دکتر شناسا
خیلی اتÙاقی Ùهمیدم دکتر Ù…Øمد Øسن شناسا چندی پیش Ùوت کردند. خدا رØمت‌اش کند!
چندان او را نمی‌شناختم؛ نه کلاس‌ای با او داشتم Ùˆ نه Øتی برخورد مستقیم‌ای. گاهی چیزهایی از او می‌شنیدم، اما نه بیش‌تر.
این اتÙاق با وجودی Ú©Ù‡ مرا چندان ناراØت نکرد اما به Ùکر Ùرو برد. نکته‌ی غم‌انگیز ماجرا این است Ú©Ù‡ مرگ وقتی می‌آید Ú©Ù‡ انتظارش را نداری. Ùˆ Øتی اگر انتظارش را بکشی، باز هم Ùرق‌ای ندارد. رÙتن کس‌ای Ú©Ù‡ دوست می‌داری در هر Øال غم‌آور است. میزان غم‌اش بستگی دارد به اØتمال دیدار مجدد: جدایی دو دوست هنگام رÙتن به دو مدرسه یا دانش‌گاه مختل٠در یک شهر این قدر ناراØت‌کننده است، مهاجرت Ùˆ رÙتن به کشوری دیگر ایــــن‌قدر Ùˆ مردن با توجه به میزان باور به آخرت بین ایــــــــــــــن‌قدر تا ایــــ………….. ناراØت‌کننده است (مقیاس‌ها لگاریتمی است).
بگذریم … با این‌که مرگ یکی از مهم‌ترین دل‌نگرانی‌های‌ام است، اما دوست ندارم درباره‌اش چیزی بنویسم. می‌ترسم با نوشتن از او تصور کند Ú©Ù‡ به استقبال‌اش رÙته‌ام. دل‌ام می‌خواهد او مرا Ùˆ هر Ú©Ù‡ من می‌شناسم از یاد ببرد!
به هر Øال … همه‌ی این‌ها را Ú¯Ùتم تا برسم به این نکته Ú©Ù‡ Ú†Ù‡ خوب می‌شود پیش از آن‌که زیاد دیر شود خاطره‌هایی درباره‌ی آدم‌هایی بنویسیم Ú©Ù‡ به نظرمان باید بیش‌تر ازشان Øر٠زده شود. آدم‌هایی Ú©Ù‡ در زندگی‌مان تاثیرگذار بوده‌اند، خیلی وقت‌ها به یادشان هستیم، اما کم‌تر خاطره‌ی مکتوب‌ای از آن‌ها وجود دارد. برنامه‌ای دارم برای نوشتن از بعضی از آن‌ها. Ú©ÛŒ برآورد شود، نمی‌دانم!
شما هم در وبلاگ‌ها Ùˆ دÙترهای خاطرات‌تان بنویسید!