عجيب است: مي‌روي بالاي ساختمان،
عجيب است: مي‌روي بالاي ساختمان، داد مي‌زني، Ùرياد مي‌کشي، عده‌اي نگاه‌ات مي‌کنند، تعجب مي‌کنند Ùˆ پيش خود مي‌گويند “عجب آدمي!” Ùˆ بعد خود را مي‌کشي. هيچ! باور Ú©Ù† هيچ! عده‌اي گريه مي‌کنند آن روز‌، Ùرداي‌اش نيز گريه مي‌کنند، بعضي وقت‌ها وقتي کتاب‌هايي Ú©Ù‡ زماني به آن‌ها هديه داده‌اي (مثلا تولدي، عيدي‌اي، چيزي) به يادت مي‌اÙتد Ùˆ ديگر هيچ! باور Ú©Ù† نمي‌آيند از خود بپرسند Ú©Ù‡ “او چرا خودش را کشت” Ùˆ اگر پاسخي دهند در اين Øد است: “خسته شده بود از ÙŠÚ© چيزي” يا شايد هم “از اول‌اش هم مشکل رواني داشت” Ùˆ آن‌ها هيچ وقت نمي‌Ùهمند Ú©Ù‡ تو چرا خودت را به درک واصل کردي. تو خود مگر Ùهميدي؟