Browsed by
Category: خاطرات

دکتر شناسا

دکتر شناسا

خیلی اتفاقی فهمیدم دکتر محمد حسن شناسا چندی پیش فوت کردند. خدا رحمت‌اش کند!
چندان او را نمی‌شناختم؛ نه کلاس‌ای با او داشتم و نه حتی برخورد مستقیم‌ای. گاهی چیزهایی از او می‌شنیدم، اما نه بیش‌تر.

این اتفاق با وجودی Ú©Ù‡ مرا چندان ناراحت نکرد اما به فکر فرو برد. نکته‌ی غم‌انگیز ماجرا این است Ú©Ù‡ مرگ وقتی می‌آید Ú©Ù‡ انتظارش را نداری. Ùˆ حتی اگر انتظارش را بکشی، باز هم فرق‌ای ندارد. رفتن کس‌ای Ú©Ù‡ دوست می‌داری در هر حال غم‌آور است. میزان غم‌اش بستگی دارد به احتمال دیدار مجدد: جدایی دو دوست هنگام رفتن به دو مدرسه یا دانش‌گاه مختلف در یک شهر این قدر ناراحت‌کننده است، مهاجرت Ùˆ رفتن به کشوری دیگر ایــــن‌قدر Ùˆ مردن با توجه به میزان باور به آخرت بین ایــــــــــــــن‌قدر تا ایــــ………….. ناراحت‌کننده است (مقیاس‌ها لگاریتمی است).
بگذریم … با این‌که مرگ یکی از مهم‌ترین دل‌نگرانی‌های‌ام است، اما دوست ندارم درباره‌اش چیزی بنویسم. می‌ترسم با نوشتن از او تصور کند Ú©Ù‡ به استقبال‌اش رفته‌ام. دل‌ام می‌خواهد او مرا Ùˆ هر Ú©Ù‡ من می‌شناسم از یاد ببرد!

به هر حال … همه‌ی این‌ها را گفتم تا برسم به این نکته Ú©Ù‡ Ú†Ù‡ خوب می‌شود پیش از آن‌که زیاد دیر شود خاطره‌هایی درباره‌ی آدم‌هایی بنویسیم Ú©Ù‡ به نظرمان باید بیش‌تر ازشان حرف زده شود. آدم‌هایی Ú©Ù‡ در زندگی‌مان تاثیرگذار بوده‌اند، خیلی وقت‌ها به یادشان هستیم، اما کم‌تر خاطره‌ی مکتوب‌ای از آن‌ها وجود دارد. برنامه‌ای دارم برای نوشتن از بعضی از آن‌ها. Ú©ÛŒ برآورد شود، نمی‌دانم!
شما هم در وبلاگ‌ها و دفترهای خاطرات‌تان بنویسید!

Soccer + Gym + … !

Soccer + Gym + … !

آخر نفهمیدیم عرق‌ریختن‌های‌مان باعث تولید endorphin شد یا نه، اما می‌دانیم که لذت‌ای بردیم قابل ملاحظه!

پسانوشت: و بعدترش حال‌مان گرفته شد به کرات!

Edward Witten in my dreams

Edward Witten in my dreams

جدا نمی‌دانم چرا باید چنین خوا‌ب‌ای ببینم، ولی به هر حال چند شب پیش خواب Edward Witten را می‌دیدم! با هم ورق‌بازی می‌کردیم. در واقع ورق‌بازی که نبود؛ کلک‌های ورقی بود و باید اعلام کنم که او به شدت سوسک شد.

پریشب هم توی خواب بحث پیش آمد که آیا فرگه (گوتلوب فرگه؛ Gottlob Frege) نظام اخلاقی هم داشته است یا نه. طرق مقابل (دکتر وحید بود به گمان‌ام) اعتقاد داشت که داشته و نظام اخلاقی‌اش را با راسل مقایسه می‌کرد، اما من متعجب بودم که اخلاق چه ربطی به فرگه می‌تواند داشته باشد.

این هم خوابِ بنده!

آداب اسباب‌کشی (۳)

آداب اسباب‌کشی (۳)

استاد بنده اعتقاد دارد اسباب‌کشی کار سخت‌ای نیست. باورش این است که اسباب‌کشی یعنی ریختن چیزها در جعبه‌هایی و خالی‌کردن‌شان در جا و مکان‌ای دیگر. با دست هم ادای ریختن و خالی‌کردن در می‌آورد که خوب شیرفهم شوم که کاری ندارد.
یعنی اگر به او بود، می‌بایست یک ساعت قبل از زمان موعود بروم خانه و همه چیز حل خواهد شد. خوش‌بختانه یاد گرفته‌ام که تخمین دیگران از راحتی یا سختی‌ی کارها چندان ربطی به سختی‌ی کار برای شخصِ شخیص من ندارد. مخصوصا در جمع و جور-کردن چیزها که باشد،‌ این تخمین‌ها کاملا برعکس است.
پس طبیعی بود که حرف‌اش را نادیده بگیرم و دو سه هفته غصه‌ی اسباب‌کشی را بخورم.

سیاست یومیه

سیاست یومیه

دی‌روز نهار-هنگام، همه‌ی مشکلات ایران‌زمین را ریشه‌یابی کردیم.
امروز عصر، به وقت قهوه‌ی مغرب، بر سر راه‌حل اختلاف افتاد.
فردا اما تنها به دانش‌گاه خواهم رفت: نه اختلاف‌ای، نه راه‌حل‌ای!

[نه کاملا] ضدخاطراتی از آن‌چه بر ما می‌گذرد در این مرز و بوم

[نه کاملا] ضدخاطراتی از آن‌چه بر ما می‌گذرد در این مرز و بوم

سرمان شلوغ است،
ای‌میل‌ها را جواب نمی‌دهیم (فعلا از احسان، روشنک و نادر عذرخواهی می‌کنم!)،
کارهای لازم را با تاخیر انجام می‌دهیم،
تا ببینیم چه می‌شود
و چه نمی‌شود.
نکته این است که
همیشه کارهایی می‌کنی
به امید این‌که
بعدترها
سودش را ببری گنده
اما نکند این وسط
چیزی از دست بدهی!

بازگشت به ونکوور

بازگشت به ونکوور

خب! الان ونکوور هستم.
این‌جا سخت خیس است (عوض‌اش ادمونتون سخت یخ‌زده است).
جدا از این، بقیه‌ی چیزها خوب است گویا!

نبوغ

نبوغ

نبوغ یعنی دو نفره مقاله‌ای بنویسی و سر آخر در بخش تقدیر و تشکرش از نویسنده‌ی دوم آن به خاطر زحمت‌هایی که بابت مقاله کشیده است قدردانی کنی.

نیمه‌شبی شادم کرد!

به دلیل سوءبرداشت‌های متعدد، لازم است این پست را کمی دقیق‌تر توضیح بدهم:

شخص A و شخص B مقاله‌ای در رابطه با موضوع‌ای فنی می‌نویسند. من نه A هستم و نه B.
شخص A و شخص B هر دو نویسنده‌ی مقاله‌اند؛ یعنی نام شخص A به عنوان نویسنده‌ی اول آمده است و نام B به عنوان دومین نویسنده.
در انتهای مقالات علمی، رسم است که نویسندگان از کسان‌ای که به آن‌ها کمک کرده‌اند سپاس‌گزاری کنند. سپاس‌گزاری معمولا از موسسات حمایت‌کننده‌ی مالی است و گاهی هم از آدم‌هایی که کمک‌هایی به نوشتن مقاله کرده‌اند. این کمک‌ها در حدی نیست که کمک‌کننده را سزاوار اضافه‌شدن به مجموعه‌ی نویسندگان مقاله کند، اما در حدی هم نیست که اصلا یادی نشود. کمک‌هایی در حد خواندن چرک‌نویس مقاله، بحث‌های موردی (و نه ادامه‌دار) درباره‌ی بخش‌هایی از مقاله و این‌چنین کارهایی جزو چنین موردهایی هستند.
در مقاله‌ی مورد بحث، در بخش سپاس‌گزاری از شخص B تشکر شده است. احتمال می‌دهم شخص A از شخص B تشکر کرده باشد (گرچه احتمال کمی هم هست که شخص B از شخص B تشکر کرده باشد). این اتفاق به نظرم عجیب، غیرمعمول و البته بامزه است چون شخص B نویسنده‌ی مقاله است و سهم‌اش را پیش‌تر به صورت نویسنده‌‌ی مقاله‌بودن گرفته است.

گاز می‌گیرم

گاز می‌گیرم

دیده‌اید بعضی روزها دوست دارید بالای پیشانی‌تان پلاکارد نصب کنید Ú©Ù‡ “نزدیک نشوید؛ گاز می‌گیرم!”ØŸ
اعلام کنم امروز از آن روزها است!

پ.ن: بدی‌اش این‌که گاز هم نمی‌گیرم دل‌ام خنک شود.
پ.ن.۲: بیش‌تر از همه چه کس‌ای را دوست دارم گاز بگیرم؟ اجازه دهید تصحیح‌تان کنم: امروز ترجیح می‌دهم مفاهیم را گاز بگیرم؛ مثلا سرمایه‌داری کثیف را!

تکمیلی: در ابتدا باید بگویم که شجاعت کامنت‌گذاران این‌جا را تحسین می‌کنم! (;
در ادامه‌ی این ماجرا باید بگویم که هیچ‌کس‌ای را در این یکی دو روزه گاز نگرفتم (یا حداقل خیلی محکم!). حتی رفتارم هم به نظرم طبیعی بود (طبق استانداردهای خودم البته!). کمی برای دوستان‌ام غر زدم و وضعیت بسیار به‌تر شد. هنوز هم البته بدم نمی‌آید گاز محکم‌ای از سرمایه‌داری بگیرم، اما بعید است مشکل بزرگ‌ای برای آدم‌ها به وجود بیاورم. اگر به نتیجه‌ای نرسیدم خبرتان می‌کنم.

اگر هم‌دانش‌گاهی‌ام باشی چقدر خوبی؟!

اگر هم‌دانش‌گاهی‌ام باشی چقدر خوبی؟!

نکته‌ی جالب این است که خیلی از هم‌دانش‌گاهی‌های هم‌وطن‌ام را نمی‌شناسم و جالب‌تر این‌که گویا خودشان خودشان را می‌شناسند. عجب!
حالا سوال این است: چیز زیادی را از دست داده‌ام؟!
پاسخ: نمی‌دانم!

تکمیلی: به این فکر کردم که چطوری می‌توانم بفهمم آیا چیز زیادی را از دست داده‌ام یا خیر. یک تکنیک‌اش استفاده از symmetrization است. یعنی این‌که برای مقایسه‌ی امید ریاضی (چیزی که باید با آن مقایسه کنیم ولی در دست‌رس نیست) با متوسط تجربی (که نشان می‌دهد احتمال این‌که رابطه‌ای این وسط ایجاد شود که خیلی خوب است)، بیاییم یک سری ghost sample ایجاد کنیم، بعد متوسط تجربی‌ی ghost sampleها را با متوسط تجربی‌ی نمونه‌های فعلی مقایسه کنیم. بعد می‌توان نشان داد که تفاوت متوسط‌های تجربی به تفاوت متوسط تجربی و امید ریاضی مربوط است. بعد همه چیز حل می‌شود!
تکمیلی‌تر: به نظرم مشخص شد که چرا همه‌ی هم‌دانش‌گاهی‌های ایرانی را نمی‌شناسم. (;
مکمل: البته نباید در نظر نگرفت که در حال حاضر دوستان خیلی خوبی هم این‌جا دارم!
مکمل‌تر: شاید چون به منبع لایزال(!)‌ نیکی دست پیدا کرده‌ام، دیگر نیازی به بیش‌تر کردن‌اش ندارم. همان قضیه‌ی جمع بی‌نهایت‌ها که فرقی ایجاد نمی‌کند.
استکمال: شاید هم نه!
اکتمال: به هر حال آدم باید ببیند تابع توزیع چطوری است.
شاید راه‌حل این باشد که از یک فیلتر غیرخطی استفاده کنیم. آن وقت می‌توان با خیال راحت نشست و بهره برد. نکته‌اش اما این است که این فیلتر نباید هزینه‌ی زیادی داشته باشد.

برگشت

برگشت

پس از سفری طولانی و عبور از یک قاره و گذر از یک اقیانوس و پرواز بر فراز عرض قاره‌ای دیگر، خسته و کوفته رسیدم به آن‌جایی که یکی دو ماه پیش بودم.
گمان‌ام بعدا باید بیش‌تر راجع به تجربه‌های‌ام بنویسم. شاید هم نه.
اما فعلا از همه‌ی عوامل و دست‌اندرکاران‌ای که باعث شدند در این مدت به من خوش بگذرد متشکرم!

مرتبط: بازگشت

مهر کتاب

مهر کتاب

نامه داده است Ú©Ù‡ من دو روز دیگر می‌آیم آزمایش‌گاه Ùˆ هر Ú†Ù‡ کتاب جلوی چشم‌ام بیاید یک مهر “متعلق به آزمایش‌گاه” می‌زنم Ùˆ اگر می‌خواهید کتاب‌های‌تان جانِ سالم به در برند زود بیایید Ùˆ در یابیدشان Ùˆ اسم‌تان را درشت روی‌شان بنویسید Ú©Ù‡ غفلت موجب پشیمانی است.
عجبا! نمی‌شود کتاب‌ات را چند روز تنها بگذاری!