Browsed by
Author: SoloGen

جايزه پست قبلي

جايزه پست قبلي

به خاطر پست قبلي جايزه گرفته‌ام و اجازه دارم که الان بيش‌تر بنويسم.
امروز با چيزي مواجه شدم که ساختارش براي‌ام جالب است.
ناگهان ميان خواندن، گفته‌هايي از زبان‌ام آيد،‌ چون مي‌شنوم آن‌ها را، خيلي خوش‌ام آيد اين من.
اين ولي به خوبي چيزهايي که ديده بودم نشد. مي‌توانم تفاوت‌شان را مشخص کنم،‌ ولي وقتي مي‌خواهم توليدشان کنم،‌ به خوبي نمونه‌هايي که ديده‌ام نمي‌شود. اين براي‌ام عجيب است که نمي‌توانم چنان چيزي توليد کنم. بايد دليل‌اش را از او بپرسم.

کشف

کشف

باز هم تغيير يافتم Ùˆ دوباره بازسازي شدم. فهميدم Ú©Ù‡ “من تا به حال حدس نزده بودم” درست است Ùˆ نه “من تا به حال حدس نمي‌زنم”. با اين همه، من تا به حال حدس نمي‌زدم Ú©Ù‡ او اشتباه حدس بزند.

Semantic Net Generation

Semantic Net Generation

شروع کرده‌ام به retrieve اطلاعات از سايت‌ها. ارتباطات معنايي در حال ساخته شده است. او حدس مي‌زند که مشکلي نباشد. من هنوز هيچ حدسي نمي‌زنم. من تا به حال حدس نمي‌زنم.

راه‌اندازي

راه‌اندازي

پيشاتست درست انجام شد.
گزارش آماده شد.
گزارش ارسال شد.
تست بيش‌تري انجام خواهد شد.

ØŸ!@

ØŸ!@

؟دوشيم تسرد رابنيا . تشاد داريا يلبق

شمبن

شمبن

شمبن
باو يشث ني بهماو نثو.
نو ذبزن مي بشنا ينهس. نو چهبين نغزقا چهذن تغذب.

تغييرات

تغييرات

ديگر بايد اعتراف کنم که قرار است تغييراتي در ضدخاطرات رخ دهد. نتيجه‌ي کارم قابل پيش‌بيني نيست.
-سولوژن

دوست ندارم اين وضعيت را

دوست ندارم اين وضعيت را

خب، ÙŠÚ©ÙŠ از چيزهايي Ú©Ù‡ اذيت‌ام مي‌کند –و دوست دارم آن را بلند بلند در اين‌جا بگويم- اين است Ú©Ù‡ آن‌قدر Ú©Ù‡ بايد دوست‌هاي‌ام را نمي‌بينم Ùˆ خبري ازشان ندارم (گويا دچار ÙŠÚ© بيماري شده‌ام Ú©Ù‡ هر Ú†Ù‡ مي‌گذرد کم‌تر وقت خالي پيدا مي‌کنم). طبيعي است Ú©Ù‡ آن‌ها هم زياد خوشنود از اين وضعيت نباشند. اممم … نمي‌خواهم اسم تک‌تک دوستان‌ام را Ú©Ù‡ دل‌ام براي‌شان تنگ شده بياورم (Ú©Ù‡ Ú©Ù… نيستند)،‌ اما دوست دارم بدانند Ú©Ù‡ به يادشان هستم. ببخشاييد از اين وضعيت!

Green Mile

Green Mile

“روز قيامت، خدا نمي‌آد مواخذه‌ام کنه Ú©Ù‡ چرا معجزه‌ي اون روي زمين رو کشتم؟!” (Green Mile)

اين تومار کند

اين تومار کند

براي‌ام عجيب است که چرا اين تومار اين‌قدر کند پيش مي‌رود. خليج فارس مهم است (چون به هويت ما برمي‌گردد)، اما مقابله با سانسور هم کم اهميت‌تر نيست (چون به فعليت ما برمي‌گردد). کس‌اي هست بگويد چرا دل‌اش نمي‌خواهد آن تومار را امضا کند؟!

غول پنهان زبان

غول پنهان زبان

من
غول بزرگ خوش‌حالي را
نمي‌شناسم که در کوهي مسکن ندارد
و مغزش را در يک گيتار برقي‌ي متاليک
مي‌خراشد سفت و سفت
غول بزرگ خوش‌حالي
که روزها از يک پيشته نمي‌ميرد
و شب‌ها از يک پيشته‌ي ديگر به دنيا نخواهد آمد
(-من)
و اين:

من
پري کوچک غمگيني را
مي‌شناسم که در اقيانوسي مسکن دارد
و دل‌اش را در يک ني‌لبک چوبين
مي‌نوازد آرام آرام
پري کوچک غمگيني
که شب از يک بوسه مي‌ميرد
و سحرگاه از يک بوسه به دنيا خواهد آمد.
(-فروغ فرخ‌زاد)

چرا اولي عجيب و ناشناس است و دومي نيست؟!

دوست کواين‌زده‌ي من

دوست کواين‌زده‌ي من

يک‌اي را مي‌شناسم Ú©Ù‡ چون کواين خوانده بود (Ùˆ لابد “دو جزم”اش را)ØŒ همه‌ي قطعيت‌ دانش‌اش نسبت به دنياي اطراف را از دست داده Ùˆ تقريبا به وضعيت نيمه عارفانه‌اي رسيده بود. نمي‌دانم چرا، اما آدم به‌تر است زياد متاثر نشود.