Browsed by
Category: جامعه و سیاست

انتخابات کانادا، رای‌دادن استراتژیک و سایت 1VoteMatters

انتخابات کانادا، رای‌دادن استراتژیک و سایت 1VoteMatters

یک گروه اکتیویست در کانادا به نام 1VoteMatters به صورت آن‌لاین آمار جمع کرده‌اند که کدام نامزد انتخابات مجلس کانادا در هر حوزه شانس بیش‌تری دارد. بر اساس این نظرسنجی هم پیش‌نهاد می‌دهند که به کدام نامزد رای بدهید تا شانس رای‌نیاوردن نامزد محافظه‌کار زیاد شود. اصطلاحا دارند به «رای‌دادن استراتژیک» کمک می‌کنند.

حدود ده هزار نفر در رای‌گیری‌شان شرکت کردند. کانادا هم ۳۳۸ حوزه انتخابیه دارد. در نتیجه به طور متوسط به هر حوزه حدود ۳۰ نفر می‌رسد. خوش‌بختانه این گروه تعداد رای‌های هر حوزه را منتشر کرده است. همان‌طور که می‌شود حدس زد، توزیع تعداد رای‌ها یک‌نواخت نیست. بعضی از حوزه‌ها چند صد رای دارند و خیلی‌ها هم فقط ده بیست رای.

پیش‌نهاددادن یک نامزد بر اساس فقط چند ده رای از لحاظ آماری بی‌معناست و این پیش‌نهادشان عملا باعث گم‌راهی افراد می‌شود. چند روز پیش در حین برگزاری نظرسنجی‌شان از یکی از مسوولان تیم‌شان پرسیدم که برای تحلیل آماری داده‌ها چه می‌کنند و چطور مطمئن می‌شوند که پیش‌نهادهای‌شان از لحاظ آماری معنادارست. جواب‌ای نداد. دی‌روز یا پریروز که نتایج منتشر شد، دیدم که بله، به دغدغه‌های‌ام توجه‌ای نکرده‌اند و حتی برای حوزه‌های با تعداد رای خیلی کم هم نامزدی را پیش‌نهاد داده‌اند.

دوباره سعی کردم برای‌شان توضیح بدهم که این کارشان ممکن است باعث شود نامزدی که واقعا طرف‌دار بیش‌تری دارد (نامزد الف) به غلط پیش‌نهاد نشود و نامزد دیگر (نامزد ب) پیش‌نهاد شود. این باعث می‌شود بعضی از مردم که به پیش‌نهاد این سایت نگاه می‌کنند به اشتباه تصور کنند که به‌ترست به نامزد ب به جای نامزد الف رای دهند. بیش‌تر مردم هم که نگاه نمی‌کنند ببینند چند نفر در نظرسنجی شرکت کرده‌اند یا حتی اگر بکنند، خیلی‌ها به اندازه کافی آمار و احتمال نمی‌دانند.

این باعث می‌شود کس‌ای که واقعا طرف‌دار بیش‌تری داشته کم‌تر از آن‌چه محق است رای بیاورد. این کار دقیقا برعکس قصد رای‌دادن استراتژیک است و عملا می‌تواند باعث گم‌راهی مردم شود و از نظرم نامسوولانه و غیراخلاقی است.

حالا چه می‌شود کرد؟

بعید می‌دانم که آن‌ها کار خاص‌ای بکنند. اما اگر بر حسب تصادف شهروند کانادا هستید و می‌خواهید در انتخابات کانادا رای بدهید و بین لیبرال‌ها و نو دموکرات‌ها شک دارید و فرق خاص‌ای هم بین‌شان قایل نیستید و دوست دارید به شخص‌ای رای بدهید که شانس بیش‌تری برای پیروزی در حوزه‌تان دارد، پیش‌نهاد می‌کنم به نظرسنجی‌های درست و حسابی در سطح حوزه انتخابات نگاه کنید. به‌ترین و معقول‌ترین گزینه تا جایی که می‌دانم سایت VoteTogether است که توسط گروه LeadNow هدایت می‌شود. این سایت برای بعضی از حوزه‌های انتخاباتی نظرسنجی جداگانه برگزار کرده (با حدود ۵۰۰۷۰۰ رای برای هر حوزه که طبیعتا خیلی بیش‌تر از نظرسنجی مورد ذکر است). برای بعضی‌ها هم با توجه به نتایج نظرسنجی پیش‌نهاد داده (تا این لحظه برای ۲۹ حوزه پیش‌نهاد دارد).

به شخصه خیلی گزینه 1VoteMatters را پیش‌نهاد نمی‌کنم چون نه تحلیل آماری انجام داده‌اند و نه به احتمال زیاد نمونه‌گیری‌شان قابل قبول بوده باشد (نمونه‌های‌شان را اینترنتی جمع کرده‌اند). اما اگر خواستید نگاه کنید، مثلا اگر VoteTogether نظرسنجی انجام نداده بوده باشد، پیش‌نهاد می‌کنم الگوریتم ساده زیر را انجام دهید تا ببینید آیا می‌توان پیش‌نهادشان را جدی گرفت یا نه.

۱) به داده‌های حوزه انتخابی خودتان نگاه کنید. ببینید چند نفر رای داده‌اند. ۵۰ نفر؟ ۱۰۰ نفر؟ ۵۰۰ نفر؟ پیش‌نهاد می‌کنم اگر تعداد رای‌ها کم‌تر از ۱۰۰ است کلا اعتنایی به این نظرسنجی نکنید. اگر نیست، بروید قدم بعدی.

۲) عدد دویست را بر جذر تعداد رای‌دهنده‌ها تقسیم کنید. تفسیر این عدد میزان خطای آماری بین دو نامزد به درصد است.

۳) به اختلاف دو نامزدی که بین‌شان شک دارید نگاه کنید. اگر اختلاف بیش‌تر از درصدی بود که در مرحله پیش به دست آوردید، با احتمال نسبتا خوبی (بیش‌تر از ۸۰ درصد) همین ترتیب این نظرسنجی هم در انتخابات رخ می‌دهد. هر چقدر اختلاف بیش‌تر باشد، شانس درستی هم بیش‌تر است. اگر نه، اطمینان چندان‌ای نسبت به این نظرسنجی نمی‌توانید بکنید.

مثلا در حوزه CalgaryShepard، تعداد رای‌ها ۱۱۷ است و رای نامزد نو دموکرات در این نظرسنجی ۳۸ درصد و نامزد لیبرال ۴۶ درصد است. عددی که در قدم ۲ به دست می‌آورید ۱۸ است. اختلاف این دو نامزد هم ۸ درصد است. پس واقعا نمی‌توان گفت کدام یک از این دو نامزد شانس بیش‌تری دارند. اگر می‌خواهید بخت‌آزمایی کنید، نامزد لیبرال را انتخاب کنید. اما واقعا نمی‌توانید مطمئن باشید که شانس نامزد لیبرال خیلی (یعنی ۸۰ درصد) بیش‌تر است. در این شرایط رای‌دهی استراتژیک بی‌معناست و به نظرم خیلی معقول‌ترست ببینیم کدام نامزد به عقایدمان نزدیک‌تر است. اگر پیش‌نهاد مرا می‌خواهید، به نامزد حزب نو دموکرات رای دهید.

فقط چند توضیح بدهم. یکی این‌که آن ۸۰ درصد درستی‌ای که در پاراگراف پیش ازش نوشتم تنها در حالتی صحت دارد که ۱) نظرسنجی نمونه خوبی از جامعه‌ی رای‌دهنده باشد (که نظرسنجی اینترنتی‌ای چون 1VoteMatters به تنهایی نمی‌تواند چنین باشد) و ۲)‌ وضعیت نظر مردم از زمان نظرسنجی تا انتخابات تغییر خاص‌ای نکند. در نتیجه اعلام این‌که احتمال درستی گزاره ۸۰ درصد یا بیش‌ترست به احتمال زیاد در واقعیت خیلی معتبر نیست و خطا بیش از این است.

نکته دوم این‌که فرمول ۲۰۰ تقسیم بر جذر تعداد رای‌دهنده‌ها تقریبی است. اساس این رابطه از ناتساوی Bennett به دست آمده با کمی ساده‌سازی. یک ساده‌سازی مهم این‌که از جمله‌های مرتبه بالا، یعنی (O(1/n) در مقابل جمله اصلی که ((O(1/sqrt(n) است، صرف‌نظر کرده‌ام. این صرف‌نظرکردن وقتی تعداد راه‌دهنده‌ها بیش‌تر از ۱۰۰ نفر است، باعث خطای حدود ۱.۵ درصد می‌شود (تاثیر جمله اصلی با ۱۰۰ نفر حدود ۱۹ درصد است؛ فرمول بالا آن را با ۲۰ درصد تخمین می‌زند). دیگر این‌که فرض کرده‌ام رای واقعی افراد حدود ۳۰ تا ۴۰ درصد است، که به نظرم فرض نسبتا خوبی است. دیگر این‌که احتمال خطای هر تخمین را یک دهم در نظر گرفته‌ام که معنای‌اش این است که احتمال این‌که ترتیب دو کاندیدا در رای‌گیری همان‌ای باشد که در واقع است بیش‌تر از ۸۱ درصد است.

خنده‌ات را از من بگیر، جان‌ام را نه

خنده‌ات را از من بگیر، جان‌ام را نه

اگر پلیس ایران، پلیس بود، به جای این‌که برود در اقدامی ضربتی در شش ساعت (و طبق روایت‌ای دیگر یک ماه و شش ساعت) رقص شادها را به غم تبدیل کند، می‌رفت و در اقدامی ضربتی این دو ابله خودخواه را شناسایی و دست‌گیر می‌کرد.
نمی‌دانم مجازات قانونی چنین کاری در ایران (یا هر جای دیگری) چیست، اما اگر از من بپرسند پیش‌نهاد می‌دهم حق رانندگی را به مدت قابل توجه‌ای از ایشان بگیرند.

دیگر این از اولین اصول لیبرالیسم است (Harm Principle) که آزادی‌های فردی شخص نباید باعث صدمه‌دیدن به دیگران شود. آدم‌ها هر چقدر دل‌شان می‌خواهد می‌توانند نارسیست باشند و سلفی بگیرند و هدف زندگی‌شان جلب توجه باشد، اما با رانندگی‌ای این چنین جان دیگر آدم‌ها را به خطر می‌اندازند.


جامعه‌شناسی مقاومت

جامعه‌شناسی مقاومت

بحث مهم‌ای در جامعه‌شناسی‌ی مقاومت این است که آیا پاسخ‌مان باید overshoot داشته باشد یا خیر. برای هر دو حالت هم می‌شود مزیت‌ها و معایب‌ای برشمرد. حالا بروید بحث کنید!

روحانی آمد!

روحانی آمد!

دی‌شب دیر خوابیدم. ظهر بیدار شدم. چشم که باز کردم اولین خبری که خواندم این بود: روحانی رییس جمهور منتخب شد. خوش‌حال‌ام!

روحانی را آن‌قدر خوب نمی‌شناسم که بخواهم درباره‌اش نظری قطعی بدهم، اما به نظر می‌آید باور عمومی این است که به هر حال روحانی یک اصطلاح‌طلب با عقاید لیبرالی نیست. روحانی به کمپ محافظه‌کاران نزدیک‌تر بود، اما با این حال بین همه‌ی نامزدهای موجود به عقاید خیلی از ما نزدیک‌تر است.‍ نکته‌ی مهم اما این‌که سیاست‌مدار خوب می‌تواند تغییر کند و به خواست گروه حمایت‌کننده‌اش (حالا چه از واسطه‌ی حزب باشد و چه مستقیم از مردم و یا فلان تشکیلات نهان) نزدیک شود و آن را پیش ببرد. همان‌طور که موسوی نیز چنین بود. عقاید میرحسین موسوی در ابتدای فرآیند انتخابات خیلی با عقاید نزدیک روز انتخابات یا پس از آن فرق داشت. گفتمان اولیه‌ی او، گفتمان دهه‌ی شصت‌ای بود. گفتمان نهایی، گفتمان اصطلاح‌طلبانه بود.

انتخابات تنها یکی از بازه‌های زمانی است که می‌توان بر سیاست کشور تاثیر گذاشت. اشتباه است اگر تنها از همین فرصت استفاده کنیم و تا چهار سال بعد خاموش باشیم. آن‌هایی که ایران را این‌گونه که هست نمی‌خواهند و ایرانی آزادتر، ثروت‌مندتر و دوست‌داشتنی‌تر می‌خواهند باید از هر لحظه‌ی ممکن استفاده کنند. شادی‌کردن‌های‌مان که تمام شد برویم فکر کنیم ببینیم در این چهار سال چه‌ها می‌توانیم بکنیم.

استفتا از پاپ سولوژنیوس اول من باب انتخابات

استفتا از پاپ سولوژنیوس اول من باب انتخابات

می‌دانم که سجل‌های‌تان در دست، شال و کلاه‌کرده، کفش‌ها به پا، مضطرب به ساعت‌های‌تان می‌نگرید و عرق از پیشانی پاک می‌کنید و تشنه‌اید بدانید نظر انتخاباتی‌ی حضرت پاپ سولوژنیوس اول چیست.

عزیزان!
بدانید که پاپ‌تان در بحر انتخابات اندر شد و به جست‌وجوی غار معرفت به اعماق زد. ولکن توفان سیاست و گردآب احساساتْ دریای اندیشه را سخت متلاطم کرده بود و آب‌اش را تیره و کدر. حاصل سفر این غواص اندیشه‌ها، جوینده‌ی نورها در همه‌ی طیف‌های مرئی و نامرئی، نماینده پروردگار بر زمین و خود پروردگار در آسمان نه گوهری است از غار معرفت و نه دُری است از راه مغفرت که سخن‌گفتن از معرفت در این آب کدر رسم صداقت نباشد و امید مغفرت‌دادن به بندگانْ رسم پیامبران قرن آگاهی.

آن‌چه پاپ‌تان گفت تا به شما بگویم این است: «از نظرم رای‌دادن به‌تر از رای‌ندادن است. من اگر می‌توانستم رای می‌دادم. خودتان عاقل‌اید و می‌فهمید چه می‌کنید. باریکلا!»

چه ساده! چه موجز! چه فروتنانه!
در ضمن آن بزرگ‌وار، پاپ سولوژنیوس اول فرمودند که آیه انتخابات را که هشت سال پیش نزول کرده بود دوباره برای‌تان بازگو کنم:

«مبادا آنان‌ای از شما که رای داده‌اند دیگران‌ای را که رای نداده‌اند شماتت کنند؛ و تحریمیان از مزدور و خیانت‌کار خواندن رای‌دهندگان برحذر باشند. بدانید در هر چیز حکمت‌ای است که شما از آن بی‌خبرید. به خداوند توکل کنید که او داناتر است.»

دوست داری به جای من که دوست دارم رای بدم رای بدی؟

دوست داری به جای من که دوست دارم رای بدم رای بدی؟

سنت تازه: آقا جان، خانم جان! من خارج‌نشین‌ام. دل‌ام می‌خواهد رای بدهم، اما در کشورمان یا در شهرمان صندوق رای نیست. گشادی‌ام می‌آید یا شاید هم نمی‌توانم خودم رای بدهم. به هر حال مشکل دارم، می‌فهمی؟!
تو اما داخل‌نشین‌ای! یا شاید هم خارج‌نشین نزدیک صندوق. ولی تحریمی هستی. یا شاید تحریمی نیستی، اما رای هم نمی‌خواهی بدهی. مثلا بعضی‌ها ضد پفک نیستند، اما پفک هم دوست ندارند بخورند. تو از همان‌هایی. استفراغ نمی‌کنی اما، می‌کنی؟ حالا من می‌گویم تو بیا برو به جای من رای بده. چرا که نه؟(*) تازه صفحه‌ی فیس‌بوک هم برای چنین کاری می‌سازم. خیلی هم احساس هوش‌مندی و نبوغ شهروندی می‌کنم از این ایده.

سنت قدیم: آقا جان، خانم جان! من ساندیس دارم، تو نداری! من دل‌ام می‌خواهد خیلی رای بدهم، اما فقط یک شناسنامه دارم. من سیرم، تو گشنه‌ی در و دهات هستی. سوار اتوبوس‌ات می‌کنم، چلوکباب به‌ات می‌دهم، ساندیس هم می‌دهم بخوری، تو برو به نامزد من رای بده.

سنت قدیم‌تر: آقا جان، خانم جان! من زنده‌ام، تو مرده! من دل‌ام می‌خواهد خیلی رای بدهم، اما فقط یک شناسنامه دارم. مرجع تقلید من گفته فلان نامزد اصلح است. رای‌دادن به او مستحب، نه اصلا واجب، است.‌ همان‌طور Ú©Ù‡ نمازخواندن پشت مرده در روز قیامت برای شخص مرده حساب می‌شود، رای به فلانی هم درهای بهشت را بر او باز می‌کند – حتی اگر ماه‌ها یا سال‌ها از مرگ‌ات گذشته باشد. سجل‌ات را برمی‌دارم Ùˆ کرور کرور رای می‌دهم. هم برای من خوب است، هم برای تو انشالله!

(*): این سنت تازه(!) هنوز مشخص نکرده که طرف مقابل چه چیزی در این داد و ستد گیرش می‌آید. به‌ترین چیزی که تا به حال دیده‌ام این است که طرف «لباس سبز» می‌پوشد. سبز البته رنگ قشنگی است (و سمبل مقاومت است برای خیلی‌ها) ولی چرا بقیه باید از سبزپوشیدن طرف آن‌قدر حال کنند که حاضر باشند از مخالفت‌شان با نفس رای‌دادن کوتاه بیایند، شال و کلاه کنند و تو بگو تا دم کوچه بروند. اول می‌خواستم بگویم اگر طرف بیکینی سبز بپوشد و عکس‌اش را بفرستد یک چیزی. بعد دیدم این هم ارزش‌اش را ندارد. هر کس‌ای که به اینترنت دست‌رسی دارد و اینترنت‌اش فیلتر نیست در فاصله‌ی زمانی کم‌تر از یک دقیقه می‌تواند عکس یک سوپرمدل با بیکینی سبزرنگ پیدا کند. (جدا از این‌که چنین کاری استفاده ابزاری از زن است؛ ولی آن مساله‌ی دیگری‌ست.)یک فرد مخالف رای‌دادن آدم بی‌شعوری نیست. خودش فکر کرده و به این نتیجه رسیده که نمی‌خواهد رای بدهد. حالا بیاید به جای ما رای بدهد؟ به قول خارجی‌ها کمی dignity طرف مقابل را در نظر بگیرید جان عمه‌تان!

توضیح اضافی: این نوشته را ابتدا در فیس‌بوک گذاشتم. بعضی‌ها خوش‌شان آمد، ولی چند نفری از دوستان‌ام هم به‌شان برخورد انگار. در ضمن بعضی‌ها گویا برداشت کردند که موضع من در یک سوی دوقطبی رای‌دادن/ندادن قرار دارد و رای‌ندادن را توصیه می‌کنم. خیر! شاید به زودی پیش از انتخابات درباره‌اش بنویسم (اگر وقت شود!)، اما خلاصه این‌که تصمیم هر دوی رای‌دهندگان/رای‌ندهندگان برای‌ام کم و بیش قابل درک است. و اگر می‌توانستم خودم رای بدهم، رای می‌دادم.

نوشته‌ای سیاسی-تخیلی: ریش سفیدی و ضرورت وجود احزاب سیاسی

نوشته‌ای سیاسی-تخیلی: ریش سفیدی و ضرورت وجود احزاب سیاسی

 دکتر عارف از نامزدی‌ی ریاست جمهوری انصراف می‌دهد. در نامه‌ی انصراف‌اش از کلمات‌ای چون «در مقام رهبری اصلاحات»، «مصلحت»، «تمکین»، «حق و تکلیف» و «خلق حماسه سیاسی» استفاده می‌کند. با عرض احترام به دکتر عارف و آقای خاتمی، نمی‌توانم یاد سلسله‌مراتب قبیله‌ای و سیاست‌های ریش سفیدی نیافتم. این بخش سیاسی‌ی نوشته‌ام!

بخش تخیلی‌اش این‌که آرزو می‌کنم روزگاری ایران دارای احزاب سیاسی واقعی شود. در حال حاضر دست‌کم دو مشکل وجود دارد. مشکل اول که تا به حال چند بار به‌مان ضربه زده است این است که افرادی با برنامه‌های کم و بیش مشابه (و دارای طیف طرف‌داران کم و بیش یک‌سان) هم‌زمان نامزد شده‌اند و رای‌هایی را که می‌توانست به یک تفکر واریز شود بین هم تقسیم کرده‌اند.

مشکل دوم -که تا جایی که دیده‌ام کم‌تر درباره‌اش بحث می‌شود- این است که نامزدها حرف‌های قشنگ زیاد می‌زنند (البته نه همه‌شان!) اما هیچ ضمانت‌ای وجود ندارد که پس از انتخاب‌شدن همان حرف‌ها را پیاده کنند. به عنوان مثال الان کاملا متصور است که همه‌ی نامزدها، گفتمان اصطلاح‌طلبی/لیبرالی داشته باشند ولی بعدتر رفتاری محافظه‌کاران نشان دهند (یا برعکس). ممکن است بعدترها خیلی‌ها به‌شان انتقاد کنند که آن همه حرف‌های قشنگ چه شد، اما آن افراد قدرت قانونی‌ی مستقیم‌ای بر رییس جمهور ندارند (مگر از طریق همان سیاست‌های قبیله‌ای). از طرف دیگر اگر شرایطی باشد که من به حزب و نامزدش رای بدهم آن وقت می‌توانم کم و بیش مطمئن باشم که رفتار رییس جمهور تا حد خوبی پایدار خواهد بود.

البته همان‌طور که گفتم این دو پاراگراف آخر بخش تخیلی‌ی این نوشته بود ازیرا فعلا مشکلات پایه‌ای‌تری بر مملکت چنگ انداخته است.

متخصصان سیاسی و بازارهای پیش‌بینی

متخصصان سیاسی و بازارهای پیش‌بینی

یکی از ویژگی‌های ایام انتخابات کثرت پیش‌بینی‌ها و تحلیل‌های سیاسی ناهم‌سو است: فلانی نامزد می‌شود/نمی‌شود، بهمانی تایید می‌شود/نمی‌شود، فلان شخص از بهمانی حمایت می‌کند/نمی‌کند، تبلیغات داغ است/نیست، حضور مردم چشم‌گیر خواهد بود/نخواهد بود و در نهایت آیا این بابا رییس جمهور می‌شود یا نه. این پیش‌بینی‌ها هم از جانب مردم عادی (یعنی من و شما) انجام می‌شود و هم از جانب کسان‌ای که یا فعال-نیم‌چه‌فعال سیاسی‌اند و به کلی منبع آگاه و موثق دست‌رسی دارند. این پیش‌بینی‌ها خیلی وقت‌ها آن‌قدر با قطعیت و یقین انجام می‌شود که آدم تصور می‌کند که اگر به حرف‌شان گوش ندهد خطای بزرگ‌ای کرده است.

[توضیح: این متن پیش از اعلام نامزدی‌ها نوشته شده بود. دنبال زمان‌ای بودم Ú©Ù‡ کامل‌ترش بکنم – مخصوصا قسمت انتهایی‌اش را – اما وقت‌ای پیش نیامد. حرف اصلی‌ام البته ربطی به این ندارد Ú©Ù‡ مثلا خاتمی نیامد یا هاشمی خواست بیاید Ùˆ نشد Ú©Ù‡ بیاید یا چیزهایی از این دست.]

واقعیت این است که این حجم عظیم پیش‌بینی‌ها در اکثر مواقع غلطند و همین موضوع است که مشکل‌ساز می‌شود: کس‌ای نمی‌آید یقه‌ی متخصصان امور سیاسی -چه خرد و چه درشت- را بگیرد و بگوید «آقا جان، خانم جان بدجوری چرت گفتی!» و آن شخص را مسوول بداند و ادعای غرامت کند. فوق‌اش کمی آدم‌ها کل‌کل می‌کنند و چند روز یا چند ماه بعد همه همه چیز را فراموش می‌کنند. و سر موضوع داغ بعدی (انتخابات باشد یا چیزی دیگر) دوباره همان افراد دهان باز می‌کنند و نظر می‌دهند.

اگر طرف خود را متخصص امری می‌داند آن‌گاه انتظار می‌رود ۱) پیش‌بینی‌اش دقت‌ای بالاتر از متوسط آدم‌ها داشته باشد و ۲) مسوولیت پیش‌بینی‌های‌اش را بپذیرد.

در مورد ایران نمی‌دانم،‌ اما پدیده‌ی شناخته‌شده‌ایست Ú©Ù‡ خیلی وقت‌ها پیش‌بینی‌ی به ظاهر متخصصان (pundits) دقت‌ای کم‌تر از نتیجه‌ی نظرسنجی از آدم‌های معمول داشته است (مثلا به [Û±] Ùˆ [Û²] مراجعه کنید). با این‌که درباره‌ی ایران داده جمع نکرده‌ام اما حس کلی‌ام این است Ú©Ù‡ چنین چیزی درست است: متخصصان سیاسی‌مان خطای پیش‌بینی‌شان بسیار زیاد است. اهمیت مسوولیت‌پذیری هم Ú©Ù‡ روشن است: تخصص در هر موضوع‌ای اعتباری به شخص می‌دهد Ú©Ù‡ به خاطرش دیگران به او رجوع می‌کنند Ùˆ از خردش بهره‌مند شوند. خیلی وقت‌ها آن اعتبار می‌تواند منبع درآمد آن شخص باشد – Ú†Ù‡ به طور مستقیم Ùˆ Ú†Ù‡ غیرمستقیم. مثلا وقتی من پول‌ام را در حساب سرمایه‌گذاری‌ی بانک‌ای می‌گذارم انتظارم این است Ú©Ù‡ متخصصان آن‌جا بدانند Ú©Ù‡ در Ú†Ù‡ جاهایی سرمایه‌گذاری بکنند Ú©Ù‡ هم سودْ تا حد قابل توجه‌ای زیاد باشد Ùˆ هم ریسکْ پایین باشند. در قبال این تخصص‌شان، من درصدی از سود پول‌ام را به بانک Ùˆ متخصصان‌اش می‌دهم.

وضع درباره‌ی امور سیاسی هم خیلی متفاوت نیست. می‌دانیم که وضعیت سیاسی کشور از راه‌های مختلف بر زندگی افراد تاثیر می‌گذارد. اگر فرض کنیم که من نوعی به عنوان یک شهروند عادی بتوانم تاثیری بر سیاست کشورم بگذارم (که بنا به تعریف شهروندی می‌توانم، گرچه میزان تاثیرم در یک سیستم دیکتاتوری بسیار کم‌تر از مثلا یک سیستم دموکراتیک است) و باز اگر فرض کنیم که من به عنوان شهروند عادی می‌خواهم تاثیری بر سیاست کشورم بگذارم (چون با تاثیر مناسب کیفیت زندگی من به‌تر می‌شود؛ و اگر عاقل باشم باید چنین کنم)، آن وقت عقلانی است که بخواهم با کم‌ترین هزینه ممکن به‌ترین تصمیم ممکن را بگیرم.

منظورم از «کم‌ترین هزینه ممکن» این است که لازم نباشد من به شخصه همه‌ی داده‌ها را تحلیل کنم، در همه‌ی جلسات عمومی و خصوصی شرکت کنم (که بنا به تعریف «خصوصی» نمی‌توانم) و همه روابط آشکار و پشت‌پرده را بررسی کنم. عوض‌اش کاری که می‌کنم این است که فردی را می‌یابم که متخصص امور سیاسی است و از او انتظار دارم که همه‌ی این‌کارها را بکند و نتیجه‌ی تحلیل‌های‌اش را به من بدهد. آن وقت من می‌توانم با توجه به سیستم ارزش‌گذاری‌ام بر امور مختلف (نوع اقتصادی که می‌پسندم، میزان آزادی‌های اجتماعی که دوست دارم، سیالیت اجتماع و غیره) تصمیم مناسب بگیرم.

این بسیار مشابه با همان نوع ارتباطی است که من با متخصصان امور دیگر دارم: وقتی می‌خواهم اتوموبیل‌ای داشته باشم، خودم ماشین را طراحی نمی‌کنم بلکه به کمپانی‌ای رجوع می‌کنم که تخصص‌اش این است و سواد مهندسی مکانیک، طراحی و غیره‌اش بیش از من است. وقتی می‌خواهم سرمایه‌گذاری کنم، به بانک یا فردی مشابه رجوع می‌کنم. هرگاه بخواهم خانه بسازم، خودم دست به کار نمی‌شود، بلکه از معمار و مهندس ساختمان و کارگر حرفه‌ای بهره می‌جویم. همان‌طور که انتظار می‌رود این متخصصان کارشان را به‌تر از یک فرد عادی انجام دهند، چرا نباید انتظار داشت که متخصصان امور سیاسی هم چنان دقت‌ای به خرج دهند؟ و اگر نمی‌توانند چنان دقت‌ای به خرج دهند،‌ چرا باید به حرف‌شان گوش کرد و اعتباری بیش از فردی عادی به ایشان داد؟

واقف‌ام که پیش‌بینی‌ی پدیده‌های اجتماعی در بعضی مواقع ممکن است دشوار باشد. اما نه چنین دشواری‌ای بار مسوولیت را از متخصصان امور بر می‌دارد و نه انتظار دقت صد-در-صد در پیش‌بینی‌هاست. انتظار این است که متخصص امور با دقت‌ای قابل توجه بیش از مردم عادی پیش‌بینی کند. چنین چیزی رخ می‌دهد؟

چه راه حل‌ای پیش‌نهاد می‌کنم؟
اگر در جامعه‌ای زندگی می‌کردیم که اعتبار افراد برای‌شان مهم بود و هم‌چنین بازده پایین و خطای بیش از حد باعث از بین رفتن اعتماد عمومی می‌شد، آن‌گاه می‌توانستیم امید داشته باشیم که متخصصان غیرمتخصص به تدریج الک شوند. در عرصه‌ی امور سیاسی در ایران وضع به گونه‌ای دیگر است و متخصصان سیاسی‌مان هر وقت می‌میرند دوباره ققنوس‌وار از خاکستر برمی‌خیزند. در نتیجه این راه حل دست‌کم اکنون جواب نمی‌دهد. اما راه حل دیگری نیز هست: از پیش‌بین‌ها بخواهیم شرط‌بندی کنند. مثلا اگر کس‌ای می‌گوید «حتما رهبری هاشمی را تایید صلاحیت می‌کند» [خواندن نوشته‌های قدیمی بامزه است،‌ نه؟!] از او بخواهیم که حاضر باشد در صورت نادرست‌بودن پیش‌بینی‌اش هزینه‌ای پرداخت کند.

این‌که دقیقا به چه روش‌هایی می‌توان چنین کاری کرد مساله‌ی جالبی است. یک راه حل این است که «بازارهای پیش‌بینی» (prediction market) به راه بیاندازیم که به پیش‌بینی‌ها (فلانی رای می‌آورد، فلانی رای نمی‌آورد) چون سهام نگاه کنم و از متخصصان بخواهیم که پیش‌بینی‌ها را خرید و فروش کنند. مثلا اگر کس‌ای می‌گوید جلیلی نود درصد رییس جمهور می‌شود باید حاضر باشد متناسب با این باورش هزینه بپردازد. و ایده‌ی این بازارهای پیش‌بینی این است که در نهایت هزینه هر پیش‌بینی (سهم) در بازار تخمین خوب‌ای از نظر واقعی (و نه غلوشده‌ی) متخصصان امور از احتمال رخ‌داد آن پیش‌بینی خواهد بود.

مساله‌ی بازارهای پیش‌بینی تا جایی که خبر دارم مساله‌ی تازه‌ای‌ست در علوم کامپیوتر (وضعیت‌اش را در اقتصاد نمی‌دانم). اگر کنج‌کاوید تا بیش‌تر بدانید به این کارگاه آموزشی نگاه کنید که همین سال پیش برگزار شد. اسلایدهای‌اش هم این‌جاست. در ضمن حدس می‌زنم بعضی از خوانندگان این‌جا در این زمینه متخصص باشند (من نیستم!). کامنت‌دانی منتظر ره‌نمودهای‌تان است.

فن مناظره از نگاه پاپ سولوژنیوس اول

فن مناظره از نگاه پاپ سولوژنیوس اول

سه‌شنبه شب دور دوم مناظره‌ی اوباما و رامنی برگزار شد. این دور بدین‌گونه بود که حضاری از میان مردم عادی سوال‌هایی از کاندیداها می‌پرسیدند و آن‌ها هم پاسخ می‌دادند. عمل‌کرد اوباما به مراتب به‌تر از مناظره‌ی پیش بود. در مناظره‌ی نخست اوباما گوشه‌ی میدان کز کرده بود و سر افسوس تکان می‌داد و کتک می‌خورد. این بار اما هر دو طرف خوب و قوی بودند و حتی شاید اوباما کمی به‌تر بود، اما از نظرم تفاوت خیلی چشم‌گیر نبود. هر دوی‌شان حمله‌های خوبی کردند و دفاع‌شان کم مشکل بود (فیلم مناظره‌ی به هم‌راه متن سخنرانی و هم‌چنین اطلاعات جانبی درباره‌ی صحت گفته‌ها را از این آدرس نیویورک‌تایمز ببینید/بخوانید).

برای خودم هم که شده خوب است یک سری نکات‌ای را که در این مناظره به چشم‌ام آمد بنویسم. نکات درباره‌ی محتوای حرف‌های‌شان نیست، بلکه بیش‌تر درباره‌ی فرم آن است (و گاهی متا-محتوا). پیش از شروع لازم است بگویم که من تخصص‌ای درباره‌ی فرم مناظره ندارم: یعنی نه درباره‌اش خوانده‌ام و نه در مناظره‌های چندانی شرکت کرده‌ام که تجربه‌ی شخصی داشته باشم (مثلا برخلاف سخنرانی که تجربه‌اش را دارم و درباره‌اش هم می‌خوانم). اما به هر حال وبلاگ خواننده دارد و خواننده هم مطلب می‌خواهد. (;
در نهایت توجه کنید که همه‌ی نکات خیلی جدی نیستند و این‌که من مناظره را از حدود دقیقه‌ی ۱۶ به بعد دیدم و احتمالا نکاتی را ندیده‌ام.

و حالا این شما و این هم فن مناظره از نگاه پاپ سولوژنیوس اول:

 ۱) مناظره بیش و پیش از هر چیزی راجع به bullshitting است! هدف اصلی‌ مناظره رسیدن از یک سری داده و دانسته به معقول‌ترین نتایج ممکن نیست، بلکه هدف نشان‌دادن درستی‌ی موضع شما و غلط‌بودن موضع طرف مقابل است. حقیقت درستی یا نادرستی‌ی موضع شما اهمیتی ثانویه دارد.

 ۲) پرسش‌هایی که از شما می‌شود تنها کلمات کلیدی‌ای هستند که می‌توانید اطراف‌شان مانور بدهید. هم اوباما و هم رامنی از آن کلمات استفاده می‌کردند تا راجع به سیاست‌های خودشان صحبت کنند و سیاست‌های طرف مقابل را بکوبند. پاسخ دقیق و صریح به سوال‌ها لزومی ندارد. فردای مناظره هم مردم یادشان نمی‌آید که چه پرسیده شد، بلکه یادشان می‌آید که چه گفته شد.

 ۳) منطق استفاده‌شده در مناظره باید ساده باشد. زنجیر بلندی از «الف نتیجه می‌دهد ب»، «ب نتیجه می‌دهد ع»، Ùˆ «درست نبودن غ نتیجه می‌دهد Ú©Ù‡ ع نیز درست نیست» از لحاظ منطقی معادل این است Ú©Ù‡ «الف نتیجه می‌دهد غ». چنین استدلال‌ای سخت‌فهم است Ùˆ با مخاطب مناظره ارتباط برقرار نمی‌کند. استدلال مناسب در حد «الف نتیجه می‌دهد ب» است. آن‌چه باید روی آن مانور داد،‌ شواهد است: بازتفسیری از بعضی از شواهد را باید بیان کرد، بعضی‌ها را هم اصلا نه. بخش زیادی از مناظره بر این اساس است Ú©Ù‡ اولا شواهد مناسب در تایید حرف‌مان بیاوریم (اوباما برای این‌که نشان دهد درباره‌ی مساله امنیت ملی شوخی ندارد مثال زد Ú©Ù‡ گفته بودم از عراق خارج می‌شویم Ú©Ù‡ شدیم، مسببین یازده سپتامبر را هم مجازات می‌کنیم Ú©Ù‡ بن لادن الان کشته شده است Ùˆ بعد به Ú©Ù…Ú© استقرای تجربی این‌طور القا کرد Ú©Ù‡ درباره‌ی مساله‌ی سفارت امریکا در لیبی هم بر سر حرف‌اش باقی خواهد بود) Ùˆ نشان دهیم Ú©Ù‡ شواهدی وجود دارد Ú©Ù‡ با استدلال طرف مقابل نمی‌خواند (رامنی ادعا کرده بود Ú©Ù‡ هدف‌اش پیش‌رفت همه‌ی امریکایی‌هاست – یا چیزی شبیه به این – Ùˆ اوباما در حرکتی ماهرانه ماجرای فیلم خصوصی Ùˆ گفته‌ی رامنی درباره‌ی Û´Û· درصد را به روی‌اش آورد).

 ۴) اسم پرسش‌گر را در پاسخ‌تان بیاورید و مستقیم خطاب‌اش کنید. بخش قابل توجه‌ای از صحبت‌تان نیز به روی او باشد، اما به دیگران هم بنگرید و در اطراف صحنه هم راه بروید. هر دوی اینان چنین کردند.

۵) بگویید که اگر حرف طرف مقابل را بپذیرند چه خواهد شد و موضع شما مخاطب را به کجا خواهد برد. مثلا رامنی اشاره کرد که اگر مردم اوباما را انتخاب کنند، همان چهار سال پیش تکرار می‌شود. در دور پیش هم اصولا شعار اوباما مبتنی بر تغییر بود: جدایی از وضع حاضر.

۶) عذرخواهی نکنید و خود را ضعیف جلوه ندهید. اوباما هیچ‌وقت عذرخواهی نکرد و نگفت کوتاهی شده است یا چیزی از این دست. در ضمن ننه من غریب‌ام بازی هم در نیاورید. با وجود این‌که جمهوری‌خواهان کلی مانع برای‌اش در این مدت درست کردند، اما نگفت «اگر می‌گذاشتند، فلان کار را می‌کردم اما نگذاشتند». در واقع شاید بتوان گفت که اوباما خود را در قالب کهن‌الگوی قهرمان مردمی جا می‌زد. رامنی چطور؟ (*)

۷) مناظره‌ی سیاسی جای فروتنی و تواضع نیست. یا دست‌کم گویا امریکایی‌ها با تواضع خر نمی‌شوند. ایرانی‌های شاید کمی فرق داشته باشند. هنوز اهمیت معنویات برای ما آن قدر است که اگر احساس کنیم که طرف مرتبط به عالم معناست و نور الهی چهره‌اش را روشن کرده است، کاری نداریم که طرف اصلا بلد است کاری بکند یا نه و یا حتی اصلا می‌تواند حرف بزند یا خیر.

۸) اتهام‌های طرف مقابل را بی‌پاسخ نگذارید. اوباما سعی کرد هر ادعای نادرست رامنی را پاسخ دهد، حتی شده با پریدن وسط حرف‌اش.

 ۹) گه‌گاه پریدن در وسط حرف طرف دیگر بد نیست. اگر لازم شد مچ‌اش را بگیرید، همان موقع بگیرید.

۱۰) یک راه پا پرهنه وسط حرف دیگری پریدن این است که واقعا از صندلی‌تان بلند شوید و بیایید جلوی صحنه و حرف بزنید. از فیزیک خود بهره ببرید.

۱۱) راه‌رفتن و حرکت دست‌ها. چون چوب نیاستید،‌ دست‌های‌تان را هم تکان دهید اما نه خیلی زیاد. حرکت دستان‌تان در ببیننده تصور وجود هاله‌ای از انرژی می‌دهد.

۱۲) وقتی طرف دیگر حرف می‌زند و شما منتظرید، سرتان را پایین نیاندازید. دفعه‌ی پیش اوباما چنین کرد و گند زد. این دفعه همه‌اش سر بالا بود. در ضمن چند خنده‌ی بایدن اندر سفیه‌ای هم کرد که به نظر می‌آید موفق بود.

۱۳) مجری ممکن است شما را تایید کند؛ بخواهید که تاییدش را دوباره بلند بگوید. (وقتی رامنی گفت که اوباما فردای حمله به سفارت امریکا در لیبی آن را تنها ناشی از اغتشاش یا چیزی مثل آن دانست و نه حرکت تروریستی و اوباما مخالفت کرد، مجری حرف اوباما را تایید کرد. رامنی وسط حرف‌اش پرید ولی اوباما از مجری خواست تا حرف‌اش را دوباره بگوید.)

۱۴) از عصبانیت کنترل‌شده استفاده کنید، همان‌طور که اوباما عصبانی شد و اشاره کرد که فرمانده کل قوا اوست و اگر لازم باشد پدر همه را در می‌آورد! عصبانیت طرف مقابل را می‌ترساند و حدس می‌زنم ترس باعث تضعیف قدرت استدلال منطقی‌ی طرف مقابل می‌شود. اما مواظب باشید تا خودتان زیاد عصبانی نشوید که اختیارتان از دست برود. شاید به‌ترین کار این است که اگر شرایط ایجاب کرد اندکی عصبانی بشوید و با غلو برافروختگی‌ی پدرانه‌ی خود را بیش از عصبانیت درونی‌تان نشان دهید.

۱۵) به نظر حمله به شخصیت طرف مقابل بی‌فایده و یا حتی مضر است. سیاست‌مداری که بحث را از عرصه‌ی عمومی به نقایص فردی طرف مقابل می‌کشاند قلب مردم لیبرال فردیت‌محور امریکا را جلب نمی‌کند. این ماجرا شاید کمی در ایران فرق کند چون به هر حال معنویات مهم است. اما بیش از حد هم نمی‌توان به شخصیت طرف حمله کرد: ماجرای موسوی و احمدی‌نژاد و «بگم بگم؟» را که به خاطر داریم.

۱۶) به خاطر داشته باشید که فن مناظره به کل با آداب گفتار فرق دارد. یکی درباره‌ی سیاست است و بازی‌ی قدرت، دیگری درباره‌ی اخلاق است و تلاش برای درک متقابل. توصیه‌ی من این است که مناظره نکنید، اما اگر مناظره کردید آن را درست انجام دهید.

۱۷) مناظره تمرین می‌خواهد؛ همان‌طور که سخنرانی تمرین می‌خواهد. اوباما به طور خاص برای این دور تمرین کرد. رامنی هم که مدت‌هاست در اردوی سخنرانی و مناظره به سر می‌برد.

۱۸) در نهایت به خاطر داشته باشید که فن مناظره قدمت‌ای طولانی دارد و آدم‌ها خیلی به آن اندیشیده‌اند و تجربیات‌شان را هم ثبت کرده‌اند. اگر واقعا به یادگیری مناظره علاقه دارید بروید و منابع واقعی و اصولی را بخوانید. این نوشته‌ی من، همان‌طور که پیش‌تر هم گفتم، صرفا یک مشاهده است.

(*):‌ این یکی دو جمله را حتی کم‌تر از جمله‌های دیگر جدی بگیرید. من در حال حاضر سواد چندانی درباره‌ی کهن‌الگوهای یونگی ندارم، اما حرف‌زدن درباره‌شان نویسنده را در هاله‌ی گرم و نرمی از عرفان اسطوره‌ای فرو می‌برد که مطلوب است.

چند خبر خیلی خوب در این یکی دو روزه

چند خبر خیلی خوب در این یکی دو روزه

پرستو دوکوهکی و [گویا] مرضیه رسولی و سهام‌الدین بورقانی آزاد شدند. خوش‌حال‌شدن از آزادی‌ی کس‌ای که کمینه حق‌اش آزادی است کمی مضحک می‌نماید (که حق، حق است، لطف نیست)، اما در سرزمین ظلم همین نیز گویا غنیمت است. صمیمانه از آزادی‌تان خوش‌حال‌ام. امیدوارم دادگاه‌هایی که در پیش خواهند آمد نیز به خیر بگذرند.

خبر خوب دیگر، اسکار فیلم جدایی نادر از سیمین و تیم اصغر فرهادی بود. من هنوز نتوانسته‌ام فیلم را ببینم، در نتیجه واقعا نمی‌دانم آیا فیلم را دوست بدارم یا نه؛ اما همین‌که فیلم‌ای از ایران آن بالا رفت خوش‌حال‌کننده است. اما دوچندان‌کننده‌ی خوش‌حالیْ پیام هوش‌مندانه، انسان‌دوستانه، صلح‌جویانه و فرهنگ‌مدارِ اصغر فرهادی بود که در این چند ماه از این مراسم جایزه به آن مراسم جایزه می‌رود و رستم‌وار یک‌تنه جور ذهن عیب‌اندیش سیاست‌مداران‌مان را می‌کشد. دست شما و تیم‌ات درد نکند آقای فرهادی!

متن سخنرانی‌ی او را و هم‌چنین فیلم سخنرانی‌ی پذیرش اسکارش را در زیر می‌آورم:

At this time, many Iranians all over the world are watching us and I imagine them to be very happy. They are happy not just because of an important award or a film or filmmaker, but because at the time when talk of war, intimidation, and aggression is exchanged between politicians, the name of their country Iran is spoken here through her glorious culture, a rich and ancient culture that has been hidden under the heavy dust of politics. I proudly offer this award to the people of my country, a people who respect all cultures and civilizations and despise hostility and resentment.


شعار هفته: فرهادی رستم است، فالش‌نیوز … … است!

سعید ملکپور در دایره اجرای احکام

سعید ملکپور در دایره اجرای احکام

آیا می‌دانید حکم اجرای سعید ملک‌پور به دایره اجرای احکام رفته است؟ به قول دوست‌ای، از این کافکایی‌تر نمی‌شود. پیش‌تر نظرم را مفصل نوشته بودم. اگر دل‌تان خواست بروید و بخوانید. و باز اگر دل‌تان خواست کاری بکنید. مثلا نامه‌ای بفرستید. والسلام!

قضیه‌ی سعید ملکپور

قضیه‌ی سعید ملکپور

خطاب این نوشته تویی! احتمالا تاکنون از وضع سعید ملکپور و حکم اعدام‌اش باخبر شده‌ای. حتی شاید در این‌جا یا آن‌جا این یا آن تومار اعتراض را هم امضا کرده باشی. می‌خواهم دعوت‌ات کنم تا دوباره به قضیه‌ی ملکپور و دو جنبه‌اش بیاندیشی: جنبه انسانی و جنبه‌ی اجتماعی.

درباره‌ی جنبه‌ی انسانی‌اش چیز خاص‌ای ندارم بگویم جز این‌که تو هم شاید چون خیلی از ما مخالف اعدام باشی و از آن مهم‌تر چون هر انسان آزاده‌ای مخالف بی‌عدالتی. شواهدی وجود دارد که در قضیه‌ی ملکپور، شکنجه‌ها رخ داده و قضاوت ناعادلانه بوده. این قضیه مهم است، باید به آن اندیشید و از ظلم‌ای که به انسان‌ای می‌شود هراسید. اما فعلا نمی‌خواهم بیش‌تر درباره‌اش چیزی بگویم. تو خودت این‌ها را خوب می‌دانی.

آن‌چه برای‌ام مهم است و می‌خواهم توجه‌ات را به طور خاص به آن جلب کنم، جنبه‌ی اجتماعی‌ی قضیه‌ی ملکپور است. به طور خاص به رده‌ی اجتماعی‌ی او می‌اندیشم. او فعال سیاسی نبوده است، روزنامه‌نگار نبوده و حتی تا جایی که می‌دانم فعال اجتماعی هم نبوده است. بلکه او دانش‌جوی فلان دانش‌گاه خوب ایران بوده، به کشوری خارجی مهاجرت کرده، در آن کشور شروع به فعالیت کاری کرده است و گویا مقیم دایم آن‌جا هم شده. این توصیف کیست؟ سعید ملکپور؟ بله،‌ ولی نه فقط او. این توصیف بسیاری از ماست. این توصیف خیل عظیم ما ایرانی‌هایی‌ست که در ایران به دنیا آمده‌ایم، در زمان جنگ بزرگ شده‌ایم، سال‌های سال درس خوانده‌ایم، شرایط اقتصادی/اجتماعی/علمی را مناسب ندیده‌ایم و به کشوری دیگر مهاجرت -چه موقت و چه دایم- کرده‌ایم. ایرانی‌هایی که تصور کرده‌ایم با خارج‌شدن از ایران و زندگی در کشوری دیگر، سایبان آرامش میزبان تازه‌مان بر سرمان خواهد بود.

قضیه‌ی سعید ملکپور و اتهام و حکم‌اش پیام مشخص‌ای است از سوی حکومت‌مان به ایرانیان خارج از کشور که تصور می‌کنند که اینک مطابق معیارهای شهروند جهان اولی می‌زیند و از آزادی‌ی بیان و عقیده و پای‌داری‌ی نسبی‌ی زندگی‌ی اروپایی و امریکایی و کانادایی برخوردارند: زهی خیال باطل!
این پیام می‌گوید که اگر ما خود را ایرانی می‌دانیم و سرزدن به سرزمین‌مان را حق خویش، حکومت جمهوری اسلامی نیز «شرعا و قانونا» بر مال و جان ما حق دارد. و این حکومت همیشه می‌تواند دلیل‌ای «محکمه‌پسند» (گیریم استانداردهای عدالت‌خانه‌اش خوش‌آیندمان نباشد) برای سیاه و تارکردن زندگی‌مان بیابد. مهم نیست که کارت سبز فلان کشور و پاسپورت بهمان مملکت را داریم یا نداریم. مهم این نیست که تخصص ما می‌تواند برای کشور ایران بسیار ارزش‌مند باشد و اگر حتی درصدی چند از ما انگیزه‌ای بیابیم تا به ایران بازگردیم و به شغل‌هایی مطابق شایسته‌گی‌مان مشغول شویم خواهیم توانست حرکت رو به قهقرای فعلی را به پیش‌رفت‌ای شتاب‌دار تبدیل کنیم. نه، این‌ها مهم نیستند. در واقع این‌ها پشم‌اند، کشک‌اند. مهم بلکه آن است که روزگاری در ایران به دنیا آمده‌ایم و حکومت رسمی‌مان جمهوری اسلامی است و پیش‌رفت از دیدگاه ایشان با آن‌چه ما تصور می‌کنیم تفاوت‌ها دارد. آن‌چه مهم است، سرسپردگی و خشوع در مقابل حاکم حق است. اگر ما چنان نیستیم به‌تر است مواظب زبان سرخ‌مان باشیم که سر سبزمان نرود بر باد. (+)

خلاصه قضیه‌ی سعید ملکپور یک چنین قضیه‌ای‌ست. واکنش ما به این قضیه مشخص می‌کند که آیا وضع ما به مرحله‌ی آخر این شعر مارتین نی‌مولر (Martin Niemöller) آلمانی می‌کشد یا خیر (*).

«ابتدا به سراغ کمونیست‌ها رفتند؛ و من چیزی نگفتم چون کمونیست نبودم.
سپس به سراغ یهودیان رفتند؛ و من چیزی نگفتم چون من که یهودی نبودم.
سپس به سراغ سندیکاها رفتند؛ و من چیزی نگفتم چون هیچ‌گاه عضو سندیکایی نبودم.
سپس به سراغ روزنامه‌نگاران رفتند؛ و من چیزی نگفتم چون روزنامه‌نگار نبودم.
سپس به سراغ دانش‌جویان رفتند؛ و من چیزی نگفتم چون من که دیگر دانش‌جو نبودم.
آن‌گاه به سراغ من آمدند؛ و هیچ‌کس‌ای باقی نمانده بود که چیزی بگوید.»

دقت می‌کنید که تاکنون همه‌ی مراحل «از برای دیگران» این شعر همان‌گونه که نباید رخ داده است؟

پانوشت‌ها:

(+) و البته طبیعی است که حکومت چنین حق‌ای بر شهروندان‌اش داشته باشد. اصولا مگر می‌شود حکومت الهی داشت و چنین حق‌ای بر آن متصور نشد.

(*) این شعر مارتین نی‌مولر را به اشتباه به برتولت برشت نسبت می‌دهند. در ضمن این شعر از دهه‌ی چهل میلادی تاکنون در نسخه‌های مختلفی بیان شده است که در آن‌ها به گروه‌های اجتماعی‌ی متفاوت‌ای با ترتیب‌های گوناگون اشاره شده است (از جمله: کمونیست‌ها، بیماران لاعلاج، یهودیان، مردمان کشورهایی که توسط نازی‌ها اشغال شده‌اند، سندیکاها، سوشیال کمونیست‌ها). به خاطر سیالیت تاریخی این شعر، من به خود اجازه‌ی دست‌کاری در آن را دادم و دو گروه روزنامه‌نگاران و دانش‌جویان را اضافه کردم.

سوال‌های یک آدم از لحاظ سیاسی بی‌خبر

سوال‌های یک آدم از لحاظ سیاسی بی‌خبر

آیا به فنا می‌رویم؟ آیا دوباره به نبردی تحمیلی حمل می‌شویم؟ آیا حماسه‌ها خواهیم آفرید یا خفت‌ها خواهیم کشید؟ آیا گشنه می‌شویم؟ آیا ما عراق خواهیم شد؟ آیا ایشان از رو خواهند رفت؟ یا که ما از رو خواهیم رفت؟ آیا کس‌ای از رو خواهد رفت؟ آیا توافق می‌کنیم؟ آیا کوتاه می‌آییم؟ آیا کوتاه می‌آیند؟ آیا قانع می‌شوند که ما همان‌ایم که می‌گوییم؟ یا قانع‌مان می‌کنند که ما همان‌ایم که می‌گویند؟ آیا ما همان‌ایم که رستم بود پهلوان؟ آیا کوروش کبیر کمک‌مان خواهد کرد؟ آیا اسلام عزیز دست‌مان را خواهد گرفت؟ آیا نصر من الله و فتح قریب؟ یا که نکند فتح غریب؟ آیا چاه جمکران می‌جوشد و آقا ظهور خواهد کرد؟ آیا آقا چشم دشمنان را در کف دست‌شان می‌گذارد؟ یا که آقا ظهور نکرده، آب از آب چاه تکان نخورده، فتح نه قریب که بعید، و اسلام عزیز و کورش کبیر نه به کفار اهمیت می‌دهند و نه به سپاه رومیان، ریسپکتیولی، بلکه آن‌ها قانع‌مان می‌کنند که کوتاه نیاییم، ما هم کوتاه نخواهیم آمد و در نهایت فنا به ما می‌رود و ما به فنا. و آیا …

مرگ دیکتاتورْ سزای‌اش نیست!

مرگ دیکتاتورْ سزای‌اش نیست!

دیکتاتورها می‌میرند! صدام دست‌گیر و اعدام شد، قذافی نیز کشته شد. هیتلر خودکشی کرد، آیشمن محاکمه و اعدام شد. و آن وقت است که نیش‌خند مردم باز می‌شود که «دیکتاتورها می‌میرند!» و زیرچشمی به مجسمه‌ی عظیم دیکتاتور منفور خویش می‌نگرند.

بله، دیکتاتورها می‌میرند! اما نکته این است که همه می‌میرند. دیکتاتورها استثنا نیستند. شاید گاه مرگ‌شان خشن‌تر باشد، شاید متوسط عمرشان اندکی کم‌تر از مردم عادی باشد (قذافی چند سال‌اش بود؟ صدام چطور؟ هر دو ۶۹ سال! خیلی زیاد نیست، اما خیلی هم کم نیست‌ها!) اما ما عادیون نیز گاه زود می‌میریم، گه‌گاه حتی خیلی زود می‌میریم و گاه حتی خشن و خونین می‌میریم و آه حتی تاسف‌بار می‌میریم.

نه! مرگ دیکتاتور، سزای‌اش نیست. چنین تصوری کم‌اهمیت‌شمردن همه‌ی خون‌هایی است که او ریخته است. چنان باوری نادیده‌گرفتن خودمان است که می‌میریم. در قعر چاه، همه‌ی سنگ‌ها یک‌سان‌اند: چه خرده سنگ باشند و چه کلوخ. دل‌خوش‌کردن به این‌که همه‌مان روزی در ته چاه آرام می‌گیریم خودگول‌زنی است. فراموش‌کردن این است که آن‌چه مهم است، خودِ بازی است که پایانِ بازیْ فرایی ندارد. امید ما نباید مرگ دیکتاتور باشد،‌ نبود دیکتاتوری باید باشد.

نکته‌ی مهم: هدف این نوشته متهم‌کردن هیچ‌کس به بی‌عملی نیست – Ú†Ù‡ بی‌عمل باشیم Ùˆ Ú†Ù‡ نباشیم. اصولا مخاطب این نوشته مردم لیبی‌اند Ùˆ کشورهای دوست Ùˆ برادر!

الملک یبقی مع الکفر و لا یبقی مع الظلم

الملک یبقی مع الکفر و لا یبقی مع الظلم

آیا جلادان می‌دانند که چنان تیشه‌ای به ریشه‌ی خود می‌زند که به زودی یزید از ایشان خوش‌نام‌تر خواهد شد؟ ظلمْ رعب و وحشت می‌آفریند، مردم را نیز چند گاه‌ای فرمان‌بردار می‌کند، اما در نهایت برای ظالم توشه‌ای نخواهد داشت جز رعشه‌ی ستون‌های مُلک‌اش. به خودتان بیایید!