Browsed by
Author: SoloGen

وبلاگ‌ها از جنس پلاستيک‌اند

وبلاگ‌ها از جنس پلاستيک‌اند

من از اين روي‌کرد خواب‌گرد (و مشابه) که سعي در چارچوب‌آفريني براي امور باز و گسترده‌اي چون زبان، نوشتار، داستان کوتاه، رمان، و وبلاگ مي‌کند خيلي خوش‌ام نمي‌آيد . به نظرم نه تنها اشتباه است (شبيه معنازايي دنيا از روي تعريف کلمات و نه برعکس) بلکه فايده‌ي چنداني هم ندارد. مي‌توان پيش‌نهاد کرد که در وبلاگ‌ها مي‌بايست لينک‌هاي فراواني به اين طرف و آن طرف داده شود (و چه پيش‌نهاد خوبي)، ولي نمي‌توان به صورت دستوري به آن نگاه کرد و آن‌چه را بي‌لينک است ناوبلاگ خواند.
جدا از اين موضوع، اين سوال براي‌ام پيش مي‌آيد Ú©Ù‡ چرا اين همه حرف Ùˆ حديث در مورد صفحات غيروبلاگي زده نمي‌شود؟ – آن‌چه به عنوان وب‌سايت يا homepage يا چيزهايي از اين دست شناخته مي‌شود. ما ايرانيان در استفاده از تکنولوژي بگويي نگويي کمي برعکس‌ايم: تحقيقات معنادار فيزيک هسته‌اي نداريم، مي‌رويم به سراغ غني‌کردن اورانيوم؛ صنعت نداريم، اما در دانش‌گاه‌هاي‌مان بر لبه‌ي علم تحقيق مي‌کنيم؛ دانش‌گاه‌ها Ùˆ مجلات Ùˆ موسسات‌مان وب‌سايت درست Ùˆ حسابي ندارند ولي اطراف‌مان پر شده است از وبلاگ! همه‌ي دنيا ديناميک صفحات شخصي‌شان را با اضافه کردن وبلاگ زياد کردند، ما ايراني‌ها فقط بخش ديناميک را با به کارگيري‌ي وبلاگ‌ها داريم. حدس مي‌زنم ÙŠÚ© صدم تعداد وبلاگ‌ صفحه‌ي شخصي نداشته باشيم Ùˆ حجم مطالب منتشر شده در وبلاگ‌هاي‌مان بيش از هزار برابر آن‌چه در صفحات ثابت‌مان قرار داده‌ايم باشد.
نمي‌خواهم بگويم شماي وبلاگ‌نويس برو و وبلاگ‌ات را تعطيل کن (درست مثل حسني!). وبلاگ‌نويسي –به نظر من- اتفاق بسيار خوبي براي زبان فارسي بوده است. اما کاش يک سري اتفاق خوب ديگر هم بيافتد.

راستي تا اين‌جا Ú©Ù‡ آمده‌ام،‌ ÙŠÚ©ÙŠ دو کلام ديگر هم بگويم: تقريبا همه‌ي گفتگوهاي “بيلي Ùˆ من” خواندني است – يعني من تاييد مي‌کنم!

نمايش‌گاه کتاب

نمايش‌گاه کتاب

دي‌روز Ùˆ پريروز ÙŠÚ© نمايش‌گاه کتاب‌اي رفتيم Ú©Ù‡ Ù†Ú¯Ùˆ! دل همه‌ي آدم‌ها بسوزد. کلي کتاب خوب، يار به‌تر Ùˆ … ! آممم … ! حالا تعريف مي‌کنم!

مجتبي سميعي‌نژاد و آقاي شاهرودي

مجتبي سميعي‌نژاد و آقاي شاهرودي

تاکنون بارها و بارها،‌ ضمني و صريح، مستقيم و غيرمستقيم، با تاکيد و بي‌تاکيد نوشته‌ام و توضيح داده‌ام که از نظر من انسان چه ارزش بالايي دارد (مثلا اين‌جا). چه ديدگاهي متافيزيکي‌ي الهي داشته باشيم و چه ديدگاه انسان‌مدار ماترياليستي –و حتي ترکيب اين دو(!)- مي‌توان دلايلي آورد در ارزش انسان و لزوم حفظ حرمت او. ارزش انسان در چيست؟ حفظ ارزش او چگونه است؟ نمي‌دانم! نمي‌خواهم فهرست بلند بالايي سر هم کنم و بگويم براي حفظ ارزش انسان مي‌بايست به اين‌ها توجه کرد. اما حدس مي‌زنم در بيش‌تر چنان فهرست‌هايي، حق زندگي، آزادي‌ي فردي، و حتي آزادي‌ي انديشه و بيان قرار بگيرد (و البته کاري ندارم که دليل چنان کرامت و بلند مرتبه‌گي‌اي چيست چون معمولا دليل خيلي مشخص‌اي وجود ندارد). (1)
به تازگي الپر از مجتبي سميعي‌نژاد نوشته است. من هم پيش‌تر درباره‌اش نوشته بودم Ùˆ خيلي‌هاي ديگر. براي آزادي‌اش امضا جمع کرده‌ايم Ùˆ … ! الپر اين‌بار هاشمي شاهرودي را خطاب قرار داده Ùˆ آزادمردي Ùˆ بزرگ‌واري‌ي او را به ميان کشيده تا مجتبي را آزاد کند. من از اين رويه خوش‌ام نمي‌آيد – الپر اگر شيخ بود، اين‌کارش “پا درمياني‌ي بين‌الشيوخين” نام‌گزاري مي‌شد. نمي‌خواهم عبارت سخت‌ Ùˆ ترسناک‌اي بياورم ولي من چندان به “دست تظلم‌خواهي به نادرخشان پرونده‌داران دراز کردن” (!) اعتقادي ندارم (جمله‌اش راحت خوانده نمي‌شود اما در عوض خطرناک هم نيست). اما اگر اين را هم آزمايش کنيم Ú†Ù‡ مي‌شود؟ اگر مستقيم با مقامات حکومتي –آن هم در بالاترين سطح‌اش- صحبت کنيم Ú†Ù‡ اتفاقي مي‌افتد؟ من با الپر موافق‌ام Ú©Ù‡ احتمالا نتيجه‌ي مثبت‌اي مي‌دهد Ùˆ مجتبي سميعي‌نژاد را آزاد مي‌کنند – Ùˆ البته Ú©Ù‡ آزادي‌ي ÙŠÚ© انسان ارزش چنين تلاشي را دارد. اما آيا اين راه‌حل است؟ آدم را ياد بخيه زدن روزانه‌ي لباس‌اي مي‌اندازد Ú©Ù‡ مدت‌هاست پوسيده. شما را ياد چنين چيزي نمي‌اندازد؟

(1): توجه داشته باشيد که همه‌ي اين‌ها باعث نمي‌شود که من از همه‌ي آدم‌ها خوش‌ام بيايد.

نمايش‌گاه کتاب

نمايش‌گاه کتاب

به نظر شما اشکالي ندارد که امسال بروم نمايش‌گاه کتاب در حالي که هنوز بعضي از کتاب‌هاي نمايش‌گاه پارسال را نخوانده‌ام؟! نه؟! واقعا؟! خب، پس نمايش‌گاه کتاب! امروز مي‌آيم سراغ‌ات و البته با تعلقات و تطورات جديد!

عرفان مجرد

عرفان مجرد

گاهي نگاه کردن به زندگي و روند آن از ديدي مجردتر و کلي‌تر ذهنيت‌مان را اين رو به آن رو مي‌کند. اين ديد مجرد و از بالا منحصر به فرد نيست: مي‌تواند از درک عظمت کيهان، يا در آغوش تاريخ قرار گرفتن، و يا حتي فهم بعضي از ساده‌ترين مکانيزم‌هاي رفتاري‌ي موجودات ناشي شود. درست پس از فهم است که جديت پديده‌ها به تدريج کم‌رنگ مي‌شود و رنگ طنز به خود مي‌گيرد: عالم‌اي که مقدر است اين‌گونه باشد چون اين طبيعي‌ترين/متداول‌ترين/زنده‌ترين راه‌حل است.

وبلاگستان مبتذل و وبلاگستان آکادميک: يک سوء تفاهم کوچک

وبلاگستان مبتذل و وبلاگستان آکادميک: يک سوء تفاهم کوچک

فضاي وبلاگ‌هاي فارسي را چگونه مي‌بينيد؟! تحليل‌هاي مختلفي در اين زمينه وجود دارد، اما من مي‌خواهم روي دو تفسير مختلف از آن تاکيد کنم: يک آن‌که مي‌گويد وبلاگستان در طول يکي دو سال اخير آکادميک شده است و ديگر اين‌که مي‌گويد وبلاگستان مبتذل شده و ضررهاي اساسي‌اي به زبان‌مان زده است.
اين‌که اين دو چه ربطي به هم دارد با دانستن اين‌که آن‌هايي جزو آکادميسين‌هاي وبلاگستان قلمداد مي‌شوند که ديگران را محکوم به ابتذال مي‌کند تا حدي مشخص مي‌شود.
در اين مورد چه مي‌گوييد؟
اجازه دهيد نظرم را خلاصه بگويم: ابتذال وبلاگستان در يکي دو سال اخير تغييري نکرده است. تنها چون حجم ابتذال(!) در طول زمان زياد شده، بيش‌تر به چشم مي‌آيد. اين، البته مشکلي است. همان‌طور که يکي دو سال پيش من و رامين مي‌گفتيم (و احتمالا خيلي‌هاي ديگر)، فضاي اينترنت فارسي دچار کم‌بود محتوا است و وبلاگ نيز وسيله‌ي توليد محتواي دقيق و قابل اعتنايي نيست. وبلاگ‌ها بايد وجود داشته باشند، اما نه براي ايجاد مقاله‌هاي تخصصي. آنان که وبلاگ‌ها را براي نوشتن مقاله‌هاي بلندشان استفاده مي‌کنند بگويي نگويي بر خطايند.
از طرف ديگر وبلاگستان اندکي تخصصي‌تر شده است. عده‌اي هستند Ú©Ù‡ فقط راجع به موضوعات محدودي مي‌نويسند (مثلا درباره‌ي دين، درباره‌ي نشانه‌شناسي Ùˆ …) Ùˆ عده‌ي بيش‌تر هم هستند Ú©Ù‡ به فرم خاص‌اي از نوشتن تمايل دارند: هر سه روز ÙŠÚ© بار مطلب‌اي بلند درباره‌ي ÙŠÚ© آسيب اجتماعي مي‌نويسند. اما همه‌ي اين‌ها معادل آکادميک شدن نيست. Ú†Ù‡ کس‌اي براي هر پست‌اش ÙŠÚ© ماه –کم‌ترين حالت براي نوشتن ÙŠÚ© مقاله- Ùˆ يا حتي چند سال وقت مي‌گذارد؟ اصلا کدام ÙŠÚ© از تحليل‌هاي انجام شده در پي تحقيقي آمده‌اند؟ نه! وبلاگستان آکادميک نشده است؛ آدم‌هاي آکادميک نيز در آن وجود ندارند. شايد کمي بدجنس باشم –که اين بدجنسي هم از ديدگاه‌هاي علم‌گرايانه‌ام مي‌آيد Ùˆ در نتيجه دوستان‌ام لطف کنند Ùˆ مرا ببخشايند- اما حتي مقاله‌ي ÙŠÚ© روزنامه، ÙŠÚ© مقاله‌ي تحقيقي نيست Ùˆ نمي‌تواند باشد Ú†Ù‡ برسد به آن‌چه در وبلاگستان به عنوان مقاله به خورد ملت داده مي‌شود. حالا نمي‌دانم چطور عده‌اي روزنامه‌نگار Ùˆ نويسنده‌ي رمان Ùˆ مترجم شده‌اند سردمدار وبلاگستان آکادميک؟ اشتباه مي‌گويم؟

اکبر گنجي و نلسون ماندلا را آزاد کنيد

اکبر گنجي و نلسون ماندلا را آزاد کنيد

دوستان نزديک‌ام مي‌دانند که من نه از اکبر گنجي خوش‌ام مي‌آيد و نه از بقيه‌ي اين تشکيلات هزار فاميل. سعي مي‌کنم دليل‌ام را مختصر بگويم:

-بسياري از اين افرادِ دوم خردادي، در سال‌هاي ابتدايي انقلاب Ùˆ دوران جنگ موقعيت‌هاي بسيار ويژه‌اي در حکومت داشته‌اند. از فلان کاره‌ي کميته گرفته تا مسوول قتل عام آدم‌ها در کردستان، طراح سيستم جاسوسي Ùˆ اطلاعاتي‌ي ايران Ùˆ … . بسياري‌شان رهبري کاريزماتيک را خط‌دهنده‌ي خود مي‌دانند Ùˆ مي‌دانستند. علاوه بر اين‌ها، خيلي‌هاي‌شان نيز در فتح سفارت آمريکا Ùˆ به گند کشيده شدن وضعيت اقتصادي Ùˆ سياسي‌ي ايران نقش فعالي داشته‌اند. خب، قبول کنيد رزومه‌شان چندان Ú†Ù†Ú¯ÙŠ به دل نمي‌زند.

Read More Read More

توزيع احتمال روزگار سپري شده يک سولوژن

توزيع احتمال روزگار سپري شده يک سولوژن

بعضي روزها خوب‌اند،‌ بعضي روزها نه!
بعضي روزها خيلي کيف مي‌دهند،‌ بعضي‌هاي ديگر حوصله سربرند.
هر دوي اين‌ها هميشه وجود دارد: نمي‌شود گفت که از الان به بعد همه‌ي روزها قرار است خوب باشد و ديگر نارا�تي و بي‌حوصله‌گي به وجود نخواهد آمد! بهشت موعود شايد اين‌طوري باشد،‌ اما در اين جهان بعيد است از اين خبرها باشد.
اما مي‌داني: گاهي اتفاقاتي مي‌افتد (مثلا چيزهايي جديدي را در زندگي مي‌شناسي يا موجودات عجيب Ùˆ شگفت‌انگيزي وارد زندگي‌ات مي‌شوند) Ú©Ù‡ از نظر آماري تغييرات معناداري در کيفيت روزهاي‌ات به وجود مي‌آورند. حال نمي‌دانم باور مي‌کني يا نه –اما به‌تر است باور کني- Ú©Ù‡ از ÙŠÚ© سال Ùˆ خورده‌اي پيش تا به حال روزهاي بدم به طور احتمالي به صفر ميل کرده است. امممم …

يک پنج‌شنبه تعطيل در دانش‌گاه

يک پنج‌شنبه تعطيل در دانش‌گاه

دانش‌گاه‌ام! درست همان‌طور Ú©Ù‡ انتظار مي‌رفت، هيچ خبر خاص‌اي نيست يا اگر هم باشد من خبر ندارم. دو سه نفر در آزمايش‌گاه موبايل روبات هستند Ùˆ ده دوازده نفر هم در نرم‌افزار. البته من به آزمايش‌گاه نرم‌افزار نرفتم – صرفا حدس مي‌زنم. در محوطه هم به اندازه‌ي کافي آدم هست. در ضمن آن آقايي را Ú©Ù‡ هميشه با او سلام Ùˆ عليک مي‌کنم ولي نمي‌دانم کيست هم ديدم. نمي‌دانم Ú†Ù‡ شد Ú©Ù‡ سلام Ùˆ عليک‌ام با او گرفت. يا از زندگي‌ي قبلي‌ام با او آشناي‌ام يا در همين زندگي با او آشنا شده‌ام. شايد هم هم‌مدرسه‌اي بوده باشيم. بگذريم … اين جور قضايا عاقبت خوش‌اي ندارد چون ممکن است طرف از دي.جي.بي. باشد.
سرم درد مي‌کند. گردن‌ام نيز. حدس مي‌زنم به هم ربط داشته باشند. حوصله هم ندارم. مي‌خواهم بروم خانه. اما ناي بلند شدن ندارم. هواي اين‌جا بد است. پنجره را بايد باز کرد، ولي آن هم انرژي مي‌خواهد. دقايقي است تصميم گرفته‌ام که بلند شوم. تصميم‌ام عملي مي‌شود يا نه؟ اين‌جا هيچ گل چند پري براي بررسي‌ي اين موضوع وجود ندارد. خلاصه اين‌که روزگاري شده است.
احساس مي‌کنم Ú©Ù‡ … اممم … خب،‌ هيچ حس خاص‌اي ندارم جز اين‌که سرم درد مي‌کند Ùˆ حوصله ندارم Ùˆ در ضمن فکر مي‌کنم ديگر اين روزها بيش از حد کارهاي مختلف مي‌کنم Ùˆ به‌تر است کمي بروم سراغ کارهاي ديگر Ùˆ هيجان‌انگيزتر. به مبلغ مذهبي شدن فکر مي‌کردم ولي منصرف شدم. يعني موقعيت‌ام اين اجازه را به من نمي‌دهد. هوس کرده‌ام بروم به بچه‌هاي مهدکودک کنار خانه‌مان نظريه ابرريسمان درس بدهم ولي ناغافل يادم آمد من خودم هيچ چيزي از ابرريسمان بلد نيستم. نمي‌دانم اگر تصميم بگيرم در ÙŠÚ© دانش‌گاه تقاضاي درس فرضيه ابرريسمان بدهم قبول مي‌کنند؟ خب، هميشه اميد چيز خوبي است.

خاطي‌ي عزيز! مجازات مورد نظر را انتخاب کنيد.

خاطي‌ي عزيز! مجازات مورد نظر را انتخاب کنيد.

زن‌اي در افغانستان سنگ‌سار شده است. از مجازات‌هايي اين‌چنين متنفرم. تنفرم بيش‌ از آن‌که منطقي باشد، شخصي است. اگر کس‌اي به چنان دستگاه عقيدتي‌اي باور داشته باشد که سنگ‌سار، شلاق، و انواع ديگر مجازات‌ها را تجويز مي‌کند، آن‌گاه نمي‌توان گله‌گي‌اي به چنان مجازات‌هايي کرد (اين گله‌گي کجايي است؟! در کدام گويش فارسي چنين چيزي به کار مي‌رود؟ من اين عبارت را کم مي‌شنوم. دي‌شب يک‌اي چنين چيزي گفت،‌ خوش‌ام آمد. لطفا به من بگوييد!).

-به عبارت ديگر، انتخاب شخصي‌ي او اين بوده است که سنگ‌سار بشود چون به فلان قرائت از فلان مذهب پاي‌بند بوده است.

Read More Read More

اينک، پاپ (19)

اينک، پاپ (19)

اي پدر مقدس پدر!
ما را توان تحمل دشمنان اعطا فرما!
ما را توان گوشه‌گيري و سکوت عنايت فرما!
ما را که در اين مزرعه خسته و تنها از ظلم و ستم افتاده‌ايم،‌ توان حرکت و پيش‌رفت مرحمت بفرما!

مسيحا!
تو با رنج‌هاي خود ما را بخشودي؛ نگذار ما بيش از اين رنج بکشيم.
تو به ما ياد دادي که با هم‌ديگر مهربان باشيم؛ براي ما تقاضاي رحمت نما!

اينک، پاپ (18)

اينک، پاپ (18)

اي طرف‌داران حق!
پيام رسيد که اگر دشمن به شما بدي کرد، به او بدي نکنيد. نگذاريد نيروي اندک و حقيقت‌جوي ما در مبارزه‌اي نابرابر براي هميشه نابود شود. تقيه کنيد و صبر پيشه کنيد تا از روح‌القدس فرمان آسماني براي‌مان بياورد. ‌کاش فقط 70 سرباز مخلص داشتم تا حق را در جهان جاري مي‌ساختم.
[فعلا فقط 8 نفر از لشکر جمع و جور شدن:‌ لرد شارلون: صاحب آسمان‌ها و زمين، لنيوم اول فرمانده‌ي لشکر، رامينيا بوش‌کش، آرماتيل تيرانداز، هاليوس دوم معاون حقوق بشر من، آيدين اخلاقيوس، محمد معاون زيارت و سفر لشکر خدا، اميد بت شکن، بارانيوس، راويوس يک و سه دهم و يکي دو نفر ديگر که يادم نمي‌آيد(!)‌ همه زير بيرق سولوژنوس اول، پاپ اعظم. حتما تصديق مي‌فرماييد که جهاد در اين شرايط لطفي ندارد!]