Û±) از ØØ¯ÙˆØ¯ ده روز پیش تا تا بوق٠سگ٠دوشنبه سخت Ú¯Ø±ÙØªØ§Ø± بودم. ØØ§Ù„ا وضعیت به‌تر است Ùˆ آمادگی‌ی کاÙÛŒ برای ایجاد انواع Ùˆ اقسام Ú¯Ø±ÙØªØ§Ø±ÛŒâ€ŒÙ‡Ø§ÛŒ جدید را دارم.
Û²) خسرو شکیبایی Ú©Ù‡ مرد، Ú©Ù„ÛŒ غصه‌دار شدم. تازه میزان ارتباطم با او تنها باز می‌گردد به خانه‌ی سبز Ùˆ صدای‌ گرم‌اش Ú©Ù‡ این طر٠و آن طر٠شنیده می‌شد – هامون را ندیده‌ام Ú©Ù‡ در ایجاد علاقه‌ام نقش‌ای داشته باشد.
لعنتی همیشه همین‌طور است: آدم‌ها زمان‌ای می‌میرند Ú©Ù‡ انتظارش را نداری. ØØ§Ù„ا Ú†Ù‡ هنرپیشه‌ی سینما باشد Ú†Ù‡ کس٠دیگری.
Û³) همان روز به مرگ می‌اندیشیدم. رابطه‌ی هر ÙØ±Ø¯ با مرگ دو جنبه دارد: تاثیر مرگ٠خود بر خود Ùˆ تاثیر مرگ دیگران بر خود.
آدم‌های مختل٠نگاه‌شان در این‌باره Ù…ØªÙØ§ÙˆØª است. البته نه این‌که من راه Ø§ÙØªØ§Ø¯Ù‡ باشم Ùˆ از آدم‌ها بپرسم Ú©Ù‡ نظر شما درباره‌ی تاثیر مرگ٠خود بر دیگران چیست، اما شده است -یعنی یک بار شده است- Ú©Ù‡ یک‌ای نظرش را به‌ام بگوید.
نمی‌گویم او کیست، اما ÙØ±Ø¶ کنید آدم‌ای است با سن Ùˆ سال نزدیک چهل. او Ù…ÛŒâ€ŒÚ¯ÙØª Ú©Ù‡ از مرگ خودش نمی‌ترسد اما از مرگ عزیزان‌اش می‌ترسد. آن زمان (Ú©Ù‡ می‌شود سه چهار سال پیش) من Ú©Ù… Ùˆ بیش با او مواÙÙ‚ بودم. نه این‌که آدم٠رهیده از بند خویش‌ای باشم Ú©Ù‡ مرگ‌ام به چیزی‌ام نباشد (ØØªÛŒ باید Ú¯ÙØª در این زمینه Ù…ØØ§Ùظه‌کارم!)ØŒ اما چیزی Ú©Ù‡ بیش‌تر از همه مرا می‌هراساند مرگ دیگران است.
Û´) این Ú¯Ø±ÙØªØ§Ø±ÛŒâ€ŒÙ‡Ø§ÛŒ لعنتی جوری‌اند Ú©Ù‡ نمی‌گذارند آدم با خیال Ø±Ø§ØØª دو کلوم(!) نامه بنویسد Ùˆ Ø¨ÙØ±Ø³ØªØ¯ برای چهار گوشه‌ی گیتی برای یکی دو آدم‌ای Ú©Ù‡ مهم است نامه‌ی آدم را Ø¯Ø±ÛŒØ§ÙØª کنند.
Ûµ) Ù…ÛŒâ€ŒÚ¯ÙØªÙ… Ú©Ù‡ آن روز به مرگ می‌اندیشیدم Ùˆ برای ØØ¯ÙˆØ¯ پانزده ثانیه سخت ÙˆØØ´Øª کردم! می‌توانم بگویم از Ú†Ù‡ ÙˆØØ´Øª کردم اما نمی‌توانم ÙˆØØ´Øªâ€ŒØ§Ø´ را منتقل کنم. یعنی یک باری سعی کردم ولی نشد. ØØ§Ù„ دوباره سعی می‌کنم:
ÙØ±Ø¶ کنید اگر آدم بمیرد یکی از دو ØØ§Ù„ت زیر پیش بیاید:
الÙ) بمیرد ولی به شکل‌ای هم‌چنان باقی بماند. مثلا تناسخ‌ای باشد یا Ú†Ù‡ به‌تر از آن قیامت‌ای یا هر گونه باور متاÙیزیکی‌ی دیگر.
ب) بمیرد Ùˆ تمام شود. یعنی درست همان‌طور Ú©Ù‡ یک واکنش شیمیایی (مثلا انداختن سدیم در آب) زمان‌ای آغاز می‌شود Ùˆ بعد تمام می‌شود Ùˆ در نهایت چیزی از سدیم٠خالص اولیه نمی‌ماند (ÙØ±Ø¶ کنیم Ú©Ù‡ نماند)ØŒ زندگی‌ی انسان آغاز شود Ùˆ بعد تمام شود.
ØØ§Ù„ت (الÙ) باور رایج مومنین است (ØØ§Ù„ا یک مومن به این دین یا به آن آیین). باور (ب)ØŒ باور رایج خداناباوران است. باور (الÙ) البته Ú©Ù‡ امید بخش است، اما بیایید ÙØ±Ø¶ کنیم Ú©Ù‡ درست نیست Ùˆ (ب) درست است.
کس‌ای Ú©Ù‡ به (ب)‌ باور دارد در بیش‌تر مواقع هیچ غم‌ای از این موضوع ندارد (Ø§ØØªÙ…الا البته!). چون پس از مرگ‌اش طبیعتا وجود ندارد Ú©Ù‡ بخواهد Ù†Ø§Ø±Ø§ØØªÛŒ یا رنج یا غصه‌ی گذشته را بخورد. مرگ٠(ب)باور برای خودش بی‌نوستالژی Ùˆ Ø¨ÛŒâ€ŒØ§ÙØ³ÙˆØ³ است.
کاری ندارم Ú©Ù‡ شخص‌ای Ú©Ù‡ به (ب) باورمند است (Ùˆ من ممکن است از (ب) برای نمایش آن شخص Ø§Ø³ØªÙØ§Ø¯Ù‡ کنم) چگونه می‌خواهد بزید. Ø§ØØªÙ…الا هد٠یک (ب)ÛŒ عاقل این خواهد بود Ú©Ù‡ رضایت این جهانی‌اش را بیشینه کند. البته بگذریم Ú©Ù‡ آدم تماما عاقل وجود ندارد Ùˆ در نهایت Ø±ÙØªØ§Ø±Ø´ ملغمه‌ای خواهد بود از تاثیرپذیری‌اش از اجتماع (Ú©Ù‡ به هر ØØ§Ù„ پر است از (الÙ)باور) Ùˆ Ø§ØØ³Ø§Ø³Ø§Øª خودش Ùˆ بخش عقلانی‌اش (نمی‌خواهم عقل را از Ø§ØØ³Ø§Ø³ Ø³ÙØª Ùˆ سخت جدا کنم؛ می‌خواهم Ùقط تاکید کنم Ú©Ù‡ گاهی ممکن است این دو یک‌سان نباشند).
ØØ§Ù„ا مشکل کجاست؟ مشکل این است Ú©Ù‡ شخص٠(ب) در نهایت می‌میرد Ùˆ تمام می‌شود. گیریم در طول زندگی‌اش بیش‌ترین لذت‌ها را برده است Ùˆ از زندگی‌اش نهایت رضایت را داشته باشد. اما ØØ§Ù„ا Ú©Ù‡ مرده است آیا می‌توان چیزی Ú¯ÙØª شبیه به «چه خوب Ú©Ù‡ (ب) خوب زیست. الان مطمئن‌ام Ú©Ù‡ راضی است.»؟ درست است Ú©Ù‡ (ب) ممکن است خوب زیسته باشد، اما خوب زیستن او پس از مرگ‌اش هیچ خوبی‌ای برای (ب) به همراه ندارد. در واقع تنها خوبی‌ی (ب) این می‌تواند باشد Ú©Ù‡ برای شخص سوم‌ای مثل (Ù¾) خوبی‌ای ÙØ±Ø§Ù‡Ù… کرده باشد Ùˆ خوبی‌ی (Ù¾) همان است Ú©Ù‡ او تشخیص می‌دهد در دنیا می‌بایست انجام دهد ( (Ù¾) نیز (ب)باور است). اما این‌که نتیجه‌ی کارهای (ب) باعث Ø§ØØ³Ø§Ø³Ù خوبی‌ی (Ù¾) پس از مرگ (ب) باشد، هیچ تاثیری بر (ب) نمی‌تواند بگذارد.
صبر کنید یک مثال بزنم:
ÙØ±Ø¶ کنید در کمای ویژه‌ای باشید Ùˆ گروه‌ای پزشکی شما را کنترل می‌کند. ÙØ±Ø¶ کنید آن‌ها به شیوه‌ای به طور مداوم باعث تØÙ€Ø±ÛŒÚ© جـنـسـی‌ی شما در کما شوند Ùˆ شما روزانه ده‌ها بار به ارضا برسید. به مدت یک Ù‡ÙØªÙ‡ وضعیت همین‌گونه است Ùˆ بعد شما را از کما خارج می‌کنند. ویژگی‌ی خاص٠این کما این بوده است Ú©Ù‡ نه تنها هیچ چیزی به خاطر نمی‌آورید، بلکه هیچ تاثیری هم از آن مدت٠در کما-بودگی بر زمان٠پس از کما باقی نخواهند ماند – مطلقا هیچ تاثیری. یعنی اگر هر تغییری در آن مدت در مغز شما انجام شده باشد، موقتی خواهد بود Ùˆ پس از کما وضعیت درست همان خواهد بود Ú©Ù‡ پیش از آن. در نتیجه ارضـای جـنـسـی‌ی شما نه باعث می‌شود در آینده خوش Ùˆ خرم‌تر باشید Ùˆ نه تاثیری مخو٠بر ناخودآگاه‌تان دارد.
ØØ§Ù„ سوال این است: آیا از این‌که در کمایی بوده‌اید Ùˆ لذت‌ها برده‌اید می‌توانید خوش‌نود باشید؟ یعنی آیا می‌توانید ادعا کنید Ú©Ù‡ «خب، یک Ù‡ÙØªÙ‡â€ŒØ§ÛŒ خیلی خوش گذشت Ùˆ ØØ§Ù„ا خیلی هم مهم نیست Ú©Ù‡ چیزی از آن یادم نمی‌آید.»؟ یا مثلا آیا ØØ§Ø¶Ø± خواهید بود Ú©Ù‡ وارد چنین برنامه‌ای شوید Ú©Ù‡ گروه‌ای پزشکی شما را به چنان کمایی ببرد Ùˆ یک Ù‡ÙØªÙ‡â€ŒÛŒ بعد بیدار کند با این ÙØ±Ø¶ Ú©Ù‡ می‌دانید هیچ چیزی با خاطر نخواهید داشت؟ چرا؟
خب!‌ همین موضوع بود که مرا به مدت پانزده ثانیه به شدت ترساند. الان نمی‌ترسم چون در آن وضعیت ذهنی نیستم و با این نوشتار هم به آن وضعیت نمی‌روم. اما آن تجربه جزو ترسناک‌ترین وضعیت‌های ذهنی‌ای بود که تاکنون تجربه کرده‌ام.