Browsed by
Author: SoloGen

کشور عادل‌ها! نه، اين ديگه

کشور عادل‌ها! نه، اين ديگه

کشور عادل‌ها!
نه، اين ديگه اسم کتاب نيست!! من خيلي عصبانيم! اگر اشتباه رخ نداده باشه و خبري که شنيدم درست باشه، حسابي همه چيز رو به هم مي‌ريزم!! ديگه بسه!

پينک فلويد، شک به همه

پينک فلويد، شک به همه

پينک فلويد، Ø´Ú© به همه چيز، نگراني،‌ ترس،‌ اندوه، اميد،‌ پوچي، پوچي، پوچي …
همين‌ام Ú©Ù‡ هستم، همين‌ام Ú©Ù‡ هستم،‌ Ú†Ù‡ دل‌تان بخواهد Ùˆ Ú†Ù‡ نخواهد. خوش‌تان نمي‌آيد،‌ کاري ندارد که، بعد از حيراني‌تان مي‌توانيد بگذاريد برويد هر جايي Ú©Ù‡ مي‌خواهيد – درست مثل بقيه.

متشکرم: خيلي خوش گذشت! تجربه‌ي

متشکرم: خيلي خوش گذشت! تجربه‌ي

متشکرم: خيلي خوش گذشت! تجربه‌ي جالبي بود. (Ùˆ البته از همه‌ي کساني Ú©Ù‡ تلاش کردند براي … !)‌

[پارسال، همين امروز] امروز ناگهان

[پارسال، همين امروز] امروز ناگهان

[پارسال، همين امروز] امروز ناگهان حس کردم هویت من با اطراف‌ام بیگانه است. هویت اجتماع‌ام،‌ آن‌قدر با من متفاوت است Ú©Ù‡ نمی‌توانم بگویم من ادامه آن‌ها هستم. آیین‌ها Ùˆ مراسمی Ú©Ù‡ برای ایشان معنا دارد، رفتارهایی Ú©Ù‡ از آن‌ها سر می‌زند Ùˆ تفکرات‌شان کاملا با چیزی Ú©Ù‡ در خود مشاهده می‌کنم فرق دارد. من مدرن‌تر از آن‌ها هستم – بسیار مدرن‌تر. اما این به مفهوم غرب‌زده بودن‌ام نیست. بعید می‌دانم در غرب –این کلمه Ú©Ù„ÛŒ Ùˆ نه چندان پرمفهوم- هم با اجتماع‌ام به طور کامل بتوانم هم‌راهی کنم. من با آن‌ها هم تفاوت دارم. ترکیبی از شرق Ùˆ غرب، شاید چیزی باشد Ú©Ù‡ مرا ساخته است. معجونی، التقاطی، دیالکتیکی یا شاید چیزی شبیه به همین‌ها.

جمله‌اش از ابتداي پاراگراف تا

جمله‌اش از ابتداي پاراگراف تا

جمله‌اش از ابتداي پاراگراف تا انتهاي‌اش کش مي‌يافت و معناي‌اش به صفر ميل مي‌کرد.

ببين! خيلي ساده بگويم: اگر

ببين! خيلي ساده بگويم: اگر

ببين! خيلي ساده بگويم: اگر احوال‌ات را مي‌پرسم، لابد براي‌ام مهم است Ú©Ù‡ خوبي يا نه. اما اگر بعد از بيست بار تکرار چنين چيزي، وقتي ببينم تو به طور متقابل احوال‌ام را جويا نمي‌شوي، آن‌گاه اندکي حق دارم Ú©Ù‡ Ø´Ú© کنم Ú©Ù‡ آيا براي‌ات مهم هستم يا نه Ùˆ ناراحت بشوم. به هر حال مي‌داني، من عيسي نيستم Ú©Ù‡ بيش از حد خوب باشم …

آيا سيمون دو بووار و

آيا سيمون دو بووار و

آيا سيمون دو بووار Ùˆ ژان پل سارتر آدم‌هاي خوش‌بختي بوده‌اند؟ حالا نه اين‌قدر کلي، اما آيا از ارتباط دو نفره‌شان خوش‌نود بودند؟ هميشه اين براي‌ام سوال بوده است. عمو ويل دورانت Ú©Ù‡ مي‌گويد “نه” – البته فقط در مورد سيمون مي‌گويد. من نمي‌دانم، گرچه گمان‌ام پاسخ من نيز به “نه” بيش‌تر نزديک باشد.خب،‌ ÙŠÚ© زماني من هم اشتباه مي‌کردم (لازم به گفتن نيست، اما من هنوز هم اشتباه مي‌کنم.)

اين تغييرات موقت است! (البته

اين تغييرات موقت است! (البته

اين تغييرات موقت است!
(البته حرف بي‌هوده‌اي بود. با يک بحث کلامي‌ي بي‌هوده‌تر مي‌توان نشان داد که تغييرات اصولا موقت‌اند. دليل‌اش هم به لزوم حدپذيري‌ي براي تعريف مشتق برمي‌گردد.)

کسي هست که بداند چگونه

کسي هست که بداند چگونه

کسي هست که بداند چگونه مي‌شود افسانه سيزيف آلبر کامو را در تهران پيدا کرد؟ اصلا ترجمه شده؟ کي ترجمه‌اش کرده؟ بگوييد!

دل‌ام مي‌خواد به‌اش بگم که

دل‌ام مي‌خواد به‌اش بگم که

دل‌ام مي‌خواد به‌اش بگم که هي داري به اشتباه به‌ام مي‌گي پروفسور ولي مي‌ترسم خوش‌حال نشه.

نه اين‌که آدم‌ها نفهمند اين‌ها

نه اين‌که آدم‌ها نفهمند اين‌ها

نه اين‌که آدم‌ها نفهمند اين‌ها با هم فرق دارند، اما حداقل اين‌که يا از زبان‌هاي مرتبه‌ي دوم استفاده نمي‌کنند يا اگر هم بکنند به اشتباه مي‌کنند. مثلا همين موضوع انواع مختلف عدم قطعيت (احتمالي، امکاني Ùˆ …) چيزي نيست Ú©Ù‡ درست به کار برده شود. جالب‌تر اين‌که در استفاده از خود ÙŠÚ©ÙŠ از اين‌ها -به تنهايي Ùˆ در کاربردي مرتبه اول هم اشتباه مي‌شود Ùˆ به نظرم خيلي وقت‌ها اين اشتباه در کاربرد “احتمال” است. اممم … گرچه حق هم دارند، کلا احتمال مساله‌ي مشکل‌داري‌ست.