اگر سرتان براي يک داستان

اگر سرتان براي يک داستان

اگر سرتان براي يک داستان پيچيده درد مي‌کند، هانگ فرشته احمدي را بخوانيد.
اين هم نوشته‌ي من درباره‌ي داستان:

هانگ، از آن داستان‌هاي سخت است. يک يا دو بار خواندن‌اش کافي نيست. چند بار هم که بخواني،‌ باز آن‌قدر سوال براي‌ات باقي مي‌ماند که مي‌تواني شک کني که اصلا آن را فهميده‌اي يا نه. بعيد مي‌دانم خيلي راحت بتوان رمز نشانه‌هاي داستان را فهميد. خودم ترجيح مي‌دادم چند داستان ديگر از خانم احمدي مي‌خواندم پيش از آن‌که بخواهم نظري درباره‌ي اين داستان بدهم (ولي به دليل اين‌که وقت مسابقه محدود است و از من خواسته شده است که نظرم را درباره‌اش بنويسم،‌ مجبورم). به هر حال، احتمال مي‌دهم نظرات‌ام دقيقا شبيه به نظر نويسنده نباشد و اين دقيقا اولين نقطه‌ي قوت نوشته است: اجازه مي‌دهد هر چقدر که مي‌خواهي خيال‌پردازي کني بدون اين‌که منطق داستان جلوي‌ات را بگيرد. در اين داستان، منطق دنياي واقعي وجود ندارد!
هانگ،‌ داستان پيچيده‌ايست. يک روايت چند لايه رويا که دقيقا هم نمي‌توانم تشخيص بدهم که چند لايه است. کل داستان در فضاي مه‌آلود و پر ايهام يک روياست. گرچه نه رويايي که فرداي‌اش بيدار شوي و همه چيز تمام بشود – که اگر اين‌گونه بود، ارزش‌اش بسيار کم مي‌شد، چيزي‌ست که خيلي‌ها نوشته‌اندش. با اين‌که در آخر کسي بيدار مي‌شود و مجبورست گام به دنياي به ظاهر بيداري بگذارد،‌ اما براي من اين حس ايجاد نشد که کابوس تمام شده است. کابوس –بله! کابوس، چون روياي ترسناکي‌ست- هميشه و همه‌جا با شخصيت‌ها هم‌راه است.
داستان پر از تقارن‌ است و شايد اين کليد فهم‌اش باشد. تقارن‌هاي صحنه‌پردازي (اتاق مربعي،‌ مکان تابلوها، رنگ تابلوها،‌ در و پنجره‌ي روبروي هم)، تقارن اسامي (امير، امين، مادر – ردام، نيما، ريما) و تضادهايي که مي‌توان آن‌ها را نيز تقارني وارون در نظر گرفت: اشتها داشتن امير و اشتها نداشتن امين، در هپروت بودن امين و سرزنده بودن امير،‌ تقارن رنگ آتش (آبي به جاي قرمز) و هم‌چنين گرماي‌اش (کاربرد خنکي‌ي آن) وبالاتر بودن پاها از دست‌ها در دعا و هم‌چنين تبديل‌هاي بين اسامي معمول و وارون‌شان که به نظرم مي‌آيد در هنگام رويايي‌تر شدن فضا-ذهنيت اين تبديل صورت مي‌گيرد.
اگر بخواهم داستان را به چند لايه رويايي تقسيم کنم،‌ مي‌بايست از ÙŠÚ© روياي هميشگي شروع کنم Ú©Ù‡ شروع Ùˆ پايان داستان در آن است. پس از آن، اولين شخصيت داستان (Ú©Ù‡ به نظرم امين است) به خواب مي‌رود Ùˆ لايه‌ي دوم رويا شروع مي‌شود Ú©Ù‡ از جمع بودن دوستان شروع مي‌شود Ùˆ تا لحظه‌ي بيدار شدن، زيرساخت لايه‌هاي بعدي را مي‌سازد. نمي‌دانم اين مشکل خوانش من است يا داستان واقعا اين‌گونه است Ú©Ù‡ از “توي كابوسهايش دور ميز چوبي بزرگي مي نشينند. …” دوباره به ÙŠÚ© لايه‌ي ديگر مي‌رود. رويايي در روياي قبل Ùˆ اين تا “ردام گونه اش را به گونه نيما مي چسباند.دهانش بوي سيب ميدهد Ùˆ نيما ميفهمد كه او هم از گناه ردام مصون نيست.” ادامه دارد. در اين ميان،‌ امين به عالم ديگري مي‌رود Ú©Ù‡ در آن رويا نيز رويايي‌تري است: مثل دود دور آتش پرواز کردن،‌ دعا خواندن Ùˆ … . گرچه شايد هم اين‌گونه نباشد Ùˆ همه‌ي اين‌ها در ÙŠÚ© لايه اتفاق افتاده باشند.
صحنه‌ي جالب ديگر از نظرم‌،‌ صحنه‌ي تولد مادربزرگ است. چرا مادر بزرگ اين‌گونه بايد متولد شود؟ چرا مادر به شکم‌اش مشت مي‌زند؟‌ و مهم‌تر –و نامانوس‌تر- اين‌که نقش گربه و سه بچه‌اي که به دنيا نمي‌آيند چه؟ آيا اين 3 ارتباطي با 3 شخصيت وارون (نيما،‌ ريما و ردام) دارد؟ آيا اين‌ها همان‌هايي هستند که مي‌توانستند به دنيا بيايند ولي نيامده‌اند و اينک تنها در يک کابوس زندگي مي‌کنند؟ کابوسي هميشگي در ذهن امين؟
در آخرين صحنه، پس از بيدار شدن اولين شخصيت داستان، او به بيرون اشاره مي‌کند. او از بيرون بدش مي‌آيد و حس مي‌کند که تعادل‌اش را (بخوانيم تقارن‌اش را) به هم مي‌زند. تقارني که به اندازه‌ي کافي شکسته شده است. يعني چه؟
زمان روايت، حال است. زماني که به نظر من براي بيان وهم‌آلود و هم‌راه با شک بسيار مناسب است (قبلا درباره‌ي زمان گذشته نوشته بودم). برخلاف خيلي‌هاي ديگر،‌ استفاده از اين زمان به خوبي صورت گرفته است. اين‌اش را پسنديدم. گرچه شايد داستان نياز به ويرايش مجددي داشته باشد، مخصوصا اين‌که نقطه‌گذاري‌اش –اگر تعمدي در کار نبوده باشد- مي‌تواند به‌تر از اين باشد و به خوانايي متن کمک کند. در نهايت لازم است بگويم که اين‌ها تنها نکاتي بوده است که در خوانش من از داستان به ذهن‌ام رسيده است. ممکن است بقيه و مخصوصا نويسنده چنين نظري نداشته و چنين کاربردي براي سمبول‌هايي که اشاره کردم در نظر نگرفته باشد. در ضمن، چندان تلاشي هم نکرده‌ام که توضيحي درباره‌ي منظور داستان بدهم. تنها خواستم بعضي نکات به نظرم خودم مهم را برجسته‌تر کنم. هانگ از چه مي‌خواهد بگويد؟ شايد سکوت به‌تر باشد!

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *