Browsed by
Category: ادبیات

قصیده‌ای بینامتنی در باب نقدکردن اقشار جامعه مر دیگری را

قصیده‌ای بینامتنی در باب نقدکردن اقشار جامعه مر دیگری را

یازده دقیقه و شش ثانیه‌ی پیش این سوال در ذهن‌ام جرقه زد: کدام صنف به‌تر از بقیه گِل روی صورت هم‌کاران‌/رقیبان‌شان می‌کشند؟
سیاست‌مداران وقتی که درباره‌ی جناح مقابل صحبت می‌کنند؟
قصابان وقتی که درباره‌ی کم بوی زهم داشتن گوشت گوسفندی خودشان نسبت به آنِ قصاب محله بغلی ساتور به گوشت می‌زنند؟
راننده‌های تاکسی وقتی سر خط با هم دعوا دارند؟
یا
فیلسوفان وقتی پدیده‌گرایی[/منطق‌گرایی] آن دیگری را در میان تاریخ بی‌معنا[/خشک و کوتاه قد] می‌خوانند؟

شروع کردم به تصمیم‌گیری. لحظه‌ی قضاوتِ مرزهای باریک و دشوار. آن‌جایی که مو را باید از ماست کشید وگرنه دریای دوغ‌تان spoil(!) می‌شود. و هم‌چنان اندیشه (و مرزهای اندیشه در کجای‌اند خدایا؟) و هم‌چنان تفکر (غول‌های تفکر، مردان اندیشه) و تخیل (من نویسنده‌ام که متن را خواب می‌بینم یا متن‌ام که نویسنده را خواب می‌بیند؟) و گذر زمان (من زمان‌ام که به بالای چوب‌رختی پیچیده‌ام) آن‌گاه که زمان به شصت و شش ثانیه‌ی پیش رسید.
*سوال!*
وای!!!
سریع شروع کردم به تایپ کردن. نوشته‌ی زیر شصت‌ای پیش شروع به نوشتن‌شدن کرد:

نکند ادبیاتی‌ها بدتر از دیگران می‌توانند -گلاب به روی‌تان- به هم‌کارهای‌شان بشاشند؟ نکند آن‌های‌اند Ú©Ù‡ می‌توانند جوری کلمات را انتخاب کنند Ú©Ù‡ رقیب‌شان نه تنها ناراحت شود، بلکه طعم [احتمالا] نامطبوع اوره را نیز حس کنند؟ بله!‌ ادبیات‌چی‌های‌اند Ùˆ کلمات‌شان. شاید این ادبیات‌چی‌ها هستند Ú©Ù‡ باید به عنوان صنف برتر انتخاب شوند؟ آن‌هایی Ú©Ù‡ به هنگام مسابقه …

و هفت ثانیه‌ی پیش این متن از نوشتن باز ایستاد. به این اندیشیدم که حال این را چه کنم.
شش ثانیه‌ی پیش تصمیم گرفتم آن را در وبلاگ‌ام قرار دهم. به بهانه‌ی چه؟ بهانه‌اش بماند. یا نه، بهانه‌اش پینگ‌ای است برای امروز و شاید لینک‌ای برای فردا. که می‌داند بهانه‌اش چیست؟

عاشقانه‌های نوشته‌نشده

عاشقانه‌های نوشته‌نشده

داستان عاشقانه کم نوشته نشده است، فیلم عاشقانه نیز کم ساخته نشده.
اما من هنوز فکر می‌کنم به‌ترین عاشقانه‌ی عالم مانده است تا بیاید.
یا دست‌کم دنیا هنوز به عاشقانه‌های هوش‌مندانه‌ی بسیاری احتیاج دارد: عاشقانه‌هایی Ú©Ù‡ پوسته‌ی ظاهر را بدرند Ùˆ عشق را نشان دهند. نه این‌که کل‌شان این باشند: “چهره درخشید Ùˆ نگاه ببرد Ùˆ دست‌ها در هم گره شدند؛ عاشقان پس از تلاطم سخت روزگار به هم رسیدند Ùˆ خوش‌بخت شدند.”
نه، بیش‌تر! دنیا بیش از این به عاشقانه‌های آرام و عمیق نیاز دارد.

جی.کی. رولینگ و دی.جی.سی. ماکای

جی.کی. رولینگ و دی.جی.سی. ماکای

یکی از به‌ترین (و بامزه‌ترین) مقایسه‌های بین دو کتاب‌ای را �ه دیدم‌ام، مقایسه‌ی کتاب هری پاتر و سنگ جادو با کتاب Information Theory, Inference, and Learning Algorithms بوده است. می‌توانید مقایسه را در این‌جا ببینید. از نظر من هر دو کتاب خیلی خوب‌اند (گرچه شاید دومی کمی به‌تر باشد).

HBD 2 Hergé

HBD 2 Hergé

Tintin and friends

و از این‌جا هم کتاب‌ها را دریافت کنید! (با تشکر از پویا که لینک را از سایت‌اش پیدا کردم و در ضمن قرار است بشناسم‌اش و اسم‌اش هم آشنا است ولی نمی‌دانم چرا یادم نمی‌آید کیست!)

Objects in the rear mirror appear closer than they are

Objects in the rear mirror appear closer than they are

یک ایراد متداول خوانندگان داستان‌ها این است که فکر می‌کنند هر چه شخصیت‌ای در داستان گفته است عقیده‌/تجربه شخصی/عمل نویسنده بوده است. اگر شخصیت داستانی‌ای بی‌ادب باشد به این معنا نیست که نویسنده نیز بی‌ادب است، و اگر شخصیت‌ای تنگ‌نظر است به معنای کوته‌فکری‌ی نویسنده نیست. ویژگی‌ی یک نویسنده داستانی با یک خاطره‌نویس این است که نویسنده‌ی داستان می‌تواند وقایع‌ای را بیافریند که وجود خارجی نداشته است.
توجه کنید که نمی‌گویم نویسنده از خلاء همه‌ی این چیزها را در آورده است. او دیده، شنیده، خوانده و همه را با هم ترکیب کرده است. اما هیچ‌کدام را به طور مستقل -الزاما- تجربه نکرده.
حالا یک نگاهی به این بخش از رمان “قهرمانان Ùˆ گورها” (ارنستو ساباتو) بیندازید. من رمان را نخوانده‌ام اما به نظرم این بخش استادانه نوشته است. بعد نگاهی به کامنت‌های آن پایین بیندازید. بعد احتمالا دست‌تان می‌آیند Ú©Ù‡ منظورم از آن ایراد متداول دقیقا چیست! (;
(توجه کنید که اگر شما هم جزو کسانی هستید که همین ایراد متداول را دارند ممکن است از آن نوشته خوش‌حال نشوید.)
“قهرمانان Ùˆ گورها” (ارنستو ساباتو)

شمع نیم

شمع نیم

در این مصاحبه دکتر سروش از مولوی می‌گوید. مصاحبه را دوست داشتم و حرف‌ها را دوست‌تر.
من چندان از مولوی نمی‌دانم اما ترغیب شده‌ام که بیش‌تر بخوانم و بشناسم‌اش. مثلا بخش‌های زیر رغبت‌انگیز نیست؟

“جمع شدن مریدان Ùˆ ستایشگران Ùˆ مداحان قاتل روح آدمی است. مولوی در باب فرعون همین را Ù…ÛŒ گوید Ú©Ù‡ فرعون از Ø´Ú©Ù… مادرش فرعون نبود، بلکه “او زمدح خلقها فرعون شد Ú©Ù† ظلیلا النفس هونا لاتسد” یعنی Ú©ÙˆÚ†Ú© باش، فروتن باش Ùˆ دنبال سیادت مباش Ú©Ù‡ مرید جمع کردن تو را می‌کشد. خود مولوی وقتی Ú©Ù‡ شرح اولین ملاقاتش با شمس را بیان می‌کند (البته بدون نام بردن شمس) از زبان شمس Ù…ÛŒ گوید Ú©Ù‡: “تو شمع شدی قبله این جمع شدی” Ùˆ من به او گفتم :
شمع نیم جمع نیم دود پراکنده شدم
گفت که شیخی و سری پیشرو و راهبری
شیخ نیم پیش نیم امر تو را بنده شدم

در حقیقت شمس او را ملامت کرده بود Ú©Ù‡ آقایی، رهبری، سروری، شیخی، پیشی، همه کاره‌ای، مداحان Ùˆ مریدان بدنبالت هستند Ú†Ù‡ گونه Ù…ÛŒ توانی حرکت کنی، اینها را بریز تا سبک شوی بتوانی پرواز Ú©Ù†ÛŒ. …”

حالا که بحث خیلی عرفانی شد، یک نگاهی هم به این پسامینیاتورها بیندازید.

[آخیش! الان احساس می‌کنم دارم در مسیر درست حرکت می‌کنم … (;]

آن مردان چکمه‌پوش

آن مردان چکمه‌پوش

مردان چکمه‌پوش
پر ز قدرت و غرور
گام برمی‌دارند استوار -گیریم اخلاق‌شان بشلد.

مردمان ما به انتظار
تنها و بی‌کس
چشم به انتظار دستِ یار

مردمان آرام و بی‌پناه به انتظار طلوع
مهرورزی را چشم در راه‌اند
اینک معجزه: مِهرورزان چکمه‌پوش باتوم‌زنان و استوار صف‌های آرام و نحیف‌شان را در هم می‌شکنند: ترق ترق!

فریاد برمی‌دارد
“Ú¯Ù… شوید! Ú¯Ù… شوید!”
-متشکرم عمو، متشکرم خالو
و من نمی‌دانم چرا فریاد آن پیرزن نحیف
برنمی‌�ارد دست از گوش من

آن مرد چکمه‌پوش
با اخلاق چرمین خود ما آدم‌ها را تا نهایت حقوق مسلم‌مان
دوست می‌دارد
و ما
خسته
و ما
تنها
به انتظار معجزه‌
به عبث نشسته‌ایم.

یون تیخی و مکانیک کوانتوم

یون تیخی و مکانیک کوانتوم

من یک مقدار حال‌ام خوب نیست! سرم درد می‌کند برای کارهای عجیب کردن.
امشب داشتم دنبال این می‌گشتم که کتاب‌های استانیسلاو لم‌ای (Stanislaw Lem) را که درباره‌ی یون تیخی است(Ijon Tichy) پیدا کنم، بعد سر زدم به آمازون و نمی‌دانم دقیقا چطور شد که رفتم سراغ کتاب‌های مکانیک کوانتوم و خواندن نظرات ملت درباره‌شان تا بفهمم کدام‌شان برای کس‌ای که بدون پیش‌زمینه فیزیکی می‌خواهد بخواند مفیدتر است. انتخاب‌ها بین گریفیتثز (Griffiths)، فرنچ (French)، ساکورایی (Sakurai)، شانکار (Shankar)، کوهن-تانوجی(؟) (Cohen-Tannoudji) و کتاب فاینمن (Feynman) بود.
باید اعتراف کنم آخر سر نفهمیدم کدام گزینه‌ی به‌تری است برای‌ام. مثلا گریفیتثز به نظر می‌رسد خیلی چیزها را نگفته باشد اما من کتاب الکترودینامیک‌اش را دوست داشتم (و البته نباید فراموش کنم که اگر چیزی را n سال پیش دوست می‌داشتم نه دلیلی دارد الان دوست‌اش داشته باشم و نه این‌که به‌ترین و مفیدترین گزینه باشد). مثلا یکی گفته بود که این بابا هیپی است و آدم‌ها به خاطر سبک هیپی‌اش می‌روند کتاب‌اش را می‌خوانند. فرنچ به نظر می‌رسد کتاب مقدماتی‌ی خوبی باشد اما من از سرفصل‌های‌اش خوش‌ام نیامد (در واقع خیلی کلاسیک به نظرم رسید. البته من هم انتظارم معقول نیست). ساکورایی و شانکار هم به نظر اساسی می‌آیند ولی هر کدام گویا ایرادهایی دارد. جدا از این‌که بعید می‌دانم کتاب مقدماتی‌ای محسوب شوند. کوهن-تانوجی(؟) هم به نظر خوب می‌آید اما دو جلد است و تا خیلی پیش نروی به جای اساسی‌ای نمی‌رسی و در نتیجه من حوصله‌ی خواندن‌اش را ندارم. در واقع من می‌خواهم وقت خواب این کتاب‌ها را بخوانم. خودم هم می‌دانم که هیچ دیوانه‌ای تا به حال بدون حل مساله این‌جور چیزها را یاد نگرفته و من هم جزو کسانی نیستم که با خودم در تختخواب کاغذ و مداد ببرم و مساله حل کنم. در نتیجه، وضعیت خنده‌دار است. حالا محض خنده کتاب گریفیتثژ و فاینمن را سفارش دادم ببینم ازشان خوش‌ام می‌آید یا نه.
حالا همه‌ی این‌ها به چه درد من می‌خورد، احتمالا هیچی!

آها! کمی راجع به یون تیخی و استانیسلاو لم (Stanislaw Lem) به زبان ساده بگویم: استانیسلاو لم یک نویسنده است! یک نویسنده‌ی تقریبا علمی-تخیلی‌نویس که البته سبک‌های دیگری نیز تجربه کرده اما من چیزی از سبک‌های دیگرش نخوانده‌ام. گمان‌ام لهستانی باشد. کتاب خیلی معروف او سولاریس است که پیش‌تر درباره‌اش -به گمان‌ام- نوشته بودم. سولاریس همین کتاب‌ای است که فیلم هم از آن ساخته شده و احتمالا بعضی از سینمادوستان خیلی به نسخه‌ی اول‌اش علاقه دارند (نمی‌گویم کارگردان‌اش کیست چون ربطی ندارد). کتاب دیگر لم، تسخیرناپذیر (The Invincible) است که در ایران هم ترجمه شده. من از هر دو کتاب به شدت لذت برده‌ام. حالا نکته‌ی اساسی‌اش این است که من لم را نه از سولاریس‌اش می‌شناسم و نه از تسخیرناپذیرش. بلکه از سری داستان‌های یون تیخی‌ای که زمانی در مجله‌ی دانشمند چاپ می‌شد (این دانشمند را دانش‌مند ننوشتم چون اسم خاص شده است در این مورد!). کی؟ فکر کنم حدود اواخر دهه‌ی شصت و اوایل هفتاد: زمانی که دانشمند مجله‌ی محبوب من بود. این آقای یون تیخی، فضانوردی باحال است که سفرهای عجیب و غریبی می‌کند. این سفرهای‌اش آن‌قدر هیجان‌انگیز بود که خاطرات کودکی‌ی مرا جوری شکل داده که اینک دنبال کتاب‌های‌اش باشم. احتمالا به زودی می‌روم کتاب‌های‌اش را می‌گیرم و می‌خوانم. نمی‌دانم در ایران وضعیت انتشارش چطوری باشد. به نظرم چاپ نشده در حالی که بخش زیادی (حالا نمی‌دانم بیش‌تر یا کم‌تر) کتاب در طول چند سال در مجله‌ی دانشمند چاپ شده بود. خلاصه کتاب‌های استانیسلاو لم را بخوانید که یکی از بزرگ‌ترین علمی-تخیلی‌نویس‌های دنیا است و در ضمن بعد فلسفی‌ی کارش هم پررنگ است.

تکمیلی در مورد مکانیک کوانتوم خواندن:
بچه‌ها راه‌نمایی کردند که چه کار کنم. نوشته‌های‌شان را -با اندکی جابه‌جایی- همین زیر می‌آورم:
علی: من از کتابهایی که گفتی گریفیتس و ساکورای را کم و بیش مطالعه کرده ام. گریفیتس رو معمولا تو لیسانس تدریس می کنند. به نظرم کتاب خوبیه (اگه تا حالا به صورت جدی فیزیک نخوندی). در ضمن توی تخت خواب هم میشه اون رو خوند. به جنبه های فلسفی قضیه هم ناخونک زده. اما ساکورای خیلی پیشرفته تره. توی فوق از روش درس می دن. راستش لیسانس های فیزیک هم باهاش مشکل دارند. به هر صورت به نظر من Lie Theory پیش نیازشه. یعنی باید با محاسبات جبر لی راحت باشی تا بتونی اون رو بخونی.

سهیل:
۱) به نظرم باید Sakurai رو میگرفتی! Shankar فقط برای شروع خوبه (اونم برای یه دانشجوی undergrad).
Û²) اینو باید زودتر میگفتم، ولی Sakurai برای یه undergraduate کتاب سختیه برای شروع یادگرفتن quantum mechanics – منظورم از این جمله اینه Ú©Ù‡ فکر نمیکنم برای یه کسی Ú©Ù‡ داره graduate studiesØ´ رو انجام میده سخت باشه حتی اگه رشته اش فیزیک نباشه. فقط یادت باشه Ú©Ù‡ بخش 1.1 رو نخونی (یه چیزی تو مایه های مقدمه س ولی خیلی گمراه کننده) Ùˆ از 1.2 شروع Ú©Ù†ÛŒ.
این کتاب از اول با ریاضیات شروع میکنه Ùˆ کاری به تاریخچه Ùˆ نحوه پیدایش quantum mechanics نداره (منم برای همین ازش خوشم میاد Ú©Ù‡ داستان نمیگه برات Ùˆ یک راست میره سر اصل مطلب). به نظرم فقط Ú©Ù…ÛŒ (Ùˆ فقط “Ú©Ù…ÛŒ”) به linear algebra نیاز داری برای شروع (بعدش Ú©Ù‡ میشه differential equations Ùˆ Ú©Ù…ÛŒ complex analysis) Ùˆ نیازی به lie algebra نداری.
به هر حال، اگه دیدی خیلی سخته (Ú©Ù‡ فکر نمیکنم برای کسی با background تو توی ریاضیات سخت باشه)ØŒ میتونی برای Shankar رو بخونی (ولی فقط برای شروع – بیشتر نه، چون خیلی وقتت رو میگیره). ولی بازم میگم Ú©Ù‡ فکر نمیکنم سخت باشه برای شروع…

مساله ترجمه

مساله ترجمه

در یک هفته‌ی اخیر گاهی به مساله‌ای فکر می‌کنم Ú©Ù‡ شاید آن را بتوان “مساله‌ی ترجمه” نامید. البته خود من تا همین امروز آن را بدین گونه نمی‌نگریستم. خلاصه‌ی ماجرا یک چنین چیزی است: تفاوت‌های بین فرهنگ‌ها گاهی خیلی اساسی است به طوری Ú©Ù‡ باعث تفاوت درک معنای‌ی به ظاهر یک‌سان Ùˆ رفتارهای معادل می‌شود.
خیلی ساده بگویم:‌ آداب معاشرت Ùˆ سلام Ùˆ احوال‌پرسی‌ی این کانادایی‌ها (حداقل چیزی Ú©Ù‡ من تا به حال دیده‌ام)‌ قابل مقایسه با ایرانی‌ها نیست (البته این را در محیط‌هایی می‌گویم Ú©Ù‡ رابطه‌ی مشتری/فروشنده وجود نداشته باشد). صاف صاف می‌آیند در اتاق Ùˆ چیزی نمی‌گویند یا اگر هم چیزی بگویند،‌ یک hey است! (کوفت!) خب، لابد اگر به یک نفر hey بگویند رفتار مودبانه‌ای نشان داده‌اند. حال فرض کنید من بخواهم یک دیالوگ این‌ها را به فارسی ترجمه کنم. اگر این دیالوگ با یک hey شروع Ùˆ تمام شود،‌ آن وقت خواننده‌ی فارسی‌زبان من فکر می‌کند این بابا چقدر بی‌ادب است در حالی Ú©Ù‡ (احتمالا) این‌گونه نیست. مطمئنا چنین چیزی در بسیاری موارد دیگر نیز وجود دارد. خب،‌ حالا واقعا Ú†Ù‡ انتظاری می‌توان از ترجمه داشت اگر بخواهد hey را فقط به “Ù‡ÛŒ” ترجمه کند؟ اگر مترجم بخواهد سطح معادل ادب را رعایت کند Ùˆ مثلا بگوید “به! به! سلام! عجب سعادتی Ùˆ …” باز من Ú†Ù‡ باید درباره‌ی آن ترجمه بگویم؟

مقدمه‌اي بر بي‌فاصله‌نويسي

مقدمه‌اي بر بي‌فاصله‌نويسي

[مي‌خواهم اين توضيحِ مختصر در مورد بي‌فاصله‌نويسي را چاپ کنم و به داورهاي پايان‌نامه‌ام بدهم تا از آن‌چه مي‌خوانند چندان شوک‌زده نشوند. اين متن، حاصل تلاش لنا و من است و البته بخش‌هايي از آن از لينک‌اي که در زير آورده‌ام اقتباش و يا حتي کپي شده است. اگر نظري داريد، به‌ام اطلاع دهيد.]

درباره‌ي شيوه‌ي زبان‌نگاري اين پايان‌نامه

ممکن است هنگام خواندن اين پايان‌نامه متوجه شده باشيد که شيوه‌ي زبان‌نگاري (رسم‌الخط) استفاده شده اندکي با آن‌چه در بيش‌تر کتاب‌ها و نوشته‌ها مي‌بينيد تفاوت دارد. شيوه‌ي به‌کاررفته که موسوم به بي‌فاصله‌نويسي است ريشه در مباحثاتي دارد که از ابتداي دهه‌ي هفتاد خورشيدي در بين بعضي از نويسندگان و اديبان بنام فارسي مطرح شده است. از ميان فعالان و شرکت‌کنندگانِ در اين گفتگوها مي‌توان به احمد شاملو، کريم امامي، ايرج کابلي، هوشنگ گلشيري، محمد صنعتي و داريوش آشوري اشاره کرد.

در زبان فارسي، استفاده از کلمات مرکب معمول است. در شيوه‌ي نگارش قديم، اجزاي تشکيل‌دهنده‌ي کلمات مرکب به هم‌ديگر چسبيده Ùˆ تشکيل کلمه‌اي جديد مي‌دهند. به اعتقاد نگارنده Ùˆ بسياري از ديگران، اين شيوه باعث دشوارخواني Ùˆ يا حتي اشتباه‌خواني‌ي کلمات مي‌شود. به عنوان نمونه، در شيوه‌ي قديم کلمه‌اي چون “کتاب‌خوان” را به صورت “کتابخوان” مي‌نوشتند. حال فرض کنيد بخواهيم از کتاب‌خوان، اسم فاعل شخص‌اي را بسازيم Ú©Ù‡ “کتابخوان” را فريب مي‌دهد. در اين صورت يا مي‌بايست به قاعده بنويسيم “کتابخوانفريب” Ùˆ يا استثنايي قائل شويم Ùˆ آن را به شيوه‌اي چون “کتابخوان فريب” Ùˆ يا از اين قبيل بنويسيم. زبان‌نگاري‌ي قديم پر است از اين‌گونه استثناها. مسلم است Ú©Ù‡ اين حالت‌هاي خاصِ نه چندان غريب، فارسي‌خواني را دشوار مي‌کند Ùˆ همه‌ي کلمات مرکب نوين مي‌بايست طي فرآيند يادگيري به چشم فارسي‌زبان آشنا شوند. هم�ن موضوع باعث دشواري‌ي فرآيند توليد کلمات تازه نيز مي‌شود در حالي Ú©Ù‡ اگر فارسي در اين قيد Ùˆ بندها نيافتد، به نظر زبان غني‌اي براي توليد کلمات Ùˆ مفاهيم جديد است. به همين دليل از شيوه‌اي موسوم به بي‌فاصله‌نويسي استفاده مي‌شود Ú©Ù‡ به راحتي از پس نگارش ترکيب‌هاي پيچيده‌اي چون “ناشرِ کتاب‌خوان‌فريب” Ùˆ چون آن بر مي‌آيد.
به طور خلاصه موارد زير را مي‌توان جزو مزاياي اين شيوه دانست:

1. آسان‌تر شدن كار خواندن و نوشتن.
2. آشكارشدن ساختار آوايي و دستوري‌ي زبان.
3. پيش‌گيري از بدتلفظ‌شدن واژه‌ها.
4. رسيدن به يك شيوه‌ي زبان‌نگاري‌ي تا حد ممکن استاندارد و منطقي که قابليت پردازش کامپيوتري را داشته باشد.

در شيوه‌ي بي‌فاصله‌نويسي -همان‌طور Ú©Ù‡ احتمالا تاکنون مشخص شده است- سعي در مجزانويسي‌ي کلمات مرکب مي‌شود. با اين‌حال براي حفظِ وحدت کلمه‌ي مرکب Ùˆ نشان‌دادن ارتباط بين اجزاي تشکيل‌دهنده‌ي آن، از نيم‌ف�صله به جاي فاصله‌ي حقيقي استفاده مي‌شود. يعني به جاي تبعيت از شيوه‌ي قديم Ú©Ù‡ کلمه‌ي مرکب متشکل از “کتاب+خوان+فريب” را به صورت “کتابخوانفريب” مي‌نويسد Ùˆ يا شيوه‌ي بافاصله‌اي Ú©Ù‡ از “کتاب خوان فريب” استفاده مي‌کند، آن کلمه‌ي مرکب به صورت “کتاب‌خوان‌فريب” نگاشته مي‌شود.

علاوه بر اين، در بي‌فاصله‌نويسي به ضماير متصل ملکي نيز هويتِ خاص خود بخشيده مي‌شود. در نتيجه به جاي “کتابم” يا “کتابت” به معناي “کتابِ من” Ùˆ “کتابِ تو” از “کتاب‌ام” Ùˆ “کتاب‌ات” استفاده مي‌کنند.

به عنوان مثال‌اي ديگر از آن‌چه در اين پايان‌نامه به کار رفته است، مي‌توان به اين قاعده اشاره کرد Ú©Ù‡ وقتي قرار است به کلمه‌هايي چون “خسته”ØŒ “بهينه”ØŒ “کم‌تجربه” “ياي اسم‌ساز اضافه مي‌شود، مي‌بايست به “خسته‌گي”ØŒ “بهينه‌گي” Ùˆ “کم‌تجربه‌گي” تبديل شوند Ùˆ نه “خستگي”ØŒ “بهينگي” Ùˆ “کم‌تجربگي”.

اين و چندين شيوه‌ي نگارشي‌ي ديگر در اين پايان‌نامه به ک�ر رفته که در ابتدا ممکن است براي خواننده نامانوس باشد. با اين‌همه در پسِ اکثر دستورهاي داده‌شده در بي‌فاصله‌نويسي، منطقي است که اگر محکم‌تر از منطقِ شيوه‌ي متداول زبان‌نگاري نباشد، مطمئنا ضعيف‌تر هم نخواهد بود. البته بديهي است که اين شيوه نيز بي‌نياز از تغيير و تقويت نيست اما به اعتقاد نويسنده‌ي اين پايان‌نامه نتيجه‌اي جز دقيق‌تر شدن خوانشِ متنِ علمي نخواهد داشت.

براي اطلاعات بيش‌تر مي‌توان به سايت linguism مراجعه کنيد که مجموعه‌اي از مقالات مربوط به اين شيوه‌ي زبان‌نگاري در آن آورده شده است.

پايان‌نامه و غلط املايي

پايان‌نامه و غلط املايي

در اين فصل با روي‌کردي تکاملي و جمعيتي به مساله‌ي طراحي‌ي سيستم‌هاي رفتارگرا مي‌پردازم. براي شروع، اشاره مجدد به اين نکته مفيد است که طراحي‌ي يک سيستم را مي‌توان به عنوان فرآيند جستجوي‌اي در ميان همه‌ي طراحي‌هاي ممکن در نظر گرفت.

يکي از هم‌دوره‌اي‌هاي‌ام (و نه مثلا همدوره‌ايهايم) نامه داده و گفته غلط املايي در پايان‌نامه غيرقابل بخشايش است و با نمره‌ي مقاله هم قابل جبران نيست. نمي‌دانم آيا داورها و ديگر قضايا به اين نتيجه مي‌رسند که 41 کلمه‌ي بالا از حدود 28 هزار کلمه‌ي پايان‌نامه‌ام (تخمين) هفت غلط املايي ندارد يا خير؟ هيچ قصد عوض کردن شيوه‌ي نگارش‌ام را ندارم.

از ديکتاتوري تا دموکراسي (چارچوبي نظري براي کسب آزادي)

از ديکتاتوري تا دموکراسي (چارچوبي نظري براي کسب آزادي)

از ديکتاتوري تا دموکراسي (چارچوبي نظري براي کسب آزادي)
نويسنده: جين شارپ
مترجم: جادي – از انجمن بدون مرز

فهرست:
1 – مواجهه واقع‌بينانه با ديکتاتوري‌ها
2 – خطرات مذاکره
3 – قدرت از کجا مي‌آيد؟
4 – ديکتاتوري‌ها ضعف‌هايي دارند
5 – به کارگيري قدرت
6 – ضرورت برنامه‌ريزي استراتژيک
7 – برنامه‌ريزي استراتژيک
8 – کاربرد مبارزه‌طلبي سياسي
9 – فروپاشاندن ديکتاتوري‌ها
10 – زيربناي دموکراسي پايدار
پيوست: روش‌هاي اقدام غيرخشونت‌آميز

ساليان سال، يکي از مهم‌ترين نگراني‌هاي من اين بوده است که مردم چگونه مي‌توانند جلوي به وجود آمدن ديکتاتوري‌ها را بگيرند يا ديکتاتوري‌هاي موجود را از بين ببرند. اين علاقه ناشي از اين عقيده است که هيچ انسان‌اي نبايد تحت تسلط انسان‌اي ديگر زندگي کند و يا توسط حکومت‌هاي ديکتاتور از ميان برداشته شود. (از پيش‌گفتار)

تاکنون در اين وبلاگ چندان کتاب معرفي نکرده‌ام يا اگر هم کرده باشم بيش‌تر نظرم را درباره‌ي کتاب‌اي نوشته‌ام تا معرفي‌ي صرف. اما اين پست جدا معرفي‌ي کتاب است و آن هم معرفي‌ي خالص! لازم است بگويم با اين‌که کتاب را نخوانده‌ام اما معرفي‌اش را در اين روزگار مناسب مي‌دانم. مي‌توانيد کتاب را از اين‌جا بگيريد.

کشور آخرین‌ها

کشور آخرین‌ها

1) اتاق‌ات تنها Ùˆ گرفته است. پنجره را باز مي‌کني Ùˆ هواي خاکستري‌ي شهري تيره Ùˆ تار با ابرهايي Ú©Ù‡ معلوم نيست از کجا شروع شده‌اند Ùˆ به کجا ختم شده‌اند –اما هميشه استوار Ùˆ قطور حضور دارند- به درون اتاق‌ات هجوم مي‌آورند. نه! هيچ چيزي تفاوت نمي‌کند: هواي اتاق‌ات مثل سابق، ساکن Ùˆ گرفته است. “انتظار ندارم اوضاع را درک کني. تو هيچ چيز نديده‌اي Ùˆ حتي اگر سعي کني نمي‌تواني اين وضع را تجسم کني”. اين‌جا همه چيز بي‌زمان Ùˆ بي‌مکان است Ùˆ در مه‌اي خسته فرو رفته است. زندگي، روزها نه آغاز مي‌شود Ùˆ نه شب‌ها مي‌ايستد. زندگي‌ در اين شهر، مرده است. اما نه مرده‌اي Ú©Ù‡ ساکن باشد، مرده‌اي Ú©Ù‡ با حرکت کرم‌هاي زير پوست‌اش، شب Ùˆ روز در تکاپوي تغيير است. بماند Ú©Ù‡ تغييرش سوي Ùˆ جهتي ندارد، اما هر Ú†Ù‡ باشد حرکت است. گاهي Ø´Ú© مي‌کنم نکند حرکت‌اش جهتي مخفي داشته باشد، جهتي Ú©Ù‡ “اميد” القاي‌اش کرده است. آن‌گاه از خودم مي‌پرسم: کدام اميد؟ “دير يا زود مي‌کوشم همه چيز را نقل کنم. اين‌که Ú†Ù‡ چيزي در کجا گفته شود تفاوتي ندارد، اين‌که آن‌چه اول گفته شود دومي باشد يا دومي آخرين. همه‌چيز هم‌زمان در ذهنم مي‌چرخد”.

Read More Read More