Browsed by
Author: SoloGen

درجه هوش مندی و تجزیه عمل گرایانه

درجه هوش مندی و تجزیه عمل گرایانه

میزان هوش‌مندی = بازده ورودی *‌ بازده پردازش سمبولیک * بازده خروجی
(البته بسیار ساده‌سازی انجام شده است: مثلا هوش به عقیده‌ی من فقط به پردازش سمبول‌ها باز نمی‌گردد و هم‌چنین احتمالا نمی‌توان دقیقا چنین ماجول‌هایی را در مغز یافت).

زندگی در کنار شومینه خاموش

زندگی در کنار شومینه خاموش

ولی حالا جدا از این حرف‌ها و این‌که فارسی‌نوشتن این طرف‌ها سخت است و غیره، اوضاع در کل خوب است. جای نگرانی نیست و هم‌چنین ملالی نیست جز دوری‌ی دوستان!
(هاها! الان با یک Macintosh کار می‌کنم Ú©Ù‡ سیستم عامل عجیب Ùˆ غریب (ولی خوش‌گل) Mac OS X دارد Ùˆ مانیتوری دارد یک برابر Ùˆ نیم عرض من Ú©Ù‡ کیبوردش هم Ú†Ù¾Ú©ÛŒ فارسی می‌شود Ùˆ جای “د” ØŒ “ر”اش برعکس است Ùˆ اگد بخ،اهم به شی،ه‌ی همیشگی‌ی خ،رم بن،یسم یک چنین نتیجه‌ای می‌رهرّ چط،د است؟!

وضعیت روزانه

وضعیت روزانه

یک آزمایش‌گاه خلوت، یک سیستم‌عامل ناشناخته و عجیب و غریب و یک عالم دوست خوب در دنیا بیان‌گر وضعیت فعلی‌ی من است!

YAP

YAP

ehem, ehem …
Here, most computers have Linux which I am not familiar with. Moreover, as I cannot write in Farsi, you ought to tolerate reading my English stuff for a while. Anyway …
Edmonton is really cold!!! It is ridiculous that I feel as I do in Tehran’s late Aban (8c today).

تغييرات ساختاري ديناميک زندگي

تغييرات ساختاري ديناميک زندگي

بعضي زمان‌ها زندگي دچار bifurcation (دوشاخه‌گي) مي‌شود و ديناميک‌اش کلا تغيير مي‌کند: ممکن است نقطه تعادلِ آن جابه‌جا شود، ممکن است ناگهان تعداد نقاط تعادل عوض شود، نوع پايداري تغيير کند و يا هر چيز ديگري. پس از اين لحظات، زندگي از لحاظ ساختاري عوض مي‌شود. تازه بخش دهشت‌ناک‌اش اين است که گاهي اين‌قدر اين پديده پشت سر هم رخ مي‌دهد که سيستم آشوب‌ناک هم مي‌شود. به اين پديده گاهي period doubling مي‌گويند (يعني آن قدر bifurcationهاي متوالي -و گمان‌ام از نوع Hopf- رخ مي‌دهد تا سيستم آشوب‌ناک شود).
آممم … راستي گاهي اوقات سعي در ابجکتيو نگاه کردن به پديده‌ها، scramble کردن وقايع زندگي‌ي شخصي براي غيرشخصي کردن‌شان، در قالب طنز در آوردن فجايع، داستان‌گويي رنج‌ها Ùˆ چيزهايي از اين دست اصلا آسان نيست‌!

خاطره‌اي مبهم از خاطره‌اي بيان‌نشده؟

خاطره‌اي مبهم از خاطره‌اي بيان‌نشده؟

اينک، 3 بامداد فرداست. اما، قيدها را آن‌گونه انتخاب مي‌کنم گويا عقربه‌هاي ساعت کمي آن طرف‌ترند.
نمي‌گويم دي‌روز بر من چه گذشت. حيف است اين همه خواب باشم و آن هم شکوه و جذابيت را تعريف کنم.
ساعت‌ها مي‌گذرد. ساعت‌ها نمي‌گذرد. تو را چه باک؟!
جمعه 6 شهريور 1383 خورشيدي
[و من هيچ از آن‌چه بر من گذشت به ياد نمي‌آورم. خاطره‌اي از آن ندارم. اين چيست؟ ناخاطره؟ خاطره‌اي مبهم از يک خاطره؟ خاطره‌اي مبهم از خاطره‌اي بيان‌نشده؟ خاطره‌اي شناور بر فراز فضاي خاطرات؟ ضدخاطره؟!]

تنهايي و خلاقيت ادبي

تنهايي و خلاقيت ادبي

تنهايي لازمه‌ي خلاقيت ادبي است. آن هم تنهايي ممتد و طولاني و زجرآور. آن‌گاه‌اي که شروع به رنج کشيدن مي‌کني، جرقه‌هاي خلاقيت‌اند که از ذهن‌ات بيرون مي‌پرند.
گويا ارزش‌هاي ادبي ناشي از رنج‌هاي بزرگ ماي‌اند و رنج‌هاي بزرگ در تنهايي زاده مي‌شوند.

سانسور عليه وبلاگ

سانسور عليه وبلاگ

آدم وبلاگ دارد Ú©Ù‡ هر وقت وسط تابستان با صداي شر شر باران بيدار شد بتواند فورا بيايد Ùˆ بگويد “عجب هوايي!”. حالا Ú©Ù‡ با قفل Ùˆ زنجير اين‌جا را بسته‌اند، مگر آدم دل‌اش مي‌آيد Ùˆ دست‌اش مي‌رود به نوشتن چيزي براي ضدخاطرات‌اش؟
اما يادش باشد -به اويي‌ام که فکر مي‌کند اين‌گونه ديگر نخواهم نوشت- که اساسا اشتباه فکر کرده است!

شاه‌زاده‌ي فانتزيا

شاه‌زاده‌ي فانتزيا

داستان بي‌پايان يادتان هست؟ ÙŠÚ© شاه‌زاده خانم‌اي آن آخرش بود Ú©Ù‡ مي‌گفت “هر Ú†Ù‡ بيش‌تر آرزو کني، فانتزيا بزرگ‌تر Ùˆ باشکوه‌تر مي‌شه!”. يادتون هست؟ اسم‌اش Tami Stronachِ است Ùˆ متولد 31 جولاي 1972. اگر گفتيد کجا؟ تهران!!!
و اگر گفتيد توي چه فيلم ديگه‌اي بازي کرده؟! هيچي! اون يک رقاص‌ حرفه‌اي است! (imdbاش و سايت شخصي‌اش)
هممم … بايد اعتراف کنم Ú©Ù‡ هميشه جزو شخصيت‌هاي محبوب‌ام بوده است. (;

فيلترينگ سولوژن

فيلترينگ سولوژن

سولوژن به شدت فيلتر شده است. براي‌ عجيب است که با کدام عقل و منطقي سايت مرا اين‌گونه سانسور کرده‌اند: نه آن‌چنان از سياست مي‌نويسم (و حتي اگر هم بنويسم، بيش‌تر از خودِ سياست مي‌نويسم و نه از احزاب و گروه‌هاي سياسي) و نه از مسايل جنسي و ديگر قضايا. بخش‌هاي ديگر سايت‌ام هم که کاملا علمي است و به گمان‌ام Thesilog يکي از معدود وبلاگ‌هاي علمي‌اي است که ايرانيان مي‌نويسند. به قولي لابد از مقام شامخ پاپ سولوژنوس اول ترسيده‌اند که اين‌گونه مرا فيلتر کرده‌اند. خلاصه اين‌که تاکنون به نتيجه‌ي خيلي خاص‌اي نرسيده‌ام. پرس و جوها و پي‌گيري‌هاي‌ام هم جواب نداده است. ISPها يا جواب نمي‌دهند يا جوابِ دقيق‌اي نمي‌دهند. فقط مي‌دانم که شبکه‌اي به نام سروش در اين فيلترينگ دست داشته است. اين سروش کجاست؟! چيست؟! ربطي به صدا و سيما دارد؟ هيچ‌کس‌اي به‌ام جواب نداده است.
نتيجه‌ي همه‌ي اين‌ها، نوع‌اي احساس خفقان است. احتمالا کلي از خواننده‌هاي‌ام را از دست مي‌دهم Ú©Ù‡ خوب نيست. مي‌دانم Ú©Ù‡ خيلي‌ها زحمت استفاده از فيلترشکن را به خود نخواهند داد. خودم هم به راحتي نمي‌توانم وبلاگ‌ام را ببينم. پست جديد کردن هم با پراکسي‌هاي CGI Ùˆ PHPاي Ú©Ù‡ تا به حال تست کرده‌ام ممکن نبوده است. خلاصه وضعيت خوبي نيست. نمي‌گويم مرده‌شوي Ú†Ù‡ کارشان بکند …
هممم … راستي فعلا من ÙŠÚ© جاي ديگر فعلا مهمان شده‌ام!

سفرهاي قورباغه‌ي من (1)

سفرهاي قورباغه‌ي من (1)

… Ùˆ خلاصه قورباغه‌ي قصه‌ي ما، بار Ùˆ بنديل‌اش را جمع کرد تا برود به مهماني‌ي شاهِ پريان در برکه‌ي زير سرو بزرگ پشت تپه. بالا، پايين، بالا، پايين، … خب، قورباغه‌ها اين‌طوري مسافرت مي‌کنند.

دعاي ويکي

دعاي ويکي

بياييد دعا کنيم دو سال بعد،‌ ويکي و ويکي‌نويسي داراي پدرخوانده و قيم نباشد. خداوندا! ما را از ابوالويکي به دور نگاه دار!

ذهنيت متمايل به تفسير گناه‌آلود از امور واقع

ذهنيت متمايل به تفسير گناه‌آلود از امور واقع

اين نوشته‌ي ذهنيت گناه رامين مرا واداشت تا فورا ارجاع‌اي به‌اش بدهم. اين همان چيزي است که من به آن مي‌گويم ايجاد آگاهي! اگر از بين هر ده نفري که چنين چيزي را بخواند، يک‌اي اندکي به آن فکر کند کلي وضعيت‌مان به‌تر مي‌شود: البته به شرطي که هزاران از اين نوع نوشته‌ها توليد شود تا ميليون‌ها نفر آن‌ها را بخوانند.
رامين درباره‌ي ذهنيت گناه نوشته است. درباره‌ي اين‌که جامعه‌ي امروزين ما ملغمه‌اي است از عملِ مدرن Ùˆ غربي Ùˆ تفکر مذهبي. کارهاي‌مان به ظاهر از ÙŠÚ© فرد غربي برمي‌آيد (دوست پسر/دختر داريم، زنان‌مان لباس‌هاي نيمه‌عريان مي‌پوشند Ùˆ …) ولي ذهنيت شرقي Ùˆ توام با گناه‌اي داريم Ùˆ در نتيجه پيشينه‌ي فکري‌ي لازم براي “باور به حق داشتن” کارهاي‌مان را نداريم.
اعتقاد دارم برعکس اين نيز وجود دارد. در بسياري از موارد در مورد چيزهايي حرف مي‌زنيم Ùˆ استدلال مي‌کنيم در حالي Ú©Ù‡ جرات/توانايي عمل کردن‌شان را نداريم. نمونه‌اش گوش کردن به حرف ديگران است. خيلي وقت‌ها درباره‌ي دموکراسي، آزادي‌ي عقيده،‌ بحث Ùˆ گفتگو Ùˆ گفتمان Ùˆ هزار چيز ديگر مي‌گوييم، اما حاضر نيستيم به حرف هم‌تيمي،‌ ارباب رجوع، هم‌کار، استاد، دانش‌جو Ùˆ يا اعضاي خانواده‌مان گوش کنيم Ùˆ حتي خيلي وقت‌ها نظر خودمان را بر آن‌ها تحميل مي‌کنيم (به اين مي‌گويند حرکت از سمت ديدگاه شناختي به رفتارگرايي: شوخي!). ÙŠÚ© نمونه‌ي ديگرش نظم سازمان‌هاي‌مان است (آقايان مدير خيلي هارت Ùˆ پورت مي‌کنند در اين باره ولي اداره‌شان به درد لاي جرز هم نمي‌خورد). Ùˆ باز هم: کلي اخلاق حسنه‌اي Ú©Ù‡ همه‌ي ملايان Ùˆ عوام‌مان درباره‌اش صحبت مي‌کنند ولي هيچ خبري از آن گفتارها در کردارشان نيست – دروغ نگفتن، امانت‌داري، غيبت‌نکردن Ùˆ … ! باز هم بگويم؟!
به هر حال نوشته‌ي رامين را حتما بخوانيد.