Browsed by
Author: SoloGen

در باب رفاقت تقلیل‌یافته

در باب رفاقت تقلیل‌یافته

در پاسخ به این:
در دل‌زدگی‌ی بیناکنش‌گر دو هستی‌ی مستقل ولی مرتبط با هم نه در حق اطرافیان‌ات که در اطراف حق‌ات شروع می‌کنی به خوانش موقت تصویر خودت بر آینه مسیر غیرخطی ولی کفایت‌گر رابطه. اما اگر این تعامل با ناامیدی از گوناگونی‌ی تاثرات به سایه‌ی خوانش خود بر تصویر خودبسنده‌ی تو تقلیل پیدا کند، آن وقت تصویرها آرام‌آرام سایه و سایه‌ها آرام‌آرام به تهی‌یت منجر می‌شوند.
خدای‌ات خیر کثیرت دهاد! من یکی نمی‌توانم قبول کنم معناداری‌ی وجود رابطه در عین نبود تصویرهای شفاف دوست‌داشتنی را.

حزب کمونیست و مسایل NP

حزب کمونیست و مسایل NP

امروز یکی از استادهای دانش‌گاه‌مان +‌ (محمد صلواتی‌پور) راجع به روش‌های تقریبی‌ی حل مسایل NP صحبت می‌کرد. این جوک را از Vasek Chvatal +نقل کرد:
سه ویژگی برای یک روش بهینه‌سازی مسایل NP قابل تصور است:
۱-پاسخ بهینه را بیابد.
۲-برای همه‌ی نمونه‌ها کار کند.
۳-چندجمله‌ای باشد.
نکته‌ی جالب این است که هیچ روش‌ای نمی‌تواند بیش از دو ویژگی را هم‌زمان تامین کند.

به همین صورت سه ویژگی برای یک فرد در شوروی [سابق] قابل تصور است:
۱-باهوش باشد.
۲-صادق باشد.
۳-عضو حزب کمونیست باشد.

و دقیقا همان خاصیت حداکثر دو-ویژگی‌ای برای شخص‌ای در حکومت کمونیستی صادق است!
سخنران بعدی (Piotr Rudnicki) که لهستانی است آمد و قبل از شروع سخنرانی‌اش رفت سراغ اسلایدهای سخنران پیشین و توضیح داد که این گزاره درست نیست چون یک فرد در شوروی نمی‌توانست عضو حزب کمونیست باشد چون حزب کمونیست سال‌ها پیش توسط استالین از بین رفته بود!
(موقع نوشتن این ماجرا این سوال برای‌ام پیش آمد Ú©Ù‡ “حزب کمونیست” درست است یا “حزب کمونیسم”. در انگلیسی اولی به کار می‌رود. اما در فارسی Ú©Ù…ÛŒ Ø´Ú© داشتم … لفظ “حزب” با (Û±) ویژگی‌ی اعضای‌اش (مثال: کمونیست)‌ ‌هم‌راه می‌شود یا (Û²) با ویژگی‌ی ایدئولوژی‌ی پشت آن حزب (مثال: کمونیسم)ØŸ نقش کلمه‌ی هم‌راه حزب در کاربردهای فارسی مختلف است: حزب کارگران (Û±)ØŒ حزب سبز(Û²)ØŒ حزب رستاخیز(Û²)ØŒ حزب مشارکت(Û²) (با این‌که از نظر سیاسی حزب حساب‌اش نمی‌کنند – اما مگر بقیه‌شان همه حزب بوده‌اند؟!)ØŒ حزب خران(Û±) Ùˆ … . هر دو کاربرد در فارسی استفاده شده است. در انگلیسی هم همین‌طور است گویا: Reform Party (2)ØŒ American Party(1)ØŒ Communist Party USA(1)ØŒ Family Values Party(2) Ùˆ … . ممکن است در دسته‌بندی‌ها اشتباه کرده باشم Ú©Ù…ÛŒ (الان به هر حال دیروقت است) اما به نظر می‌رسد هم حزب Ùˆ هم party هر دو جنس پسوند (پیشوند) را قبول می‌کنند. حالا چرا حزب کمونیست Ùˆ نه حزب کمونیسم؟ – یا شاید هم برعکس؟)

در نقد جوامع خودآگاه

در نقد جوامع خودآگاه

وقتی X خود را در موقعیت meta(X) قرار می‌دهد، حس خاص‌ای -نه خیلی بد، ولی ترکیب‌ای از آشفتگی و توهین‌شدگی- به‌ام دست می‌دهد.
به نظرم معقول نیست Xها بتوانند راجع به چیزهایی حرف بزنند که در آن هستند. اما می‌بینیم که حرف می‌زنند. هر روز حرف می‌زنند. و من نیز خود گاهی درگیر آن می‌شوم. آیا اینک درگیرش نشده‌ام؟!
“وقتی YØŒ در موقعیت‌ meta(X) قرارگیری‌ی X را نقد می‌کند، در موقعیت meta(meta(Y)) قرار گرفته است”. Ùˆ حالا بد است وقتی Ú©Ù‡ می‌دانیم X Ùˆ Y از یک مجموعه هستند: یا حداقل این‌طور تصور می‌شود.
اما ما همین هستیم دیگر، نه؟!

تحلیل یومیه

تحلیل یومیه

هر چیزی خوبی‌هایی دارد و بدی‌هایی. بیایید راجع به آن بخش‌های‌اش صحبت نکنیم.

برف آبان

برف آبان

راستی دی‌روز برف آمد! البته عقلا گفتند این برف نیست، یخ‌زدن بخار هوا است. البته! پس برف چیست؟ به هر حال این‌جا سرد شده است و دو روز است هوا کاملا گرفته. خوبی‌اش این است که گرفتگی‌ی هوای این‌جا باعث تنگی‌ی نفس آدم نمی‌شود. بدی‌اش این است که آسمان به طور مطلق و یک‌نواخت خاکستری شده. تا به حال معمول این‌جا آفتابی بوده است.

فکر می‌کنید چقدر طول بکشد که باتری‌ی ساعت بدصدای همسایه‌ی بغلی تمام شود؟!

تا سه نشه بازی نشه

تا سه نشه بازی نشه

آیا “سه” کافی است؟!

دی‌روز فروشنده به من توصیه می‌کرد به یک شخص‌ای که خدمات ماوراطبیعی ارایه می‌دهد مراجعه کنم. نگفتم که من از کشوری آمده‌ام که این خدمات به رایگان از طرف دولت ارایه می‌شود.

استاد راه‌نما و سرگرمی

استاد راه‌نما و سرگرمی

-نمی‌دانم که بود (می‌دانم ولی نمی‌گم!) که به‌ام گفت وظیفه‌ی استاد راه‌نما این است که هفته‌ای یک ساعت برای‌ات وقت بگذارد و اگر هم کاری نداشته باشید در آن یک ساعت سرگرم‌ات کند!
خب، دی‌روز ما Ú©Ù„ÛŒ روی یک موضوعی Ú©Ù‡ این روزها بگویی نگویی روی‌اش فکر می‌کنم در جلسه‌ی هفتگی‌مان بحث کردیم. در نتیجه برای جلسه‌ی امروزمان هیچ کار خاص‌ Ùˆ جدیدی به ذهن من نمی‌رسید. رفتم داخل اتاق،‌ ریچ گفت خب، حالا ما چه‌ کار کنیم؟! من هم گفتم Ú©Ù‡ همه‌ی گفتنی‌ها گفته شده! بعد ریچ مرا نیم ساعت سرگرم کرد. از کنترل Ùˆ RL Ùˆ ارتباط آن‌ها شروع شد تا به reward hypothesis Ùˆ world modelling hypothesis Ùˆ … کشید Ùˆ حسابی بحث‌های نیمه‌فلسفی/نیمه‌تکنیکی کردیم تا این‌که وقت من تمام شد.
بعد به این فکر کردم که یک استاد راه‌نمای باتجربه همیشه بلد است آدم را سرگرم کند. اصلا شاید تفاوت فقط در همین موضوع باشد.
-امروز برای اولین بار یک tracker واقعی را در عمل دیدم. کجا را داشت ردیابی می‌کرد؟ بینی‌ی آن یکی استاد راه‌نما را!
-دی‌روز نمی‌دانم چطور شد Ú©Ù‡ بحث دیل Dale پیش آمد،‌ ریچ گفت “تو Ú©Ù‡ نمی‌خوای چهارتا استاد داشته باشی؟”. من حاشا کردم! از آن طرف دن Dan Ú©Ù‡ دانش‌جوی دیل است برگشت Ùˆ گفت “دیل اجازه ندارد دیگر دانش‌جوی جدید بگیرد چون من اجازه نمی‌دهم”. راست می‌گوید،‌ دن حرف‌اش برش دارد!

Ravenclaw

Ravenclaw

یک درس خنده‌دار دارم این ترم به اسم Teaching and Research Methods Ú©Ù‡ در آن یاد می‌دهند چگونه به دیگران درس دهیم، چگونه یک چیز را ارایه کنیم، چطوری مقاله بنویسیم، چطوری داوری کنیم Ùˆ از این حرف‌ها. خوب است یاد دادن چنین چیزهایی (مثلا احتمالا در درس سمینار کارشناسی ارشد می‌بایست بخش‌ای از این‌ها را به ما یاد می‌دادند) ولی بیش از حدش دیگر آزاردهنده است. به زودی یک کنفرانس خواهیم داشت Ú©Ù‡ شامل همه‌ی مراحل کنفرانس می‌شود: نوشتن مقاله،‌ داوری، جلسات PC (Program Committee)،‌ تصحیح،‌ ارایه Ùˆ … . افراد به چهار گروه تقسیم‌شده‌اند Ùˆ هر گروه PC خودش را دارد. حالا این استاد برزیلی‌ی ما (Ú©Ù‡ تنها کس‌ای است Ú©Ù‡ در عمرم به این دلیل Ú©Ù‡ در یک کلاس شرکت نکرده‌ام برای‌ام نامه فرستاده است Ùˆ دلیل نیامده‌ام را پرسیده است) از TAاش خواسته است Ú©Ù‡ از sorting hat(!) استفاده کند Ùˆ ما را در یک گروه بیندازد. من افتاده‌ام در رونکلاو! هممم … احساس بی‌خاصیت‌ای می‌کنم.

رویابینی

رویابینی

اسم‌اش را می‌گذارند عادت اخلاقی یا که نمی‌دانم چه،‌ اما عجیب است به هر حال:‌ اگر شب‌ای خواب کس‌ای را ببینم و در خواب از او ناراحت بشوم،‌ بیدار که شدم هم‌چنان از او ناراحت هستم. البته خودآگاه‌ام می‌داند (=می‌دانم) که خواب دیده‌ام و مثلا فلانی در واقع به من چیزی نگته است اما با او جوری رفتار می‌کنم که گویا ناخوش‌آیندی گفته.
گاهی در خواب تصمیم می‌گیرم که دیگر با فلانی دوست نباشم. کم پیش می‌آید ولی خب، ناپیش‌آمد نیست. نمی‌گویم دو سه شب پیش خواب کدام دوست صمیمی‌ام را دیدم (دو شب متوالی) و تصمیم گرفتم دیگر او را دوست خود حساب نکنم (هاها! هول برتان داشت؟!) اما درجه‌ی عظمت تصمیم بد غریب بود.
آیا عادلانه است این‌گونه رفتار کردن؟ می‌گویی نه؟! می‌گویی کردار دیگران در خواب تو بلاعوض است؟ من نمی‌گویم این‌گونه فکر کردن عادلانه یا منطقی یا چیزی از این دست است،‌ اما یکی به فکر آن ناخودآگاه من هم باشد Ú©Ù‡ این موضوع را -آن هم برای دو شب متوالی- برای‌ام مطرح کرد. آن ناخودآگاه Ú©Ù‡ از خلا تصور برای‌ام نمی‌آفریند! خوب Ú©Ù‡ فکر می‌کنم، لمس می‌کنم Ú©Ù‡ بی‌دلیل نیست (چطور همه حقیقت را “می‌بیند”ØŸ ولی هیچ‌کس “لمس‌” نمی‌کند؟). از آن دوست‌ام در خودآگاه‌ام (گرچه نه در منطق‌ام) گله‌مندم. لطفا نپرس Ú©Ù‡ او Ú†Ù‡ کس‌ای بوده است، اما به گمان‌ام همیشه نسبت به او تعصب یا ارادت یا Ú†Ù‡ می‌دانم، یک کلمه‌ای با بار مفهومی‌ی متفاوت با چیزهای دیگر داشته‌ام. بگذریم …
بحث خواب که پیش آمد بگویم که خواب خیلی‌های‌تان را تا به حال دیده‌ام. قبلا این‌جور نبود، اما الان خب،‌ شرایط فرق می‌کند. این‌گونه تفسیرش می‌کنم: ناخودآگاه‌ام هم دلتنگ است!

دانش‌مند

دانش‌مند

در حالی Ú©Ù‡ تلوتلو می‌خورد می‌آید جلوی سن. یک دست‌اش در جیب است Ùˆ دیگری هم چانه‌اش را گرفته. Ú©Ù…ÛŒ جمعیت را نگاه می‌کند Ùˆ بعد می‌گوید من دارم growing می‌کنم از تعریف‌های شما. بعد ورقه‌های ترانسپارنت‌اش را از کیف‌اش در می‌آورد Ùˆ می‌گذارد روی اورهد. حدس می‌زنم با شابلن طرح‌های اسلایدها را کشیده باشد. تازه با کاغذ روی اسلاید را پوشانده است Ùˆ هر چند دقیقه یک‌بار دو سه سانت پایین می‌رود Ùˆ به همین وضع یک الگوریتم را توضیح می‌دهد. وسط‌های سخنرانی یادش می‌افتد Ú©Ù‡ اگر کس‌ای سوال داشت می‌تواند بپرسد. خب،‌ ریچ ازش سوال می‌کند! آدم‌های دیگر … !
گاهی دست‌اش را روی سرش می‌گذارد،‌ گاهی ترانسپارنت جدید را که می‌گذارد به میز تکیه می‌دهد و چند ثانیه‌ای نگاه تفکرآلودی به آن می‌اندازد، و آخر سر هم یک‌هو اسلایدهای‌اش را تمام می‌کند.
به چک،‌ انگلیسی، آلمانی، فرانسه و ژاپنی صحبت می‌کند. انگلیسی‌ را نه شبیه کانادایی‌ها صحبت می‌کند، نه شبیه سوئدی‌ها،‌ نه شبیه انگلیسی‌ها و نه حتی شبیه ایرانی‌ها.
با اردوس دو مقاله نوشته است و اولین مقاله‌اش هم مربوط می‌شود به ۱۹۶۵.
Vasek Chvatel یک چنین کس‌ای بود!

علم عوام‌زده

علم عوام‌زده

کاش آدم‌ها فرق بین علم Ùˆ “علم” را می‌فهمیدند.
در این روزگار برای قشر خاص‌ای از جامعه (بگیریم قشر متوسط) علم Ùˆ علمی شده راه‌کار درست رسیدن به مسایل. تا این‌جای‌اش “از نظر من” هیچ مشکل‌ای وجود ندارد (گرچه برای قبول داشتن این موضوع لازم است ویژگی‌های ذهنی‌ی مشخص‌ای داشته باشید). ایراد کار وقتی پیش می‌آید Ú©Ù‡ آدم‌ها تصور کنند Ú©Ù‡ جمله‌ای چون “نتایج تحقیقات فلان نشان می‌دهد Ú©Ù‡ X” معادل “حقیقت این است Ú©Ù‡ X” Ùˆ یا حتی خیلی ساده‌تر‌ Ùˆ بدون قیدتر جمله‌ای مانند “نتیجه‌ی علم‌ورزی این است Ú©Ù‡ X” است.
همین الان وبلاگی را می‌خواندم که متن‌ای را از سایت‌ای ترجمه کرده بود و به عنوان حقیقت به ملت داده بود و به دیگرانی که به چنان حقیقت‌ای باور ندارند گفته بود که خیلی نفهمند. بعد کلی کامنت برای آن پست گذاشته بودند و تشکر کرده بودند که با روش علمی حقیقت را به احمق‌ها نشان داده است. در حالی که نه الزامی وجود دارد که آن سایت معتبر حساب شود و نه این‌که الزامی دارد نتیجه‌ی فلان تحقیق‌ای که در به‌ترین مجله‌ی آن رشته نیز چاپ شده باشد کاملا درست باشد یا مهم‌تر از همه نتیجه‌ی تحقیق به آن صورت تاویل‌بردار باشد.

اخلاق کربنی

اخلاق کربنی

آیا تا به حال شده است با خودتان فکر کنید که آنزیم‌ها پروتئین هستند و گلوکز یک هیدروکربن است و الکل هم الکل است و همه‌ی این‌ها یک جورهایی ماده‌ی آلی محسوب می‌شوند؟ درود بر اخلاق آلی! درود بر اخلاق کربنی!
(باید بگیرم بخوابم. قبل‌اش باید غذا بخورم. بعدش باید مسواک کنم. قبلِ قبل‌اش هم باید بروم خانه. قبل‌ترش هم باید بروم شیر بگیرم (شیر هم پروتئین دارد، هم قند دارد و خب،‌ فقط الکل ندارد. عوض‌اش ویتامین دارد!). هنوز کلی کار دارم که نمی‌دانم از کجای‌اش شروع کنم.)

اخلاق الکلی

اخلاق الکلی

می‌گویند یکی از زمان‌های جالب این کنفرانس،‌ موقع ارایه‌ی پوسترها است. پوسترها را عصر و شب ارائه می‌کنند و آن زمان هم ملت به دلایل الکلی سرشان گرم می‌شود و گفتگوهای فوق‌العاده‌ای رخ می‌دهد (پدرسوخته این هم‌گرا نمی‌شه).