیر زندگی‌مان از نزدیکی‌های هم رد شد. این نوشته شاید بیش از حد شخصی به نظر برسد -اما چرا Ú©Ù‡ نه؟- Ú©Ù‡ دکتر لوکس برای‌ام اهمیت‌اش شخصی‌تر از آن است Ú©Ù‡ تلاش کنم نگاه‌ای عینی Ùˆ سوژه‌گریز به او داشته باشم.

یادم نمی‌آید اولین بار Ú©ÛŒ اسم کارو لوکس به گوش‌ام خورد، اما  دیدن‌اش یا در تابستان Û±Û³Û¸Û° رخ داد یا بهار Û±Û³Û·Û¹. خاطره‌ی تابستان Û±Û³Û¸Û° واضح است Ùˆ بهار Û±Û³Û·Û¹ نه چندان. اگر اشتباه نکنم، بهار Û±Û³Û·Û¹ کارگاه روباتیک دانش‌گاه تهران برگزار شده بود Ùˆ حدس می‌زنم دکتر آن‌جا بود ولی از شما Ú†Ù‡ پنهان هیچ خاطره‌ای از مواجهه‌ام با او ندارم. اما تابستان Û±Û³Û¸Û° را درست به خاطر دارم. برای مسابقات موش‌های هوش‌مند به تبریز رفته بودیم (Ú©Ù‡ می‌شود محمد Ùˆ رامین Ùˆ سید صادق Ùˆ من – Ùˆ سعید Ùˆ محسن از گروه‌مان هم نیامده بود)‌ Ùˆ دکتر لوکس هم مهمان مسابقات بود. با او صحبت‌ای نکردم اما همین Ú©Ù‡ دو سه متری‌اش ایستاده بودم برای‌ام آن موقع خودش Ú©Ù„ÛŒ افتخار بود. یکی دو ماه بعدتر هم باز در کنفرانس دانش‌جویی مهندسی برق دیدم‌اش. Ùˆ بعد شش هفت ماه بعد در چندمین کنفرانس سیستم‌های هوش‌مند در دانش‌گاه خواجه‌نصیر طوسی. این بار از او سوال‌ای هم پرسیدم Ú©Ù‡ یادم می‌آید راجع به Kismet بود.

انگیزه‌ام برای تغییر رشته و رفتن به دانش‌گاه تهران -با وجودی که تقریبا هر رشته/جای دیگری هم می‌توانستم بروم- بیش از همه به خاطر دکتر لوکس بود. یک روز بهاری پس از اعلام نتایج کنکور رفتم و چرخی در گروه برق و کامپیوتر زدم و نگاه‌ای به اسم درس‌ها و استادها انداختم. استادهایی که کارشان/درس‌شان به زمینه‌های مورد علاقه‌ی من ربط داشت این‌ها بودند: دکتر لوکس، دکتر نیلی، دکتر اعرابی و دکتر یزدان‌پناه. از بین همه‌ی این‌ها تنها دکتر لوکس را می‌شناختم و آن هم تصوری در حد و حدود پدر هوش ماشینی ایران یا چیزی شبیه به همین. به هر حال مطمئن شدم که اگر می‌خواهم روی هوش ماشینی کار کنم -که سال‌ها بود می‌خواستم- به‌ترین گزینه‌ام رفتن به کنترل دانش‌گاه تهران است. انتخاب سخت نبود: کافی بود کنترل دانش‌گاه تهران را به عنوان گزینه‌ی اول بزنم و منتظر نتایج کنکور بمانم.

ترم اول دانش‌گاه درس سیستم‌های فازی را با دکتر لوکس داشتم. کسان‌ای که با دکتر لوکس کلاس داشته‌اند می‌دانند کلاس‌های‌اش اندکی عجیب و غریب است. مثلا یکی این‌که او سیلابس خیلی صاف و مشخص‌ای -دست‌کم از دید دانش‌جویان- ندارد که جلسه به جلسه و ساعت به ساعت از روی آن به پیش برود و یک چیزهایی از همان اول مشخص باشد که گفته می‌شود و یک چیزهایی هم بدیهی باشد که جزو درس نیست. حدس من این است که او خود می‌دانست که فلان چهار پنج موضوع قرار است پوشش داده شود، بعد برای هر کدام از آن موضوع‌ها کلی اسلاید از این ور و آن ور جمع می‌کرد و درباره‌شان حرف می‌زد. گاهی هم البته یک موضوع به نظرش جالب می‌آمد و بیش از معمول روی آن متوقف می‌شد. از این لحاظ درس‌های او خیلی پراکنده‌تر از تقریبا هر استاد دیگری به نظر می‌آمد چون تقریبا نمی‌شد دانست که دو جلسه‌ی بعد راجع به چه موضوع‌ای خواهد بود. اما از طرف دیگر آن‌چه درس می‌داد معمولا خیلی جدیدتر از غالب درس‌های دیگر بود چون خودش را در قید و بند فلان کتاب و بهمان منبع نمی‌کرد. چنین چیزی در آن زمان برای من تازه بود. بعضی وقت‌ها البته بعضی از دانش‌جویان درس از این موضوع شاکی می‌شدند چون حس می‌کردند سررشته‌ی موضوع را گم کرده‌اند، اما من همیشه از این شیوه لذت می‌بردم. شاید دلیل‌اش این بود که معمولا دیدی کلی نسبت به درس داشتم و نشستن سر کلاس‌های‌اش کمک می‌کرد که چیزهایی را که پیش‌تر درباره‌شان پراکنده خوانده بودم عمیق‌تر بفهمم و ربطشان را به موضوعات دیگر به‌تر درک کنم. این را که حالا چند درصدمان از درس لذت می‌بردیم و چند درصد گیج می‌زدیم (که البته متضاد هم نیستند) نمی‌دانم.

گمان‌ام از نیمه‌های ترم اول بود که دیگر به این فکر کردم که چگونه از دکتر بخواهم استاد راه‌نمای‌ام باشد. ترم دوم شد که بالاخره جرات پیدا کردم تا از او بخواهم استاد راه‌نمای‌ام باشد. چطوری؟ فرض کنید به این صورت:

[داخلی در راه‌روی طبقه‌ی سوم گروه برق و کامپیوتر. دکتر لوکس و من بحث‌کنان از آزمایش‌گاه کنترل بیرون می‌آییم.]

– راستی یک سوال‌ای. من می‌تونم پروژه‌ام رو با شما بردارم؟

[کارو لوکس سرش را به چپ خم می‌کند]

– باشه!

همین! به همین سادگی. نه چک‌ای، نه چانه‌ای!

این شیوه‌ی برخورد از خصوصیت‌های دکتر بود. خیلی ساده با خیلی مسایل برخورد می‌کرد. اصلا و ابدا اهل کلاس‌گذاشتن نبود. حالا ببینیم و چه می‌شود و غیره در کارش نبود. اگر موافق بود همان موقع می‌گفت، اگر مخالف بود هم می‌گفت و اگر هم نمی‌دانست، باز هم می‌گفت. مرز این سه سایه‌دار نبود.

کلی دلیل داشت که آدم‌ها شیفته‌ی کارو لوکس شوند. ظاهری‌ترین‌اش به شکل و حرکات و لحن دکتر باز می‌گشت. این‌که خیلی‌ها او را با بابا نوئل مقایسه می‌کنند بر کس‌ای پوشیده نیست. کافی است عکس‌اش را دیده باشید تا بدانید چه می‌گویم. اما حرکات‌اش هم منحصر به فرد بود. مثلا یکی‌اش همین که برای تایید چیزی سرش را برخلاف بیش‌تر آدم‌ها که سرشان را به جلو خم می‌کنند، به یک سو (چپ یا راست؟ یادم نیست) خم می‌کرد. من یکی -احتمالا چون خیلی‌های دیگر- پس از چند ماه که در دانش‌گاه تهران بودم ناخودآگاه این حرکت را تقلید می‌کردم.

در خبرها می‌خوانی Ú©Ù‡ دکتر لوکس پدر روباتیک ایران است. نمی‌دانم Ú†Ù‡ کس‌ای اولین بار چنین اصطلاح‌ای را به کار برده است اما هر Ú©Ù‡ بوده مطمئن‌ام نه می‌داند روباتیک چیست Ùˆ نه می‌داند دکتر لوکس Ú©Ù‡ بوده است. شاید دلیل‌اش همان حضور دکتر لوکس در مسابقات روباتیک موش‌های هوش‌مند (Ùˆ مشابه) بوده باشد. شاید … نمی‌دانم. اما دکتر لوکس اصولا روباتیک کار نمی‌کرد. درست است Ú©Ù‡ چندین مقاله‌ی روباتیک دارد، اما روباتیک کار نبوده است.

اهمیت دکتر لوکس به پدر یا مادر این رشته یا آن رشته بودن نبود و نیست. اصولا قرار نیست علم پدر و مادر داشته باشد. اهمیت دکتر به گستره‌ی دانش‌اش، فعالیت‌های گسترده‌ی پژوهشی‌اش، و خیل دانش‌جویانی‌ست که تربیت کرده است. اهمیت او به تاسیس پژوهشکده‌ی سیستم‌های هوش‌مند در IPM است. اهمیت او به خاطر شوق و علاقه‌ای‌ست که در این همه آدم ایجاد کرد تا بروند چیزکی درباره‌ی هوش‌مندی‌ی ماشینی یاد بگیرند.

دکتر لوکس بارها موضوع کاری‌اش را عوض کرده است. زمان‌ای بیش‌تر روی سیستم‌های فازی کار می‌کرد، اما آن اواخر که من بودم تمرکزش کم‌تر روی سیستم‌های فازی به طور خاص و مستقل بود. آن زمان بیش‌تر روی ایده‌ی «یادگیری عاطفی» و هم‌چنین مساله‌ی پیش‌بینی‌ی سری‌های زمانی -و به طور خاص پیش‌بینی‌ی وضعیت فعالیت‌های خورشیدی- کار می‌کرد و البته روش‌های الهام‌گرفته از طبیعت چون انواع روش‌های محاسباتی‌ی تکاملی و ایده‌های مشابه. کمی سخت است راجع به این‌که دکتر لوکس روی چه چیزهایی کار می‌کرد نظر داد چون خیلی‌هایی که یکی از درس‌های‌اش را داشتند با او مقاله چاپ می‌کردند در حالی که الزاما موضوع مقاله، موضوع اصلی‌ی کارش نبود. من هم همه‌ی دانش‌جویان‌اش را نمی‌شناسم تا ببینم آن‌ها در سال‌های اخیر چه کرده‌اند (پروژه‌ی دانش‌جویان هر کس نماینده‌ی خوبی از موضوع کاری‌ی استاد است).

گستره‌ی خِبرگی‌ی دکتر شگفت‌انگیز بود. بارها شده بود که تصور می‌کردم او درباره‌ی موضوع‌ای چندان نمی‌داند، اما واقعیت این بود که خیلی می‌دانست حتی با وجودی که تا جایی که می‌دانستم روی آن موضوع پژوهش نمی‌کرد. مثلا با وجودی که دکتر روی «کنترل هوش‌مند» کار می‌کرد اما دانش‌اش راجع به «کنترل کلاسیک» -تا جایی که آن موقع می‌توانستم نظر دهم- بسیار عمیق بود. یعنی اگر روی موضوع خاص‌ای کار نمی‌کرد الزاما به دلیل ندانستن‌اش نبود. دانش دکتر لوکس حتی در مقایسه با هم‌تایان خارجی‌اش -که در این سال‌ها دیده‌ام- قابل تحسین است.

آیا دکتر لوکس شهرت جهانی دارد؟ مطمئن نیستم، اما بعید می‌دانم معروفیت‌اش بس‌گسترده باشد.

به نظرم -و تاکید می‌کنم که این نظر شخصی‌ام است- که دکتر لوکس می‌توانست در سطح جهانی شناخته‌تر باشد اگر روی یک موضوع تمرکز می‌کرد. اما از طرفی واقعا نمی‌دانم هدف دکتر لوکس از انتخاب مسیر پژوهشی‌اش چه بوده است. حدس می‌زنم هدف‌اش الزاما معروفیت جهانی نبوده است که اگر این‌طور بود به‌تر بود به ایران باز نمی‌گشت. در واقع رضایت‌مندی‌ی دکتر می‌توانست مولفه‌هایی کاملا متفاوت با نرم‌های معمول پژوهش‌گر دنیای آکادمیک داشته باشد. کاش در این باره از او پرسیده بودم.

چرا دکتر لوکس به ایران بازگشت؟ نمی‌دانم. در مصاحبه‌ای گفته بود که در ایران راحت‌تر است. خود دکتر در همان‌جا می‌گوید که هدف‌اش از ایران‌ماندنْ ایثار نبوده است، اما می‌دانم ایران‌بودن‌اش برای دانش‌جویان ایرانی نعمت‌ای بود. نعمت‌ای که متاسفانه به دلیل بدشانسی‌مان از ما گرفته شد.

بازگردیم به داستان من و دکتر لوکس. بهار سال اول کارشناسی‌ی ارشدم بود (می‌شود بهار ۱۳۸۲) که دکتر قبول کرد استاد راه‌نمای‌ام باشد. آن ترم با دکتر نیلی -که پیش از آن نمی‌شناختم‌اش- درس هوش‌مصنوعی گسترده را برداشته بودم. تابستان آن سال تصمیم گرفتم که به‌تر است وزن بیش‌تر مشاوره را به دوش دکتر نیلی بیندازم و دکتر لوکس (به هم‌راه دکتر اعرابی) استادان مشاورم باشند. از این انتخاب بسیار راضی‌ام. دلیل این تصمیم هم عجیب و غریب نبود: در آن چند ماه فهمیدم زمینه‌های پژوهشی‌ی مورد علاقه‌ام شباهت بیش‌تری به علایق دکتر نیلی داشت تا دکتر لوکس. اما با این وجود پژوهش‌های مشترک‌مان ادامه داشت و اتفاقا یکی از کارهایی که خیلی هم دوست‌اش دارم محصول مشترک هم‌کاری‌ی همه‌مان بود.

چند خاطره از کارو لوکس بگویم؟ البته نه فقط خاطره، که چند سخن نغز که شاید برای بیش‌تر خوانندگان این متن چندان معنایی ندهد، اما آن موقع برای من معنای‌اش مهم بود و هنوز هم به نظرم آن حرف‌ها پر از حکمت است.

در پاییز سال ۱۳۸۱ یک سری متن نوشته بودم که می‌توان گفت تفکرات هذیان‌آلود-فیلسوفانه‌ام راجع به مساله‌ی ذهن و آگاهی بود. می‌توانید بروید و این‌جا (۱، ۲، ۳، ۴) بخوانیدشان (پس‌زمینه‌ی نوشته‌ها سیاه است و خواندن‌اش وحشتناک سخت. باید به ادیتوری کپی‌-پیست‌اش کنید تا راحت بخوانید. گرچه مطمئن نیستم اگر هم نخوانید چیز زیادی را از دست بدهید.). عجیب نیست تصور این‌که آن نوشته‌ها چقدر خام و نپخته و غیرحرفه‌ای‌اند. اما هر چه بود دوست داشتم دکتر لوکس -به عنوان یکی از مهم‌ترین پژوهش‌گران هوش ماشینی در دست‌رس- هم بخواندشان و نظرش را درباره‌شان به‌ام بگوید. آن نوشته‌ها را چاپ کردم و کتاب‌چه‌ای از آن‌ها ساختم و با ترس و لرز دادم به دکتر. چند روز بعد رفتم و از او پرسیدم که آیا خوانده است یا نه. و صد البته که خوانده بود و گپی هم راجع به‌شان زدیم. این موضوع برای‌ام جالب است چون پیش از آن مقام استادان بیش از حد دست‌نیافتنی بود که بخواهم چنان نوع نوشته‌هایی را با ایشان به اشتراک بگذارم. دکتر لوکس اما در عین باسوادی و ابهت، دست‌یافتنی و گپ‌زدنی بود.

تیر یا امرداد ۱۳۸۴ بود و خیلی از بچه‌های هم‌دوره‌ام در تب و تاب دفاع‌کردن. در آن بازه‌ی یکی دو ماهه، هفته‌ای دست‌کم یکی دو جلسه‌ی دفاع داشتیم که دکتر لوکس هم در آن شرکت می‌کرد. خیلی از بچه‌ها سخنرانی‌شان را این‌طوری شروع می‌کردند که اسم موضوع‌ام این است، فلان روش این است، این کارها انجام شده، من هم این کارها را کردم و حالا این‌ها هم نمودارهای‌اش. زمان پرسش و پاسخ یکی از همین سخنرانی‌ها بود که دکتر لوکس در آمد و گفت [نقل به مضمون] همه‌ی این ارائه‌هایی که در این چند وقت آمده‌ام یک مشکل اساسی دارند و آن هم این‌که نمی‌گویند انگیزه‌ی پشت مساله‌ای که قرار است حل شود چیست. یعنی نمی‌گویند فلان کار را کنیم که چه دردی حل شود.

یکی دو هفته‌ی بعد کار من موقع دفاع -از این لحاظ- ساده بود: مطمئن باشم به اندازه‌ی کافی بخش انگیزه‌ی پشتِ کار داشته باشم. چنین پندی به نظر خیلی ساده می‌آید، اما با این وجود خیلی‌ها رعایت نمی‌کردند -و نمی‌کنند- و گفتن ندارد که عمل به آن کیفیت ارائه را بسیار به‌تر می‌کند.

سال ۱۳۸۲ یا ۱۳۸۳ بود، سر یکی از کلاس‌های‌اش. بحث سر بهینه‌گی و غیره بود، دکتر گفت که بهینه‌گی اجزا برای هوش‌مندی خواسته‌ی بیش از حدی است. مثلا انسان هوش‌مند است اما کم‌تر بخش‌ای از فرآیند پردازش اطلاعات‌اش به خودی‌ی خود بهینه عمل می‌کند.

در طول تقریبا دو هفته‌ای که دکتر فوت کرده است، حالِ ذهنی‌ام نسبت به این خبر بارها عوض شده است. اولین باری که خبر را در صفحه‌ی فیس‌بوکی‌ی یکی از دوستان‌ام خواندم، آن‌قدر باورنکردنی بود که حتی جدی‌اش هم نگرفتم. تصور کردم شوخی است، اشتباه است، یا اصلا چه می‌دانم، ناممکن است. نشستم و به کارم ادامه دادم. اما یکی دو ساعت بعد که دوباره خبر را خواندم، به تدریج غم‌ام گرفت. فردای‌اش کل روز گرفته بودم. دو سه روز بعد هم همان‌طور. آن زمان دیگر خبر را باور کرده بودم و در مرحله‌ی غم و غصه، یا به‌تر بگویم عزاداری بودم. دوست داشتم کس‌ای را پیدا می‌کردم و می‌نشستم با او از دکتر لوکس حرف می‌زدیم. هیچ کس نبود. دو سه نفری که دکتر را از نزدیک می‌شناختند در آن چند وقت نبودند و بقیه هم خاطره‌ی مشترک و نزدیکی با دکتر نداشتند. حدود یک هفته‌ی بعد شرایط فرق می‌کرد: در وضعیت انکار بودم. دکتر لوکس مرده است؟ نه، محال است! کافی است برگردی ایران (بله، سخت است بازگشت، اما اگر برگردی) تا او را ببینی. و بعد یادت بیاید آخرین باری که رفتی ایران دکتر در بیمارستان بود و تنها توانستی تلفنی با او صحبت کنی. همان هم خوب است! دست‌کم صدای‌اش را شش ماه پیش شنیدی.

الان چطور؟ این‌کنون دیگر باورم شده که کارو لوکس عزیز رفته است. دیگر آن‌چنان هم در وضعیت روحی‌ی غم‌گین نیستم. اما می‌دانم رفتن‌اش زخم‌ای‌ست بر چهره بی‌شماری از ما که چه بیازاردمان و چه نیازارد، به این زودی‌ها التیام نمی‌یابد.

مرتبط: چند خط و خاطره از دکتر لوکس (نوشته‌ی روزبه دانشور)؛ مصاحبه‌ای در سال ۱۳۷۳؛ خاطرات وبلاگ «به دوستی که نمی‌بینم او را» از کارو لوکس (بخش یک، بخش دو)؛ نوشته‌ی کافه مش‌دونالد؛ نوشته‌ی وبلاگ عیار تنها؛ آخرین وداع با پدر هوش مصنوعی ایران (گفته‌های بعضی از اساتید از جمله دکتر نرسیسیانس (همسر دکتر لوکس)، دکتر کمره‌ای و دکتر جبه‌دار)؛ مصاحبه با دکتر نیلی درباره‌ی درگذشت دکتر لوکس؛ یپام تسلیت جمعی از دانش‌آموختگان و اساتید؛ آموزش، آن‌گونه که باید باشد؛ زندگی رویا ای است (نوشته رامین درباره محمد نوری و کارو لوکس)

6 thoughts on “پراکنده‌هایی از کارو لوکس

  1. به Soosi: می‌توانید بگویید کدام لینک‌ها؟ و در ضمن منظورتان از activeنبودن لینک چیست؟ فیلتر است یا این‌که کار نمی‌کند؟

  2. پاییز Û¸Û³ قرار بود برای بچه های به اصطلاح نخبه کارشناسی کلاس های آموزشی خاص بگذاریم. از سر کلاس حسابگری زیستی دکتر برمیگشتیم. گفتم دکتر وقت دارید چند دقیقه کوتاه راجع به فلان کلاس Ùˆ بهمان برنامه صحبت کنیم. سرش رو خم کرد به Ú†Ù¾ یا راست Ùˆ گفت باشه. چند دقیقه شد چند ساعت. راجع به علم Ùˆ دانش Ùˆ آموزش Ùˆ دانشگاه، نخبگی Ùˆ المپیاد… شاید اگه صحبت های اون روز دکتر نبود من الان اینجا نبودم.

  3. این اواخر هم من دو سه کنفرانس رفتم، مثلاً سیستم‌های فازی و هوشمند 2007، انجمن کامپیوتر 2008، عمده‌ی فعالیتش هنوز روی یادگیری عاطفی و محیط هوشمند بود. با او که صحبت می‌کردم، تو را هنوز می‌شناخت و یادش بود.

  4. به MatGill: خیلی خوب است اگر بتوانی بنویسی چه چیزهایی گفته است. در وبلاگ خودت هم بنویسی خوب است، می‌شود جمع و جورش کرد.

    به محسن مومنی: چه خوب! (:

    به روزبه دانشور: دم‌ت گرم بابت اطلاع‌رسانی.

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *