در اين مكان، شعر برداري

در اين مكان، شعر برداري

در اين مكان، شعر برداري اكيداْ ممنوع (وريا مظهر)

خانه ي آنها دو اتاق خواب داشت كه يكيش شبيه اتاق خواب خانه ي ما بود و ديگري شبيه اتاق خواب خانه ي شما و هر دو با هم شبيه اتاق خوابي بودند كه شبيه هيچ اتاق خوابي نبود.

يوسف به اتاق خواب اولي برگشت، فلاش زد و از سرو سينه ي لخت زني كه هرگز در كنارش نبوده است عكس گرفت، زن از نور فلاش، پلك ها و ابروهايش را به حالتي عصبي در هم كشيد و پتو را به سرعت كشيد روي سرش. لكه اي از روشنايي نور در زير پتو جا ماند و در پشت پلك ها اول سرخ شد و بعد بنفش وبعد با دنباله ي سفيد نامعلومي گم شد. يوسف متوجه شد كه بي خودي وارد اتاق شده است و تازه وقتي آن عكس هم ظاهر شود به چه درد مي خورد: زني كه تك و تنها، لخت خوابيده است بي آن كه يوسف در بغلش بوده باشد.

بالاخره ÙŠÚ© داستان! از اين داستان مينيماليستي تقريبا خوش‌ام آمد. به‌تر بگويم، اجزايي داشت Ú©Ù‡ از آن‌ها خيلي خوش‌ام آمد Ùˆ البته اجزايي Ú©Ù‡ چندان مورد پسندم نبودند. مثلا پاراگراف دوم (“يوسف به اتاق خواب اولي برگشت، فلاش زد Ùˆ از سر Ùˆ سينه‌ي لخت زني Ú©Ù‡ هرگز در کنارش نبوده است عکس گرفت …”) ‌واقعا خوب است – به خواننده اجازه‌ي برداشت شخصي مي‌دهد، توصيف زيبا Ùˆ ماهرانه‌اي انجام مي‌دهد Ùˆ با اين همه کاملا موجز است. اما، از طرف ديگر، ديالوگ‌ها به‌ام نچسبيدند چون طبيعي نيستند، غيرانساني‌اند. علاوه بر اين‌ها، ورود نويسنده به زير پتو (با اين‌که در موردش به طور کامل توضيح داده شده است) چندان جالب نيست. در ÙŠÚ© داستان 500 کلمه‌اي، 58 کلمه درباره‌ي چنين چيزي نوشتن Ùˆ هيچ استفاده‌اي هم نکردن، بيش‌تر ÙŠÚ© ژست پست‌مدرن است (گرچه خود داستان بدون چنين چيزي هم پست مدرن محسوب مي‌شود) با اين‌که مي‌توان از ديد ديگري نيز به آن نگاه کرد Ùˆ آن را طنز گزنده‌ي نويسنده نسبت به پست‌مدرن‌ها دانست – اما در هر صورت من خوش‌ام نيامد. نکته‌ي جالب ديگر هم اسم قهرمان داستان –يوسف- است. يوسف در داستان Ú†Ù‡ مي‌کند؟ Ùˆ شما را ياد Ú©Ù‡ مي‌اندازد؟ شايد اين مهم‌ترين نکته‌ي داستان باشد – گرچه نمي‌دانم نويسنده واقعا چنين قصدي داشته است يا نه.
در کل، مي‌توانم بگويم که نيمه‌ي اول داستان استادانه نوشته شده است و نيمه‌ي دوم‌اش (جز آخرين پاراگراف‌اش که البته اين هم کاملا به تفسير خواننده بستگي دارد) جذابيت کم‌تري دارد. ويژگي‌ي مهم داستان هم همان‌ايست که گفتم: راحت مي‌گذارد برداشت شخصي بکني. (نقد 250 کلمه‌اي براي داستان 500 کلمه‌اي نوبره!)

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *