Browsed by
Author: SoloGen

مخالفت با اعدام و سنگسار

مخالفت با اعدام و سنگسار

دقيقا مشخص نيست به چه چيزي بايد غر زد چون موارد شکوه‌دار از شمارش خارج‌اند.
يکي‌شان ماجراي فاطمه حقيقت پژوه است. او همسر صيغه‌اي خود را در سال 1376 به دليل آن‌که همسرش قصد داشت به دختر 15 ساله‌اش تجاوز کند به قتل رساند. او محکوم به اعدام مي‌شود و قرار بود حکم اعدام دي‌روز اجرا شود که گويا نشده است. به نظر مي‌رسد که روند دادگاه او مشکل‌دار بوده است. امضا جمع‌کني‌اي راه افتاده است. اگر مخالف حکم اعدام‌ايد، لطفا آن را امضا کنيد. براي توضيحات بيش‌تر هم به وبلاگ فرين عاصمي (ترزا) مراجعه کنيد. مثلا اين پست.

اين از اعتراض اول … مشکل ديگر ژيلا است! ژيلا دختر 13 ساله‌ي مريواني‌ايست Ú©Ù‡ به جرم روابط نامشروع با برادرش محکوم به سنگسار شده است. بله! درست خوانديد، 13 ساله! ناهيد رياضي از کانون رهايي زن (اين ديگر چيست؟) مسوول پي‌گيري‌ي اين موضوع شده است Ùˆ خواسته است Ú©Ù‡ با ارسال نامه‌هايي به آقايان خاتمي،‌ هاشمي شاهرودي، Ùˆ اتحاديه اروپا (کجاي‌اش؟) درخواست توقف چنين کاري را بکنيم. جزييات بيش‌تر را مي‌توانيد در اين‌جا بخوانيد ولي مثلا نامه‌ي من به حضرات را در همين زير مي‌آورم. شما هم اگر دوست داشتيد، چنين نامه‌اي به ÙŠÚ©ÙŠ بنويسيد.

—– Original Message —–
From: SoloGen the Great
To: khatami[at]president[dot]ir ; irjpr[at]iranjudiciary[dot]org ; civis[at]europarL[dot]eu[dot]int
Cc: nahid[at]mail[dot]danbbs[dot]dk
Sent: Thursday, October 14, 2004 9:17 PM
Subject: Against stoning Zhila

Dear President Khatami,
I heard that Zhila, a 13 years old girl in Marivan, was sentenced to be stoned. It is against the human right to stone and kill a child; so I ask you to consider this case and order to stop that maddish act.
Best regards,
SoloGen the Great
cc: Ayatollah Shahroudi, Europen Union, Nahid Riazi

(مشخص است Ú©Ù‡ براي اين‌که رييس جمهور محبوب Ùˆ خانم رياضي دچار spam نشوند، @ها Ùˆ … تبديل به [at] Ùˆ … شده‌اند).
اعتراض‌هاي ديگر چون مساله‌ي مرگ Ùˆ زندگي در ميان نيست، به پست‌هاي بعدي موکول مي‌شود. راستي ÙŠÚ© سوالي … شما موافق Ø­Ú©Ù… اعدام هستيد يا خير؟ اگر مخالف هستيد، نظرتان در مورد جنايت پاکدشت چيست؟ بيجه بايد کشته شود يا خير؟

پ.ن: در ادامه‌ي خبر ژيلا بگويم که مي‌توانيد در اين امضا جمع‌کني شرکت کنيد و يا به اين سايت سر بزنيد و يا هر دو کار را با هم بکنيد.

ايران-قطر

ايران-قطر

چرا هميشه وقتي مي‌خواهيم بازي‌هاي تيم ملي‌ فوتبال ايران را ببينيم بايد سيستم عصبي‌ي مرکزي‌مان از حلق‌مان بيرون کشيده شود؟ علت خاصي دارد يا همين‌طوري است؟! به هر حال، پيروزي اعصاب خردکن ايران بر قطر مبارک باشد!

يک يک به ضرر دو طرف: نشانه و نشانه‌شکن

يک يک به ضرر دو طرف: نشانه و نشانه‌شکن

بازي‌ي جالبي است مرگ هم‌زمان اين دو: ژاک دريدا و کريستوفر رييو!
از يک طرف ابراهيم نشانه‌ شکن سرطان مي‌گيرد و مي‌ميرد و از طرف ديگر بت اعظم هاليوود دچار حمله‌ي قلبي مي‌شود و از بين مي‌رود.

دريدا را تقريبا نمي‌شناسم و شناخت‌ام نسبت به او محدود به از کنارش رد شدن‌هاست. دريدا، فيلسوف ساختارشکن يکي دو روز پيش از دنيا رفت.
کريستوفر رييو (Christopher Reeve)، اما، شخصيت شناخته‌شده‌اي براي‌ام بود. هيچ‌گاه اولين برخوردم با او را فراموش نمي‌کنم – برخوردي پر از ستايش و تعجب. يادم مي‌آيد مهماني‌اي رفته بوديم –که از اقوام شوهر خاله‌ام بودند- و آن‌جا براي اين‌که من‌ شش هفت ساله را که حوصله‌ام سر رفته بود سرگرم کنند پيش‌نهاد دادند تا فيلم‌اي ببينم. من تصور کردم منظورشان از آن فيلم،‌ همان زورو است (اسامي را قاطي کرده بودم) و مخالفت کردم چون از زورو خوش‌ام نمي‌آمد. با اين همه چندان طول نکشيد که کاري کرد که از عهده‌ي هيچ زورويي بر نمي‌آيد: آسانسور برج ايفل را تا فضاي خارج جو برد و در آن‌ها رهاي‌اش کرد تا انفجار بمب درون آن به کسي آسيب نرساند! بله! حالا مي‌شد اسم‌اش را باور کرد – آخر او واقعا سوپرمن بود!
دريدا را آن‌قدر نمي‌شناختم که ناراحت شوم، اما سوپرمن جزو همان مجموعه نشانه‌هايي است که شبکه‌ي پيچيده‌ي معاني‌اش (معناي سوپرمن بودن) در ناخودآگاه کودکي‌ام تنيده شده است و رفتن چنين افرادي –درست مثل لارا برانيگان- حس خاص‌اي به من القا مي‌کند که هنوز اسم‌اي براي‌اش ندارم ولي ترکيبي است از نوستالژي‌ي دوران کودکي و ضربه‌هايي به ناخودآگاه در-کودکي شکل گرفته‌ام و چيزهاي ديگري که هنوز درک درستي از آن‌ها ندارم. آيا مي‌بايست يواش يواش به چنين چيزهايي عادت کنم؟

پ.ن: اگر مي‌خواهيد در مورد دريدا چيز بيش‌تري بدانيد، مي‌توانيد براي شروع به اين نوشته‌ي پويان مراجعه کنيد.

بهره‌کشي از کامپيوتر

بهره‌کشي از کامپيوتر

ÙŠÚ©ÙŠ از کارهاي لذت‌بخش براي‌ام، به کار کشيدن کامپيوترهاست. خوش‌ام مي‌آيد ببينم کامپيوتري براي حل مساله‌اي ساعت‌هاي متوالي به زحمت مي‌افتد Ùˆ البته در آخر جواب مورد نظرم را مي‌يابد. اولين تجربه‌هاي‌ام به 14-13 سال پيش Ùˆ زمان C64 باز مي‌گردد Ùˆ اين‌که کلي ضرب Ùˆ تقسيم Ùˆ … پشت سر هم رديف مي‌کردم Ùˆ بعد مي‌گفتم حساب‌اش کند Ùˆ کامپيوتر 1 مگاهرتزي‌ي بي‌چاره دو – سه ثانيه‌اي طول مي‌داد تا پاسخ بدهد. کاربرد طولاني‌ي ديگرم، کشيدن فراکتال مندلبرات بود Ú©Ù‡ فکر کنم کمِ Ú©Ù… ÙŠÚ© ساعت طول مي‌داد – گرچه برنامه‌اش از خودم نبود Ùˆ فقط تايپ‌اش کرده بودم. پس از آن نيز مسايل ديگري پيدا مي‌شد Ú©Ù‡ کامپيوترم طول مي‌داد Ùˆ عشق من سريع‌تر کردن آن‌ها بود. هميشه از سريع‌تر ساختن برنامه‌ها لذت مي‌بردم Ùˆ حتي به ياد دارم Ú©Ù‡ کد اسمبلي مي‌نوشتم تا برنامه سريع‌تر شود (گمان کنم ديگر کم‌تر کسي در اين روزگار چنين کاري کند). از جمله‌ي اين برنامه‌هاي زمان‌بر Ùˆ البته سريع شده، برنامه‌ي دفتر تلفن‌ام بود Ú©Ù‡ با ليست‌هاي هزار تايي هم سر Ùˆ کله مي‌زد (خوب به خاطر دارم Ú©Ù‡ چقدر زحمت کشيدم تا بتوانم به صورت تطبيقي از حداکثر فضاي باقي‌مانده‌ي 640KB قابل استفاده در DOS استفاده کنم) Ùˆ در زمان خيلي کمي ليست‌ها را مرتب مي‌کرد. در ضمن همه‌ي روتين‌هاي نمايش‌اش هم مستقيم به حافظه‌ي تصوير مي‌نوشت Ú©Ù‡ آن زمان کار بسيار جالبي بود. همم … گاهي فکر مي‌کنم Ú©Ù‡ اگر مطابق آن‌چه از قبل انتظار مي‌رفت مهندسي‌ي کامپيوتر را انتخاب کرده بودم، الان Ú†Ù‡ اتفاقي براي‌ام مي‌افتاد. گرچه الان خوش‌حال‌ام Ú©Ù‡ در آن مسير نيافتادم. بگذريم، داشتم از عمليات زمان‌بر مي‌گفتم. درست Ú©Ù‡ هميشه سعي مي‌کردم تا کارهايي بکنم Ú©Ù‡ حسابي طول بکشد، اما Ú©Ù… پيش مي‌آمد برنامه‌اي مي‌نوشتم Ú©Ù‡ زمان محاسبه‌اش از چند دقيقه فراتر مي‌رفت. خوش‌بختانه زياد طول نکشيد تا به روش‌هاي تکاملي آشنا شدم. روش‌هاي تکاملي –اگر براي حل مساله‌اي استخوان‌دار به کار رود- معمولا به چند دقيقه محاسبه رضايت نمي‌دهد Ùˆ حتي ÙŠÚ©ÙŠ دو ساعت زمان نيز براي‌شان غيرطبيعي نيست. مسايل زيادي را با اين روش‌ها حل کرده‌ام Ùˆ هميشه هم دوست داشته‌ام Ú©Ù‡ مسايلي را انتخاب کنم Ú©Ù‡ محاسبه‌ي fitnessاش (ميزان تطابق موجود با محيط) حسابي طول بکشد. يادم نيست رکورد اين ماجرا چقدر است ولي به هر حال Ú©Ù… نبوده است Ùˆ فکر کنم ÙŠÚ©ÙŠ از بيش‌ترين‌هاي‌اش همين چند وقت پيش بود Ùˆ حدود 5 ساعت طول کشيد. البته خوش‌بختانه دنيا پر است از چيزهايي Ú©Ù‡ محاسبه‌شان وقت‌گيرست – مثلا حل معادلات ديفرانسيل با روش‌هاي عددي. ÙŠÚ© مورد ديگر –که رکورد من حساب مي‌شود- استفاده از شبکه‌ي عصبي‌ي هاپفيلد (Hopfield) براي حل مساله‌اي بهينه‌سازي است Ú©Ù‡ فکر کنم ÙŠÚ©ÙŠ از اجراهاي‌ام 36 ساعت متوالي طول کشيد. نمي‌شود باور کرد Ú©Ù‡ چقدر کيف مي‌دهد وقتي مي‌بيني کامپيوتر بيچاره‌ات واقعا کند شده است Ùˆ به زور ÙŠÚ© صفحه‌ي جديد را باز مي‌کند. اممم … نه،‌ اسم اين ساديسم نيست ولي بي‌شباهت هم نيست!

مساله تعامل، اراده‌ي خداوندي و تئوري آشوب

مساله تعامل، اراده‌ي خداوندي و تئوري آشوب

دي‌روز در راه دانش‌گاه به مساله‌ي تعامل (interaction) Ùˆ اراده‌ي خداوندي فکر مي‌کردم. اگر قرار باشد از ماورا طبيعت ارتباطي با طبيعت صورت بگيرد Ùˆ در همان حال قوانين فيزيک برقرار باشند، Ú†Ù‡ راهي مي‌توان تصور کرد؟ مي‌دانيم Ú©Ù‡ اگر بخواهيم قوانين فيزيک بر اين جهان (فيزيکي/طبيعي) صادق باشد، بايد بتوان تنها با دانستن حالت جهان، در مورد آينده‌اش نظر داد. اما شايد اين فرض، درست نباشد. مثلا مي‌دانيم Ú©Ù‡ اگر به محدوده‌ي عدم قطعيت برسيم، آن‌گاه قطعيتي در مورد وضعيت سيستم نداريم. تنها چيزي Ú©Ù‡ مي‌دانيم، هاله‌اي از نايقيني است Ú©Ù‡ تفسير احتمالاتي دارد. دو روي‌کرد در مورد عدم قطعيت فيزيکي به ذهن مي‌رسد: 1-عدم قطعيت ذاتي جهان فيزيکي است. 2-عدم قطعيت ناشي از درک ناقص ما از قوانين فيزيکي است. اگر برداشت (1) را باور داشته باشيم، آن‌گاه مساله‌ي تعامل بسيار هيجان‌انگيز مي‌شود: تعامل –اگر بخواهد وجود داشته باشد- در جايي رخ مي‌دهد Ú©Ù‡ عدم قطعيت وجود دارد. در واقع، عدم قطعيت زيرفضايي (از فضاي Ú©Ù„ کيهان) است Ú©Ù‡ جهان فيزيکي با جهان متافيزيکي “مي‌تواند” تعامل داشته باشد. حال برگرديم به اراده‌ي خداوندي. اگر بخواهيم قوانين فيزيک را تا حد ممکن حفظ کنيم –و مثلا تفسير فعلي‌ي فيزيک از جهان را حفظ کنيم Ùˆ نه به مکانيک کوانتومي کاري داشته باشيم Ùˆ نه به مکانيک نسبيتي- مي‌توانيم به خداوندگار اجازه دهيم از طريق اين زيرفضاي عدم‌قطعيتي به دنيا دست‌رسي داشته باشد (شايد خدا براي اين‌که ما را خوش‌حال نگاه دارد، اجازه داده تا حد ممکن دنيا را در اختيار داشته باشيم ولي براي از بين نرفتن کنترل کامل‌اش به جهان،‌ از طريق سوراخ‌هاي ريزي هم‌چنان با جهان تعامل‌اش را حفظ کرده). حال اين سوال مطرح مي‌شود Ú©Ù‡ آيا خداوند با داشتن چنين زيرفضايي، قادر به اعمال قدرت لايتناهي خودش هست يا خير؟ نگاهي ممکن است بر اين باور باشد Ú©Ù‡ اين محدوده‌هاي Ú©ÙˆÚ†Ú©ØŒ آن‌قدر قدرت کمي براي تعامل با جهان دارند Ú©Ù‡ مثلا به خداوند اجازه نمي‌دهند Ú©Ù‡ کوهي را منفجر کند يا حتي سنگي را تکان دهد. اما راه حل من اين است: خداوند مي‌تواند از تئوري‌ي آشوب استفاده کند! خدا اگر بخواهد در زمان t اتفاقي بزرگ در جهان ايجاد کند، مي‌بايست از زمان t-T (Ú©Ù‡ T هم خيلي Ú©Ù… نيست) شروع کند به برنامه‌ريزي. خداوند –که مدل Ùˆ حالت جهان را دارد- مي‌تواند با تغييري بسيار Ú©ÙˆÚ†Ú© (Ú©Ù‡ از طريق همان سوراخ‌هاي ريز نيز قابل اعمال است)ØŒ حالت بعدي‌ي جهان را بسيار متحول کند.

پي‌نوشت: 1) اين نوشته مربوط به چند هفته‌ي پيش مي‌شود، در نتيجه من دي‌روز به دانش‌گاه نرفته بودم. 2) MT مي‌گويند که اين 1000امين پست اين وبلاگ است. با اين حساب، در اين دو-سه سال اصلا کم ننوشته‌ام. گرچه تنها حدود 200 پست‌اش براي شماي خواننده قابل دست‌رسي است. 3) خوش‌حال مي‌شوم اگر کسي در اين‌باره نظري دارد، براي‌ام پيام -چه کامنت و چه نامه- بگذارد. من هنوز درباره‌ي مساله‌ي تعامل جز يکي دو راه حل متفاوت چيز بيش‌تري نمي‌دانم، اما با اين‌حال به نظرم مي‌آيد که مساله‌ي حل شده‌اي نيست.

دعاي‌تان مستجاب شد: غيبت صغري به آخر رسيد.

دعاي‌تان مستجاب شد: غيبت صغري به آخر رسيد.

خب، مدتي در ضدخاطرات و آن يکي وبلاگ‌ام ننوشته بودم که دليل اصلي‌اش مشکل فني‌ي سايت‌ام بود. MT زده بود و پايگاه داده‌اش را نصفه و نيمه پر کرده بود و حال ديگر راه‌وار نمي‌شد تا پست جديدي بنويسم و او هم بفرستد به اين مکان بزرگ‌وار. کوتاه بگويم که باز هم خواهم نوشت.

ÙŠÚ© ذهن زيبا: برداشت دوم – مساله‌ي ذهن

ÙŠÚ© ذهن زيبا: برداشت دوم – مساله‌ي ذهن

هميشه همين‌طوري‌ست. هر وقت مي‌خواهي بنويسي، کاغذ Ùˆ قلم (يا معادل‌اش – کامپيوتر Ùˆ کي‌برد) پيدا نمي‌کني Ùˆ هر وقت هم Ú©Ù‡ پيدا مي‌کني نمي‌داني Ú†Ù‡ بايد بنويسي. تازه تازه تازه بدترش اين‌که اگر همان موقع هم کاغذي چيزي به‌ات بدهند، نمي‌تواني بنويسي چون مشکل اصلا اين حرف‌ها نيست. مشکل از آن‌جا پيدا مي‌شود Ú©Ù‡ تنها حس مي‌کني بايد ÙŠÚ© چيزي بنويسي ولي هنگامي Ú©Ù‡ قرار بر نوشتن مي‌شود بازمي‌ماني. بدتر بدتر اين‌که حتي نمي‌تواني دقيقا بفهمي Ú†Ù‡ حسي داري Ùˆ تنها حس مي‌کني Ú©Ù‡ حسي داري Ú©Ù‡ مي‌بايست به گونه‌اي نوشته شود. خب … اين‌گونه معمولا نتيجه‌اش همين مي‌شود Ú©Ù‡ مي‌بيني: ÙŠÚ© بازمانده‌اي مربوط –ولي نه دقيقا همان- از آن حس‌ات، يعني درست همين نوشته.
ديروز قرار فيلم اول هر ماه شب‌هاي زنده‌رود بود Ùˆ توانستم براي بار دوم فيلم “A Beautiful Mind” را ببنيم. خيلي دوست‌اش دارم. هر دفعه انرژي‌ي تازه‌اي به من مي‌دهد. جان نش، فوق‌العاده بود. شخصيت‌اش براي‌ام خيلي جالب است. نمي‌توانم Ùˆ نمي‌خواهم بگويم Ú©Ù‡ دوست داشتم شبيه او باشم اما بخش‌هاي زيادي از زندگي‌اش را دوست داشتم. دفعه پيش هم Ú©Ù‡ آن را ديدم، کلي حس جالب به‌ام دست داد. صبر Ú©Ù† ببينم دقيقا Ú†Ù‡ چيزي نوشته‌ام … عجيب است! هيچ چيزي ننوشته بودم. تنها انگار در وبلاگ‌ام درباره‌اش نوشته بودم. به هر حال مهم نيست. مهم اين است Ú©Ù‡ فيلم تاثيرگذاري بر من بوده است. ÙŠÚ©ÙŠ از بهترين فيلم‌هاي چند ماه اخير. شايد هم بيش‌تر از اين حرف‌ها. مي‌شود گفت Ú©Ù‡ ÙŠÚ©ÙŠ از معدود فيلم‌هايي Ú©Ù‡ دوست دارم دوباره ببينم‌اش.

پس از اين فيلم بود که دوباره ياد همان موضوع قديمي خودم افتادم: انديشيدن و تفکر انساني. چه چيزي اين وسط مي‌انديشد؟ اصلا انديشه چيست؟ من چه تفاوتي با يک شبکه عصبي دارم؟ همين‌طوري مي‌گويم هيچي! مي‌گويم اين پديده emergence است که منجر به پيچيدگي مي‌شود. مي‌گويم اين شبکه‌ي عصبي معمول‌اي را که به کار‌ش مي‌گيرم اگر گسترش بدهيم،‌ همين مغز ما مي‌شود. ولي اين را از کجا آورده‌ام؟ يک دل‌خوشکنکي است که بدون حل مساله مرا قانع مي‌کند؟ گمان‌ام نقش‌اش فعلا همين است. از بين انتخاب‌هاي متعدد حل اين مساله (وجود روح يا وجود نداشتن‌اش)،‌ دومي را برگزيده‌ام با توجيهي به همين صورت. اما تنها مشخص کرده‌ام که اصول اوليه‌ي من چه هستند اما نشان نداده‌ام که اين اصول اوليه چگونه با گسترش‌شان، به نتايجي منتهي مي‌شوند که در طبيعت مشاهده مي‌کنيم (و در اين‌جا ديده مي‌شود که اثبات چنين چيزهايي مبتني بر مقايسه نتيجه و پديده هستند و نه صداقت مسير حرکت از اصول به قضيه). و من، اکنون، به طور قطع مي‌گويم که تشنه فهم اين هستم. متاسفم ولي خوش‌حال‌: مساله بسيار عظيم است! نمي‌دانم بتوانيم (من و بقيه آدم‌ها) از عهده‌اش بربياييم ولي من تلاش مي‌کنم که به آن نزديک شوم. و به نظر مي‌رسد مسير زندگي‌ام به هر حال در حول و حوش همين تاب خواهد خورد.

يک ذهن زيبا: برداشت سوم

يک ذهن زيبا: برداشت سوم

چند روز پيش –پنج‌شنبه‌- از کانال 1ØŒ فيلم A Beautiful Mind پخش شد. دوست‌اش دارم. مي‌خواستم آن زمان چيزکي در موردش بنويسم Ú©Ù‡ الان ديگر در آن حس Ùˆ حال نيستم. دفعه‌ي پيش هم حس Ùˆ حال خاص‌اي داشتم Ú©Ù‡ همان‌طور Ú©Ù‡ نوشته‌ام دير رسيده بودم براي ثبت‌اش. اما گمان‌ام نوع‌اش با آن فکرهاي چند روز پيش‌ام فرق مي‌کرد. دفعه‌ي پيش از نوع مساله‌ي انديشه بود –اگر درست يادم باشد- Ùˆ اين بار اصلا چيز ديگري بود. بيش‌تر به رنج جان نش فکر مي‌کردم Ùˆ شباهت‌اش با خودم. بگذريم … گفتن ندارد!

امروز

امروز

يک تبعه سويس در بازداشت شد
شنبه‌ شب‌ نيروهاي‌ امنيتي‌ كشورمان‌، يك‌ تبعه‌ كشور سويس‌ را كه‌ از سايت‌ نيروي‌ هوايي‌ ارتش‌، فيلمبرداري‌ كرده‌ بود، بازداشت‌ كردند. بنا بر گزارش‌ بازتاب‌، زماني‌ كه‌ اين‌ تبعه‌ سويس‌ به‌ همراه‌ 3 ايراني‌ ديگر، مشغول‌ فيلمبرداري‌ از سايت‌ نيروي‌ هوايي‌ بودند، شاهدان‌، اين‌ امر را به‌ نيروهاي‌ امنيتي‌ گزارش‌ مي‌كنند و به‌ دنبال‌ آن‌، ماموران‌ با دريافت‌ مشخصات‌ آنان‌، موفق‌ مي‌شوند فرد سويسي‌ را به‌ همراه‌ دو زن‌ ايراني‌ ـ كه‌ گويا از بستگانش‌ بودند ـ در حالي‌ كه‌ سوار بر يك‌ خودرو سمند به‌ سمت‌ تهران‌ در حركت‌ بودند، دستگير كنند.گفتني‌ است‌، به‌ همراه‌ فرد دستگير شده‌، يك‌ دوربين‌ فيلمبرداري‌، يك‌ دستگاه‌ دوربين‌ عكاسي‌ و سه‌ حلقه‌ فيلم‌ از تصاوير سايت‌ نيروي‌ هوايي‌ به‌ دست‌ آمده‌ است‌.هنوز از انگيزه‌ اين‌ فرد خارجي‌ براي‌ تهيه‌ تصاوير و فيلم‌هاي‌ مذكور، خبري‌ در دست‌ نيست‌.

Read More Read More

باران

باران

باران!
[البته نمي‌شود دقيقا به‌اش گفت باران – بيش‌تر شبيه صحنه‌هايي است که ديوار سد مي‌شکند و آب خودش را پرتاب مي‌کند بيرون.]

مکر سانسور و آينه امروز

مکر سانسور و آينه امروز

نگذاريم صداي‌مان براي هميشه خفه شود،
نگذاريم قوي‌ترين و آزادترين رسانه‌هاي‌مان به دست افرادي چون سعيد مرتضوي روز به روز ضعيف‌تر شود!
اگر حکومت اسلامي ايران فاشيستانه سعيد مطلبي را به گروگان مي‌گيرد،
اگر اين جمهوري‌ي دروغين مي‌خواهد فرياد هيچ خانه‌اي به همسايه‌اش نرسد و روزنامه‌ها را فله‌اي مي‌بندد و سايت‌ها را هزار هزار سانسور مي‌کند،
بگذاريد نشان دهيم که هيچ‌گاه زورش به ما وب‌زي‌ها نمي‌رسد:
به جاي يک روزنامه، صدها وبلاگ شخصي سر بر مي‌آورد،
به جاي صد خواننده‌ي کم‌تر روزنامه از دست رفته، هزار خواننده‌ي وبلاگ اضافه مي‌شود،
و به جاي يک فرياد خفه شده، صدها هزار آزادي‌خواه در اين فضاي مجازي معترض مي‌شوند.

به اصلاح‌طلبان حکومتي‌ي ايران اعتقادي ندارم – همه‌شان سر و ته يک کرباس‌اند: از عباس عبدي، اکبر گنجي و شمس الواعظين بگير تا خاتمي گفتار درمان‌گر و کروبي و فلاني و بهماني. با اين وجود مخالف بسته شدن سايت‌هاي همين اصلاح‌طلبان‌ام دروغين‌ام. اطلاع‌رساني –هر چند ملاحظه‌کارانه- کم‌ترين چيزي است که در اين شرايط لازم داريم. و بستن سايت‌هاي خبري، اساسي‌ترين سانسوري است که هر حکومتي مي‌تواند انجام دهد. براي همين هر سايت آينه‌اي –که مکر سانسور را بر باد دهد- شايسته‌ي اطلاع‌رساني‌ي دو چندان است. آينه‌ي سايت امروز و بامداد را ببينيد.
در ضمن حسين درخشان هم نظراتي در اين‌باره دارد که اين‌بار جالب توجه است. پيش‌نهاد مي‌کنم بخوانيدش.

دانش‌گاه غيرشرعي

دانش‌گاه غيرشرعي

بعضي چيزها از بس احمقانه‌اند،‌ باعث خنده‌ات مي‌شود: مي‌خواهي صفحه‌اي مربوط به روباتيک از دانش‌گاه Essex انگلستان را باز کني، مي‌بيني که فيلتر شده است. کمي فکر مي‌کني تا ببيني چه چيز روباتيک غيرشرعي است، بعد ياد اسم دانش‌گاه مي‌افتي و حسابي مي‌خندي. ابله‌ها! (ISPاش هم ParsCyberian است).

توهم قدرت است!

توهم قدرت است!

از طرف خوش‌ات نمي‌آيد. مي‌داني خيلي‌هاي ديگر هم همين‌طوري‌اند ولي نه آن‌ها چيزي مي‌توانند بگويند و نه تو: طرف رييس قلدري است! تازه خوش نيامدن‌تان زياد هم بي‌دليل نيست، به اعتقادت او شايسته‌ي موقعيت‌اش نيست. فکر مي‌کني که آيا او هم از چنين چيزي خبر دارد و دو دستي –و با خشونت- آن بالا نشسته يا دچار توهم شده است و اصلا درک نمي‌کند. بعد نگران مي‌شوي که نکند تو هم به توهم فکر مي‌کني بقيه از او خوش‌شان نمي‌آيد. به چشم‌هاي‌اش نگاه مي‌کني و مي‌روي.