هفته‌ي پيش، درست در ميدان

هفته‌ي پيش، درست در ميدان

هفته‌ي پيش، درست در ميدان فردوسي بودم Ùˆ منتظر تاکسي‌اي Ú©Ù‡ مرا ببرد سمت انقلاب Ùˆ هوا Ùˆ خيسي‌ي نامحسوس زمين بدجوري شنگول‌ام کرده بود Ú©Ù‡ ناگهان هوس گابريل گارسيا مارکز کردم. به نظرم هيچ چيزي،‌ به‌تر از نوشته‌هاي‌اش –با آن رئاليسم جادويي‌ي عجيب Ùˆ غريب‌اش- به اين شرايط نمي‌خورد. مارکز اصلا براي زمستان مناسب نيست، براي پاييز هم، تابستان نيز زيادي فعال است براي او، تنها اسفند تا اواخر اردي‌بهشت به نظرم حسابي مناسب اوست. حتي مطمئن نيستم فروردين هم براي مارکز خواندن خيلي فوق‌العاده باشد. خلاصه اين‌که دوباره (پس از چند وقت؟ دو سال شايد!) شروع کردم به خواندن از گابريل گارسيا مارکز با مجموعه‌ي “سفر به خير آقاي رييس جمهور”ام Ú©Ù‡ البته هيچ دليل خاصي نمي‌شود Ú©Ù‡ اين مجموعه چيزي را مشخص کند (به‌تر بگويم، اسم کتاب اين است Ú©Ù‡ شامل دو مجموعه مي‌شود Ùˆ اين مجموعه‌اي Ú©Ù‡ شروع کرده‌ام هم اسم‌اش اين نيست – خيال‌ام راحت!). دو داستان خوانده‌ام تا به حال: زني Ú©Ù‡ ساعت شش آمد Ùˆ درياي زمان گم‌شده (اولين بار Ú©Ù‡ نوشتم‌اش، نوشته بودم درياي زمان مرده Ú©Ù‡ به نظرم جالب‌ترست) Ú©Ù‡ اين دومي،‌ نه تنها مارکزي بود Ú©Ù‡ حال Ùˆ هواي صد سال تنهايي را هم داشت – داستاني Ú©Ù‡ دقيقا رئاليسم جادويي مناسب نوع‌اش است.

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *