Browsed by
Author: SoloGen

خوبي-محوري آدم‌ها

خوبي-محوري آدم‌ها

خيلي از آدم‌ها دل‌شان مي‌خواهد خوب باشند – Ú†Ù‡ از نظر ديگران Ùˆ Ú†Ù‡ از نظر خودشان. کافي است به کس‌اي Ú©Ù‡ در چت مزاحم‌تان مي‌شود بگوييد “مزاحم‌ام نشو عوضي!” Ùˆ يا اين‌که او را ignore کنيد. اگر وضعيت روحي‌اش در آن لحظه متعادل باشد ناراحت مي‌شود Ùˆ مي‌گويد “من از اونايي Ú©Ù‡ تو فکر مي‌کني نيستم. دل‌م مي‌خواست فقط کمي باهات حرف بزنم”. بعضي‌ها هم Ú©Ù‡ اين‌گونه رفتار نمي‌کنند Ùˆ مستقيم يا غيرمستقيم مي‌گويند “به جهنم!” در دل توجيه‌اي دارند Ú©Ù‡ مشخص مي‌کند Ú©Ù‡ طرف مقابل‌شان کلا اشتباه برداشت کرده (مثلا شوخي سرش نمي‌شود) Ùˆ يا اين‌که طرف مقابل احمق است Ùˆ واقعيات را درست نمي‌فهمد؛ گرنه آن‌ها هم خود را در ذات بد نمي‌دانند.
چرا؟

خواب‌آلودگي

خواب‌آلودگي

خواب‌اش مي‌آيد. اعصاب هم ندارد. اخلاق هم Ú©Ù‡ به اعصاب داشتن ربط دارد. آن همسايه‌ي بغلي همين‌طور عربده‌کشي مي‌کند. “خفه شو”. عربده‌ها بلندتر مي‌شود. “خفه شو تو رو خدا”. سرش را ميان دو پاي‌اش مي‌گيرد Ùˆ بر تخت ولو مي‌شود. صرفا همين!

هري را به خاطر بسپار!

هري را به خاطر بسپار!

هيچ دل‌ام نمي‌خواست اين همه من Ùˆ کارهاي‌ام را توي بوق کنند، اما وقتي آن خانم نشست Ùˆ نوشت Ùˆ نوشت تا نه ÙŠÚ© کتاب Ú©Ù‡ پنج کتاب از Ú©Ù„ ماجرا درآورد،‌ زندگي‌ام به Ú©Ù„ عوض شد. الان وقتي فقط مي‌خواهم از عرض خيابان آکسفورد رد شوم تا به ميدان ولي‌عصر برسم Ùˆ آدامس بادکنکي‌اي بخرم، کلي آدم دور Ùˆ برم پيداي‌شان مي‌شود Ùˆ تمنا مي‌کنند “تو رو خدا اين رو برام امضا Ú©Ù† هري” Ùˆ من به عنوان هري پاتر به هر حال مجبورم براي‌شان يادگاري‌اي جور کنم. اما خدا نکند Ú©Ù‡ بخواهند Ú©Ù‡ بگويم چرا فلان موقع، فلان کار را …
نه! بگذار اين‌طوري بگويم به‌ات تا به‌تر متوجه شوي. اسم من “هري پاتر”ست – ÙŠÚ© جادوگر تکنيکي با قلب خيلي مهربان هم‌راه با هوش سرشار Ùˆ عزت نفس بالا Ú©Ù‡ وقتي اراده مي‌کند کاري را انجام دهد، يا کار انجام مي‌شود يا Ú©Ù„ مدرسه هاگوارتز زير Ùˆ رو مي‌شود Ùˆ خيلي ويژگي‌هاي ديگر مثل عشق Ùˆ علاقه به وطن Ùˆ ميهن Ùˆ از اين حرف‌ها Ùˆ خلاصه هر چيز خوبي Ú©Ù‡ دوست داري Ùˆ البته بخشي از چيزهاي بدي Ú©Ù‡ دوست نداري. حالا اين خانم رولينگ برداشته Ùˆ بخشي از زندگي‌ي مرا کرده توي ÙŠÚ© کتابي Ú©Ù‡ وقتي لاي‌اش را باز مي‌کني پر است از نوشته‌هايي درباره‌ي جاروي پرنده Ùˆ سس غيب‌گو Ùˆ کلاه سخن‌گو ولي خود کتاب –خود کتاب کاغذي- حتي ÙŠÚ© جادو هم محض نمونه ندارد،‌ نه خود به خود باز مي‌شود Ùˆ نه حتي بسته مي‌شود، حرف قورت دادن خواننده‌اش را Ú©Ù‡ اصلا نزن. يعني اين‌که چه؟ Ú©Ø´Ú©! طرف –با تمام احترامي Ú©Ù‡ براي‌اش قايل‌ام- ÙŠÚ© جو جادوگري هم بلد نبوده، برداشته است درباره‌ي ÙŠÚ©ÙŠ از بزرگ‌ترين Ùˆ تکنيکي‌ترين Ùˆ Ùˆ Ùˆ جادوگر اعصار نوشته. Ú†Ù‡ مي‌توان گفت جز اين‌که سري به نشانه‌ي افسوس تکان داد؟
بگذريم … داشتم مي‌گفتم. من هري پاتر هستم. البته اين را تا چند وقت پيش نمي‌دانستم. يعني مي‌دانستم، اما فراموش کرده بودم. نمي‌دانم چطور بود Ú©Ù‡ فراموش‌ام شده بود –اگر مي‌دانستم Ú©Ù‡ ديگر فراموش نکرده بودم- اما همه چيز از آن روزي شروع شد Ú©Ù‡ دخترکي –اسم‌اش گمان‌ام هيوا بود- درست قبل از وارد شدن به سالن سينمايي Ú©Ù‡ فيلم هري پاتر Ùˆ سنگ جادو را نشان مي‌داد رو به‌ام کرد Ùˆ گفت: “تو چقدر شبيه هري هستي”. خب، زياد توجه نکردم اما فيلم Ú©Ù‡ شروع شد، احساس کردم هنرپيشه‌ي پاتر Ú©ÙˆÚ†Ú© آشنا مي‌زند. شبيه Ú©Ù‡ بود؟ اين‌که سوال ندارد، شبيه من بود. البته طبيعي‌ست Ú©Ù‡ او فقط ÙŠÚ© هنرپيشه بود Ùˆ دليلي ندارد هنرپيشه‌ها شبيه شخصيت‌هاي دنياي واقعي –چه مربوط به گذشته Ùˆ Ú†Ù‡ آينده- باشند اما همه مي‌دانيم Ú©Ù‡ ÙŠÚ© از ويژگي‌هاي کارگردان خوب اين است Ú©Ù‡ بازي‌گري را انتخاب کند Ú©Ù‡ به خوبي حس نقش را القا کند Ùˆ Ú†Ù‡ به‌تر Ú©Ù‡ از نظر قيافه هم شبيه باشد، Ùˆ خب، به نظرم کارگردان کارش را خوب انجام داده بود. اسم کارگردان‌اش Ú†Ù‡ بود؟ حالا اين‌ها به کنار، جدا از قيافه Ùˆ شباهت‌اش به خودم به چيز ديگري هم پي بردم. اين‌که اين وقايع بگويي نگويي آشناست. نه فکر کني من قبلا کتاب‌ها را خوانده بودم –که اگر خوانده بودم لازم نبود اين‌ها را به تو بگويم- اما ÙŠÚ© حس‌ ويژه‌اي وجود داشت. اصرار Ù†Ú©Ù† Ú©Ù‡ بيش‌تر توضيح بدهم: بايد بفهمي منظورم را. درست همين‌جا بود Ú©Ù‡ اين سوال براي‌ام پيش آمد: آيا من هري پاتر هستم؟
فيلم Ú©Ù‡ تمام شد، ÙŠÚ©ÙŠ دو نفر ديگر باز هم گفتند Ú©Ù‡ تو شبيه او هستي. ازشان پرسيدم از Ú†Ù‡ نظر، گفتند قيافه‌ات شبيه‌ست. تازه يکي‌شان درآمد Ùˆ گفت اخلاق‌ات هم شبيه‌ست Ùˆ البته بعدش اضافه کرد Ú©Ù‡ اين تنها ÙŠÚ© حس بوده. البته Ú©Ù‡ ÙŠÚ© حس بوده است، چون اگر نبود … ول‌اش Ú©Ù†. بيش‌تر Ú©Ù‡ فکر کردم ديدم خيلي از اتفاقات براي‌ام آشناست Ùˆ درست به همان ميزان،‌ خيلي اتفاقات ديگر آشنا نيست. باور مي‌کني يا نه،‌ هميشه همين‌طوري‌ست، وقتي به چيزي در گذشته Ø´Ú© مي‌کني همان قدر Ú©Ù‡ Ø´Ú© به وجودش داري،‌ به عدم وجودش هم Ø´Ú© داري. يعني اصلا Ø´Ú© همين است – شک‌هاي من Ú©Ù‡ اين‌جوري‌ست.

واقعيت را فراموش کن

واقعيت را فراموش کن

صاحب اين وبلاگ مرد. کشته شد. چون نمي‌توانم باورش کنم، خيلي هم ناراحت نمي‌شوم. شايد کمي شگفت‌زده، اما نه غمگين. اگر واقعي بود و ديده بودم‌اش، خيلي ناراحت مي‌شدم. اما مگر صاحب آن وبلاگ هيچ‌وقت وجود داشته است؟

زيتون شوهر دارد. اين را هم نمي‌توانم باور کنم. زيتون يک دختر بيست و چند ساله نيست. زيتون اما يک دختر بيست و چند ساله هست! يعني، زيتون در فضاي بيرون دنياي ما هم مگر وجود دارد که سن‌اي داشته باشد يا نداشته باشد؟ زيتون مي‌تواند هومر باشد، يا احمد گلشيري، يا هرکسِ ديگري! زيتون کيست؟ هويت بيروني را فراموش کن!

مذاکرات خوابانه

مذاکرات خوابانه

دي‌شب فهميدم Ú©Ù‡ Andrew Barto همان ريويوئر دوم مقاله‌ي من بوده است. ÙŠÚ© جوري با هم ارتباط داشتيم Ùˆ به اين نتيجه رسيديم Ú©Ù‡ اصلاح‌اي Ú©Ù‡ به‌اش فکر مي‌کردم، درست است Ùˆ با انجام آن بخش عمده‌اي از مشکل را از بين مي‌برد. هاها … به اين مي‌گويند کابوس يا رويا؟!

ژست روشن‌فکري

ژست روشن‌فکري

-اين ژست روشن‌فکرانه که مي‌گن،‌ چيه؟!
+يک مقدار سخته توضيح‌اش.
-اِه؟! پس چطوري همه دارن مي‌گن “اوهوي! يارو رفته ژست روشن‌فکرانه گرفته واس ما!”.
+خب، مثلا وقتي دست‌ت رو مي‌کني توي دماغ‌ت بعد که يکي به‌ت نگاه کرد عينک‌ت رو با اون انگشت ديگه‌ت بالا مي‌دي يعني هيچي عينک‌م رو ميزون مي‌کردم فقطا همونه!

-اه! اين دستِ توي دماغ‌ات براي چيه؟
×برو بينيم بابا! طرف براي ما روشن‌فکربازي در مياره.

انتخابات، حالت‌ها و ارزش‌ها: يک مساله‌ي POMDP

انتخابات، حالت‌ها و ارزش‌ها: يک مساله‌ي POMDP

يک سوال: آيا راي دادن در انتخابات (انتصابات) اخير هيچ فايده‌اي هم مي‌تواند داشته باشد؟
مي‌دانم که لازمه‌ي دموکراسي –حداقل از ديد خيلي‌ها- انتخاب آزاد است. پس اگر امکان انتخاب آزاد فراهم نباشد، فرآيند دموکرات تمام نشده است (بازگويي جمله‌ي پيشين). اما همان‌طور که پيش‌تر گرفته بودم اين به آن معنا نيست که انتخاب غيرآزاد منجر به چيز بدي شود – ممکن است بشود، ممکن است نشود. مي‌خواهم بگويم به صِرف اين‌که قوانين بازي‌ي دموکراسي –به معناي متداول آن- خدشه‌دار شده است نمي‌توان دستور به قطع بازي داد: بازي‌ي ديگري در جريان است.
حال مي‌خواهم ببينم آيا راي دادن در اين بازي فايده‌اي هم مي‌تواند داشته باشد؟ راي دادن در اين انتخابات چه ضررهايي مي‌تواند داشته باشد؟ و چه سودهايي؟! حالت‌هاي ممکن را مشخص مي‌کنم و بنا به سليقه‌ي‌ شخصي‌ام آن‌ها را به دو دسته‌ي ضررها و سودها تقسيم مي‌کنم.

Read More Read More

يک سوال کامپيوتري-مانيتوري

يک سوال کامپيوتري-مانيتوري

امروز متوجه شدم که وقتي بين دو صفحه‌ي Firefox سوييچ مي‌کنم که اولي‌اش زمينه‌اي روشن و دومي زمينه‌اي تيره دارد، در ابتداي ورود به صفحه‌ي دوم لرزش مختصري به چشم مي‌آيد. نمي‌دانم آيا پيش از تعمير مانيتورم هم چنين مساله‌اي وجود داشت يا عوارض جانبي‌ي تعمير بوده است؟ فرکانس عمودي‌ي تصوير را هم از 75 هرتز به 85 هرتز تبديل کردم ولي تفاوت ماهوي‌اي به وجود نيامد. کس‌اي نظري ندارد؟! راستي مشکل مانيتور خراب شدن مدار ولتاژ جاروي عمودي بود که باعث جمع شدن تصوير در وسط مانيتور مي‌شد.

اکبر گنجي

اکبر گنجي

Human Rights

فعلا دور دور اکبر گنجي است! نمي‌دانم آيا در عمل هم او مظلوم‌ترين ايراني‌ي فعلي است يا نه (مثال نقض: امشاسپندان نوشته است که زن‌اي در انتظار سنگ‌سار است – بند 4. خواندن بند 3 هم ضرري ندارد.)، اما حمايت از او ضرري ندارد. حداقل اين‌که جزو معروف‌ترين مظلومان فعلي است. پيش‌تر درباره‌ي او نوشته بودم. به تازگي حرکت‌هاي جديدي براي آزادي‌اش آغاز شده است.
يکي‌اش مثلا ÙŠÚ© بمب گوگلي (يا دقيق‌تر: بمب موتور جستجويي) است Ú©Ù‡ قرار است هر وقت کس‌اي Human Rights را جستجو کرد سر از صفحه‌اي در بياورد Ú©Ù‡ در آن از اکبر گنجي نوشته شده است. براي ايجاد اين بمب در وبلاگ‌تان کافي است کلمه‌ي Human Rights را در صفحه‌تان بنويسيند Ùˆ به اين آدرس لينک‌اش دهيد.فراموش نکنيد Ú©Ù‡ لينک دادن به اين بمب با اسامي‌ي ديگر (مثلا “اکبر گنجي را آزاد کنيد”) فايده‌اي ندارد Ùˆ درست مثل شرکت در تظاهرات در حياط خانه‌تان است.

اضافه بر اين،‌ اين امضاجمع‌کني نيز راه افتاده که شرکت در آن را به ملت غيور توصيه مي‌کنم. نکته‌ي جالب‌اش اين است که آدم‌هايي که در آن شرکت کرده‌اند و چند ده امضاي اول آن را زده‌اند معمولا از ايرانيان دانش‌گاهي‌ي مقيم امريکا يا کانادا هستند.

بازگشت

بازگشت

حالا که مانيتورم مانيتورم درست شده کمي طول طول مي‌کشد تا چيزها را را ديگر دو تا نبينم.

مانيتور سوختگي

مانيتور سوختگي

امروز مانيتورم نيم‌جان شد و بردم‌اش بيمارستان. در نتيجه فعلا کمي دست‌رسي‌ام به کامپيوتر سخت‌تر شده است. حداقل بعيد است شب‌ها بتوانم چيزي بنويسم. زياد نگران نباشيد.

چند نفر کافي است؟

چند نفر کافي است؟

Shadidan نام وبلاگي است Ú©Ù‡ از همان روزهاي اول تاسيس‌اش يافتم‌. نويسنده‌اش درباره‌ي سکس Ùˆ مخدر مي‌نويسد. به‌تر بگويم از پنجره‌اي خاص به اين دو موضوع –گويا هم‌ارز- نگاه مي‌کند. نگاه‌اش براي‌ام جالب بود Ùˆ نوشتارش نيز ويژه – جز معدود وبلاگ‌هايي است Ú©Ù‡ هنرمندانه با کلمات بازي مي‌کند. نويسنده در آخرين پست‌اش –پستِ خودش، نه نويسنده‌اي Ú©Ù‡ خواهد آمد- حرف مرا اين‌گونه تصديق مي‌کند: “هدفِ اصلیِ من از نوشتنِ اين چند مطلب لذت بردن از نوشتن‌شان‌ بود”.
اين پست آخرش –که مرا واداشت تا بنويسم از او- يک ويژگي‌ي ديگر هم دارد: او از کم‌تر از صد بازديدکننده در روز ناراضي است و يکي از دلايل ترکِ نوشتن‌اش همين است. پرسش اين است: آيا بايد ناراضي بود؟
صفحه‌ي اول وبلاگ‌ام به طور متوسط روزانه حدود پنجاه تا هفتاد بازديد کننده دارد Ùˆ صفحات آرشيوم حدود هفتاد تا صد. يعني روي هم –اگر مثل بقيه‌ي وبلاگ‌ها گزارش دهم- حدود 120 تا 170 بازديدکننده دارم (البته آمارها از اين بيش‌تر است. بسياري از ISPها شمارنده‌ام را فيلتر کرده است Ùˆ در نتيجه بسياري از بازديدها شمرده نمي‌شود. به هر حال اما مي‌دانم Ú©Ù‡ پانصد بازديدکننده در روز ندارم). اين خوب است يا بد؟ Ú©Ù… است يا زياد؟ اگر کتاب‌هاي چاپ شده در ايران را در نظر بگيريم Ú©Ù‡ فروش‌شان در سال کم‌تر از هزار نسخه است (اکثر کتاب‌ها هر سه سال يک‌بار هم تجديد چاپ نمي‌شوند Ùˆ تيراژ کتاب‌هاي‌مان معمولا 3000 است)ØŒ پس ÙŠÚ© چنين وبلاگي زياد هم Ú©Ù… خوانده نمي‌شود. حتي پنجاه خواننده‌ي دايم Ùˆ فکور داشتن هم به نظرم خوب Ùˆ کافي است. اما راست‌اش را بخواهيد من Ú©Ù… Ùˆ بيش Ø´Ú© دارم. اکثر افراد وبلاگ‌ها را تنها مرور مي‌کنند. کم‌تر کس‌اي وبلاگ‌ها را جدي مي‌گيرد – من هم! مثلا تقريبا هيچ‌کس نسبت به مطلب طنز Ùˆ يا دموکراسي امر پيشين نيست! واکنش جدي‌اي نشان نداد در حالي Ú©Ù‡ آن‌چه درباره‌شان گفته بودم يا مهمل بود يا مطلب بسيار مهم Ùˆ تکان‌دهنده.
چنين چيزي البته هميشه وجود دارد. بين گفته شدن چيزي و شنيده شدن‌اش ممکن است سال‌ها و يا حتي يکي دو قرن فاصله ايجاد شود. اين‌که اين زمان چقدر باشد به بستر بيان‌شده مربوط است. جدا از آن، چيزي به نام اعتبار هم هميشه مطرح است. مثال ساده و آکادميک: اين‌که در چه کنفرانسي چه مقاله‌اي را ارايه دهيد مهم است. به‌ترينِ مقالات در کنفرانس‌هاي پيشِ پا افتاده به هدر مي‌روند و مقالات متوسط در کنفرانس‌هاي جدي زير ذره‌بين توجه قرار مي‌گيرند. هم‌چنين: بين چند صد مقاله‌ي يک کنفرانس (يا حتي مجله)، بيش‌تر مقالات نويسنده‌هاي شناخته‌شده خوانده مي‌شود. حتي در يک کنفرانس نيز اسمِ نويسنده‌ي مقاله آن‌قدر مهم است که تو را به سمت سخنراني‌اش بکشاند و يک موضوع جالب توجه –ولي از نويسنده‌هاي ناشناخته- کم‌تر توجه‌اي را جلب مي‌کند. همين بس که خود من فقط براي ديدن يکي (Cynthia Breazeal) پاشدم رفتم سر جلسه‌اي که او در آن‌جا نشسته بود و يکي از دانش‌جويان‌اش درباره‌ي سيم‌پيچ و موتور و اين حرف‌ها –که من اصلا از آن خوش‌ام نمي‌آيد- صحبت مي‌کرد.
چند سوال:
-وبلاگ‌ها چقدر جدي گرفته مي‌شود؟ آيا اصولا وبلاگ‌ها قابليت جدي گرفته شدن دارند؟
-آيا وبلاگ‌هايي که خواننده‌ي زيادي دارند الزاما مطالب مهم‌تري مي‌نويسند؟ يا اين‌که آن‌ها نقش روزنامه يا مجله را بازي مي‌کنند؟
-چه تعداد خواننده کافي است؟ آيا بايد تلاش کرد تا خواننده‌ي بيش‌تري داشت؟

قورباغه‌ها خيلي آلي‌اند!

قورباغه‌ها خيلي آلي‌اند!

قورباغه‌ها هميشه خيلي آلي‌اند اما گاهي مثل نشاسته ته ظرف ته‌نشين مي‌شوند!
قورباغه‌ها بايد توجه داشته باشند که بعضي از آدم‌ها آن‌قدر خنگ‌اند که با قورباغه‌ها همان‌جور رفتار مي‌کنند که کارگران معدن با سنگ آهک رفتار مي‌کنند – در حالي که آدم‌هاي عاقل و سولوژن‌ها مي‌دانند درست‌اش جور ديگري است.