يواش يواش دارم حس مي‌کنم.

يواش يواش دارم حس مي‌کنم.

يواش يواش دارم حس مي‌کنم. تمام شدن اين دوره را مي‌گويم. به تدريج يادش، اهميت‌اش Ùˆ رنگ Ùˆ بوي‌اش شعله مي‌گيرد گويي خاکستر روي آن را باد به تدريج با خود مي‌برد. همه‌اش مي‌خواهم به آن فکر کنم. اما سخت است. ذهن‌ام زود گير مي‌کند. مساله جدي‌تر از اين حرف‌هاست Ú©Ù‡ بنشينم Ùˆ با خيال راحت تحليل‌اش کنم. بدتر (يا شايد هم هيجان‌انگيزتر) اين است Ú©Ù‡ ÙŠÚ©ÙŠ-دو بعدي نيست. آن‌قدر چندجانبه است Ú©Ù‡ نمي‌دانم از کجاي‌اش بايد شروع کنم به فکر کردن. Ùˆ بدتر (يا شايد باز هم مثل قبل …!) ارتباط شگرف بخش‌هاي مختلف‌اش آن‌قدر پيچيده است Ú©Ù‡ نمي‌توانم خيلي راحت روي ÙŠÚ©ÙŠ متمرکز شوم. به نظرم بهتر آمد Ú©Ù‡ درباره‌ي اين دوران بنويسم. ابتدا پراکنده،‌ هر Ú†Ù‡ به ذهن‌ام آمد، شايد نوعي بلند بلند فکر کردن همراه با ثبت کردن Ùˆ به متن درآوردن. اين‌گونه بيش‌تر تسلط پيدا مي‌کنم. گرچه محدود مي‌شوم به زبان بيان‌شدني انسان‌ها – زبان بيان‌نشدني را از دست مي‌دهم. هر چقدر زورم بيش‌تر باشد، بهتر Ùˆ دقيق‌تر مي‌توانم بنويسم. ولي مگر مي‌شود به جايي رسيد Ú©Ù‡ راضي بود؟ نمي‌دانم اما بعيد مي‌دانم. اين حس من حتي جوري نيست Ú©Ù‡ خودم هم بتوانم به راحتي درک‌اش کنم Ú†Ù‡ برسد به اين‌که نوشته شده‌اش بخواهد چنان کاري بکند.

دفعه‌ي پيش Ú©Ù‡ خداحافظي‌ي اساسي‌اي با ÙŠÚ© محيط داشتم –آخر دبيرستان- ÙŠÚ© چيز بود Ú©Ù‡ خيلي ناراحت‌ام مي‌کرد. آن هم پويان بود Ùˆ اين‌که با هم نيستيم. اين را تابه‌حال به او نگفته بودم. قصد هم ندارم بگويم. [خوب، حالا قصدم عوض شده، تقريبا محض خنده!] به کس ديگري هم نگفتم. فقط شايد سين. (د=دختر) Ú©Ù‡ آن هم مطمئن نيستم. يادم مي‌آيد شبي را Ú©Ù‡ سرم را روي بالشت گذاشته بودم Ùˆ هق‌هق گريه مي‌کردم. خوب … او رفت. هيچ اتفاقي هم نيافتاد. فقط اين‌که ما سال به سال هم‌ديگر را مي‌بينيم (يا شايد هم نبينيم) Ùˆ خوب رابطه‌ي من Ùˆ پويان آن موقع با الان از زمين تا آسمان تفاوت دارد. حالا هم ÙŠÚ© چنين چيزي رخ مي‌دهد با اين تفاوت Ú©Ù‡ تعداد چنان آدم‌هايي بيش‌تر است. هنوز گريه نکرده‌ام براي هيچ کس. شايد چون ديگر گريه‌ام نمي‌آيد براي چيزي. يا شايد هم به خاطر اين‌که واقعا باور ندارم دور شده‌ايم: فقط کم‌تر هم‌ديگر را مي‌بينيم. اين زياد غيرحقيقي نيست ولي سرشار از حقيقت هم نيست. من، جاي خالي‌ي ثابتي آن‌جا ندارم، پر مي‌شود، Ùˆ بعد براي خيلي‌ها از ÙŠÚ© آدم ويژه تبديل به ÙŠÚ© دوست خوب Ùˆ بعد ÙŠÚ© دوست قديمي Ùˆ سپس ÙŠÚ© آشنا Ùˆ در نهايت ÙŠÚ© غريبه مي‌شوم. اين روند اتفاق نمي‌افتد؟ مي‌افتد! بيافتد! مگر اين‌که انرژي‌اي صرف کنم براي جلوگيري‌ از آن. خوب … انتظار دارم Ú©Ù‡ با تعدادي از هم دانشگاهي‌هاي سابق‌ام روابط قبلي‌ام را حفظ Ùˆ بلکه گسترش بدهم. ولي نه همه … نه همه‌ي آن چندين ده نفري Ú©Ù‡ از ديدن هم خوش‌حال مي‌شديم Ùˆ مي‌ديديم Ú©Ù‡ هر کدام‌مان به کجا مي‌رود Ùˆ براي‌مان مهم بود ديگري – حالا هر مدل مهمي Ú©Ù‡ بخواهي تصور کني.

آدم‌ها … مي‌شناسم‌شان؟‌به قطعيت مي‌گويم نه! نه آدم را به طور کلي Ùˆ نه آدم را به طور خاص. نه مي‌دانم آدم‌ها Ú†Ù‡ هستند Ùˆ نه مي‌دانم تو Ú©Ù‡ هستي. نمي‌دانم در سرت Ú†Ù‡ مي‌گذرد. باور Ú©Ù† Ú©Ù‡ خيلي وقت‌ها به اين فکر مي‌کنم. حتي مي‌توانم بگويم Ú©Ù‡ مهم‌ترين مسايل زندگي‌ام همه از مشتقات اين سوال هستند: “انديشه آدمي”. اين نشناختن به خودم هم بازمي‌گردد وگرنه لازم نبود چنين چيزي را بنويسم Ùˆ قبل از آن لازم نبود Ú©Ù‡ اصلا به چنين مسايلي فکر کنم. من پاسخي براي چيزي ندارم. تنها حس مي‌کنم نگران ÙŠÚ© چيزهايي هستم. مي‌خواهم فکر کنم تا بيش‌تر متوجه بشوم Ú©Ù‡ وضعيت‌ام با اين مرحله‌ي جديد به Ú†Ù‡ صورت است.

دخترها … بايد بگويم Ú©Ù‡ در دانشگاه بيش‌تر سعي کردم با دخترها آشنا بشوم تا پسرها. بهتر است بگويم دخترها مرا بيش‌تر به خود جذب کردند تا پسرها. شايد هم دقيق‌تر باشد Ú©Ù‡ بگويم به صورت دو طرفه اين رابطه به سمت دخترها گرايش پيدا مي‌کرد: آن‌ها بيش‌تر جذب مي‌کردند،‌ من هم بيش‌تر کنجکاوي مي‌کردم. آها! بهتر شد. دلايل چنين چيزي متعدد است. من قبل از آن تقريبا هيچ چيز از دخترها نمي‌دانستم. در حد اين‌که “خوردني‌اند؟”. بيماري. خوب است. بيمار بودن‌ام را شايد بهتر باشد منکر نباشم. با اين تربيت فوق‌العاده زيباي اين حکومت، چيزي بهتر از اين در نمي‌آيد. بدشانسي هم اين بود Ú©Ù‡ در جمع کساني Ú©Ù‡ با آن‌ها به صورت خانوادگي معاشرت مي‌کرديم دختر زيادي نبود. هنوز هم نيست. تنها ميم 1. (د) بود ديگر، نه؟ کس ديگري را به ياد نمي‌آورم Ú©Ù‡ به طور مستمر (البته اگر ديدن‌هاي ÙŠÚ© ماه يک‌بار نوعي استمرار حساب شود) ملاقات مي‌کردم. تازه با ميم 1. هم آن‌قدر صميمي نبودم Ùˆ وقت زيادي را نمي‌گذراندم در همان ايام. دوست‌هاي خوبي بوديم ولي نگران‌ام مجبور شوم از ÙŠÚ© اصطلاح مشکوک استفاده کنم. استفاده خواهم کرد. ÙŠÚ© مقدار جلوتر. دوازده سال مدرسه به اندازه‌ي کافي زياد بود. سال اول دانشگاه هم هيچ ارتباط خاصي با هيچ دختري نداشتم. حتي غيرخاص. ارتباط‌مان بيش‌تر غيرطبيعي بود. وقتي حتي سلام Ùˆ عليک هم نداري، Ú†Ù‡ چيزي غير از غيرطبيعي مي‌توان به آن اطلاق کرد؟ اين بيماري‌ست! Ùˆ لازم نيست هر بار من از لفظ بيماري استفاده مي‌کنم فورا به معناي “بيماري جسمي” تعبير شود. نه! روحي. رواني. فرهنگي. اين‌گونه بيماري بود. حال البته اگر جسمي هم در اين ميان اضافه شود، نبايد تعجب کرد. سال اول،‌ درست زماني بود Ú©Ù‡ ميم 2. (د) کنکور مي‌داد. دوران عجيبي بود. خيلي براي‌اش صبر کردم. بي‌نتيجه بود. فايده نداشت. سال دوم، آبان ماه، ضربه‌اي اساسي خوردم. درباره‌اش قبلا به اندازه کافي نوشته‌ام. آن موقع سطح روابط‌ام با دخترها تعريفي نداشت. الان يادم نمي‌آيد Ú©Ù‡ از آن‌ها خوش‌ام مي‌آمد يا متنفر بودم. گمان‌ام خنثي بودم. اگر بخواهم دقيق‌تر بگويم بايد به يادداشت‌هاي آن زمان‌ام نگاه کنم. به هر حال چيزي Ú©Ù‡ به خاطر دارم اين بود Ú©Ù‡ يواش يواش ميم 3. (د) وارد ماجرا شد. اين زمان بود Ú©Ù‡ به تدريج تصميم گرفتم (Ú©Ù‡ ترکيبي از حس کردن Ùˆ تعقل است) بيش‌تر با دخترها آشنا شوم. تصميم گرفتم؟ نمي‌دانم. شايد هم در روند افتادم. به هر حال ترس‌ام ريخت. وقتي براي اولين بار پس از نوزده سال به ÙŠÚ© دختر تلفن مي‌زني Ùˆ ياد مي‌گيري نفس‌ات بند نيايد، به هر حال خودش پيش‌رفتي‌ست. خوش‌حال‌ام از اين. با ميم 3. بود Ú©Ù‡ خيلي چيزها درباره‌ي دخترها ياد گرفتم. خيلي چيزها درباره‌ي روابط دختر Ùˆ پسر. نه! البته منظورم درباره‌ي روابط جسمي‌ي آن‌ها نيست. بيش‌تر حس دوست داشتن. حيف شد Ú©Ù‡ هر دوي‌مان خيلي دير به اين فکر افتاديم Ú©Ù‡ حس خودمان را بيان کنيم. اين شايد تنها اشتباه‌مان بود. به هر حال الان زياد مهم نيست. بگويم Ú©Ù‡ هنوز Ú©Ù‡ هنوزه خيلي از چيزهايي را Ú©Ù‡ درباره‌ي ويژگي‌هاي دخترها گفته، من تجربه نکرده‌ام. تصوري Ú©Ù‡ او از دختر براي‌ام ايجاد مي‌کرد، ÙŠÚ© جور موجود زيرک Ùˆ کشته مرده‌ي پسر بود. البته سخت است در ÙŠÚ© جمله آن تصور را بيان کني. اما حدودش همين مي‌شود. مدت‌ها بر اين تصور بودم. الان ديگر آن‌گونه نيستم. تعديل شده است عقيده‌ام. شايد به خاطر دخترهاي بعدي‌ايست Ú©Ù‡ ديده‌ام. اما با اين همه من نمي‌دانم نظر واقعي Ùˆ عقيده‌ي قلبي‌شان چيست. اگر مي‌دانستم Ú©Ù‡ خيلي از مشکلات‌ام حل شده بود. اگرچه همين ندانستن دائمي خود باعث هيجاني هميشگي‌ست Ú©Ù‡ بدون آن انسان مرده است. دليل ديگر اين است Ú©Ù‡ من از دخترها بيش‌تر خوش‌ام مي‌آيد. به نظرم پسرها موجودات جالبي نيستند. نمي‌دانم Ú†Ù‡ صفاتي را بايد به‌شان حواله کنم. خشن؟ بي‌فرهنگ؟ غيرواقعي Ùˆ سطحي در روابط؟ يا چيزي ديگر؟ هنوز نمي‌دانم. اما به هر حال به نظرم دخترها اين ويژگي را ندارند. تازه هنوز من آن‌قدر وارد جمع‌شان نشده‌ام Ú©Ù‡ رفتار ناپسندي بين‌شان ببينم. احتمال دارد خاله‌زنک‌بازي مهم‌ترين ويژگي بدشان باشد. ولي اين را در دخترهاي جوان نديده‌ام. البته خاله‌زنک‌ي سطحي بي‌فايده. در ضمن ميزان بحث‌هاي مبتذل‌شان بيش‌تر از پسرها نيست. البته شايد چنين حسي فقط به اين خاطر باشد Ú©Ù‡ چندان آشنا نيستم با آن‌ها. هنوز خسته نشده‌ام از جمع‌هاي‌شان. مشغله‌هاي ذهني‌ام در اين چند وقت اخير چيز ديگري بوده است Ú©Ù‡ به اين موارد فکر نکرده‌ام. با اين همه فعلا اين دليل مهمي است براي ترجيح دادن دخترها بر پسرها.

به Ú†Ù‡ کساني عشق مي‌ورزم؟ اين هم سوالي است Ú©Ù‡ اين روزها براي‌ام زياد پيش مي‌آيد. درباره‌ي عشق نظرهاي مختلفي داشته‌ام. هيچ وقت چندان مبتذل به آن نگاه نکرده بودم (مثل هر خري …) ولي هيچ‌گاه هم متعالي به آن ننگريسته بودم. آخرين نظريه‌ام، آن را بسيار فيزيولوژيک ولي مهم مي‌دانست. اکنون چه؟ از آن نظريه‌پردازي‌ام تا به حال بيش از ÙŠÚ© سال Ùˆ نيم مي‌گذرد. مي‌داني … خيلي بد شده‌ام. شايد هم نه خيلي. ولي بعضي از نظريات‌ام آن‌قدر قديمي‌اند Ú©Ù‡ خودم قبل از شروع هرگونه استدلالي به از تاريخ‌گذشتگي‌ فرضيات اوليه‌ام اعتراف مي‌کنم. در اين دوران، ÙŠÚ© سال Ùˆ نيم؟‌ شايد همين کارم –همين چيزي Ú©Ù‡ در اين چند خط اخير نوشته‌ام- اشتباه باشد. من نظرم در مورد عشق عوض شده است. ديد جديدي نسبت به مساله پيدا کرده‌ام. تنها کاري Ú©Ù‡ نکرده‌ام اين است Ú©Ù‡ آن را به صورت مدون يا نيمه مدون در آوردم. عمل نوشتن را انجام نداده‌ام. گويا سين. (د) راست مي‌گويد. واقعيت هر چيزي براي‌ام هنگامي معنا پيدا مي‌کند Ú©Ù‡ بتوانم از بيرون به آن بنگرم: به صورت ÙŠÚ© Ú©Ù„. به هر حال الان نظرم نسبت به عشق خيلي فرق کرده است. نوع عشق ورزيدن‌ام هم. ميم. 2 با ميم. 1 قابل مقايسه نبود Ùˆ هيچ کدام‌شان با سين. نمي‌خواهم حس آن زمان‌ام را نفي کنم (Ùˆ مثلا بگويم هيجاني زودگذر بود) ولي در مقابل اين ÙŠÚ©ÙŠ بسيار ساده‌تر Ùˆ ناپخته‌تر بوده‌اند. جالب است … ساده‌تر. Ùˆ چقدر زيباست Ú©Ù‡ اين سادگي به خاطر اين بود Ú©Ù‡ خودم هم ساده‌تر بودم: کم‌تر مي‌دانستم، کم‌تر تجربه کرده‌ بودم Ùˆ کم‌تر مي‌فهميدم (لازم به ذکر نيست Ú©Ù‡ “ساده” بودن در اين‌جا نه ÙŠÚ© ويژگي مثبت است Ùˆ نه منفي). برگردم به سوال‌ام: به Ú†Ù‡ کساني عشق مي‌ورزم؟ الان وضعيت‌ام عوض شده است. چندي پيش نسبت به تعداد زيادي از آدم‌ها (البته از نوع دخترشان) حس خاصي داشتم. نوعي حس دوستي بسيار زياد Ú©Ù‡ با اين‌که به‌اش عشق اطلاق نمي‌کردم ولي ÙŠÚ© عشق بالقوه درنظرش مي‌گرفتم. امروز درباره‌ي چند نفري از آن‌‌ها فکر کردم. Ùˆ به نظرم رسيد مساله کلا جور ديگري است. ÙŠÚ© اشتباه بوده است. ÙŠÚ© هوس بهترين چيز است. ÙŠÚ© عشق غيرواقعي. ÙŠÚ© عشق بالقوه غيرواقعي. ÙŠÚ© اشتباه. ÙŠÚ© احساسي Ú©Ù‡ آينده‌ي فعلي‌اش منتهي به عشق نمي‌تواند بشود. (Ùˆ چقدر سخت شده است نوشتن اين سطرهاي آخر … کلمه به کلمه جلو مي‌روم. احساس خستگي مي‌کنم. مي‌خواهم بگيرم بخوابم. بعضي وقت‌ها هنگامي Ú©Ù‡ از نظر فکري به ديوار برخورد مي‌کنم، ميل به خوابيدن پيدا مي‌کنم. ÙŠÚ© جور تسليم دنيا شدن است.)

بي‌حسي … پس از دفاع از پايان‌نامه‌ام خوش‌حال بودم. در اين Ø´Ú©ÙŠ نيست. اما بعدش،‌ کمي Ú©Ù‡ گذشت، بي‌حس شدم. نمي‌دانستم بايد خوش‌حال باشم يا نه. آيا بايد به اندازه‌ي چهارسال خوش‌حال باشم؟ يا اين‌که ناراحت باشم؟ قبلا –مثلا ÙŠÚ©ÙŠ دو ماه پيش- خودم را تصور مي‌کردم Ú©Ù‡ پس از پايان‌نامه به گوشه‌اي (مثلا زير ÙŠÚ©ÙŠ از چترهاي دانشکده) بروم Ùˆ آرام گريه کنم. اين‌کار را نکردم. بيش‌تر از آن در حرکت Ùˆ جوش Ùˆ خروش بودم Ú©Ù‡ چنين فکري حتي به ذهن‌ام هم برسد. هنوز هم گريه نکرده‌ام. گرم‌ام! داغ‌ام! البته امروز Ùˆ ديروز سرگشته بودم. همين بي‌حسي نتيجه‌اش چنين چيزيست. الان واقعا کجا هستم؟ Ú†Ù‡ کار کرده‌ام؟ اين چهارسال به Ú†Ù‡ صورت گذشته است؟ مي‌داني … من هنوز Ú©Ù‡ هنوز است در باور گذشت عمر مشکل دارم. باورم نمي‌شود Ú©Ù‡ اگر اين چهارسال ليسانس تمام شد، به معناي مطلق کلمه تمام شده است. من چهار سال مشابهي ديگر نخواهم داشت. دو سال فوق‌ليسانس Ùˆ اگر خدا بخواهد،‌ دکترا Ùˆ شايد فوق‌دکترا. بعدش ديگر دانشجوي کسي نخواهم بود. نمي‌توانم با خيال راحت در ÙŠÚ© جايي ولو شوم Ùˆ از امتحاني Ú©Ù‡ در پيش خواهم داشت بترسم. ديگر آن من هستم Ú©Ù‡ امتحان مي‌گيرم Ùˆ نه ديگران. ÙŠÚ© تغيير موقعيت جدي‌ست. ديگر کسي نيست Ú©Ù‡ با او درس بخوانم (گرچه تا به حال هم چنين کاري نکرده‌ام)‌،‌ بلکه حداکثر کسي است Ú©Ù‡ با من تحقيق مي‌کند. ديگر من ارتباطم با آدم‌هاي بيست ساله جور ديگري خواهد بود. من ديگر جزو آن‌ها نخواهم بود. حتي اگر آدم باحالي مثل معلم در انجمن شاعران مرده باشم. ÙŠÚ© جور ديگر مي‌شود ماجرا. زمان مي‌گذرد Ùˆ من نمي‌فهمم‌اش. از بچگي با اين مشکل داشته‌ام: فرآيندهاي برگشت ناپذير، تقارن‌هاي شکسته شده.

چند وقت پيش درباره چند نفر از دخترهاي دانشگاه‌مان Ú©Ù‡ به نوعي با آن‌ها رابطه داشته‌ام چيزهايي نوشتم. همان موقع تصميم گرفتم اين کار را ادامه دهم Ùˆ به طور دقيق‌تر Ùˆ بهتر. يعني هر شخص را به طور دقيق‌تري تحليل کنم. علاوه بر آن، پسرها را نيز وارد ماجرا کنم. هنوز به نظرم چنين چيزي خوب مي‌آيد. در ضمن با ديد جديدي هم مي‌توان به آن نگاه کرد: ارتباط من Ùˆ آن‌ها با هم! وقتي مي‌گفتم امروز به نظرم آمد Ú©Ù‡ بسياري از عشق‌هاي بالقوه‌اي Ú©Ù‡ اين چند وقت اخير به نظرم مي‌آمده واقعي نبوده، از همين تحليل ناشي شده است. فکر کردم Ú©Ù‡ آيا اگر روابطم با فلان آدم گسترش پيدا کند به جاي خوبي مي‌رسم يا نه؟ منظورم اين است: آيا لذت خواهم برد از با او بودن؟ خوب شد … به اين‌جا رسيدن، جاي خوبي است. بحث معيار! معيار من براي کسي Ú©Ù‡ به او عشق بروزم چيست؟ من برخلاف سين.ØŒ با ازدواج مخالف نيستم. نه! صبر Ú©Ù† اين‌طوري بگويم. چند وقتي است Ú©Ù‡ احساس مي‌کنم احتياج به آدمي دارم Ú©Ù‡ هم‌راه‌ام باشد. ÙŠÚ© هم‌راه هميشگي براي همه‌ي زندگي. اين آدم بايد براي من شخص ويژه‌اي باشد. آن هم نه هر نوع شخص ويژه‌اي. ويژه‌ي خوب! يعني وجود دايمي‌مان براي ديگري مفيد باشد. Ùˆ اين سوال براي‌ام پيش مي‌آيد: چنين شخص فرضي‌اي چگونه براي‌ام مفيد است؟ به نظرم مي‌رسد چنين هم‌راهي براي من بايد ÙŠÚ© دختر باشد. نوع احساس‌ام نسبت به ÙŠÚ© دختر مشابه با ÙŠÚ© پسر نيست. ÙŠÚ© پسر نمي‌تواند همه‌گونه ارضاي‌ام کند. منظورم فقط ارضاي جسمي نيست. بيش‌تر منظورم از نظر روحي است. مثلا اين‌روزها ترجيح مي‌دهم ÙŠÚ© دختر به حرف‌هاي‌ام گوش دهد تا ÙŠÚ© پسر. مصاحبت با ÙŠÚ© دختر در خيلي از موارد براي‌ام جالب‌تر است. گرچه اين مي‌تواند دامي باشد Ú©Ù‡ مي‌بايست مواظب‌اش باشم. اين دام Ú©Ù‡ به خاطر وجود Ø´Ú©Ù„ ظاهري مصاحبت (مصاحبت با دختر)،‌ ارزش حرف‌ام را بياورم پايين. واقعا بهتر است Ú©Ù‡ با ÙŠÚ© آدم خبره درباره‌ي ÙŠÚ© موضوع صحبت کنم Ùˆ چيزي ياد بگيرم (اگر قرار است چيزي ياد بگيرم) تا اين‌که ÙŠÚ© مشکلي را براي ÙŠÚ© دختر بيان کنم Ùˆ از او Ú©Ù…Ú© بخواهم Ùˆ از قبل بدانم Ú©Ù‡ کمک‌ام نمي‌تواند بکند. واضح است Ú©Ù‡ اين مورد بيش‌تر درباره‌ي بحث‌هاي تخصصي‌ست. من از ÙŠÚ© پسر نامطلع با خيال راحت مي‌گذرم (Ùˆ مي‌گويم به دردت نمي‌خورد اين موضوع!) ولي نسبت به ÙŠÚ© دختر ممکن است جور ديگري رفتار کنم. اين فعلا مساله‌ي مهمي نشده است تا به حال ولي بايد مواظب بود. آها! بحث ارضا شدن بود. به هر حال ÙŠÚ© دختر در خيلي از موارد بهتر مرا ارضا مي‌کند. اين در مورد مسايل جنسي هم هست. در اين Ø´Ú©ÙŠ ندارم. درباره‌اش چند وقت پيش نوشته بودم. اين موضوع واقعا دارد جدي مي‌شود. جوک نيست! تعارف هم ندارم. به طور صريح بيان مي‌کنم Ú©Ù‡ خوشبختانه به نظر نمي‌رسد هم‌جنس‌باز باشم ولي پنجاه سال ديگر هم نمي‌توانم صبر کنم تا اولين چنين تجربه‌اي را کسب کنم. من نمي‌دانم بقيه‌ي ملت چگونه‌اند. آن‌ها Ú†Ù‡ کار مي‌کنند؟ دخترها چطور؟ فکر کنم فيزيولوژي پسرها در اين مورد کاملا فعال است. دخترها چطور؟‌ آن‌ها Ú†Ù‡ مي‌کنند؟ مخصوصا اين‌که به نظرم مخفي‌کاري براي آن‌ها سخت‌تر باشد. يعني يا زياد هم براي‌شان مساله‌ي بغرنجي نيست يا اين‌که وحشتناک است Ùˆ چاره‌اي ندارند يا اين‌که اصلا چنين مساله‌اي براي هيچ کس خيلي مهم نيست جز من Ùˆ عده‌اي ديگر؟ اين آخري را بعيد مي‌دانم.

پنج‌شنبه 28 شهريورماه سال 1381 خورشيدي

17 thoughts on “يواش يواش دارم حس مي‌کنم.

  1. اون جا که گفتی وقتی به دیوار فکری بر میخوری میری میگیریمیخوابی برام جالب بود . این دقیقا همون کاریه که من وقتی به دیوار های واقعی بر میخورم همین کارو میکنم .
    اساسا من چون برای هر چیزی جوابی دارم هیچ وقت به دیوار فکری برنمیخورم . آخه میدونی Ú©Ù‡ ادم های خیال باف متعصب هم میشن ….
    شاید هم توانایی رویارویی با واقعیت در این جور افراد کمه …اما من میخوام بگم اون خوابیدن فک نمیکنم نشانه تسلیم باشه بیشتر چیزی شبیه به مکانیزم دفاعیه … Ùˆ اگه این جور باشه به معنی تسلیم نیست زیرا در تسلیم هیچ جور مکانیزم دفاعی نداریم … درست گفتم؟ یا نه اگه اشتباه میکنم تصحیح Ú©Ù† !

  2. به رضوانه: متاسفانه کامنت‌های پست‌های قدیم‌ام از دست رفته‌اند.

    به روجا: تسلیم نه، اما مرخصی‌ی موقت از دشواری‌ها شاید! حال چه بخواهد مشکل دنیای واقع باشد یا مشکل فکری یا هر چیز دیگری. شاید هم یک نشانه‌ی افسردگی باشد.

  3. با نشانه افسردگی موافقم اما آن باز هم یک مکانیزم است .

  4. یادم میآید یک بار سر اسباب Ú©Ø´ÛŒ هم همین بحران ها راداشتی وراستش من امروز فرصت کردم همه مطالب این پست را بخوانم یعنی از دیشب شروع کردم صبح امروز قبل از اینکه بروم سر کار Ùˆ الان – وقتی تمامش کردم اولین چیزی Ú©Ù‡ به ذهنم رسید مشابهت حال Ùˆ روز آن موقعت با زمان اسباب Ú©Ø´ÛŒ بود . راست میگویی هم جنس باز نمیتوانی باشی اما بگی Ù†Ú¯ÛŒ Ú©Ù…ÛŒ حالت های دخترانه داری Ú©Ù‡ بد نیست خیلی هم خوب است .

  5. نیاز به استقلال و ثبات روحی فیزیکی . دختر ها زیاد نمیتوانند تغییر وضعیت دهند نمیدانم به خاطر طرز تربیتشان است یا استروژن باعث میشود . به نظر من استروژن هیچ کاره است .
    تمام آن چیز هایی Ú©Ù‡ فکر میکنیم ذاتی هستند به گونه ای در واقع عادت هستند اگر هم استروژن این کار را میکند با تمرین Ùˆ تلقین قابل تبدیل به نقطه مقابل است . ما چیزی هستیم Ú©Ù‡ از ما انتظا میرود باشیم . وگرنه کودکان همه مثل هم هستند. اما این Ú©Ù‡ گاه بر عکس میشود .. نمدانم … با این فرضیه جور در نمیآید …

  6. و پسر ها چنین نیازی ندارند؟و طبیعت؟! و عالم؟
    من هم دخترم ، با این تفاسیر یا غلط هستم یا استروژن ندارم و يا بهتره موافق حذف تاثیر استروژن برروح و روان باشم؟!!
    ما می توانیم چیزی هم باشیم که می خواهیم ، البته به نظرم این چیزی می شود که تحت تاثیر از ما می خواهند ها باشد. یا نباشد.
    بیشتر موافق تربیت ها هستم ولی باز هم سوالم بی جواب ماند!
    البته مرغ من اصلا یک پا نیست!:)

  7. با اجازه سولوژن به رضوانه :
    من هم با توموافقم Ú©Ù‡ ما میتوانیم تحت تاثیر آنچه باشیم Ú©Ù‡ میخواهیم البته همان طور Ú©Ù‡ گفتی سایه آنچه میخواهند بیشتر است بستگی دارد Ú©Ù‡ تو زورت چقدر باشد … هر Ú†Ù‡ باشد Ùˆ هر Ú†Ù‡ پتانسیل بالایی داشته باشی باز هم در حد واندازه های آنچه میخواهند نمیشود حدالقل این است Ú©Ù‡ اصول خودت را میگیری Ùˆ میروی اما در فروع مجبوری متابعت Ú©Ù†ÛŒ… Ùˆ البته همین جزعیات Ú©ÙˆÚ†Ú© هستند Ú©Ù‡ در طول زمان شخصیت جنسی Ùˆ غیر جنسی تو را Ø´Ú©Ù„ میدهند … من هم مثل تو از تغییرات سریع بدم نمیآید Ùˆ استقبال میکنم اما دورو برم کمتر کسی رو با جنس مونث دیدم Ú©Ù‡ راحت پذیرا باشد . تربیت هم منظورم تربیت اجتماعیست نه تربیت خانوادگی چون تو هر تربیت خانوادگی داشته باشی وقتی وارد جامعه میشوی مجبوری آن بخشی ار تربیتت Ú©Ù‡ در جامعه به ضررت تما میشود گرچه از نظر تو درست باشند ترک Ú©Ù†ÛŒ Ùˆ این اسباب درد سر است . بد بختانه جامعه سالمی نداریم Ú©Ù‡ نوجوان با حداکثر آزادی وادش شود … Ùˆ همین بیشتر باعث خراب شدن جامعه میشود جامعه ای Ú©Ù‡ درگیر ریررفتار تمام اقشار اجتماع است جامعه سالمی نیست . جامعه ایست Ú©Ù‡ تو برای Ú©ÙˆÚ†Ú© ترین مسائل زندگیت مجبور به دروغ گقتن میشوی زیرا باید جزعیات بسیاری را رعایت Ú©Ù†ÛŒ Ùˆ Ú©Ù… Ú©Ù… این دروغ گویی وارد خونت میشود Ùˆ سپس Ú˜Ù† هایت … حرف من این است Ú©Ù‡ تو به عنوان یک دختر برای پذیرفته شدن در اجتماعت ناچار به گفتن دروغ هایی هستی Ú©Ù‡ پسر جامعه در گیر دروغ هایی از نوع دیگر است اما همین خرده رفتار ها Ùˆ خرده دروغ ها Ùˆ خرده کنش ها Ùˆ خرده واکنش ها به مرور شخصیت تو را در جامعه Ø´Ú©Ù„ میدهد Ùˆ نوعی عادت Ú˜Ù†ÛŒ یا هرمنی برای تو به وجود میآورند ( زیرا من فکر میکنم هرمن ها هم هوشمند هستند ) Ú©Ù‡ درکل پیرو آن خصلت های خواسته شده باشند …. این است نقش هرمن ها Ùˆ نقش Ú˜Ù† ها … حالا چرا این وسط سولوژن این Ø´Ú©Ù„ÛŒ درآمده ( البته اگر نظر مرا قبول داشته باشد ) شاید فقط یک تشابه باشد در دنیای تصادفات باید زندگی سولوژن را بیشتر بررسی کرد تا علل Ùˆ عوامل آن را یافت . Ú©Ù‡ البته این خود پرو Ú˜ Ù‡ ایست بس بزرگ زیرا من فکر میکنم سولوژن Ùˆ سولوژن شناسی Ùˆ شناختی کار پر دغدغه Ùˆ پر در دسریست Ùˆ نیاز به اطلاعات جامع Ùˆ کاملی در همه علوم دارد Ùˆ میشود در حیطه اش دکترا داد … باید نظر خود سولوژن را جویا شد زیرا او بهتر از من Ùˆ شما خودش را میشناسد .

  8. من همیشه سعی می کنم مواظب ژن هایم باشم.گرچه نظریه ی داروین سالهاست منسوخ شده:)
    مرسی از وقتی که گذاشتی دخترم
    من فکر کردم اون طور Ú©Ù‡ با قطعیت گفتی شاید یکسری Ú˜Ù† ها رو در وجود سولوژن…:دی راستی Ù…ÛŒ دونستی دختر ها هم یکسری Ú˜Ù† های مردانه دارند؟حتی تو؟!!!
    ولی Ù…ÛŒ جرئت ندارم از سولوژن این رو بخوام چون اون مرده :دی Ùˆ جامعه ÛŒ ناسالم Ùˆ محدود Ùˆ مرد سالار،یک هو دیدی خوشش نیامد!!!:دی….Ùˆ حتی شاید مجبور بشود Ú©Ù‡ دروغ بگوید؟؟؟!!!:)
    این Ú©Ù‡ سولوژن اینجوری در آمده،یا طبق قانون مورفی .. بوده یا شانس خودش 🙂 این رو خیلی قبول دارم(:D)
    Ùˆ درسته …کار پر دردسری هست….:)
    و باز هم ازت ممنونم که وقت گذاشتی:*

  9. چقدر زيبا بود از اينكه يه پسر پيدا شد Ùˆ تمام احساساتش را نسبت به دختر ها بيان كرد خوشحالم .ديدتون نسبت به دخترها باعث شد كه پي ببرم هنوز پسر هايي هم وجود دارند كه فقط به خاطر خود عاشق نشوند ،بلكه بخاطر ويژگي هاي طرف مقابل خود دوستش بدارند…….

  10. جالب بود،
    ياد فيلم Love in the Time of Cholera افتادم البته نه به اون تندي 🙂
    ولي از شوخي كه بگذريم جالب بود. خود من چون تو محيط كار هميشه يه تعدادي از همكارام دختر بودن Ùˆ هستن زماني كه تو دانشگاه درس مي خوندم هيچوقت اين حس بيگانگي كه بين پسرا Ùˆ دخترا تو دانشگاه مي ديدم رو درك نمي كردم. اما به هر حال يه واقعيت بود Ùˆ هست. يادمه ترم دو تو يكي از كلاسا ما فقط 3 تا پسر بوديم Ùˆ بقيه دختر بودن (حدود 30 تا) استاد هم خانم بود. يكي از پسرا كه اصلن نمي تونست تو صورت دخترا نگاه كنه Ùˆ حرف بزنه اون يكي ديگه هم اعتقاد داشت كه همه دخترا رو بايد خفه كرد (البته دختراي دانشگاه شانس آوردن كه آخر همون ترم انصراف دادو رفت 🙂 )

    با اجازه جناب سولوژن، به روجا: من هميشه اعتقاد داشتم كه جامعه و اطرافيان شخصيت افراد رو شكل مي ده اما از زماني كه بچه هاي برادرم (كه دوقلوي ناهمسان هستند) به دنيا اومدن تا حالا كه حدود دو سالشونه كم كم دارم از اين اعتقاد دست بر مي دارم. اين دو تا بچه كه هر دو تاشون هم دختر هستن در يك محيط و در شرايط كاملن مساوي دارن بزرگ مي شن اما از همون روز اول از نظر شخصيتي دو انسان كاملن متفاوت بودن. اين مطلب از همون روزهاي اول تولدشون مشخص بود و در طول اين دو سال هم كاملن داره مشهودتر مي شه. همه اطرافيان (چه پدر و مادرشون و چه بقيه) همه تلاشمون رو مي كنيم كه به شكلي كاملن مساوي با اين دوتا بچه برخورد كنيم و همين كار رو هم مي كنيم اما نوع عكس العمل و نوع شخصيتي كه هركدومشون بروز مي دن با اون يكي كاملن متفاوته. به نظر مياد ژن ها همه چيز رو تحت كنترل دارن.

  11. salam
    man az jenabe charls Darwin bekhatere eshtebahi ke kardamo oono ba aghaye lamark (nazarieye moroosi shodane sefate ektesabi) samimane ozr mikham.omidvaram roohe ishoon shad bashano az daste man delgir nashode bashan.
    az sologene aziz ham bekhatere in ke behem yadavari kardan tashakor mikonam:)
    ba tashakor

  12. فکر میکنم مطالعات بیشتری لازمه و جای دیگری به هر حال این وب لاگ سولوژنه و من حق ندارم خیلی توش ورجه وورجه کنم .ممنون از سولوژن و بقیه بچه ها که به مطالب هم اهمیت میدن .

  13. فقط بگویم اگر هنوز پاسخ‌ای نداده‌ام دلیل‌اش این نیست Ú©Ù‡ بحث‌ها را تعقیب نمی‌کنم. از بحث در کامنت‌دانی هم خوش‌ام می‌آید – با خیال راحت پیش بروید!

  14. مرسی از سولوژن Ú©Ù‡ دست مارا در کامنت دانی اش باز گذاشت چشم با کمال میل پیش میرویم – البته از جانب خودم گفتم – امروزعصر نظرات تازه ام را حتما پس از چندبار نشخوار ذهنی ارائه میدهم . فعلا باید بروم Ú©Ù‡ بسی دیر کرده ام .

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *