Browsed by
Category: جامعه و سیاست

هم‌همه‌ی رسانه‌ای در این روزهای آشوب‌ناک

هم‌همه‌ی رسانه‌ای در این روزهای آشوب‌ناک

 

میل‌باکس‌ها و اکانت فیس‌بوک و توییتر من پر شده است از اطلاع‌رسانی راجع به انتخابات و حواشی‌ی داغ بعد از آن. مطمئن‌ام اکانت‌های شما نیز وضع متفاوت‌ای ندارد. جو ملتهب فضای آن‌لاین ایرانیان به خوبی حس می‌شود. جو‌ی که سعی می‌کند واکنش‌ای درخور به دغل‌بازی‌ی اخیر حکومت نشان دهد و امیدوار است در وضعیت فعلی تغییری -ولو حداقل‌ای- رخ دهد.

اما متاسفانه گزارش‌ها و حرف‌های رسیده نگویم ضد و نقیض اما دست‌کم آشفته و بی‌حساب است. نمی‌دانم کجا را بخوانم تا بدانم واقعا در ایران چه می‌گذرد. مثلا آیا فلان راه‌پیمایی تایید شده است یا خیر. یا آیا فلانی دست‌گیر شده یا همه‌اش شایعه است.

و حتی مهم‌تر این‌که معلوم نیست هر کس‌ای چه باید بکند تا این جریان تغییرخواهِ نیک‌نفس از شلپ شولوپی در حوض‌ای گل‌آلود به رود زلال و شفاف‌ای در کل جامعه تبدیل شود.

 

از دید من این مشکل دست‌کم دو بعد دارد:

۱) حرکت‌های فعلی رهبری‌نشده است. حرکت‌های مردم -تا جایی که من برداشت کرده‌ام- تاکنون از سوی موسوی یا کروبی هدایت نشده. بدتر این‌که به نظر می‌آید گاه‌ای توسط کسانی هدایت می‌شود که نیت‌شان خیر نیست.

۲) مشکل اطلاع‌رسانی بدجوری یخه‌ی ما را گرفته است. بیش‌تر منابع موثق نیستند و آن‌هایی هم که هستند اطلاع‌رسانی‌ی محدودی می‌کنند و مثلا خبری از دست‌گیری‌ها نمی‌دهند.

علاوه بر این دو مورد کلی، اصلا من مطمئن نیستم فعالیت آن‌لاین بتواند فایده‌ی چندانی برای حرکت اعتراض‌آمیز مردم ایران داشته باشد. مثلا برای‌ام سوال است که فعالیت‌های توییتری و اطلاع‌رسانی‌های فیس‌بوکی چقدر می‌تواند مفید فایده باشد. آیا حرکت کسان‌ای که در نهایت به خیابان‌ها می‌روند یا مثلا شب‌ها قرار است «الله‌ اکبر» بگویند به کمک این تکنولوژی‌ها منظم‌تر و پربازده‌تر می‌شود؟

به هر حال خوب است که با خودمان رو-راست باشیم: بعید است من و امثال من‌ای که در ایران زندگی نمی‌کنیم نقش چندان زیادی در این حرکت بازی کنیم. این‌که من بدانم قرار است چه اتفاق‌ای بیافتد البته خوب است، اما به هر حال کس‌ای که به خیابان‌ها می‌رود و فریاد می‌کشد بیش‌تر جان‌اش را به خطر می‌اندازد و هم‌چنین به احتمال زیاد تاثیرگذارتر هم هست. 

البته این بدان معنا نیست که ما «خارج‌نشینان» (و چقدر از این لغت بدم می‌آید) کاملا بی‌فایده‌ایم. شاید فایده‌مان بتواند این باشد که صدا ایرانیان را کمی بین‌المللی‌تر کنیم. بین‌المللی‌تر-کردن البته خوب است ولی فراموش نکنیم که کافی نیست.

شما چه فکر می‌کنید؟ چگونه می‌توان این حرکت‌ها را منظم‌تر و پرفایده‌تر کرد؟

در پیش‌گاه ملت

در پیش‌گاه ملت

بنده از بابت خوش‌بینی‌ی کم‌دلیلِ خود از خودم و شما و ملت ایران عذرخواهی می‌کنم!

شود کین شب تاریک به سر آید؟ (انتخابات ریاست جمهوری Ùˆ سولوژن – Û´)

شود کین شب تاریک به سر آید؟ (انتخابات ریاست جمهوری Ùˆ سولوژن – Û´)

روز رای‌گیری است! نظریه‌پردازی نمی‌کنم که همه‌ی حرف‌ها را دیگران گفته‌اند. خلاصه می‌گویم نظرم در مورد انتخابات چیست:

۱) رای بدهید، رای بدهید، رای بدهید!

۲) یا به کروبی رای بدهید یا به موسوی. به همان‌ای رای بدهید که فکر می‌کنید به‌تر است. انتخاب رییس جمهور تقریبا به همان اندازه‌ی انتخاب تز دکترا و هم‌سر سخت است. نگذارید هجمه‌ی جمع بر تفکر شما پیروز شود.

۳) من نمی‌توانم رای بدهم، اما اگر می‌توانستم به کروبی رای می‌دادم. نه این‌که از او خوش‌ام بیاید، اما دست‌کم در مقام حرف به ایده‌های اصلاح‌طلبی‌ی من نزدیک‌تر است.

۴) اگر هیچ فرق‌ای بین‌شان احساس نمی‌کنید، به موسوی رای بدهید.

۵) هر کاری می‌کنید،‌ تنها نگذارید این ژاژگوی کوته‌فکر دزدِ دغل دوباره ریاست جمهوری‌ی ایران را به دست بگیرد. بروید و رای بدهید!

۶) خوش‌بختانه نتایج نظرسنجی نشان می‌دهد میزان تحریمی‌ها خیلی کم‌تر از دوره‌ی پیش است. من به آینده امیدوارم.

۷) رای بدهید، رای بدهید، رای بدهید!

آن‌چه تاکنون در نظرسنجی گذشته است (انتخابات ریاست جمهوری Ùˆ سولوژن – Û³)

آن‌چه تاکنون در نظرسنجی گذشته است (انتخابات ریاست جمهوری Ùˆ سولوژن – Û³)

تاکنون اندکی بیش از ۲۰۰ نفر در نظرسنجی‌ی انتخاباتی‌ی ضدخاطرات شرکت کرده‌اند. از همه‌ی کسان‌ای که یا نظرشان را ثبت کرده‌اند یا این‌که خبررسانی کرده‌اند متشکرم.

(۱) در مورد رای‌ها، تا این لحظه ۲۰۶ رای داده شده است. در حال حاضر موسوی جلوتر از همه است (۷۵ درصد) و بعد از او با فاصله‌ی قابل توجه‌ای کروبی است (۱۶ درصد) و در نهایت احمدی‌نژاد (۶ درصد). بقیه‌ی کاندیداها رای معناداری ندارند.

چنین ترتیب‌ای -دست‌کم اول‌نبودن احمدی‌نژاد- به خاطر نوع مخاطب وبلاگستان عجیب نیست.

گمان کنم فرض این‌که کروبی نسبت به موسوی بیش‌تر قشر متوسط جامعه (یعنی مثلا وبلاگ‌خوان‌ها) را هدف قرار داده است چندان دور از واقع نباشد. به همین خاطر به نظرم می‌شود گفت که تفاوت کروبی با موسوی واقعا معنادار است. حدس می‌زنم شیخ برای برنده‌شده نیاز به معجزه دارد.

نکته‌ی جالب دیگر برای من، کم‌بودن چشم‌گیری تحریمی‌ها نسبت به دوره‌ی پیش است (Û² درصد در مقابل با Û²Ûµ درصد – البته هنوز اعداد چندان معنادار نیستند). مخصوصا اگر فرض کنیم Ú©Ù‡ تحریمی‌ها بیش‌تر از قشر متوسط جامعه هستند/بودند، چنین تغییری معنادارتر هم می‌شود. اسم‌اش را بگذاریم فشارهای زندگی در دولت احمدی‌نژاد یا گفتگوی عقلانی‌ی ضدتحریم -هر کدام Ú©Ù‡ باشد- قشر متوسط جامعه را گویا نسبت به بازی‌ی دموکراسی واقع‌بین‌تر کرده است.

(۲) پیش‌بینی‌ی این‌که چه کس‌ای در دور اول رای می‌آورد نیز تاکنون ۱۶۶ نظر داشته است که ۷۰ درصد آن به نفع موسوی بوده است و ۲۶ درصد به نفع احمدی‌نژاد. 

به نظرم بیش‌تر خواننده‌ها رای اقوام و آشنایان و دیگر افرادی که در روز با آن‌ها رو-در-رو شده‌اند را وارد نکرده‌اند چون تاکنون تعداد نظرهای واردشده کم‌تر از تعداد رای‌های نظرسنجی‌ی اول است (در حالی که باید برعکس باشد). پس لطفا همین الان سر کارتان یا هر جایی که هستید از نزدیک‌ترین فرد بپرسید که پیش‌بینی‌اش از نتیجه‌ی انتخابات در دور اول چه خواهد بود و اطلاعات را وارد کنید.

(۳) برای نظرسنجی‌ی سوم (همان که از رای‌تان در دور پیش می‌پرسد) نیاز به نظر بیش‌تری داریم. از میان ۱۴۵ رای فعلی۷ تاکنون تنها ۱۱ نفر (معادل ۸ درصد افراد) او را برگزیده‌اند. چون ۱۱ عدد کوچک‌ای است، تخمین این‌که چند درصد جامعه‌ی وبلاگ‌خوان واقعا به او رای داده بودند دارای خطای زیادی خواهد بود. و چون ۸ درصد نیز عدد کوچک‌ای است،‌ خطای اندک در چنان تخمین‌ای، باعث خطای زیاد در پیش‌بینی‌ی نهایی می‌شود (دقیق‌تر بگویم: برای حذف بایاس نمونه‌برداری، این عدد ۸ در مخرج معادله‌ای ظاهر خواهد شد. پس حتی خطای مثلا ۴ درصدی، ممکن است تا ۵۰ درصد در پیش‌بینی تفاوت ایجاد کند. در حالی که مثلا اگر این عدد ۴۰ درصد بود، خطا بسیار کم‌تر می‌بود. پس باید خطای آن تخمین ۸ درصد را تا حد ممکن کم کنیم که این با رای بیش‌تر انجام‌پذیر است.)

پس به طور خلاصه:

(۱) نظر دیگران را در نظرسنجی‌ی دوم وارد کنید.

(۲) به دیگران توصیه کنید که در نظرسنجی‌ی ضدخاطرات شرکت کنند!

نظرسنجی (انتخابات ریاست جمهوری Ùˆ سولوژن – Û²)

نظرسنجی (انتخابات ریاست جمهوری Ùˆ سولوژن – Û²)

در این پست سه نظرسنجی خواهیم داشت که امیدوارم با کمک شما دید تازه‌تری نسبت به انتخابات در پیش رو فراهم کند.

خیلی خلاصه بگویم که یکی از نظرسنجی‌ها از رای شما می‌پرسد و دیگری می‌خواهد «حدس» بزنید که نفر اول دور اول انتخابات چه کس‌ای خواهد شد و در نهایت سومی از رای شما در دور اولِ انتخابات ریاست جمهوری‌ی پیشین می‌پرسد.

نظرسنجی‌ی اول برای همه‌ی کسان‌ای است که «می‌توانند» رای بدهند (یعنی یا در زمان انتخابات در ایران خواهند بود یا در کشور دیگری هستند ولی به صندوق رای دست‌رسی دارند) و دومی تنها و تنها برای کسان‌ای است که در ایران زندگی می‌کنند. علاوه بر این، در نظرسنجی‌ی دوم از شما می‌خواهم بیش از یک بار «نظر» دهید! در نظرسنجی‌ی سوم، رای شما را در دور پیش خواهم پرسید.

 

توضیح بیش‌تر:

نظرسنجی‌ی اول تنها برای کسان‌ای است که می‌توانند رای بدهند. این شامل همه‌ی کسان‌ای می‌شود که در زمان انتخابات در ایران هستند و یا کسان‌ای که خارج کشور هستند اما به صندوق رای دست‌رسی‌ی آسان‌ای دارند (مثلا خود من شامل این افراد نمی‌شود چون نزدیک‌ترین صندوق رای، ۳۰۰۰ کیلومتر فاصله دارد).

در این نظرسنجی می‌خواهم بدانم که رفتار انتخاباتی‌ی شما چه خواهد بود. آیا با وجودی که می‌توانید رای بدهید، انتخابات را تحریم می‌کنید یا این‌که مثلا به موسوی یا کروبی و یا دیگر کاندیداها رای خواهید داد.

در این نظرسنجی، تنها رفتار انتخاباتی‌ی خود را وارد کنید و نه دیگری را!

 

n

{democracy:4}

 

نظرسنجی‌ی دوم اندکی پیچیده‌تر است. توضیح می‌دهم:

در این‌جا نمی‌خواهم بگویید به چه کس‌ای رای می‌دهید، بلکه از شما می‌خواهم حدس بزنید چه کس‌ای در دور اول انتخابات نفر اول خواهد شد. مثلا اگر می‌خواهید به کروبی رای دهید اما گمان می‌برید برنده‌ی دور اول، احمدی‌نژاد خواهد بود، همان احمدی‌نژاد را انتخاب کنید.

در ضمن توجه کنید که این نظرسنجی تنها برای نتیجه‌ی دور اول است و نه کل انتخابات (در صورتی که دو مرحله‌ای بشود).

و حالا پیچیدگی‌ی نظرسنجی که نیاز به کمک دوچندان شما دارد: در این نظرسنجی تنها نظر خود را وارد نکنید، بلکه نظر هر کس دیگری را که در طول شبانه‌روز با او برخورد داشته‌اید نیز وارد کنید. این شامل خانواده، دوستان، راننده و مسافران تاکسی‌هایی که در طول روز سوارشان شده‌اید و گفته‌اند «ای آقا!‌ معلومه فلانی برنده می‌شه!» و هر کس دیگری می‌شود. به همین خاطر در این نظرسنجی می‌توانید بیش از یک بار رای دهید: یک رای برای هر کس‌ای که در طول روز پیش‌بینی‌ی انتخاباتی کرده است.

تنها شرط نظرسنجی این است که همه‌ی افراد در ایران زندگی کنند. در نتیجه اگر شما در خارج هستید ولی تلفنی با خانواده یا دوستان‌تان تماس گرفتید و نظرشان را می‌دانید، می‌توانید به جای آن‌ها انتخاب کنید ولی خودتان نظر ندهید چون در ایران زندگی نمی‌کنید (نگران نباشید!‌ شانس این‌که نظر تکراری وارد شود خیلی زیاد نیست!).

 

n

{democracy:6}

 

نظرسنجی‌ی سوم از رای شما در دور اول دوره‌ی ریاست جمهوری‌ی پیشین -همان‌ای که هاشمی رفسنجانی و احمدی‌نژاد به دور بعد رفتند- می‌پرسد. اگر در آن زمان یا رای دادید یا این‌که می‌توانستید رای بدهید ولی تصمیم گرفتید تا رای ندهید (تحریمی بودید) در این نظرسنجی شرکت کنید. پس اگر در آن زمان در شهری زندگی می‌کردید که نمی‌توانستید رای بدهید، نظر خود را وارد نکنید. توجه کنید که این نظرسنجی فقط برای دور اول است.

 

n

{democracy:7}

 

 

توضیح اضافه:

* این نظرسنجی خیلی نمی‌تواند بیان‌گر متوسط مردم ایران باشد. استفاده‌کنندگان از اینترنت به طور عام و خوانندگان ضدخاطرات به طور خاص جزو قشر محدودی از جامعه هستند که متاسفانه تفاوت قابل توجه‌ای با بیش‌تر ایرانیان دارند. در انتخابات دور پیش، توافق عمومی‌ی وبلاگستان بر سر معین بود در حالی که نتیجه‌ی نهایی تفاوت‌های چشم‌گیری داشت.

* با این‌حال راه‌هایی وجود دارد که از جامعه‌ای متفاوت نمونه‌برداری کنی ولی بعد با وزن‌دهی‌ی مناسب نظر غالب کل جامعه را به دست آوری. چنین چیزی نیاز به اطلاعاتی از دو جامعه دارد که من در اختیار ندارم. سعی می‌کنم تا حدی با نظرسنجی‌ی سوم و مقایسه‌ی نتیجه‌اش با آن‌چه در انتخابات پیش رخ داد، نرمال‌سازی را انجام دهم. صحت چنان نرمال‌سازی‌ای نیازمند چنین فرض‌ای است: بگو به که رای می‌دهی تا بگویم از چه طبقه‌ی اجتماعی‌ای هستی (فرض طبیعی‌تر از نظرم این است:‌ بگو از کدام طبقه‌ی اجتماعی هستی تا بگویم به که رای می‌دهی. و دلیل طبیعی‌تر بودن هم این است که طبقه‌ی اجتماعی شامل اطلاعات بیش‌تری است تا رای نهایی. در واقع رای کلی اطلاعات را دور می‌ریزد).

* می‌شد با پرسیدن سوال‌های بیش‌تر راجع به طبقه‌ی اجتماعی‌ی نظردهندگان، نظرسنجی را دقیق‌تر کرد، اما به نظرم وقت لازم برای پیاده‌کردن چنان کاری بیش از یک نوشته‌ی وبلاگی می‌شود و از طرف دیگر سرگرم‌کنندگی‌اش نیز برای خوانندگان‌ام کم‌تر خواهد بود. و البته چنان کاری وقتی معنادار می‌شود که اطلاعات بیش‌تری از توزیع طبقه‌ی اجتماعی‌ی ایرانیان می‌داشتم.

* هدف نظرسنجی‌ی دوم این است که تا حدی به درون جامعه نفوذ کند و نظر آن‌ها را بسنجد.

* طبقه‌ی اجتماعی را نادقیق به کار برده‌ام. منظورم متوسط حقوق، سن، تحصیلات و از این قبیل اطلاعات جمعیتی است.

* جز نظرسنجی‌ی دوم، لطفا تنها یک بار رای دهید.

گهی پشت به زین و گهی زین به پشت: مشاهده‌ای اجتماعی

گهی پشت به زین و گهی زین به پشت: مشاهده‌ای اجتماعی

[بیرونی، آفتابی.]
[ده پانزده نفر روی پاسیویی دور هم جمع‌اند و می‌نوشند و می‌خندند.]

[دختر] نامردا حتی دعوت هم نکردن که من رو ببرن کنسرت اِبی. از وقتی دیگه «سینگل» نیستم، هیچ‌کی دیگه تحویل نمی‌گیره.
[پسر] تازه شدی مثل ما که هیچ‌وقت هیچ‌کس‌ای دعوت‌مون نمی‌کنه ببره دَدَر بگردونه، خوش و خندون برگردونه! (*)

ساعت‌ها بعد، به هنگام غروب، به این می‌اندیشیدم که در یک سیستم طبیعی نمی‌شود همیشه سواری گرفت. اگر الان سواری می‌گیری، بعدها سواری می‌دهی. [توضیح برای خواننده‌ی احتمالی‌ی سواری‌داده یا سواری‌گرفته: در این‌جا سواری‌دادن و سواری‌گرفتن هیچ بار ارزشی‌ یا اخلاقی‌ای ندارد.]
و طبیعی هم نیست؟ حق انتخاب نهایی جفت در بسیاری از موجودات با ماده‌هاست و نرها مجبورند به انواع حیلت‌ها دست‌یازند تا دلِ ماده را بدست بیاورند. در عوض بعدتر، ماده هزینه‌ی زیادی می‌پردازد:‌ باروری و خیلی وقت‌ها هم بزرگ‌کردن فرزند. این رفتار نه در «بقیه‌» حیوانات که در جامعه‌ی انسانی نیز کم و بیش به همین صورت برقرار است.

حال اگر احساس می‌شود که در جامعه زنان و مردان در یک وضعیت نیستند و به زنان «ظلم» می‌شود (مثلا مجبور می‌شوند بچه بزرگ کنند، خانه‌داری شغل پسندیده‌ی آن‌ها در نظر گرفته می‌شود و غیره) احتمالا به همین خاطر است.

حدس می‌زنم اگر کس‌ای بخواهد جامعه‌ای «هم‌گون‌تر» داشته باشد -یعنی زن و مرد را نتوان از روی توصیف شغلی‌، موقعیت‌های اجتماعی‌، حقوق قضایی و غیره‌شان از هم تشخیص داد- می‌باید انتظار داشته باشد که این هم‌گونی در همه‌ی بخش‌های زندگی وجود داشته باشد. فرآیند جفت‌گیری و ناز و اداهایش نمی‌تواند چون سابق باشد اما دیگر رفتارهای اجتماعی مو به مو یک‌سان باشد (بله!‌ می‌توان قانون را جوری تغییر داد که این یک‌سانی را به نوعی اجبار کند. اما تقریبا بدیهی است که رابطه‌ی قانون و رفتار اجتماع یک-به-یک نیست.)

همه‌ی این‌ها را گفتم، اما من بعید می‌دانم بتوان رفتارهای بین دو جنس را بیش از حدی تغییر داد. به همین صورت بعید می‌دانم تصور جامعه‌ای هم‌گون -که موقعیت‌های اجتماعی‌ی دو جنس در آن برابرند- چندان «طبیعی» باشد. حالا «بعضی» از ما فمینیست‌ها هر چقدر می‌خواهند زور بزنند و سعی کنند جامعه جور دیگری شود (می‌نویسم «ما» فمینیست‌ها چون خود را با توصیف‌ای تقریبا مینیمال از فمینیسم، فمینیست می‌دانم. توصیف‌ای که برابری‌ی قضایی‌ی زن‌ها و مردها را واجب می‌داند و تلاش می‌کند تا حد ممکن -ولی نه با تلاش‌ای غیرطبیعی- شانس و موقعیت یک‌سان به دو جنس بدهد).

(*): البته نه که موقعیت‌های غیرمنتظره پیش نیاید.

از امیدرضا میرصیافی و سال نو و دیگر قضایا

از امیدرضا میرصیافی و سال نو و دیگر قضایا

امیدرضا میرصیافی در زندان اوین کشته شد؛ خاله‌ی دوست‌ام چند روز پیش از دنیا رفت؛ شیده عزادار مادرش شد؛ و حالا لیلا را دست‌گیر کرده‌اند.
حال شما بگویید، من بیایم و بگویم سال نو مبارک؟! یعنی دل‌ای، رمغ‌ای، بهانه‌ای برای شادمانی می‌ماند؟

امیدرضا میرصیافی چند روز پیش در زندان اوین کشته شد. روایت پزشکِ هم‌بندش از مرگ امیدرضا تاسف‌برانگیز است. او می‌نویسند Ú©Ù‡ چگونه کوته‌فکری‌ی مسوولان زندان جوان بیست Ùˆ هشت ساله را به کام مرگ فرستاد. در خوش‌بینانه‌ترین حالت‌اش چنین کاری مصداق قتل غیرعمد است (چون ناشی از حماقت بوده است Ùˆ نه برنامه‌ریزی‌ی پیشین) ولی بدون عینک خوش‌بینی … .
می‌دانید؟! وقتی آدم می‌بیند یک انسان را به خاطر حرف‌های‌اش به زندان می‌اندازند، بعد آن‌قدر آزارش می‌دهند تا به خودکشی راضی شود (تازه اگر چشم‌مان را بر روایت‌های دیگر ببندیم) و بعد در نهایت می‌گذارند جان دهد، آن‌قدر مرا معذب می‌کند که گاهی آرزوی بدترین‌ها را برای‌شان می‌کنم. ننگ‌شان باد!

بعد می‌شود نوبت خاله‌ی دوست‌ام. از طریق فیس‌بوک خبردار می‌شوم. «م» را که می‌بینم چه ملتهب و پریشان شده است، دردم می‌گیرد. چه بگویم‌اش؟ بگویم مهم نیست؟

دو سه روز می‌گذرد و بعد می‌فهمم مادر پینک فلویدیش از دنیا رفته است. متن‌اش را می‌خوانم و اشک می‌ریزم. نه این‌که مادرش را بشناسم یا حتی پینک‌فلویدیش را از نزدیک دیده باشم (گو این‌که شش هفت سال است در همین مجازک‌شهر همسایه‌ایم)، اما حس غربت را و ترس بیان‌نشونده و زیر ده لایه پنهانِ جدا-افتادن همیشگی از عزیزان را خوب درک می‌کنم. کابوس‌ای است برای شب‌های تنهای‌مان و دغدغه‌ای‌ست برای روزهای در آشفته‌مان. و این ترس برای کسانی که فاصله‌های جغرافیایی دورشان کرده دو چندان می‌شود. روزهایی که تلفن زنگ نمی‌زند، یا می‌زند ولی با فلانی صحبت نمی‌کنی، و وقتی می‌پرسی چطور است، می‌شنوی که خوب‌ است و بعد می‌هراسی که نکند راست‌اش را نگفته باشند ولی بعد چند روز بعد یا چند هفته‌ی بعد صدای همو را می‌شنوی و چند روزکی بی‌هراس از خواب بیدار می‌شوی.

و بعد نوبت لیلاست و دیگر دوستان ندیده‌ام. که می‌خواهند بروند برای بازدید عید خانواده‌ی زهرا بنی‌یعقوب (می‌شناسیدش که؟ همان دختر جوان‌ای را که بسیج همدان دست‌گیرش کردند، معلوم نیست چه بر سرش آوردند و بعد به خانواده‌اش گفتند که بیا و جنازه‌ی دخترت را تحویل بگیر) و دست‌گیرشان می‌کنند می‌برندشان به اوین. حالا هم که انگار می‌شود با وثیقه آزادشان کرد، یا قیر نیست، یا قیف نیست، یا هر دو هست و قاضی‌ی کشیک نیست.

این شرایط به کمدی-تراژدی‌ای می‌ماند. از طرفی همه‌ی دلیل‌های کافی برای خروج‌ات از کشور را در خود پنهان کرده (دست‌گیری‌های بی‌حساب، قانون بی‌صاحاب و مهم‌تر از همه حکومت ظالم همه‌جا حاضر) و از طرف دیگر بهانه‌های پای‌بندی به دست می‌دهد تا تو را به ماندن یا نرفتن یا که بازگشتن یا دست‌کم عذاب‌وجدان داشتن سوق می‌دهد (عزیزانی که نمی‌خواهی از آن‌ها دور شوی).
نمی‌دانم دَرَک‌ای هست یا نه، اما اگر هست مسببین این شرایط همه مستحق‌اش هستند.

تصور پیشین‌ام از سال ۱۳۸۸ جور دیگری بود. نمی‌دانم چرا، اما به نظرم از آن سال‌های دوست‌داشتنی می‌آمد. شاید به خاطر ۸۸اش. با این‌که همه‌ی این اتفاق‌ها ناخوش‌آیند بود، اما هنوز نمی‌خواهم امیدم را از دست بدهم. ظلم ظالم که تازگی ندارد. بقیه‌اش هم شاید اتفاقی همه در این موقع سال جمع شده است. بگذار خوش‌بین باشم، بگذار خوش‌بین باشیم.

سال نوی همه‌تان مبارک!

دانش‌جویان دست‌گیرشده و دغدغه‌های کوچک من

دانش‌جویان دست‌گیرشده و دغدغه‌های کوچک من

* تعداد زیادی از دانش‌جویان دانش‌گاه امیرکبیر را دست‌گیر کرده‌اند. ماجرا بر سر به خاک‌سپاری‌ی چند شهید در دانش‌گاه و مقاومت/اعتراض دانش‌جویان بوده است. خبر را در این‌جا بخوانید.

* چقدر طول می‌کشد تا چنین خبری به گوش چون من برسد؟ من‌ای که نه در ایران زندگی می‌کنم و نه خبرها را فعالانه دنبال می‌کنم.
در بین همه‌ی بحث‌هایی که در این دو سه روز سر میز نهار و شام شنیده‌ام، تنها یک بار کس‌ای به این مورد اشاره کرد. خبر دست‌گیری را هم از طریق پیام احوال (۱) فیس‌بوکی‌ی دوست‌ام آیدا خواندم. او دانش‌جوی سابق امیرکبیر بوده است.
من خبر را در پیام‌احوال‌ام گذاشتم. سه جور واکنش دیدم:
دو نفر از دوستان‌ام نیز خبر را پخش کردند.
یک‌ای گفت که منبع خبر قابل اعتماد نیست. از او خواستم منبع قابل اعتماد پیش‌نهاد دهد. از او خبری نشد.
دیگری‌ای گفت که آقای «اندی» فرموده‌اند دانش‌جو نباید قرطی‌بازی کند و خود او هم پیش‌نهاد داده بود که دانش‌جو نباید سیاست‌بازی کند. (آقای اندی همان خواننده‌ی پرآوازه‌ی شهره‌ی شهرمان است که هفته‌ی پیش کنسرتی در این شهر یخ‌زده داشت و گویا کلی مرید پیدا کرده است به طوری که جدیدا نقل‌قول هم از او می‌شود!)
واکنش من؟ من از آقای اندی برای توصیه‌ی روشن‌فکرانه‌شان تشکر کردم.

این‌ها را نوشتم تا بگویم حساسیت آدم‌ها به تدریج کم می‌شود و سیخِ داغ هم‌چنان فرو و فروتر می‌رود!

* اگر این خبر را در این‌جا می‌نویسم، انتظار/تصور ندارم که کمک‌ای به آزادی‌ی این دانش‌جویان بکند. این خبر را در این وبلاگ می‌نویسم تا کمک‌ای باشد برای حافظه‌ام/مان که ‌سال‌های بعد که آمد، اگر بیاید، به خاطر بیاوریم که سال‌های پیش وضع کشور چگونه بوده است. یعنی فراموش نکنیم که احمدی‌نژاد که رییس جمهور بود، نه تنها اقتصاد بد بود و نه تنها حماقت از سر و روی حکومت سرازیر می‌کرد که دانش‌جویان دست‌گیر می‌شدند و مردم آزار و اذیت می‌دیدند (همان‌طور که در زمان خاتمی هم دانش‌جویان دست‌گیر می‌شدند). می‌نویسم که فراموش نکنم.

* چرا دانش‌جویان با به خاک‌سپاری‌ی شهدا مخالف‌اند؟
مطمئن نیستم، اما حدس نمی‌زنم تعداد زیادی از ایرانیان به طور عام و دانش‌جویان به طور خاص از «شهدا» بدشان بیاید. یعنی مشکل شخصی با شخص شهید نیست. حتی گمان می‌برم که بعضی‌ها ممکن است عزت و احترام خاص‌ای برای شهدا قایل باشند (گرچه شاید چنین حس‌ای برای کسان‌ای که جنگ را ندیده‌اند کم‌تر رخ دهد).

پس مشکل چیست؟
آیا مشکل این است که به نظر دانش‌جویان به‌خاک‌سپاری‌ی انسان‌ای در دانش‌گاه غیرقابل تصور است؟ یعنی آیا مشکل تنها نفس به‌خاک‌سپاری است؟!
البته بدیهی است دانش‌گاه برای به‌خاک‌سپاری‌ی کس‌ای ساخته نشده است. اما باز بعید می‌دانم دانش‌گاه نتواند پذیرای به‌خاک‌سپاری‌ی چند نفر باشد. یعنی می‌توانم تصور کنم که اگر قرار باشد دانش‌مندی (یا هنرمندی)‌ در دانش‌گاه به‌خاک سپرده شود،‌ اعتراض زیادی به بار نیاید. حدس می‌زنم مشکل بیش از آن‌که به به‌خاک‌سپاری ربط داشته باشد، به شهید-بودن این افراد و این‌که چه کس‌ای متولی‌ی چنین کاری است باز می‌گردد.

توجه به این نکته که چنان عمل‌ای از دید دو گروه موافق و مخالف معنای سمبولیک می‌تواند داشته باشد، تحلیل اوضاع را ساده‌تر می‌کند.
حدس می‌زنم مدافعان احساس می‌کنند که با وجود شهید در دانش‌گاه -شهیدی که درست یا غلط جزو خالص‌ترین نمادهای اسلام و انقلاب به شمار می‌رود- دانش‌گاه را به سیستم ایدئولوژیک خود نزدیک‌تر کرده‌اند. در واقع دفن شهید چون غسل تعمیدی برای دانش‌گاه خواهد بود و آن را مطهر -یا دست‌کم قابل تحمل- می‌کند.
توجه کنید که دانش‌گاه بنا به تعریف با هر حکومت با ایدئولوژی‌ی صلب‌ای تناقض‌ای ساختاری دارد.

از طرف دیگر حدس می‌زنم مخالفان با اعتراض‌نشان‌دادن به اَعمال مقدس‌گون حکومت و طرف‌داران‌اش، دوری‌ی خود را از حکومت نشان می‌دهند. اقتداکردن به چنین موردی -که از خالص‌ترین خواسته‌های ایدئولوژیک حکومت است- برای آن‌ها چون قلاده بر گردن نهادن است.

* آیا تفسیر پیشین صحیح است؟ آیا واقعا اختلاف‌نظرها بر سر عمیق‌ترین باورهای افراد است یا این‌که ما تنها شاهد کنش-واکنش‌ای در سطح هستیم؟ آیا مخالفان چنان عمل‌ای با عمیق‌ترین مجموعه باورهایی که حکومت ایران را تعریف می‌کند مشکل دارند؟

حدس می‌زنم درصد زیادی از دانش‌جویان با شخص رییس جمهور مشکل داشته باشند.
حدس می‌زنم درصد کم‌تری (ولی هم‌چنان قابل توجه) با رهبر انقلاب مشکل داشته باشند.
اما چند درصد افراد با نفس وجود حکومت اسلامی مشکل دارند؟ احتمال زیاد درصد زیادی از دانش‌جویان می‌گویند که دوست دارند دین‌شان از حکومت‌شان جدا باشد و آزاد زندگی کنند و غیره.

بسیار خوب! فرض کنیم چنین باشد و مثلا بیش از پنجاه درصد دانش‌جویان ادعا کنند که دوست دارند حکومت‌ای سکولار داشته باشند.
سوال‌ای که برای‌ام پیش می‌آید این است که همین دانش‌جویان مبنای حکومت غیردینی‌شان را بر چه می‌نهند؟
آیا حاضرند مبنای حکومت‌شان را بر عقل‌گرایی بنا نهند؟ (و نه فقط مثلا سنت‌گرایی به جای مذهب‌گرایی)
و اگر حاضرند، آیا عقل‌گرایی را راه‌ای برای زندگی‌شان نیز انتخاب می‌کنند؟ (سازگارانه نمی‌نماید که حکومت عقل‌گرا باشد و زندگی‌ی شخصی عقل‌گرایانه نباشد.)
توجه کنید که معنای چنان حرفی تقریبا این است که نه تنها دین را نفی کنند، بلکه خدا را -بدان‌گونه که ادیان آسمانی به آن باور دارند- نفی کنند (البته می‌توان بحث کرد که آیا عقل‌گرایی‌ی خالص با خداباوری تناقض دارد یا خیر. به نظرم دارد.)
آیا به نظر شما می‌رسد که درصد قابل توجه‌ای از دانش‌جویان حاضر باشند هر گونه خداوند آفریننده‌ی دعاپذیری را نفی کنند؟

نوشته‌های مرتبط:
تغییرات پارامتری، تغییرات ساختاری
بامدادی از فرق بین دانش-جو و دانشجو می‌نویسد. نوشته‌ی او به طور غیرمستقیم به این نوشته ربط دارد.

(۱): پیام‌احوال ترجمه‌ی من از status در سیستم‌هایی چون Facebook است. فعلا که به آن عادت ندارم و خیلی به نظرم زیبا نیست. پیش‌نهادی به‌تری دارید،‌ لطفا به‌ام بگویید.

Khatami Returns

Khatami Returns

گویا آقای خاتمی گفته است یا ایشان یا آقای موسوی کاندیدای ریاست جمهوری خواهند شد. مهندس موسوی که ناز و ادای‌اش زیاد است و نخواهد آمد، پس می‌ریم که داشته باشیم آقای خاتمی را برای ریاست جمهوری‌ی بعدی جمهوری اسلامی‌ی ایران!

اگر این حرف درست باشد و دو سه روز بعد تکذیب نشود، فقط می‌خواهم پیش‌نهاد کنم که متخصصان ژنتیک همین امروز دست به کار شوند و یکی از «رجال» عهد عتیق را -مثلا شهید رجایی- با تکنیک‌های کلونینگ دوباره ایجاد کنند تا شاید دوازده سیزده سال بعد (دو دوره خاتمی، یک دوره هم یک رییس جمهور منتخب) ایشان بتوانند کاندیدای ریاست جمهوری شوند و همگان مطمئن باشند که انقلاب از چنگال‌های فرزندان خلف‌اش خارج نخواهد شد! (که گفته است جوان سیزده ساله نمی‌توان سکان این انقلاب را در دست بگیرد؟!)

بابااااا!!!!!!!‌ دنیا پیش‌رفت می‌کند. چسبیدن به دو سه نفر خاص و جابه‌جایی بین این‌ها حتی مسخره‌تر از یک سیستم پادشاهی‌ی مادام‌العمر است. در دومی دست‌کم این گمان پیش نمی‌آید که تکامل تدریجی‌ی جامعه به‌ترین‌های‌اش را برای اداره‌ی کشور انتخاب می‌کند.

حالا دارم به تدریج معنای قحط الرجال را خوب می‌فهمم!

تغییرات پارامتری، تغییرات ساختاری

تغییرات پارامتری، تغییرات ساختاری

بعضی تغییرها ساختاری‌اند، اما بیش‌تر بقیه‌شان تنها تغییر در پارامترهای آن ساختارند.

دی‌شب با جمع دوستانْ گرم گفتگو بودیم. بخش‌ای از بحث بر سر هماهنگی‌ی فرهنگی‌ی عامه‌ی ایرانیان Ùˆ حکومت[مان] بود. Ùˆ این‌که از نظر من تفاوت این دو با یک‌دیگر ساختاری نیست Ùˆ در حد جزییات است: مردم آزاده‌خواه‌ترند، چون مثلا برای‌شان قابل قبول است Ú©Ù‡ دختران به جای مانتوی زیر زانو، مانتوی بالای زانو بپوشند Ùˆ لابد پیش خودشان هم می‌گویند «جوون‌ن دیگه، بذار راحت باشن!» Ùˆ در نتیجه در خیلی موارد رو ترش می‌کنند از بگیر Ùˆ ببیندهای ناشی از تفاوت میزان مناسب پارامتر – پارامتر اندازه‌ی مناسب پوشیدگی. اما از طرفی با چاشنی‌ی فشار هم Ú©Ù‡ شده مردم Ú©Ù… Ùˆ بیش هم‌چنان در همان چارچوب ساختاری‌ی ذهنیتِ حکومتی جای می‌گیرند چون به هر حال اعتقاد دارند مانتوی بلند نشد، کوتاه، Ùˆ مانتوی کوتاه هم نشد، دیگر یک پارچه‌ای چیزی باید دور بدن زنان را بپوشاند. این ساختار در ذات با ساختار «آدم‌ها اجازه دارند هر Ú†Ù‡ دل‌شان خواست بپوشند» فرق دارد.

حالا این یک مثال -اتفاقا با تاثیرات مهم- است. مثال‌های دیگری هم می‌توان آورد. اما نکته اساسی به نظرم این است که تفاوت شگفت‌ای بین ساختار ذهنی‌ی حکومت ایران و مردم ایران وجود ندارد. تفاوت در به‌ترین حالت محدود می‌شود به چند میلیون آدم که می‌شود من و شما و چند نفر دیگر!

اینک قضاوت اخلاقی نمی‌کنم و نمی‌گویم چنین چیزی خوب است یا بد. اما برداشت ناقص من از واقعیت فرهنگ عامه‌مان همین است. به قول یکی از دوستان ذهنیت عامه‌ی مردم ایران، با ذهنیت مردم امریکا و با ذهنیت مردم فرانسه تفاوت دارد. تفاوت‌اش هم در بسیاری موارد ساختاری است. و اعتراضی -اگر باشد- اعتراض بر سر تفاوت بین جزییات این ساختارهاست و نه بیش‌تر. خلاصه این‌که تا وقتی ذهنیت عمومی بر آن است که «ساختار» صحیح است، انتظاری بیش از تغییر پارامتر -یعنی همان طول مناسب مانتو یا میزان نمایانی‌ی موها- نمی‌توان داشت.

توضیح تخصصی: واقف‌ام که ساختار را نیز می‌توان با پارامترهایی در زبان‌ای توصیف کرد (منظور از زبان هم سیستم فرمال‌ای است که چیزی را -مثلا ساختار را- توصیف می‌کند). در این‌جا منظورم از پارامتر، پارامترهایی بوده‌اند که در فضای توصیف‌شونده توسط ساختاری خاص، جزییات آن را مشخص می‌کنند.

توضیح تخصصی-تکمیلی: دقیقا به همین دلیل Ú©Ù‡ هر ساختار را نیز می‌توان به صورت پارامترهایی توصیف کرد، ناامید نیستم. با این‌که بعضی پارامترها «سطح‌بالاترند» Ùˆ در نتیجه تغییرات‌شان سخت است، اما به هر حال چیزهای الزاما ثابت‌ای نیستند – ساختارها نیز تغییر می‌کنند گیریم Ú©Ù…ÛŒ با دشواری‌ی بیش‌تر.

سوال: آیا شیوه‌ای وجود دارد که مستقیم ساختارها را هدف قرار دهد و آن‌ها را تغییر دهد؟

از بمبئی و نادانسته‌های من

از بمبئی و نادانسته‌های من

در مورد بمبئی هم چیزی گفته نمی‌شود. وبلاگ‌ستان را عرض می‌کنم. به نظر می‌رسد هندیان را ساکنان درجه سوم دنیا می‌دانیم. درست همان‌طور که عراقی‌ها را و افغانی‌ها را چنان می‌دانیم.
من که به شخصه از خودم شرم دارم که فقط از دور مشاهده‌گر حادثه بودم. متاسفانه نمی‌دانم چه بگویم و بدتر از آن چه بکنم. یعنی می‌توانم محکوم کنم و بگویم بدبخت مردمانی که حرف‌شان را با مثله‌کردن دیگران می‌زنند (و همین‌طور بدبخت اویی که بر صورت دیگری اسید می‌پاشد مبادا به چنگ شخص سوم‌ای بیافتد). ولی چه فایده‌ای به حال کشته‌ها دارد؟ (و صورت‌باخته‌ها؟)

سوال‌ام این است: من چه کار می‌توانم بکنم تا دنیا کمی جای به‌تری شود؟

دنیا اندکی روشن‌تر

دنیا اندکی روشن‌تر

امروز از نظر سیاسی روز روشن‌ای بود.

پس از هشت سال نکبت‌ای که جرج بوش رقم زد،‌ می‌توان امید داشت که دنیا پس از این اندکی روشن‌تر شود. نیک می‌دانم که هیچ تضمین‌ای نیست که اوباما همان‌ای باشد که می‌نماید، یا حتی خوش‌نیتانه‌تر بگویم،‌ هیچ تضمینی نیست که اوباما بتواند حرف‌های‌اش را عملی کند؛ اما در عوض می‌دانم که اگر مک‌کین/پیلین انتخاب می‌شدند دنیا جای تاریک‌تر و وحشت‌انگیزتری می‌شد.

شادی‌ی دیگر امروزم استیضاح کردان بود. من مدت‌ها بود که شاهد چنین حد وقاحت‌ای نبودم. این هم خبر خوبی بود.

امیدوارم چند ماه آینده دست‌کم یک خبر خوب سیاسی‌ی دیگر هم در کشورمان رخ دهد. متاسفانه برای این‌که چنان خبری رخ دهد، ابتدا باید یکی قدم رنجه کند و بیاید وسط گود و بگوید «من هستم!». اما گویا در مملکت ما از بس مردمان سرکوب‌شده‌اند دچار قحط‌الرجال معروفِ مشهور شده‌ایم.

در نهایت یک نکته‌ی دیگر: وقتی اوباما انتخاب می‌شود و کردان برکنار، باید از خود بپرسیم که چرا چنین شد؟ آیا پروسه‌ی چنین انتخاب‌هایی دقیقا همان‌هایی هستند که در ذهن من (یا مای محدود) اوباما را خوب و کردان را بد می‌نماید؟
یا این‌که دلیل اصلی‌ی انتخاب اوباما، واکنش‌ای پیش‌بینی‌پذیر به سقوط اقتصادی‌ی امریکا بوده است؟ یعنی مردم اوباما را انتخاب کردند چون جمهوری‌خواهان را از لحاظ اقتصادی یک‌کاسه کرده بودند و در نتیجه تنها گزینه‌ی «متفاوت» -و نه الزاما به‌تر- اوبامای دموکرات بوده است؟ آیا اگر فجایع اقتصادی‌ی اخیر رخ نمی‌داد، اوباما این‌چنین راحت پیروز می‌شد؟ یا این‌که خیلی‌ها ممکن بود مفتون داستان جوی لوله‌کش شوند و رای‌شان را به مک‌کین می‌دادند؟ یا این‌که اوباما انتخاب شد چون طرز تفکری متفاوت بود، تمایل‌اش را به تغییر بیش‌تر نشان می‌داد، دیدگاه‌اش در مورد علم بازتر بود و غیره و غیره؟
و همین‌طور کردان: آیا نمایندگان مجلس ناگهان به فکر مصلحت کشور افتادند که کردان را استیضاح کردند؟ یعنی به این نتیجه رسیدند که دروغ‌گویی کار بدی است و باید تنبیه شود؟ این ظهور ناگهانی‌ی عقل/اخلاق چگونه رخ داد؟ آیا نمایندگان مجلس همیشه عاقل بوده‌اند یا ناگهان عاقل شده‌اند؟ و یا شاید هم دلیل دیگری در کار بوده است؟ مثلا چیزی از جنس گیس و گیس‌کشی‌ی درون گروهی. و یا شاید کردان بازی‌ای بوده است برای سرگرم‌کردن افکار عمومی به مسایلی که در سیاست اهمیت درجه‌ی دو دارند (وگرنه آدم جاعل که در ایران کم نیست!).

تفقد نمودن سولوژن مر باراک اوباما

تفقد نمودن سولوژن مر باراک اوباما

نه این‌که باراک اوباما رییس جمهور ایده‌آل من باشد (مگر سیاست‌مدار ایده‌آل هم در دنیای واقع داریم؟)، و نه حتی این‌که صناعت گه‌گاه رفتار و گفتارش توی چشم نزند، و نه چون درک نمی‌کنم که با آمدن اوباما دنیا بهشت نخواهد شد، اما از طرفی حماقت را در حرف‌های جان مک‌کین و سارا پیلین و شرارت را در چشم‌های‌اش می‌بینم (*) و امید دارم -و فقط امید و نه بیش- که ظاهر اوباما تفاوت چندان زیادی با باطن‌اش نکند.

همه‌ی این‌ها را گفتم تا اعلام کنم اگر می‌توانستم رای دهم بی‌هیچ تردیدی به باراک اوباما رای می‌دادم.

(*):‌ واقعیت این است که شرارت را در چشم‌های سارا پیلین نمی‌بینم. من نمی‌فهمم چرا مک‌کین او را به عنوان معاون‌اش انتخاب کرد. خودکشی‌ی سیاسی؟ حماقت خالص؟