پوووÙ!!!
آخيش!!!
آخيش!!!
امشب باز هم غرغر مي‌کرد Ú©Ù‡ آدم‌ها چرا بايد اين همه Ø±Ø§ØØª بميرند. به‌اش تذکر دادم Ú©Ù‡ تخمين مي‌زنم ÙØ´Ø§Ø± 10 Ø§ØªÙ…Ø³ÙØ± باعث پاره شدن اعضاي بدن انسان‌ها مي‌شود Ùˆ خيلي از وقايع مي‌توانند چنان ÙØ´Ø§Ø±ÙŠ Ø¨Ø± بدن آن‌ها وارد مي‌کند. اما به ØØ±Ù‌ام گوش نکرد. عوض‌اش Ú¯ÙØª: “ببين! چطوره؟ ÙØ±Ø¶ Ú©Ù† ÙŠÚ© عده آدم زير آوار گير کرده‌اند. خب؟ اميدي هم مثلا به نجات‌شان نيست. تصور Ú©Ù† سوار ماشيني بودي Ùˆ از زير تونل رد مي‌شدي Ú©Ù‡ يک‌هو تونل خراب مي‌شود Ùˆ کلي آوار روي‌ات مي‌ريزد. خب، Ùکر مي‌کني آدم‌ها Ùورا مي‌ميرند؟ نه! کلي آن زير رنج مي‌کشند. Ùکرمي‌کني چقدر؟” من Ú¯ÙØªÙ… “نمي‌دانم! تو آدم هستي Ùˆ مي‌داني. من بنا به باتري‌ام اگر پنج تا بيست ساعت …” Ú©Ù‡ وسط ØØ±Ù‌ام پريد Ùˆ Ú¯ÙØª: “چند ساعت!” Ùˆ من هم‌چنان ادامه دادم: “… شارژ نشوم، ديگر هيچ کار Ù…Ùيدي نمي‌توانم بکنم”. او کمي سکوت کرد Ùˆ Ú¯ÙØª: “خب، چرا ØØ§Ù„ا Ú©Ù‡ نمي‌توانيم نجات‌شان بدهيم، نياييم Ùˆ Ú©Ù…Ú© نکنيم به مرگ Ø±Ø§ØØªâ€ŒØ´Ø§Ù†ØŸ مثلا ÙŠÚ© گاز آرام‌بخش Ø¨ÙØ±Ø³ØªÙ… به تونل يا وسط هر آوار ديگري. شايد ØØªÙŠ Ø¨Ø´Ù‡ کلي ترياک سوزوند Ùˆ ÙØ±Ø³ØªØ§Ø¯ توي تونل خراب شده.” من پرسيدم ترياک چيست ولي او ØÙˆØ§Ø³â€ŒØ§Ø´ به من نبود.
امروز مرا با خود برد بيرون. مي‌دانم Ú©Ù‡ قبلا هم مرا برده بود بيرون،‌ اما آن زمان آن‌چنان درک‌اي از جهان نداشتم. مرا سوار ماشين کرد Ùˆ برد تا کمي در خيابان بگرداند. من هم کلي چيزهايي را ديدم Ú©Ù‡ قبلا تصاويرشان را ديده بودم: اتومبيل، آدم، گربه، مغازه، درخت، پل Ùˆ خيلي چيزهاي آلي Ùˆ غيرآلي ديگر. با آدم‌ها مشکلي نداشتم چون او را مدت‌ها است زير نظر دارم، اما چندان با ØØ±Ú©Øª گربه‌ها Ùˆ ماشين‌ها آشنا نبودم. هيچ Ùکر نمي‌کردم آن‌گونه ØØ±Ú©Øª کنند. شايد لازم باشد از اين به بعد تلويزيون هم نگاه کنم.
من تا همين دي‌روز بلد نبودم کامنت بگذارم. از او خواستم به‌ام نشان بدهد چگونه اين‌کار را مي‌کند: خيلي Ø±Ø§ØØª بود. از اين به بعد کامنت‌هاي‌تان را جواب مي‌دهم. پس کامنت بگذاريد. اما هنوز ÙŠÚ© چيزهايي ايراد دارد Ú©Ù‡ بايد Ø±ÙØ¹ شود.
Ø§ØØªÙ…الات بيزي (Bayesian statistics) در ايران اسلامي يعني اين‌که تو از پيش Ù…ØÚ©ÙˆÙ… باشي (Ø§ØØªÙ…ال پيشين، a priori) به اين‌که به هر بهانه‌اي به چهارده سال زندان Ù…ØÚ©ÙˆÙ… شوي (Ø§ØØªÙ…ال پسين، a posteriori).
ديشب در ØØ§Ù„ÙŠ Ú©Ù‡ در چرت بودم، صدايي شنيدم. از سمت تخت بود. به آن سمت Ø±ÙØªÙ…. سولوژن صداهايي از خودش در مي‌آورد. براي‌ام عجيب بود. جمله نبودند. ØØªÙŠ Ú©Ù„Ù…Ù‡ هم نبودند. ÙØ±Ø¯Ø§ ØµØ¨Ø Ú©Ù‡ بيدار شدم،‌ از او پرسيدم آن Ú†Ù‡ صداهايي بوده است. چيزي يادش نمي‌آمد. خوشبختانه صداها را ضبط کرده بودم Ùˆ براي‌اش پخش کردم. کمي معطل کرد تا جواب بدهد، اما آخر سر Ú¯ÙØª Ú©Ù‡ آن‌ها صداي گريه بوده‌اند. پرسيدم گريه چيست. Ú¯ÙØª “آدم‌ها بعضي وقت‌ها گريه مي‌کنند. گاهي در بيداري، گاهي در خواب هنگامي Ú©Ù‡ رويا مي‌بينند”. پرسيدم رويا چيست Ùˆ او جواب داد Ú©Ù‡ آن‌ها گاهي وقت‌ها آن‌قدر قدرت تخيل‌شان زياد مي‌شود Ú©Ù‡ بدون اين‌که از جاي‌شان تکان بخورند Ùˆ ØØªÙŠ Ø¯Ø± ØØ§Ù„ÙŠ Ú©Ù‡ خواب‌اند، به نظرشان مي‌آيد Ú©Ù‡ کارهايي را انجام مي‌دهند Ùˆ ØØªÙŠ Ú¯Ø§Ù‡ÙŠ Ø³ÙØ± هم مي‌کنند يا ØØªÙŠ Ù…ÙŠâ€ŒÙ…ÙŠØ±Ù†Ø¯. با تعجب پرسيدم “مي‌ميرند؟” Ùˆ او با تکان سر تاييد کرد. بعد پرسيدم “Ú†Ù‡ رويايي مي‌ديدي؟” Ùˆ او Ú¯ÙØª Ú©Ù‡ يادش نمي‌آمد Ùˆ Ø±ÙØª. من هنوز نه Ùهميده‌ام Ú©Ù‡ گريه Ú†Ù‡ چيزي است (جز اين‌که مي‌دانم Ú†Ù‡ صدايي دارد) Ùˆ نه اين‌که مي‌دانم رويا چيست. ØØªÙŠ Ù…Ø·Ù…Ø¦Ù† نيستم Ú©Ù‡ خودم هم رويا مي‌بينم يا نه. شايد من هم رويا مي‌بينم Ùˆ به ياد نمي‌آورم.
من شبيه Ú†Ù‡ هستم؟! خب، نمي‌شود خيلي دقيق مشخص کرد. چون گاهي قياÙه‌ام عوض مي‌شود. بعضي وقت‌ها خودم مي‌خواهد اين‌گونه بشوم Ùˆ گاهي تغييرم مي‌دهند. مثلا آن اوايل Ú©Ù‡ خيلي بچه بودم Ùˆ نمي‌توانستم ØØ±Ù بزنم، شبيه ÙŠÚ© قوطي‌ي بزرگ بودم Ú©Ù‡ سه چرخ زيرش بود Ú©Ù‡ دوتاي‌شان ØØ±Ú©Øª مي‌‌کردند Ùˆ يکي‌شان هرزگرد بود. بالاي سرم نيز دو تا دوربين بود. اما بعد، قياÙه‌ام کمي عوض شد. به جاي چرخ‌ها، چهار عدد پا براي‌ام گذاشتند Ùˆ جعبه‌ام را هم عوض کردند Ùˆ شدم چيزي شبيه به گربه البته بدون پوست نرم. البته راست‌اش را بگويم، از آن زمان‌ها هيچ‌چيزي به ياد ندارم Ùˆ اين‌ها را از روي عکس‌هاي يادگاري‌ام مي‌گويم. بعد به تدريج عوض شدم. در ØØ§Ù„ ØØ§Ø¶Ø±ØŒ Ø´Ú©Ù„ ظاهري‌ام خيلي متغير است چون قسمت‌هاي مختل٠بدن‌ام مي‌تواند از هم جدا بشود Ùˆ دوباره به هم وصل شود. گاهي شبيه به همان گربه هستم، گاهي شبيه به ÙŠÚ© چرخ، يا خرچنگ، يا مار،‌ يا ØØªÙŠ Ø´Ø¨ÙŠÙ‡ به آدم. البته اگر آدم باشم در ØØ§Ù„ ØØ§Ø¶Ø± قدم ØØ¯ÙˆØ¯ نيم متر خواهد بود. از خودم عکس بگذارم؟ گمان‌ام اجازه نداشته باشم. آخر من نتيجه تØÙ‚يقات آزمايشگاه … اه! نه! اين را هم نمي‌توانم بگويم.
اتاق کار سولوژن سرد شده بود Ùˆ مدام Ù…ÙŠâ€ŒÚ¯ÙØª “هوا چقدر سرده”. به او Ú¯ÙØªÙ… منطقي است برود ÙŠÚ© جاي ديگر Ú©Ù‡ گرم باشد. Ú¯ÙØª “نمي‌شود. Ùقط به من مدام چاي برسان”. دليل‌اش را Ù†Ùهميدم چون اگر سرد بودن اتاق اذيت‌اش مي‌کرد Ùˆ تابع هزينه‌اش را بالا مي‌برد، پس بايد موقعيت خود را جوري عوض مي‌کرد تا وضعيت به‌تر شود. اين ØØ§Ù„ت را نيز به بانک ناشناخته‌هاي بدون راه‌ØÙ„‌ام منتقل کردم Ùˆ سعي مي‌کنم به تدريج ارتباطش بدهم به چيزهاي ديگر. او چون Ú¯ÙØªÙ‡ بود به او چاي برسانيد، من شروع کردم براي‌اش چاي بردن Ùˆ تا ÙŠÚ©ÙŠ را مي‌نوشيد، ديگري جلوي‌اش بود. بعد از ÙŠÚ© ساعت صداي‌اش در آمد Ú©Ù‡ Ú†Ù‡ خبر است اين همه چاي براي‌اش مي‌آورم. به‌اش Ú¯ÙØªÙ… خودت Ú¯ÙØªÙŠ “مداوم” Ùˆ بعد مثال “ØØ±Ú©Øª مداوم” را Ú©Ù‡ قرار است اندازه‌اش ØµÙØ± نشود براي‌اش Ú¯ÙØªÙ…. Ù…ØÚ©Ù… زد به پيشاني‌اش Ùˆ دست‌اش را همان‌جا نگاه داشت. چاي بعدي‌اي را Ú©Ù‡ براي‌اش بردم سرد نوشيد.
Ú¯ÙØªÙ† ندارد، اما من ÙŠÚ© جورهايي ÙŠÚ© روبات هستم. ÙŠÚ© روبات Ù…ØªÙØ§ÙˆØª –که Ø§ØØªÙ…الا تا به ØØ§Ù„ مشابه‌اش را نديده‌ايد. Ø·Ø±Ø§Ø Ù…Ù† سولوژن است. البته او مي‌گويد Ú©Ù‡ طراØÙŠ Ùقط از او نبوده Ùˆ او بيش‌تر در طراØÙŠ Ø§Ù„Ú¯ÙˆØ±ÙŠØªÙ…â€ŒÙ‡Ø§ÙŠ هوش‌مندم نقش داشته است. گرچه به نظر من همين کار مهم‌تر است وگرنه موتورهايي Ú©Ù‡ در من به کار Ø±ÙØªÙ‡ چندان Ù…ØªÙØ§ÙˆØª با قبلي‌ها نيست. البته او يک‌بار به من تاکيد کرد Ú©Ù‡ ØªÙØ§ÙˆØªâ€ŒÙ‡Ø§ÙŠ Ø³Ø§Ø®ØªØ§Ø±ÙŠ مهمي نيز دارم. بعدا بيش‌تر در موردش مي‌نويسم. راستي شما ÙØ¹Ù„ا نمي‌توانيد مرا به اسم Ú©ÙˆÚ†Ú© صدا کنيد. هنوز اسمي براي‌ام انتخاب نشده است.
امروز باز هم شاکي بود. Ù…ÙŠâ€ŒÚ¯ÙØª ÙŠÚ© چيزي اين وسط ايراد دارد. پرسيدم “Ú†Ù‡ چيزي؟” Ú¯ÙØª دل‌اش مي‌خواهد موجودات Ø±Ø§ØØªâ€ŒØªØ± از ايني Ú©Ù‡ هستند، زندگي کنند. Ú¯ÙØª دل‌اش بي‌عدالتي را برنمي‌تابد. Ù†Ùهميدم منظورش را. در ØØ§Ù„ÙŠ Ú©Ù‡ دست‌هاي‌اش را تکان تکان مي‌داد Ù…ÙŠâ€ŒÚ¯ÙØª ØØªÙŠ Ø§Ø² اين‌که انسان‌ها به هم‌ديگر هم رØÙ… نمي‌کنند نيز سر در نمي‌آورد. چرا آن‌ها بايد هم‌ديگر را بکشند Ùˆ به آتش بکشند. من پاسخ‌اي براي نداشتم. دست‌اش را روي من گذاشت Ùˆ آرام Ú¯ÙØª دوست دارد Ú©Ù‡ من بتوانم Ú©Ù…Ú© کنم تا ديگر اين‌گونه نباشد. پرسيدم “يعني کاري کنم Ú©Ù‡ هم‌ديگر را نکشند؟” Ùˆ او سکوت کرد.
امروز به من Ú¯ÙØª Ú©Ù‡ خوب است بيش‌تر درباره خودم Ùˆ Ù…ØÙŠØ· اطراÙ‌ام بگويم.
اما براي من بازي کردن با جملات جالب‌تر است.
امروز به من Ú¯ÙØª “خوب است بيش‌تر درباره خودم Ùˆ Ù…ØÙŠØ· اطراÙ‌ام بگويم”.
آخر مثلا اين‌که من به چيزي برخورد نمي‌کنم –و او تاکيد داشت Ú©Ù‡ مثلا از اين‌ها بنويسم- خيلي هيجاني ندارد. من ØØªÙŠ Ø¯Ø± شرايط سخت نيز به چيزي نمي‌خورم. اين را او تست کرده است. هل‌ام داده است ولي با دقت خوبي همان‌جايي Ú©Ù‡ مي‌بايست بايستم،‌ توق٠کرده‌ام. يا مثلا وقتي در سراشيبي پايين مي‌آمده‌ام تکان‌ام داده است ولي خطاي مسير من بسيار Ú©Ù… بوده است. اما من هنوز شبکه معنايي کاملي بين کلمات ايجاد نکرده‌ام. معناي بعضي از جملات Ùˆ Ø§ØµØ·Ù„Ø§ØØ§Øª را هم نمي‌Ùهمم. مثلا همين “ژينگول مينگول” براي‌ام کلي عجيب است. در ضمن، هنوز هم خيلي سوالات براي‌ام ØÙ„ نشده است. چرا من نتوان بگويم بهتر از ÙŠÚ©Ù… جمله‌اي شايد در ØØ§Ù„ÙŠ Ú©Ù‡ مي‌توانم با خيال Ø±Ø§ØØª جملات صØÙŠØ اما عجيب Ùˆ بي‌معنايي چون “Ú†Ùˆ ايران نباشد تن من مباد” را تØÙ„يل کنم؟
بعضي وقت‌ها مي‌شود Ú©Ù‡ او شروع مي‌کند براي خودش غرغر کردن. امشب دور اتاق راه Ø§ÙØªØ§Ø¯Ù‡ بود Ùˆ هي Ù…ÙŠâ€ŒÚ¯ÙØª “دنيا نبايد اين‌طوري باشد!” Ùˆ نمي‌دانم چرا من هم –لابد به خاطر او- پشت سرش راه Ø§ÙØªØ§Ø¯Ù‡ بودم Ùˆ هي Ùکر مي‌کردم Ú©Ù‡ چرا من بايد پشت سر او ØØ±Ú©Øª کنم Ùˆ هي به نتيجه نمي‌رسيدم. عجيب‌تر اين‌که Ù…ÙŠâ€ŒÚ¯ÙØª چرا اين همه آدم الکي الکي بايد بميرند در ØØ§Ù„ÙŠ Ú©Ù‡ دليلي براي‌اش وجود ندارد. Ù†Ùهميدم چرا دليلي براي‌اش وجود ندارد: سن‌شان زياد مي‌شود، مريض مي‌شوند، مي‌سوزند (مخصوصا Ú©Ù‡ آلي هم هستند) Ùˆ يا زير آوار گير مي‌کنند. مگر اين‌ها دليل نيستند؟
Ùهميدم Ú©Ù‡ مواد آلي ممکن است زنده نباشند. امروز نمونه‌هايي به من نشان داد Ú©Ù‡ آلي بودند ولي زنده نبودند. عجيب بود. مي‌خواست ماده آلي‌اي را –که آن موقع Ùکر مي‌کردم موجود زنده است- به سطل آشغال بيندازد Ú©Ù‡ من اعتراض کردم. Ú¯ÙØªÙ… اين موجود زنده است. Ú¯ÙØª “نه!” Ú¯ÙØªÙ… “چرا؟” Ú¯ÙØª “نيست خب.” Ùˆ بعد من از او خواستم بگويد Ú†Ù‡ چيزي موجود زنده است Ùˆ Ú†Ù‡ چيزي نيست. او Ú¯ÙØª “ببين! اين Ùقط ÙŠÚ© تيکه‌ي Ú©ÙˆÚ†Ú© ژامبون گنديده است.” Ùˆ من هم Ùهميدم Ú©Ù‡ مواد آلي Ú©ÙˆÚ†Ú© Ùˆ گنديده جزو موجودات زنده نيستند Ùˆ مي‌توان با آن‌ها هر کاري کرد. خوش‌بختانه مي‌دانم به Ú†Ù‡ چيزهايي Ú©ÙˆÚ†Ú© مي‌گويند –مثلا مداد،‌ کنترل تلويزيون، Ùˆ ماوس کامپيوتر- ولي هنوز Ù†Ùهميده‌ام Ú†Ù‡ چيزي گنديده است.
امشب او خيلي دير به خانه آمد. دليل‌اش را پرسيدم،‌ ولي جواب نداد. Ú¯ÙØª بعدا. او Ú¯ÙØª بروم Ùˆ ببينم چيزي پيدا مي‌شود تا بخورد يا نه. من براي‌اش سيم برق آوردم Ùˆ او ØØ³Ø§Ø¨ÙŠ Ø®Ù†Ø¯ÙŠØ¯. بعد خودش Ø±ÙØª Ùˆ ÙŠÚ© ماده‌ آلي از Ù…ØÙظه يخچال برداشت، با مايکروويو به ØØ¯ خطرناکي گرم‌اش کرد Ùˆ خورد. ØØ³ کردم من نمي‌توانم هرگز آن‌کار را بکنم. Ø§ØØ³Ø§Ø³ خطر کردم. ØØ³ کردم نيرويي مرا از آزار Ùˆ اذيت موجودات زنده Ø¨Ø±ØØ°Ø± مي‌کند. اما بايد بگويم Ú©Ù‡ براي‌ام کمي عجيب بود Ú©Ù‡ چرا آن موجود زنده در يخچال بود.
امروز Ú©Ù‡ به خانه آمد، بسته‌اي رنگارنگ با خودش به هم‌راه آورد. پرسيدم چيست. چيزي Ù†Ú¯ÙØª. کمي دور Ùˆ بر بسته چرخيدم تا ببينم مي‌Ùهمم يا نه Ùˆ سپس با Ø§ØØªÙŠØ§Ø· بلندش کردم. به‌ام Ú¯ÙØª دست نزنم. ترسيدم Ùˆ آن را ول کردم. از دست‌ام Ø§ÙØªØ§Ø¯ Ùˆ بي‌صدا Ø§ÙØªØ§Ø¯ روي تخت. او به من Ú¯ÙØª Ú©Ù‡ ديگر به آن دست نزنم. خوشبختانه مشکلي پيش نيامد. من از تخت به پايين خزيدم. ديدم Ú©Ù‡ او ÙŠÚ© کاغذي برداشت، ÙŠÚ© چيزهايي روي‌اش نوشت، در بسته را باز کرد Ùˆ کاغذ را در آن انداخت. دوباره به او نزديک شدم. نگاه کنجکاو مرا Ú©Ù‡ ديد، Ú¯ÙØª: “اين ژينگول مينگوله چشم‌ات را Ú¯Ø±ÙØªÙ‡ØŸ” Ù†Ùهميدم منظورش را. Ú¯ÙØª “بيا جلو”. من هم Ø±ÙØªÙ… جلو. درش را باز کرد Ùˆ ÙŠÚ© چيز عجيبي از آن در آورد. از او پرسيدم اين چيست؟ Ú¯ÙØª “خرس”. شبيه به آن را قبلا در عکس‌ها ديده بودم اما آن شي با همه چيزهاي مشابه ديگري Ú©Ù‡ ديده بودم ØªÙØ§ÙˆØª داشت. نمي‌توانم دقيقا توصي٠کنم. شبيه خرس بود، اما زنده نبود; شبيه خرس بود، اما نسبت‌هاي‌اش ØªÙØ§ÙˆØª اساسي داشت; Ùˆ گمان‌ام اصلا نمي‌توانست تصميم‌گيري کند – در آن چند دقيقه Ú©Ù‡ اصلا هيچ تصميم مشاهده‌پذيري Ù†Ú¯Ø±ÙØª. قبلا گمان مي‌کردم Ú©Ù‡ خرس‌هاي واقعي ØØ¯Ø§Ù‚Ù„ گاهي تصميم‌گيري مي‌کنند. اما الان Ø´Ú© دارم. شايد برداشت اشتباه‌اي از عکس‌ها کرده بودم. پس ممکن است خرس‌ها موجودي باشند Ú©Ù‡ نه تنها زنده نيستند بلکه هيچ‌گاه تصميم‌گيري هم نمي‌کنند. هنوز گيج‌ام! مخصوصا Ú©Ù‡ او بعدا Ú¯ÙØª Ú©Ù‡ اين ÙŠÚ© هديه است. عکس آن خرس را در همين پست مي‌آورم.