درباره‌ي شناخت 1 (نوشته‌هايي پراکنده
درباره‌ي شناخت 1
(نوشته‌هايي پراکنده درباره‌ي موضوعي بنيادين)
مساله‌ي شناخت براي من بسيار مهم است. من ØªØ±Ø¬ÙŠØ Ù…ÙŠâ€ŒØ¯Ù‡Ù… به اين مساله از ديد cognitive scienceÙŠ نگاه کنم. اعتقادم به ممکن بودن ساخت ماشين‌هاي هوش‌مندي‌ست Ú©Ù‡ درست مانند انسان داراي شناخت، ادراک، اراده Ùˆ تعقل باشند. Ùˆ بر اين باورم Ú©Ù‡ وقتي ما مي‌توانيم اين مساله را درست بررسي کنيم Ú©Ù‡ ايده‌هاي‌مان تا Øد ابزارهاي رياضي تقليل پيدا کند. يعني اين‌که وقتي مي‌گوييم “بچه ياد مي‌گيرد Ú©Ù‡ با اسباب‌بازي‌هاي‌اش بازي کند” دقيقا ØªÙˆØ¶ÙŠØ Ø¯Ù‡ÙŠÙ… Ú©Ù‡ چنين يادگيري‌اي به Ú†Ù‡ معناست. Ùعلا نبايد انتظار ÙŠÚ© Ùرمول رياضي را داشت. گرچه اعتقادي هم ندارم Ú©Ù‡ چنان Ùرمولي‌اي اهميت اساسي‌اي داشته باشد اما بايد بتوان کليت مساله را Ùرمول‌بندي کرد. خيلي ساده بخواهم بگويم،‌ اين‌که تعليم Ùلان بخش مغز داراي ساختاري چندلايه بدون Ùيدبک است Ùˆ با الگوريتم BP مانندي يادگيري در آن انجام مي‌شود (گرچه چنين ØرÙÙŠ اشتباه است چون الگوريتم‌هايي اين‌چنين در مغز پياده‌سازي نمي‌شوند، تنها ÙŠÚ© مثال است، آن هم غلط!) Ú©Ù‡ ورودي‌ها از چشم مي‌آيد Ùˆ خروجي‌ها به بخشي وارد مي‌شود Ú©Ù‡ ÙŠÚ© کلاسه‌بندي‌ي اين تعداد دسته‌اي هست Ú©Ù‡ بعدا با نتايج کلاسه‌بندي‌هاي ديگر ترکيب مي‌شود Ùˆ در ÙŠÚ© شبکه‌ي عصبي‌ي ديگر با Ùلان مشخصات به چنين نتيجه‌اي مي‌انجامد. خوب! اين خيلي خوب است Ùˆ البته داراي جزييات به اندازه کاÙي‌اي هم هست. اما Ùعلا دراکثر قسمت‌ها چنين چيزي وجود ندارد Ùˆ مخصوصا وقتي مي‌خواهيم به ÙŠÚ© کليت برسيم،‌ دچار مشکل مي‌شويم. Øالا … از طر٠ديگر، چند روز پيش شروع کردن به خواندن کتاب “روان‌شناسي کودک” از ژان پياژه Ú©Ù‡ درباره‌ي يادگيري کودک نيز نوشته است. ايده‌هايي از آن گرÙتم (Ùˆ لازم است بگويم Ú©Ù‡ من از روش‌شناسي‌اش خوش‌ام نمي‌آيد. نمي‌دانم تنها در اين کتاب است Ú©Ù‡ اين‌گونه بدون دليل نتيجه‌گيري کرده است يا کلا او اين‌گونه بوده يا Ù…Øتمل‌تر، خود روان‌شناسي اين‌چنين است) Ùˆ سعي کردم با مساله‌ي اساسي‌ي خود-آگاهي (consciousness) ترکيب‌اش کنم. Ùˆ اين دقيقا چيزي بود Ú©Ù‡ سخت مرا به کوه کوبيد. خود-آگاهي از کجا مي‌آيد؟ چگونه مي‌شود Ú©Ù‡ من مدل‌اي براي خودم مي‌سازم Ùˆ وضعيت خود را نسبت به جهان مي‌سنجم. از طر٠ديگر اين سوال نيز پيش مي‌آيد Ú©Ù‡ اصولا Ùرآيند کلي‌ي يادگيري در انسان چگونه است. در ÙŠÚ©ÙŠ از يادداشت‌هاي‌ام (گمان‌ام در جزوه‌ي Ùازي يا شايد هم عصبي) نوشته‌ام Ú©Ù‡ RL آن‌ قدر Ùˆ منزلت‌ اوليه‌اش را براي‌ام ديگر ندارد چون به نظر نمي‌رسد در خيلي از موارد پاسخ‌گو باشد.RL براي Ùعاليت هاي سطØ-پايين بيش‌تر Ù…Ùهوم دارد تا پردازش‌هاي سطØ-بالاتر. آه! واقعا دارد خواب‌ام مي‌برد. با اين‌که به نوعي اصرار داشتم Ú©Ù‡ همه‌ي اين موضوعات را بگويم،‌ ولي ØªØ±Ø¬ÙŠØ Ù‡Ù… مي‌دهم Ú©Ù‡ زماني اين‌ها را بنويسم Ú©Ù‡ اØتمال چرت Ùˆ پرت گويي‌ام زياد نباشد. Ùقط براي اين‌که يادم نرود بگويم Ú©Ù‡ اين ايده به ذهن‌ام رسيد Ú©Ù‡ شايد اصل‌هاي اوليه نيز آموختني‌اند Ùˆ هر کسي درستي (p=>q,p| q) را درک مي‌کند به خاطر آن قوانين Ø³Ø·Ø Ø§ÙˆÙ„ÙŠ بود Ú©Ù‡ به تدريج درست مي‌شود. بعد اين سوال پيش مي‌آيد Ú©Ù‡ آيا ممکن است کسي قوانين منطق ديگري را پذيرÙته باشد (Ùˆ در او نهادينده شده باشد) نسب به اشخاص معمول؟ نمي‌دانم، شايد نشود. شايد قوانين منطق به دليل Øکم‌Ùرمايي‌شان بر طبيعت، به گونه‌اي طبيعي هستند Ú©Ù‡ آن شبکه‌هاي يادگيري طبيعي‌ست Ú©Ù‡ آن‌ها را يادبگيرند. بعد دوباره به Øقيقت Ùˆ … رسيدم. Øس‌ام اين بود Ú©Ù‡ از دو ديد مختل٠به شدت Ùشرده شده‌ام. آه! واقعا ديگر دارم چرت Ùˆ پرت مي‌نويسم. بايد بروم بخوابم.
خوب! الان چند روز ديگر است Ùˆ من ØªØ±Ø¬ÙŠØ Ù…ÙŠâ€ŒØ¯Ù‡Ù… اين بخش نوشته‌ام را تمام کنم. البته بسياري از ØرÙ‌ها را Ú¯Ùتم ولي شايد نياز به کمي ØªÙˆØ¶ÙŠØ Ø¯Ø§Ø´ØªÙ‡ باشد. جالب اين‌که چند خط آخر را عملا در خواب نوشتم. به عبارت ديگر چندين بار پيش آمد Ú©Ù‡ وسط ÙŠÚ© جمله خواب‌ام برد Ùˆ ناگهان Øس مي‌کردم بيدار شده‌ام Ùˆ پيوستگي‌ي Ùضا-زمان را از دست داده‌ام (البته اين به خودي‌ي خود Øر٠بي‌خودي‌ست!). با اين‌Øال به دليل بديع بودن جملات قبلي،‌ دستي به‌شان نمي‌زنم Ùˆ دوباره آن‌ها را با زباني Ø´ÙاÙ‌تر بيان مي‌کنم.
موضوع ÙŠÚ© چنين چيزي‌ست: يادگيري در انسان چگونه صورت مي‌گيرد؟ ژان پياژه به روان‌شناسي‌ي development اعتقاد دارد. البته دقيقا نمي‌دانم Ú©Ù‡ او موضوع را چگونه تبيين مي‌کند. بيش‌تر سواد من از اين موضوع برمي‌گردد به Øوزه‌هاي ديگر Ùˆ به طور خاص يادگيري‌هاي هوش‌مند. به هر Øال موضوع ÙŠÚ© چيز است. خوب! چنين ايده‌اي بسيار خوب است ولي مدل‌سازي‌ي عملي آن چقدر ممکن است؟ يعني Ú†Ù‡ عاملي باعث اين گسترش پله‌پله‌اي يادگيري مي‌شود؟ پياژه مي‌گويد Ú©Ù‡ Ø·ÙÙ„ داراي خودآگاهي نيست Ùˆ به تدريج کسب‌اش مي‌کند. هم‌چنين او مي‌گويد Ú©Ù‡ Ø·ÙÙ„ بعد از چند سال تازه به قدرت استدلال (reasoning) مي‌رسد – Øالا هر مدل‌اش Ú©Ù‡ مي‌خواهد باشد. يعني به نظر نمي‌رسد Ú©Ù‡ مثلا ÙŠÚ© ماشين deduction در درون انسان وجود داشته باشد. (لازم است ØªÙˆØ¶ÙŠØ Ø¨Ø¯Ù‡Ù… Ú©Ù‡ جديدا در به کار بردن Ùارسي‌ي اين لغات کمي Ø´Ú© مي‌کنم. انگار واقعا کمي مشکل دارند. يعني قياس، استدلال Ùˆ استنباط ترجمه سه چيز متÙاوت هستند Ú©Ù‡ من به عنوان Ùارسي‌زبان سريع درک‌شان نمي‌کنم Ùˆ ØªØ±Ø¬ÙŠØ Ù…ÙŠâ€ŒØ¯Ù‡Ù… از همان کلماتي استÙاده کنم Ú©Ù‡ در همان Øوزه‌-زبان‌اي Ú©Ù‡ يادشان گرÙته‌ام (رياضي-انگليسي) استÙاده مي‌شود.) استنباط من از نظر پياژه اين است Ú©Ù‡ Ø·ÙÙ„ در اوايل بيش‌تر از روش‌هاي شرطي‌شوندگي استÙاده مي‌کند. البته با اين تÙاوت Ú©Ù‡ پروسه‌اش کمي پيچيده‌تر است Ùˆ ساختارهاي SOM Ùˆ CAM هم در آن‌ها Øتما وجود دارد. بعد ناگهان به جايي مي‌رسد Ú©Ù‡ موضوع کاملا Ùرق مي‌کند Ùˆ رÙتارها ديگر reactive نيستند بلکه استدلال از روي قياس (Ùˆ البته کمي زودتر –به اØتمال زياد- از راه تشبيه) نيز وارد ماجرا مي‌شود (خنده‌دار است! من براي نوشتن هرکدام از اين کلمه‌ها به دÙتر Ùازي‌ام –که معادل Ùارسي‌ي اين لغات به روايت دکتر لوکس را نوشته‌ام- رجوع مي‌کنم!). خوب … دقيقا اين ÙŠÚ© مرØله development است: ابزارهاي منطقي وارد ماجرا شده‌اند! Ø·ÙÙ„ اين ابزارهاي منطقي را چگونه براي خودش دست Ùˆ پا کرده است؟ سوال خوبي‌ست ولي جواب خوبي ندارد!
شنبه (روز اوليه‌ي نوشتن اين موضوع) مي‌خواستم سرم را به کوه بزنم تا جواب اين را بيابم، ولي پيدا نکردم Ú©Ù‡ نکردم! البته مسخره هم بود Ú©Ù‡ پاسخي مي‌ياÙتم. با اين Øال چند Øدس مختل٠داشتم Ú©Ù‡ در اين‌جا مي‌نويسم. اما قبل از ادامه بايد مساله را به طور دقيق‌تري مشخص کنم. مي‌خواهم ببينم موتور استنباط انسان چطوري به وجود مي‌آيد. از جمله کارهايي Ú©Ù‡ اين موتور بايد انجام دهد، ØÙ„ مساله‌هايي مانند
(pq, p’):q’
(p^q,~p):~q
(p,q):p^q
است. بعد اين موتور مي‌بايست زورش به ساختارهاي شبکه‌اي استنباط نيز برسد. چنين چيزي را مثلا بچه‌ي 10 ساله انجام مي‌دهد (ÙŠÚ© بچه‌ي 4 ساله شايد از پس ÙŠÚ© ساختار دو مرØله‌اي برآيد. گرچه مي‌ترسم تخمين بدي زده‌ باشم Ùˆ کمي کن٠شوم. دليل‌اش هم اين است Ú©Ù‡ تا آن‌جا Ú©Ù‡ يادم مي‌آيد، هميشه قدرت عقلاني ÙŠÚ© بچه‌ي Ú©ÙˆÚ†Ú© تعجب‌ام را برانگيخته است). به هر Øال رسيدن از قوانين شرطي شدن به اين مرØله براي‌ام عجيب است. پاسخ‌هاي من چنين چيزهايي بودند:
اين ساختارها ياد گرÙته مي‌شوند. ساختارهاي عصبي‌ي مغز ياد مي‌گيرند Ú©Ù‡ درستي p Ùˆ q باعث درستي‌ي p^q مي‌شود. يعني مي‌تواند در جمله‌اي با ÙŠÚ© ترکيب “Ùˆ” آن‌ها را به هم متصل کند Ùˆ درک کند Ú©Ù‡ معناي‌اش چيست. چگونه؟ هنوز نمي‌دانم ولي خيلي به ساختارهاي توزيع‌شده خوش‌بينم‌ام. به طور خاص از چيزهايي مثل SOMها (البته اين جمله دقيق نيست. ÙŠÚ© SOM به خودي‌ي خود چنين کاري نمي‌کند ولي وقتي من به اين موضوع Ùکر مي‌کنم، به يادش مي‌اÙتم. شايد تنها ارتباطش در همين باشد). با اين‌Øال اثبات درستي‌ي چنين چيزي نياز به نشان دادن دقيق چگونگي‌ي چنين رÙتاري دارد. سوالي هم Ú©Ù‡ اين‌جا Ù…Ø·Ø±Ø Ù…ÙŠâ€ŒØ´ÙˆØ¯ اين است: آيا شيوه‌ي استدلال اÙراد در Ùرهنگ‌ها Ùˆ شرايط متÙاوت مختل٠است؟ آيا کسي پيدا مي‌شود Ú©Ù‡ (pq, p’):q’ را قبول نکند؟ به نظر نمي‌رسد چنين چيزي درست باشد. تÙاوت‌ها بيش‌تر در لايه‌هاي ديگر است. مثلا ارزيابي‌ي شباهت p Ùˆ p’. يا r Ùˆ r’ هايي Ú©Ù‡ در ظاهر نمايان نيستند ولي در روند استنباط دخالت دارند (Ùˆ دقيقا همين‌ها هستند Ú©Ù‡ دارند پوست مرا مي‌کنند!) بگذار ÙŠÚ© مثال بزنم:
1)اگر کسي بقاي نسل بشر را مي‌خواهد، بايد Ùرزندان زيادي به وجود بياورد.
2)اگر کسي Ùرزندان زيادي مي‌خواهد، بايد ارتباط جنسي‌ زيادي داشته باشد.
3) آقا يا خانم A بقاي نسل بشر را مي‌خواهد.
و طبيعتا نتيجه‌اش مي‌شود:
I) آقا يا خانم A بايد ارتباط جنسي زيادي داشته باشد.
خوب … Øالا ÙŠÚ© Ù†Ùر ممکن است اين وسط استدلال کند Ú©Ù‡ از اين طريق خيلي چيزها ممکن است (تعدد همسر، تجاوز، ارتباط جنسي در سنين پايين (چون هر Ú†Ù‡ زودتر شروع کند بيش‌تر نزديک مي‌شود Ùˆ …) در Øالي Ú©Ù‡ مي‌بينيم با اين‌که خيلي‌ها ممکن است 1 Ùˆ 2 Ùˆ 3 را قبول داشته باشند ولي نتيجه‌اش را نمي‌پسندند. دليل‌اش هم همان وجود گزاره‌هايي‌ست Ú©Ù‡ نمي‌بينيم. مثلا اين‌ها:
4) ØÙ‚ ديگران داراي ارزشي مساوي از خواسته‌هاي Ùرد است. (Ùˆ در نتيجه تجاوز با برآورد کردن اين امر متناقض است.)
5) بقاي نسل بشر داراي اهميت کم‌تري نسبت به Ú©ÙŠÙيت نسل بشر است. (پس ارتباط جنسي در سنين پايين Ùˆ هم‌چنين تعدد همسر دچار مشکل مي‌شوند چون در اولي اØتمال کودک ناقص زياد است Ùˆ هم‌چنين (Ùˆ مهم‌تر از آن) اوليا هنوز به پختگي‌ي Ùرهنگي‌ي لازم براي تربيت نسل جديد نرسيده‌اند Ùˆ براي دومي هم چون باعث Ú©Ù… شدن diversity نسل بعد مي‌شود، خوب نيست Ùˆ البته مشکلات ديگر Ú©Ù‡ ربطي به موضوع ندارد.)
6) بالاتر بودن Ú©ÙŠÙيت زندگي‌ي هر Ùرد اصل است.
7) بچه‌دار شدن در سنين پايين باعث پايين آمدن Ú©ÙŠÙيت زندگي‌ي Ùرد مي‌شود (چون مثلا بايد تØصيلات‌اش را متوق٠کند) (Ùˆ از اين دو آخري نتيجه‌اي مي‌شود Ú©Ù‡ در سنين پايين نبايد ارتباط جنسي داشت)
Ùˆ خلاصه خيلي موارد ديگري Ú©Ù‡ در ساختارهاي ذهني‌ي Ùرد (Ùˆ هم‌چنين ساختارهاي Ù…Ùهومي‌ي اجتماع – Ú©Ù‡ به آن عر٠مي‌گويند) جاي گرÙته است Ú©Ù‡ شايد به راØتي هم ديده نشود.به هر Øال اين مورد تنها بياني از اين بود Ú©Ù‡ مساله بيش از اين‌که تÙاوت در موتور استنباط باشد، به ساختارهاي ديگر باز مي‌گردد. Øالا اين سوال براي‌ام جدي مي‌شود: چرا موتورهاي استنباط متÙاوتي به وجود نمي‌آيد؟
پاسخ‌ام باز مي‌گردد به معضل طبيعت/Øقيقت/واقعيت. شايد مساله اين است Ú©Ù‡ طبيعت باعث مي‌شود Ú©Ù‡ اÙراد چنين الگويي را ياد بگيرند. يعني با اين‌که به صورت از پيشين چنين چيزهايي در ذهن اÙراد جاي نگرÙته است ولي در روند يادگيري‌شان Ùˆ در اين ساختار Ùيزيکي‌ي اين‌ جهان (Ùˆ يا Øداقل کره‌ي زمين) چنين چيزهايي را مجبورند Ú©Ù‡ ياد بگيرند. در نتيجه با ÙŠÚ© واريانسي بايد اين رÙتارها شبيه به هم باشند Ú©Ù‡ هستند.
پاسخ ديگرم اين است Ú©Ù‡ اين ساختارهاي استدلال،‌ در مغز وجود دارند ولي زمان مي‌برد تا Ùعال شوند. خوب … چنين چيزي خيلي هم بد نيست ولي مساله را خيلي بهتر نمي‌کند. چون مساله باز مي‌گردد به اين‌که به جاي learning از evolution براي به وجود آمدن‌شان استÙاده کرده‌ايم. شايد اين خيلي هم بد نباشد چون به نظر مي‌رسد واقعا ÙŠÚ© چنين چيزهايي وجود داشته‌اند. مثلا در مورد زبان … به نظر مي‌رسد واقعا ما اØتياج به تکامل داشته‌ايم تا بتوانيم سخن‌گو باشيم Ùˆ اين تکامل هم زياد دور نبوده است (مثلا 20 هزار سال پيش). اما مشکلي Ú©Ù‡ پيش مي‌آيد اين است Ú©Ù‡ اين تکامل تا آن‌جايي Ú©Ù‡ مي‌دانم بيش‌تر ÙŠÚ© تغيير Ú©ÙˆÚ†Ú© بوده است تا به وجود آمدن ÙŠÚ© ساختار پيچيده‌ي استدلالي. يعني موتور استدلال به وجود نيامده Ùˆ مثلا تنها ÙŠÚ© شاهراه ارتباطي بين دو نيم‌کره به وجود آمده است Ùˆ اين باز از يادگيري رÙع‌تکلي٠نمي‌کند.
شنبه در راه Ùکر مي‌کردم Ú©Ù‡ ما داراي ÙŠÚ© مشکل ديگر هم هستيم Ùˆ آن اين است Ú©Ù‡ مقايسه ايده‌ها Ùˆ نظرهاي مختل٠Ùعلا براي‌مان آسان نيست. براي اين‌که بگويم A راه ØÙ„ مساله هست يا BØŒ بايد بتوانم به شيوه‌اي علمي اين دو را مقايسه کنم. اما مشکل اين است Ú©Ù‡ نه BÙŠ وجود دارد (A ÙŠÚ© تئوري بدون رقيب است) Ùˆ نه اين‌که خود A هم به Ø´Ú©Ù„ کاملي وجود دارد(A اصلا وجود ندارد). عدم وجود ÙŠÚ© تئوري کامل هم بدين معناست Ú©Ù‡ هيچ وقت نمي‌توانيم Ú©Ù„ ماجرا را با هم ببينيم Ùˆ به نظر مي‌رسد چنين مسايلي داراي طبيعت پيچيده‌اي (complex) هستند Ùˆ رÙتار emergent آن‌ها مهم است: تا همه را نداشته باشي نمي‌تواني ØرÙÙŠ بزني!