هیچی؟
نبود هیچ متقاضی‌ای یعنی؟!
یعنی نبود هیچ متقاضی‌ای؟!
یعنی نبود متقاضی‌ای هیچی؟! هیچی؟!
نبود هیچ متقاضی‌ای یعنی؟!
یعنی نبود هیچ متقاضی‌ای؟!
یعنی نبود متقاضی‌ای هیچی؟! هیچی؟!
یک خانه‌ی دوبلکس با تمامی‌ی امکانات Ø±ÙØ§Ù‡ÛŒ شامل تهویه‌ی مطبوع، شصت Ùˆ شش تخت‌خواب، انباری‌ی بزرگ Ùˆ جادار، زیرزمین جهت ØÙاظت از ØÙ…لات خطرناک دشمنان Ùˆ قابلیت ØØ±Ú©Øª Ùˆ تغییر منظره‌ در برکه‌ی شخصی‌ی آرام Ùˆ بزرگ Ùˆ زیبا به ÙØ±Ø¯ مورد اعتماد اجاره داده می‌شود. علاقه‌مندان Ù„Ø·ÙØ§ همین‌جا کامنت بگذارند!
آهای تو! ببین! آره! با توام! دست از این اعتیادت بردار! خوب نیست، زشت است! مگر اگر همه دست‌شان را توی دماغ‌شان بکنند دلیل می‌شود تو هم همان‌کار را بکنی؟ تازه همه از این کارها نمی‌کنند. من خودم می‌دانم Ú©Ù‡ یک ده‌ام آدم‌ها هم ØØªÛŒ از این کارها نمی‌کنند. یک صدم‌شان نیز! آهای … سعی خودت را بکن. می‌دانم Ú©Ù‡ سخت است، اما تو می‌توانی.
I feel I know you
I don’t know how
I don’t know why
I see you feel for me
You cried with me
You would die for me
I know I need you
I want you to
Be free of all the pain
You hold inside
You cannot hide
I know you tried
To be who you couldn’t be
You tried to see inside of me
And now I’m leaving you
I don’t want to go
Away from you
Please try to understand
Take my hand
Be free of all the pain
You hold inside
You cannot hide
I know you tried
To feel…
To feel …
[Anathema, “Parisienne Moonlight,” In: Judgement, 1999]
این‌ها یک چیزی‌شان می‌شود!
در کلاس Û¶Û°Û³ معرو٠(همان Teaching and Research Methods گذشته!) استاد خودش را عملا کشت تا به ملت بÙهماند تقلب نکنید چون این دانش‌گاه در مقابل تقلب خیلی سخت‌گیر است Ùˆ می‌اندازدتان بیرون Ùˆ بعد مجبورید از کشور خارج شوید Ùˆ از این ØØ±Ù‌ها (Ùˆ چقدر هم این‌کار را خشن کرد! به ما Ù…ÛŒâ€ŒÚ¯ÙØª می‌اندازنتان بیرون Ùˆ بعد لبخند Ù…Ù„ÛŒØ Ù…ÛŒâ€ŒØ²Ø¯. Ùکر کنم دو-سه جلسه‌ای Ùقط راجع به همین ØØ±Ù می‌زد، دو سخنران مدعو دعوت کرد Ùˆ Ú©Ù„ÛŒ کار مشابه). ØØ§Ù„ا یکی از نویسنده‌های مقاله‌های پروژه‌ی نهایی درس (Ú©Ù‡ قرار است یک literature survey باشد) آمده است Ø´Ú©Ù„ Ùˆ نمودار را قشنگ از یک مقاله‌ی دیگر برداشته Ùˆ بدون ذکر مرجع گذاشته. من Ú†Ù‡ کار کنم؟! در ÙØ±Ù… داوری بخش‌ای هست Ú©Ù‡ می‌توانی پیام Ù…ØØ±Ù…انه به دبیر Ú©Ù†ÙØ±Ø§Ù†Ø³ بدهی Ùˆ مثلا بگویی طر٠تقلب کرده یا ØØ§Ù„ا هر چیز مثل این. من دل‌ام نمی‌خواهد این‌کار را بکنم. اما عوض‌اش در نظر داوری‌ام نوشتم Ú©Ù‡ اسم نویسنده‌ی همان مقاله‌ای را Ú©Ù‡ از آن Ú©Ù¾ÛŒ برداشته اشتباه ذکر کرده. چطور است؟! Ùˆ البته Ú¯ÙØªÙ‡â€ŒØ§Ù… Ú©Ù‡ ØªÙˆØ¶ÛŒØØ§Øª آزمایش‌تان کاÙÛŒ نیست Ùˆ البته Ùکر کنم نمره‌ی نه خیلی بالایی به مقاله بدهم.
یکی دیگر هم برداشته و کلا دو تا مرجع برای مقاله‌اش آورده که یکی‌اش یک کتاب استاندارد آن زمینه است! این دیگر خیلی عالی است.
من به بعضی از کاربردهای زبان ØØ³Ø§Ø³ÛŒØª دارم. مثلا برای‌ام Ø´Ú¯ÙØªâ€ŒØ¢ÙˆØ± (Ùˆ بگویی نگویی ریانمایانه) است دیدن این‌که شخص‌ای می‌آید Ùˆ در وبلاگ دیگری‌ای Ú©Ù‡ هیچ دوستی‌ای بین‌شان وجود ندارد می‌نویسد “سیب‌زمینی‌ی عزیز! نمی‌دانی من چقدر تو را دوست دارم. کاش بتوانم از وجود تو بیش‌تر بهره ببرم”. نمی‌توانم بÙهمم چرا آن شخص از کلمه‌ای مثل “عزیز” این‌گونه Ø§Ø³ØªÙØ§Ø¯Ù‡ می‌کند. به همین ترتیب است کلمات دیگری مثل چاکریم، مخلصیم، قربان‌ات بروم Ùˆ … . چون من می‌دانم آن شخص در خیلی از موارد ØØ§Ø¶Ø± نیست ØØ±Ù شخص مورد عزت‌ات را گوش کند، ØØ§Ø¶Ø± نیست یک لیوان آب به اویی Ú©Ù‡ قرار است قربان‌اش برود به رایگان بدهد Ùˆ خیلی موارد دیگر. خود من معمولا این کلمات را اگر به کار بگیرم در متن طنز است. مگر آدم قربان چند Ù†ÙØ± در زندگی‌اش می‌تواند برود؟
جدا از این، البته، من به بعضی از آدم‌ها هم ØØ³Ø§Ø³â€ŒØ§Ù…. اگر اینک Ùلان کامنت Ùلان شخص را در Ùلان وبلاگ Ùلان دوست نمی‌دیدم، Ø§ØØªÙ…الا Ø§Ù„ØªÙØ§ØªÛŒ(!) به این نکته نمی‌کردم.
(گرچه من الزاما ØØ³ بدی پیدا نمی‌کنم اگر کس‌ای مرا این‌گونه خطاب کند. از این به بعد لزومی ندارد در هنگام نامه‌نوشتن‌ها این‌گونه موارد را درنظر گیرید. (; من باور می‌کنم شما آدم خوبی هستید Ùˆ مرا خیلی دوست دارید، نامه‌تان را زود جواب می‌دهم!)
—
گرچه شاید این مساله Ù…Ø·Ø±Ø Ø´ÙˆØ¯ Ú©Ù‡ این کلمات نقش دقیق زبانی‌ی خود را از دست داده‌اند. معنای آن‌ها در طول زمان قلب شده است. مثلا کلمه‌ی بسیار متداول “سلام” چیزی است Ú©Ù‡ گوینده معمولا چنان منظوری را در بیان‌اش نداشته. یا “Ø®Ø¯Ø§ØØ§Ùظ” Ùˆ خیلی چیزهای مانند آن (یعنی آرزو نم�‌کنیم خدا ØØ§Ùظ طر٠مقابل باشد. شاید ØØªÛŒ دل‌مان بخواهد خدا سر به نیست‌اش کند).
بگذارید مساله را این‌گونه Ù…Ø·Ø±Ø Ú©Ù†Ù…: شعارهایی چون “یک رای همه‌ی سهم من از دموکراسی”ØŒ “یک کلیک برای اتمام ØØ¬Øª با دموکراسی” Ùˆ … چیزی جز تØÙ…یق اندیشیده/نیاندیشیده مردمان نیست. سهم Ùˆ ØÙ‚ Ø§ÙØ±Ø§Ø¯ از دموکراسی بیش از یک ØÙ‚ رای است. ØÙ‚ انسان‌هایی Ú©Ù‡ در جامعه‌ی دموکرات زندگی می‌کنند Ø´ÙØ§Ùیت است Ùˆ وظیÙه‌ی آن‌ها Ú¯ÙØªÚ¯Ùˆ Ùˆ اندیشیدن.
(صلوات Ø¨ÙØ±Ø³ØªÛŒØ¯!)
Û±-ØØ³ آدمیان نسبت به یک‌دیگر در همان یکی دو برخورد اول Ø´Ú©Ù„ می‌گیرد. این هم خوب است Ùˆ هم بد: خوب است چون سرعت واکنش‌های اجتماعی موجود را بالا می‌برد. بد است چون تخمین biased ایجاد می‌کند: هم‌گرایی زودرس به باورهایی نه الزاما درست.
Û²-معمولا با آدم‌ها خیلی سریع دوست نمی‌شوم. ØØ¯Ø§Ù‚Ù„ در برخوردهای رو در رو. اما معمولا تصور منÙÛŒ هم در ذهن‌ام ایجاد نمی‌کنند. یک چیزی در ØÙˆÙ„ Ùˆ ØÙˆØ´ ØµÙØ± می‌مانند. شاید شبیه به شبکه‌ی عصبی‌ای با تابع sigmoid Ú©Ù‡ ورودی‌های‌اش وزن اولیه‌ای با نرم Ú©Ù… دارند. این‌طوری مشتق هیچ‌گاه خیلی نزدیک ØµÙØ± نمی‌شود Ùˆ همیشه تغییر قابل انجام می‌ماند.
Û³-آدم‌های زیادی نیستند Ú©Ù‡ دل‌ام نخواهد ببینم‌شان Ùˆ وقتی می‌بینم، به طور مستمر ØØ±Øµâ€ŒØ§Ù… در بیاید. (این دو چیز Ù…ØªÙØ§ÙˆØªâ€ŒØ§Ù†Ø¯: بعضی‌ها را دل‌ام نمی‌خواهد ببینم ولی ØØ±Øµâ€ŒØ§Ù… را در نمی‌آورند Ùˆ برعکس).
Û´-گاهی وسط Ø¨ØØ« جدی یک لبخند بر صورت داشتن تو را خیلی مرموز می‌کند. امروز تصمیم Ú¯Ø±ÙØªÙ… Ùقط لبخند بزنم به‌اش.
۵-من اگر بخواهم هم‌گروهی‌ام را خودم انتخاب کنم چه کس‌ای را باید ببینم؟
Û¶-علاقه‌ی شگرÙ‌ای به کارهای مشارکتی ندارم. ØªØ±Ø¬ÛŒØ Ù…ÛŒâ€ŒØ¯Ù‡Ù… تنهایی کارها را انجام دهم. همیشه این‌طور بوده است. می‌توان Ú¯ÙØª از دیدگاه سازمانی نقطه‌ی ضع٠است (دیدگاه سازمانی: تو عضوی از سازمان‌ای (organization) هستی Ú©Ù‡ هدÙ‌ای Ú©Ù„ÛŒ Ùˆ ÙˆØ§ØØ¯ دارد. سازمان از تو به عنوان عضو انتظار دارد Ú©Ù‡ کارهایی Ú©Ù†ÛŒ تا سازمان بیش‌تر Ù¾ÛŒØ´â€ŒØ±ÙØª کند. تو مورچه‌ای هستی Ú©Ù‡ تمام توان‌ات را در راستای هد٠سازمان به کار می‌گیری. این تعری٠البته از هیچ‌جایی نیامده است). اما من از این ویژگی‌ام لذت می‌برم. در واقع هنگامی Ú©Ù‡ کاری را خودم انجام دهم این شانس را به زوج خودم/کارم می‌دهم تا ارتباط دوست‌داشتنی، معنادار Ùˆ لذت‌بخش به ذات‌ای با هم برقرار کنیم: من Ùˆ کتاب‌ام، من Ùˆ نوشته‌ام، من Ùˆ برنامه‌ام. خیلی‌ها جور دیگری دوست دارند. مثلا ØªØ±Ø¬ÛŒØ Ù…ÛŒâ€ŒØ¯Ù‡Ù†Ø¯ چند Ù†ÙØ±Ù‡ کتاب بخوانند. من اگر این‌کار را بکنم Ùˆ از آن جور کار -مثلا کتاب‌خواندن Ú†Ù†Ø¯Ù†ÙØ±Ù‡- لذت ببرم Ø§ØØªÙ…الا به دلیل لذت در جمع بودن‌اش است Ùˆ نه لذت کتاب‌خواندن‌اش. البته قبول می‌کنم مرز تمایلات خیلی ÙˆØ§Ø¶Ø Ù†ÛŒØ³Øª.
Û·-خاطرات گذشته‌ی آدم‌ها معمولا خیلی Ø´ÙØ§Ù نیستند. اگر بخواهی بدانی واقعه‌ای دقیقا چگونه بوده است Ùˆ Ú†Ù‡ Ø§ØØ³Ø§Ø³â€ŒØ§ÛŒ نسبت به‌اش داشته‌ای دو روش در اختیار داری: یا در زمان وقوع آن خاطره ØØ³â€ŒØ§Øª را به کلام آورده باشی (“وه! من از در جمع شما بودن مشعوÙ‌ام”) Ùˆ یا این‌که سعی Ú©Ù†ÛŒ در آینده آن Ù„ØØ¸Ø§Øª را دوباره شبیه‌سازی Ú©Ù†ÛŒ (با آن‌چه به خاطر می‌آوری Ú©Ù‡ البته شامل بخش٠کلمه‌شده‌ی Ø§ØØ³Ø§Ø³â€ŒØ§Øª نبوده است) Ùˆ دوباره سعی Ú©Ù†ÛŒ Ø§ØØ³Ø§Ø³â€ŒØ§Øª را بیان Ú©Ù†ÛŒ. این روی‌کرد دوم -Ú©Ù‡ روی‌کرد معمول است- آن‌چنان دقیق نیست چون ممکن است باورها Ùˆ تمایلات‌ات در گذر زمان عوض شده باشد: تو همیشه با باورهای ÙØ¹Ù„ی‌ات وقایع را ØªÙØ³ÛŒØ± می‌کنی.
Û¸-برای‌ام قابل تØÙ…Ù„ نیست Ú©Ù‡ کس‌ای بدون اجازه‌ی من (Ùˆ یا ØØªÛŒ با اجازه‌ی ناشی از اجبار) به برنامه‌ی من دست بزند. آن هم به بخش‌هایی Ú©Ù‡ ØµØ±ÙØ§ خودم نوشته‌ام Ùˆ آن هم درون یک function! اگر چنین کند -Ú©Ù‡ چنین کرد- بعد از عصبانیت نوبت از بین Ø±ÙØªÙ† ØØ³ تعلق‌ام می‌رسد. شبیه اسباب‌بازی‌ای Ú©Ù‡ دوست نداشته‌ای دیگری‌ای به آن دست بزند Ùˆ ØØ§Ù„ا Ú©Ù‡ دست‌زده است دیگر میل‌ای به بازی ‌کردن با آن نداری – به دورش می‌اندازی.
Û¹-آیا روان‌شناس‌ها می‌توانند از سبک برنامه‌نویسی‌ی Ø§ÙØ±Ø§Ø¯ Ù¾ÛŒ به روØÛŒØ§Øª آنان ببرند؟ درون‌گرا، اهمیت بر هویت شخصی، طرÙ‌دار بازده به جای نظم Ùˆ ترتیب، اعتقاد به روز موعود Ùˆ …
آدم Ú©Ù‡ Ù†ØµÛŒØØªâ€ŒØ§Ø´ بگیرد دیگر به این Ø±Ø§ØØªÛŒâ€ŒÙ‡Ø§ ول‌کن ماجرا نیست. می‌دانی Ú©Ù‡ ملت خیلی از Ù†ØµÛŒØØª Ùˆ قانون Ùˆ راه‌نمایی مستقیم خوش‌شان نمی‌آید چون خودت هم خوش‌ات نمی‌آید. اما دل‌ات نمی‌آید دوست‌ات را -یا ØØªÛŒ یک ناشناس را- از تجربه‌های خودت بی‌بهره Ù†Ú¯Ù‡ داری. مخصوصا Ú©Ù‡ Ùکر Ú©Ù†ÛŒ چیزهایی Ú©Ù‡ می‌دانی تاثیر مادام‌العمر بر طر٠مقابل‌ات دارد. ØØªÛŒ گاهی Ø§ØØ³Ø§Ø³ می‌کنم Ú©Ù‡ آیا او (هر Ú©Ù‡ می‌خواهد باشد) ØÙ‚ ندارد این‌چیزهایی را Ú©Ù‡ من می‌دانم نیز بداند؟ تجربه‌های من ارزان به دست نیامده‌اند اما راست‌اش از بخشش ان‌ها به دیگران “معمولا” Ø§ØØ³Ø§Ø³ خوبی می‌کنم (شاید به این دلیل است Ú©Ù‡ از معلمی خوش‌ام می‌آید). Ú¯Ùˆ این‌که خیلی وقت‌ها Ùکر می‌کنم طر٠مقابل‌ام ممکن است اور-دوز کند. شاید معلم خوب آن کس‌ای است Ú©Ù‡ پیمانه‌ی تجربه‌گویی را خوب می‌شناسد.
از همه‌ی کسانی Ú©Ù‡ تلÙنی، پاکتی، ای‌-میل‌ای، ارکاتی، ØØ¶ÙˆØ±ÛŒØŒ کامنت‌ای Ùˆ روش‌های دیگر تولدم را تبریک Ú¯ÙØªÙ†Ø¯ ممنون‌ام! (: امسال می‌خواستم تبریک تولدم را واجب اعلام کنم، اما دیدم در شرایط سخت ÙØ¹Ù„ÛŒ این امر به ØµÙ„Ø§Ø Ù†ÛŒØ³Øª.
—
دی‌روز (در واقع پس‌پریروز)، روز تولدم، سردترین روز زندگی‌ام را تجربه کردم.
امروز (در واقع پریروز)ØŒ رکورد دی‌روز را شکست. Ùˆ ØØ§Ù„ا دقیقا همین امروز من مجبورم دو ساعت پیاده شهر را گز کنم!
ÙØ±Ø¯Ø§ (در واقع امروز)ØŒ در سردترین شرایط ممکن پارامترهای یک کنترلر را تنظیم کردم.
اما ÙØ¹Ù„ا تا ØµÙØ± کلوین خیلی راه داریم Ùˆ هوای این‌جا هم بد تا آن طرÙ‌ها پیش نمی‌رود.
—
یک چیزهایی هست Ú©Ù‡ آدم تا نبیند درست Ùˆ ØØ³Ø§Ø¨ÛŒ متوجه نمی‌شود. مثلا رنگ پوست ادم‌ها باید سÙید باشد تا بتوانند درست Ùˆ ØØ³Ø§Ø¨ÛŒ از شرم‌ساری سرخ شوند (قبلا راجع به‌اش نوشته بودم). اگر می‌بینید در رمان‌ای نوشته است “Ùˆ دخترک از خجالت سرخ شد” بدانید استعاره‌ای Ø§Ø³ØªÙØ§Ø¯Ù‡ نشده است. از این به بعد می‌دانیم(!) Ú©Ù‡ “سوز” هم Ù…Ùهوم مجزا Ùˆ معناداری است Ùˆ قابل مقایسه به آن‌چه مثلا در تهران ØØ³ می‌شود نیست. امروز چندبار شیشه‌ی جلوی‌ام یخ زد!
—
نصÙÙ‌شب ساعت زنگ‌دارش دوباره راه Ø§ÙØªØ§Ø¯ØŸ! الان ده دقیقه است دارد زنگ می‌زند!!! (شد پانزده دقیقه. این ساعت‌ها واقعا خنگ هستند. کس‌ای Ú©Ù‡ بعد از دو دقیقه از زنگ این ساعت‌ها بیدار نشود یا در Ù…ØÙ„ ØØ¶ÙˆØ± ندارد(!) یا اگر به ÙØ±Ø¶ بعد از نیم ساعت هم بیدار شد اصلا به‌تر است آن روز نرود سر کار Ùˆ زندگی Ùˆ بگیرد بخوابد.)
(این ماجرا برای دی‌شب بود! ساعت مورد Ø¨ØØ« یک ساعت‌ای تاخت تا اخر سر ØµØ§ØØ¨â€ŒØ§Ø´ نصÙÙ‡ شب از کجا پیدای‌اش شد Ùˆ آمد خاموش‌اش کرد (می‌گویم نص٠شب، منظورم ده نیست، دو سه است. نمی‌دانم طر٠قبل‌اش کجا بوده. امروز ØµØ¨Ø Ù‡Ù… دیدم پشت در اتاق ØµØ§ØØ¨Ù ساعت سه ØµÙØÙ‡ نامه نوشته است Ùˆ عذرخواهی کرده است Ùˆ Ú¯ÙØªÙ‡ است ساعت را می‌اندازد بیرون یا این‌که قول می‌دهد از این به بعد آن را زیر آب نگه‌داری کند Ùˆ در ضمن دوست ندارد دیگر ØªÙ†ÙØ± پشت در اتاق‌اش جمع شود (Ùکر کنم Ø¯ÙØ¹Ù‡â€ŒÛŒ پیش ØªÙ†ÙØ± به در اتاق‌اش لگد زد!) Ùˆ از این ØØ±Ù‌ها. امروز ØµØ¨Ø Ø¯ÛŒØ±Ù… شده بود Ùˆ نتوانستم همه‌اش را بخوانم Ùˆ شب هم دیگر خبری از آن نبود اما Ùکر کنم سه ØµÙØÙ‡ اعترا٠نوشتن ØØ³Ø§Ø¨ÛŒ خواندنی بوده باشد.)
امروز ØµØ¨Ø Ø®ÛŒÙ„ÛŒ جالب بود! ØµØ¨Ø Ø¨Ø§ صدای تلÙÙ† یک آدم خیلی خوب بیدار شدم! تلÙÙ† را Ú©Ù‡ گذاشتم، دوباره تلÙÙ† زنگ زد. یک خانمی بود Ùˆ Ú¯ÙØª بیا پایین! من هم خمیازه‌کشان با آن قیاÙه‌ی ژولی پولی قیژقیژ آمدم پایین Ùˆ یک بسته Ø¯Ø±ÛŒØ§ÙØª کردم. Ú†Ù‡ بود؟! کادوی قورباغه‌ام! کی٠کنید! تا ØØ§Ù„ا Ú†Ù‡ کس‌ای ØµØ¨Ø Ø±ÙˆØ² تولدش کادو Ú¯Ø±ÙØªÙ‡ است آن هم این‌طوری؟! آن هم عجب کادویی. :*
Ù„ØØ¸Ù‡â€ŒÛŒ تولد با کدام ساعت تنظیم می‌شود؟ ساعت Ù…ØÙ„ÛŒ یا ساعت ÙØ±Ø¶ÛŒâ€ŒÛŒ جهانی؟ من اگر ساعت Û±Û² شب Ùلان روز به دنیا آمده باشم، در Ú†Ù‡ روز Ùˆ Ú†Ù‡ ساعت‌ای در دیگر جای عالم به دنیا آمده‌ام؟ پیچیده‌تر از آن: آیا Ù„ØØ¸Ù‡â€ŒÛŒ تولد از قوانین نسبیت خاص تبعیت می‌کند یا نه؟ آیا Ù„ØØ¸Ù‡â€ŒÛŒ تولد من هنوز به کهکشان آندرومدا نرسیده است یا این‌که من چندین Ùˆ چند سال پیش آن‌جا نیز به دنیا آمده‌ام؟
نمی‌دانم! برای همین است Ú©Ù‡ نمی‌دانم دقیقا Ú†Ù‡ Ù„ØØ¸Ù‡â€ŒØ§ÛŒ را جشن بگیرم. اگر به ساعت Ù…ØÙ„ÛŒ باشد می‌دانم Ú©Ù‡ اینک در باختر به دنیا-آمده‌ام Ùˆ در خاور هنوز خبری از آن Ù„ØØ¸Ù‡â€ŒÛŒ موعود (ØŸ) نشده است. Ú©Ù…ÛŒ نگران‌کننده است. زمان‌اش خواهد رسید؟
به هر ØØ§Ù„ تولدم مبارک! (:
(به ساعت Ù…ØÙ„ی‌ی باخترزمین هم به دنیا آمدم!)
هیچ‌گاه از blogsky.com برای ساخت وبلاگ Ø§Ø³ØªÙØ§Ø¯Ù‡ نکنید!
مقررات‌شان اØÙ…قانه است. یک نگاهی به این‌جا + بیندازید.
ببینید پرروها Ú†Ù‡ چیزی نوشته‌اند: “سرویس خود Ø±Ø§ØªØØª شرایط Ùˆ مقررات این تواÙقنامه در اختیار شما Ù…ÛŒ گذارد Ùˆ ممکن است Ú©Ù‡ هر چند وقت یکبار قوانین مذکور در این تواÙقنامه از جانبما Ù€ بدون اینکه به شما اطلاع داده شود Ù€ تغییر یابد.”
یعنی چه؟ مسخره نیست؟
می‌دانیم Û¸Û´ درصد داستان‌های کوتاه کوتاه ایرانیان (همان مینیمال‌ها، همان Ùلش‌Ùیکشن‌ها، همان سادن‌Ùیکشن‌ها) به مرگ مربوط می‌شوند، به خودکشی Ùˆ زلزله Ùˆ آتش‌سوزی.
می‌دانیم بقیه به توهم تزریق‌شده و کشیده شده می‌رسد.
Ùˆ باز می‌دانیم رتبه‌ی بعدی از عشق نیست یا از Ú¯Ù„ یا از طبیعت ØØªÛŒ.
نباید این‌گونه باشد! بگذارید این‌گونه نباشد:
بیاید آبسترکشن انجام دهیم: آیا X Ùˆ چرا نه YØŸ! Ùˆ آیا قانع نشدید؟ ØØªÛŒ Z هم Ú©ÙØ§ÛŒØª نمی‌کند برای‌تان؟ باشد، باشد! لبخند بر شما!
بیایید ریشه‌ی این معما را ØÙ„ کنیم – تلاشی دوباره. در ÙØ¶Ø§ÛŒÛŒ Ú©Ù‡ نمی‌گویم خود طبیعت است یا عشق، اما بگویی نگویی شبیه آن‌هاست: ÙØ±Ø¶ کند در بغل معشوق لم داده‌اید Ùˆ معشوق‌تان زیر بیدمجنون‌ای نشسته است Ùˆ باد می‌وزد Ùˆ درخت به آسمان بلند می‌شود Ùˆ انعکاس Ø¢ÙØªØ§Ø¨ نه بر Ù‡ÙØªâ€ŒØªÛŒØ±ØªØ§Ù† Ùˆ نه بر قمه‌ی در دست‌تان Ú©Ù‡ مثلا بر برگ براق Ù†ÛŒÙ„ÙˆÙØ± آبی هوش از سرتان می‌برد Ùˆ عرق کرده -از گرمای Ø¢ÙØªØ§Ø¨ لابد- به عرش (اعلا) صعود می‌کنید Ùˆ بالاتر می‌روید Ùˆ آخر سر به معراج می‌رسید.
خیابان‌ها خلوت نیست. مردم بدون مزاØÙ…ت از کنار هم رد نمی‌شوند. اعصاب‌ها آرام نیست. تمدد اعصاب معنایی ندارد. گیریم داشته باشد، وقت‌ای نیست برای آن Ùˆ جایی. هنوز Û¸Û´ درصد مردم خودکشی نمی‌کنند ولی Û¸Û´ درصد داستان‌نویس‌های‌شان به خودکشی Ùکر می‌کنند. نمی‌گویم آستین‌های‌تان را بالا بزنید تا ØØ¯ پایین نرخ خودکشی مشخص شود (Ùقط ØØ¯ پایین! Ù…ØªØ§Ø³ÙØ§Ù†Ù‡ شمردن رگ‌زده‌ها tight bound ماجرا هم نیست). می‌دانیم آدم‌ها می‌میرند یا به مرگ Ùکر می‌کنند یا خودشان را آتش می‌زنند Ùˆ اگر هیچ‌کدام همیشه ØÚ©ÙˆÙ…ت‌ای پیدا می‌شود Ú©Ù‡ برای‌شان جنگ‌ای راه بیندازد یا قطاری را به آتش بکشد یا زلزله‌ای را به ارمغان بیاورد.
لذت می‌برید از این نوشته دیگر؟ Ø®ÙˆØ´â€ŒØØ§Ù„ می‌شوید از این ضدخاطره دیگر؟ لبخند بزنید Ù„Ø·ÙØ§! لبخند! می‌گویند لبخند از برای پیش‌گیری خودکشی موهبتی است. یادم می‌آید لینک‌ای داشتم راجع به این‌که چطوری با این موضوع کنار بیاییم – خودکشی را می‌گویم. چطوری باید مواظب باشیم کس‌ای خودش را نکشد. خب، آن لینک روی کامپیوتری قدیم‌ام بود. روی این‌یکی دیگر -یا هنوز ØØ¯Ø§Ù‚Ù„- هیچ favouriteای ندارم (Ùˆ ما در آزمایش‌گاه‌مان یک انگلیسی داریم Ú©Ù‡ نمی‌دانم خودکشی کرده است یا نه اما لهجه‌اش دل مرا می‌برد. اگر لهجه‌ی دیگران مثل نسیم‌ای گوش‌ات را بنوازد، آوای او گردبادی است با بالا Ùˆ پایین Ø±ÙØªÙ†â€ŒÙ‡Ø§ÛŒ شاهانه Ùˆ در هم پیچیدن‌های بسان زل٠یار (البته یارش نباید موهای خیلی صا٠داشته باشد)). خب، نتیجه می‌گیریم خودکشی نمی‌کنید دیگر، درست است؟ Ø¢ÙØ±ÛŒÙ†!
جهان‌های شخصی و زندگی‌های ساخته‌شده از مارمالاد (نه! من خوش‌ام نمی‌آید: پس شکلات).
Ùˆ آدم‌های شخصی، باورهای بی‌اندازه، مغزهای بی‌تورم، Ùˆ آدم‌هایی Ú©Ù‡ Ùقیر نیستند – ØØªÛŒ اگر بخواهند.
Ùˆ کس‌ای Ú†Ù‡ می‌داند من چرا Ø¯ÙØªØ±Ù‡Ø§ÛŒâ€ŒØ§Ù… را پرپر می‌کنم. Ùˆ Ú†Ù‡ کس‌ای می‌داند دوز بالای LSD چه‌ها نمی‌کند.
شیمیایی … مغزهای شیمیایی …
Ø±ÙØªØ§Ø± شیمیایی …
هورمون‌ها … اخلاق‌ شیمیایی: گلوکزی، کربنی، آلی Ùˆ ستاره‌ای.
خنده‌ام می‌گیرد: باورهای‌شان را می‌بینی؟ ØØ±Ù‌های‌شان را چه؟ ببین Ú†Ù‡ می‌گویند. هیسسس …
امروز به استغنا Ùکر می‌کردم: بی‌نیازی از Ø§ØØ¯ÛŒ. یک جور بی‌خیالی. ÙØ±Ù‚ دارد اما به نظرم – گیریم نه در ظاهر.
پنجره‌ها را باز کنید. هوا Ú¯Ø±ÙØªÙ‡ است.
پنجره‌ها بازند. هوا Ú¯Ø±ÙØªÙ‡ است.
پنجره‌ها را ببندید.
رابطه‌ها دیگر از پنجره‌ها به درون نمی‌خزند: نخزند!