در جست‌وجو Ùˆ Ùرار از دوستی‌های از دست‌رÙته
یه سنی Ú©Ù‡ ازش بگذره، میشه عینهو قبرستون. پر میشه از خاطره‌ها Ùˆ Øر‌Ùا Ùˆ عشقایی Ú©Ù‡ زیر خروارها بیت Ùˆ بایت دÙÙ† شدن Ùˆ آروم آروم دارن میپوسن. روش رو Ú©Ù‡ نگا Ú©Ù†ÛŒ اما تر Ùˆ تمیزه. عکس Ø´Ú©ÙˆÙه‌ای اینجاس Ùˆ میوه‌ کاجی اون‌جا Ùˆ لیست قطعات هم منظم Ùˆ قشنگ اون کنار تا زمستونای دوردست این قرن ردی٠شدن.
اما امروز ØµØ¨Ø Ú©Ù‡ رÙتی سراغ یکی از قبرای قدیمی، تا دستت رو گذاشتی روی سنگ مرمرین٠تر Ùˆ تمیز Ùˆ شروع کردی به ÙاتØه‌خوندن، هوا گرÙت Ùˆ صدای Ø®ÙÙ‡ هیس‌هیسی بلند شد Ùˆ تا خواستی دور Ùˆ برت رو نگا Ú©Ù†ÛŒ تا منبع صدا رو پیدا Ú©Ù†ÛŒ یهو بخار سبز Ùˆ متعÙÙ†ÛŒ پیچ Ùˆ تاب‌خوران از شیارای خاطرات قدیم زد بیرون Ùˆ Ù…ØÚ©Ù… دور Ù…Ú† دستت پیچید Ùˆ تو رو با خشونت کشوند به Ùضای وهم‌انگیز Ùˆ تب‌آلود اون سالای تاریک Ùˆ رقت برانگیز. بخار سبز Ú©Ù‡ به تدریج به Ø´Ú©Ù„ Ùˆ شمایل صاب قبر در می‌اومد یقه‌ت رو گرÙت Ùˆ تکون‌تکونت داد Ùˆ شروع کرد به ÙØاشی. تو اولش Ú©Ù…ÛŒ تقلا کردی Ùˆ سعی کردی خودت رو از شرش خلاص Ú©Ù†ÛŒ اما خیلی زود دو-زاریت اÙتاد Ú©Ù‡ مقاومت بیهوده‌س – همونطور Ú©Ù‡ قبلنا بیهوده بوده. مجبور شدی به گه‌خوردن از صاØب همیشه طلبکار قبر Ùˆ زیر لب به بخت خودت لعنت Ùرستادی Ú©Ù‡ چطور شد اصلا چنین خاطراتی توی قبرستونت داری Ùˆ از خودت پرسیدی Ú©Ù‡ ما Ú†Ù‡ غلطی میکردیم اون روزا Ú©Ù‡ اصلا سعادت آشنایی با این مرØوم رو پیدا کردیم؟
بخار سبز از ØÙره‌های پوستت Ù†Ùوذ کرد Ùˆ تا عمق وجودت خزید Ùˆ داشت چون اسید میخوردش Ùˆ تو از درد گذشته‌های از دست‌رÙته Ùˆ زخم‌زبون‌های بر عمق روانت Ùرو رÙته پیچ Ùˆ تاب میخوردی Ùˆ دیگه زمانی باقی نمونده بود تا تو هم بشی جنازه‌ای Ú©Ù‡ باید توی همین قبرستون دÙنت می‌کردن Ú©Ù‡ یهو یادت اÙتاد چطور بار اول از شر صاب قبر Ùˆ نیشای سوزانش رها شدی. راه رهایی از اون خاطرات چیزی نبود جز شمشیر ضدخاطرات. شمشیر رو در یک آن برکشیدی، خاطره‌ متجسم‌شده رو دو پاره Ùˆ چار پاره Ùˆ دویست Ùˆ پنجاه Ùˆ شش پاره کردی، ترکیبش رو به هم زده، به صورت پستی در ضدخاطرات منتشرش کردی. بعد دمت رو گذاشتی روی کولت Ùˆ دو پا داشتی، دو پای دیگم قرض گرÙتی Ùˆ زدی به چاک Ùˆ به هیاهوی روزمره برگشتی Ùˆ Øتی به پشت سرتم نگا نکردی Ú©Ù‡ قبری تازه به تاریخ سوم آگوست Û²Û°Û±Û² کنده شده.
8 thoughts on “در جست‌وجو Ùˆ Ùرار از دوستی‌های از دست‌رÙته”
نمیتونم نظری (کامنت) بدم، Ùقط همین قدر بگم Ú©Ù‡ هم Øسی کردم. هم خوشم اومد هم غمگین شدم.
در گذرگاه زمان خیمه شب بازی دهر
با همه تلخی و شیرینی خود میگذرد
عشق ها میمیرند. رنگها رنگ دگر میگیرند
Ùˆ Ùقط خاطره هاست Ú©Ù‡ Ú†Ù‡ شیرین Ùˆ Ú†Ù‡ تلخ. دست ناخورده به جا میمانند
منم همینطور…
.
.
.
تا به الان ضد خاطرات و انقدر شخصی ندیده بودم .
.
راست میگید آقا ..
.
عین واقعیته ..تازه هر Ú†ÛŒ دوست داری رو سنگ قبر طر٠مینویسی : مادری Ùدارکار – پدری مهربان –
اینجا یه Ú©Ù… مارو گول زدین البته : این تو طبقه بندی “داستان بود”
همه مشكل همين جاست. اين كه ما معمولن از گذشته Ùقط شيريني هاش يادمون مي مونه. اصلن يادمون مي ره كه چرا اون چيز مهم تبديل به خاطره شد. بعد دوباره هوس شيريني مي كنيم غاÙÙ„ از اون چيزاي ديگه كه زير اون شيرينيه بود.
عجب!موج این “بخار”های سمی Ùˆ متعÙÙ† یهو انگار مثل وبا یقه همه مردم شهر رو با هم میگیره!! بسیار چسبید این ضد خاطره..
I’d like to write this to show I am not buried yet. Or at least I think I am not
ممنون از کامنت‌های همگی. سلامت باشید!
Honestly I didn’t believe in evolution until I talked with you and “A” and I got a chance to read more about it. In that semester I was also auditing a bioinformatics course, so it was very hard for me to keep denying 😉 I remember I had this “counter example”: what is a the chance that you buy a hard drive and find out that random 0s and 1s form a Stanley Kubrick movie! what a BS