Browsed by
Category: خاطرات

این مک نیم‌وجبی!

این مک نیم‌وجبی!

بعضی وقت‌ها تکنولو‍ژی چه کارها که نمی‌کند: این کامپیوتر جلوی من همه‌اش مانیتور است!!!

رادنی بروکسی بودن چطوری است؟

رادنی بروکسی بودن چطوری است؟

[گفتگوی یک]
-می‌خوام یک مقاله‌ی رادنی بروکسی بنویسم. از اونایی Ú©Ù‡ اول‌ش همه باهاش مخالف باشن Ùˆ بعد من بیام بگم “اه! آره! حرفِ شما هم Ú©Ù‡ به سیستم من می‌خوره”.
[گفتگوی دو]
+منظورم چیزی شبیه به حرفای بروکسِ!
-اوه! آره! رادنی بروکس یعنی اغراق!

[کسان‌ای که می‌دانند رادنی بروکس کیست و چه گفته است که خب،‌ می‌دانند. بقیه هم خب، یک ‍پست را از دست داده‌اند اما آرشیو را که ازشان نگرفته‌ام.]

درباره ادمونتون

درباره ادمونتون

نوشتن Ùˆ خاطره نوشتن هم حس Ùˆ حال می‌خواهد Ùˆ هم وسایل مناسب نوشتن برای Ú©Ù…Ú© به ایجاد فضای لازم! در حال حاضر نمی‌توان گفت شرایط خیلی مساعد است. کمِ کم‌اش این‌که از ادیتور فعلی‌ام راضی نیستم. بماند Ú©Ù‡ کیبوردش هم خیلی فوق‌العاده نیست. بگذریم …
مدتی است وارد ادمونتون (Edmonton) مرکز ایالت آلبرتا (Alberta) کانادا شده‌ام. جمعیت ادمونتون گویا حدود یک میلیون نفر است Ùˆ با این وجود شهر نسبتا خلوتی است – حداقل تا جایی Ú©Ù‡ من دیده‌ام. نتیجه‌اش این‌که ممکن است نیم‌روز وسط خیابان‌ای از شهر باشی Ùˆ نزدیک‌ترین فرد به تو ده بیست متر آن طرف‌تر باشد (در میدان تجریش فاصله‌ی نزدیک‌ترین فرد با تو در حدود یک وجب بیش از فاصله‌ی تو Ùˆ خدا است). البته خوش‌بختانه همیشه به این فاجعه‌ای هم نیست.
شهر بافت‌ای ویلایی دارد. تراکم ساختمان‌ها ‍‍پایین است و در محدوده‌ای که من گشت و گذار کرده‌ام بیش از چند آسمان‌خراش دیده نمی‌شود. در حال حاضر دنیای اطراف کاملا سبز است و زیبا. وضعیت کلی تا حدی شبیه به شمال ایران است اما هم مدرن‌تر و هم چندلایه. یعنی خوش‌بختانه شهر از یک خیابان اصلی تشکیل نشده است و همه‌ی خیابان‌ها برای خودشان ابهت‌ای دارند. خیابان‌های ادمونتون شمالی-جنوبی یا شرقی-غربی است. همه‌ی خیابان‌ها هم با عددی مشخص می‌شوند که از جنوب به شمال و یا از شرق به غرب زیاد می‌شوند (شاید هم کم!). در نتیجه با دانستن شماره‌ی خیابان‌ها هم می‌توانی جهت‌ات را ‍پیدا کنی و هم مکان‌ات را در شهر.
ویژگی‌ی منحصر به فرد این شهر، سرمای آن است. می‌گویند دمای‌اش به منفی‌ی ۴۰ درجه‌ی سانتی‌گراد هم می‌رسد. نمی‌دانم چه بلایی سرم خواهد آمد ولی اگر بلای خاص‌ای سرم نیامد حتما برای‌تان خبرش را می‌نویسم که آن دما چه مزه‌ای دارد.
فعلا دوربین Ùˆ … ندارم تا عکس برای‌تان بگیرم Ùˆ بگذارم این‌جا، اما فعلا قبول کنید Ú©Ù‡ محیط قشنگ است!

Rich

Rich

آدم جالبی است. حسابی متفاوت! شاید زود باشد برای قضاوت اما جزو آن‌هایی است که ازش خوش‌ام می‌آید.

زندگی در کنار شومینه خاموش

زندگی در کنار شومینه خاموش

ولی حالا جدا از این حرف‌ها و این‌که فارسی‌نوشتن این طرف‌ها سخت است و غیره، اوضاع در کل خوب است. جای نگرانی نیست و هم‌چنین ملالی نیست جز دوری‌ی دوستان!
(هاها! الان با یک Macintosh کار می‌کنم Ú©Ù‡ سیستم عامل عجیب Ùˆ غریب (ولی خوش‌گل) Mac OS X دارد Ùˆ مانیتوری دارد یک برابر Ùˆ نیم عرض من Ú©Ù‡ کیبوردش هم Ú†Ù¾Ú©ÛŒ فارسی می‌شود Ùˆ جای “د” ØŒ “ر”اش برعکس است Ùˆ اگد بخ،اهم به شی،ه‌ی همیشگی‌ی خ،رم بن،یسم یک چنین نتیجه‌ای می‌رهرّ چط،د است؟!

YAP

YAP

ehem, ehem …
Here, most computers have Linux which I am not familiar with. Moreover, as I cannot write in Farsi, you ought to tolerate reading my English stuff for a while. Anyway …
Edmonton is really cold!!! It is ridiculous that I feel as I do in Tehran’s late Aban (8c today).

شاه‌زاده‌ي فانتزيا

شاه‌زاده‌ي فانتزيا

داستان بي‌پايان يادتان هست؟ ÙŠÚ© شاه‌زاده خانم‌اي آن آخرش بود Ú©Ù‡ مي‌گفت “هر Ú†Ù‡ بيش‌تر آرزو کني، فانتزيا بزرگ‌تر Ùˆ باشکوه‌تر مي‌شه!”. يادتون هست؟ اسم‌اش Tami Stronachِ است Ùˆ متولد 31 جولاي 1972. اگر گفتيد کجا؟ تهران!!!
و اگر گفتيد توي چه فيلم ديگه‌اي بازي کرده؟! هيچي! اون يک رقاص‌ حرفه‌اي است! (imdbاش و سايت شخصي‌اش)
هممم … بايد اعتراف کنم Ú©Ù‡ هميشه جزو شخصيت‌هاي محبوب‌ام بوده است. (;

مرکز انفورماتيک دانش‌گاه تهران، اعدام بايد گردد!

مرکز انفورماتيک دانش‌گاه تهران، اعدام بايد گردد!

اي دانش‌گاه تهران! نمي‌داني چقدر دوست دارم خرخره‌ي سيستم اداري‌ات را بجوم.
دانش‌گاه تهران يک ساختمان به اين بزرگي دارد به اسم مرکز انفورماتيک. يک ساختمان شيک در بلوار کشاورز. بعد اين‌ها سيستم کامپيوتري طراحي مي‌کنند به چه ماهي! آن‌قدر ماه که چهار روز است سيستم ثبت نمره‌ي سراسر اين دانش‌گاه عظيم و بي سر و ته تعطيل شده است و هيچ آينده‌ي درخشان‌اي هم براي درست‌شدن‌اش متصور نيست. سيستم ثبت نمره و صدور کارنامه براي من به اين دليل اهميت دارد که اگر وجود نداشته باشد من نمي‌توانم فارغ‌التحصيل شوم. و تنها دليل شناخته‌شده‌ي مزاحم اين امر، همين سيستم بي در و پيکر دانش‌گاه است.

جالب است! اين سيستم کامپيوتري نسبتا جديد است (گويا چند ماهه است). پيش‌تر سيستمِ ديگري داشتند Ú©Ù‡ خراب شده بود Ùˆ تصميم گرفته بودند ارتقاي‌اش دهند. در آن مدت از روش قديمي،‌ روش دستي، استفاده مي‌کردند. بعد از تعويض به اين سيستم جديد، نمي‌دانم با کدام بخش مغزشان به اين نتيجه رسيدند Ú©Ù‡ سيستم قديميِ کاغذي را به Ú©Ù„ کنار بگذارند Ùˆ در نتيجه فعلا هيچ غلطي نمي‌توانند بکنند (بايد اعتراف کنم Ú©Ù‡ از به کار بردن اين لفظ “غلط کردن/نکردن” در اين معنا شرم‌سار نيستم. جدي جدي گندش را در آورده‌اند!).

بخش اداري‌ي دانش‌گاه تهران نمونه‌ي خيلي خوب از يک سازمان پيچيده و کند است. براي خيلي از کارها برنامه‌ريزي شده است و روشِ بسياري از کارها مشخص است. اما در عوض نه نسبت به مشکلات چندان مقاوم است و حتي بدتر از آن راهِ حل سر راست و مشخص‌اي براي خيلي از کارهاي‌اش وجود ندارد.

يکي از دلايل اين مشکل‌، سلسله‌مراتب بسيار تو در توي آن است. از اين لحاظ بسيار شبيه به انجام فعاليت‌اي در سطح ده‌ستان است که نياز به مجوز وزارت کشور دارد: ده‌ستان، شهرستان، استان، مرکز. و دانش‌گاه تهران نيز بدين‌گونه تقسيم شده است: گرايش (گرايش کامپيوتر-نرم‌افزار مثلا)،‌ گروه (گروه مهندسي‌ي برق و کامپيوتر)، دانش‌کده (دانش‌کده‌ي فني: به گمان‌ام به تنهايي بزرگ‌تر از هر دانش‌گاه صنعتي‌ي کشور باشد. گرچه شايد اشتباه کنم)، دانش‌گاه تهران.
جالب است، ولي مثلا من حتي مطمئن نيستم رييس دانش‌گاه‌مان کيست (دکتر فرجي‌دانا؟!) و رييس دانش‌کده‌مان را آخرين بار سه سال پيش ديدم و اين حتي در صورتي است که رييس دانش‌کده‌مان، برادر استاد راه‌نماي‌ام نيز هست. اين اصلا خوب نيست!
بگذريم … اگر اين مشکل ادامه پيدا کند، مي‌روم Ùˆ برادر استاد راه‌نماي‌ام را زيارت مي‌کنم. تا جايي Ú©Ù‡ يادم مي‌آيد شبيه به هم‌اند!

کاغذبازي

کاغذبازي

چقدر از کارهاي اداري‌ي عجيب و غريب بدم مي‌آيد. طبق آخرين محاسبات من بايد 9 نسخه از پايان‌نامه‌ام را پرينت بگيرم و بدهم به اين و آن! آن هم با فرمت دل‌بخواهِ دانش‌گاه و به صورت همهچيز چسبيدهنوشتهشده. آن هم پايان‌نامه‌هايي که هيچ‌کس‌اي نخواهد خواند و گرد و خاک مي‌گيرد. بيچاره آن‌همه درخت بريده.
هممم … حالا ماجرا دارد Ú©Ù‡ تعريف مي‌کنم من Ú†Ù‡ از اين معاون آموزشي‌مان Ú©Ù‡ نکشيده‌ام. مثلا مرا مجبور کرده است Ú©Ù‡ هيچ لغت‌اي به خط لاتين در متن نياورم Ùˆ همه را با خط فارسي بنويسم. ولي به نظرم مضحک است Ú©Ù‡ روش‌اي به نام Option را (Ú©Ù‡ هيچ ربط مستقيمي با optionهاي کامپيوتر Ùˆ … ندارد Ùˆ تقريبا مي‌شود گفت اسم ÙŠÚ© الگوريتم است) بنويسم آپشن. مرا ياد آويشن مي‌اندازد. من هم مطابق ميل‌شان تغيير دادم ولي فورا ÙŠÚ© پانوشت آورده‌ام به اين صورت: ” با وجود آن‌که نگارنده ترجيح مي‌داد لغتي با خط لاتين در پايان‌نامه‌اش بيايد ولي کلمه‌اي ذاتا غيرفارسي را با خط فارسي ننويسد Ùˆ شاهد کلماتي با ظاهر نامانوس چون “آپشن” نباشد، اما مقررات آموزشي برگونه‌اي ديگر بود.” حالا ماجرا خنده‌دارتر از اين حرف‌ها است. بيش‌تر خواهم نوشت. اين آقاي معاون آموزشي‌مان -تا جايي Ú©Ù‡ من فهميده‌ام- خودش به خودي‌ي خود، ÙŠÚ© کاغذبازي‌ي بزرگ است!

حرص‌خوري

حرص‌خوري

دي‌روز تا حد ممکن حرص خوردم: شايد البته کمي کم‌تر. برگشتم به خانه،‌ کمي حرف زدم -متشکرم- و غذا خوردم؛ حال‌ام خوب شد.
مشکل از اين‌جا ناشي مي‌شد که چند مورد ناخوش‌آيند مختلف پشت سر هم توي چشمان‌ام فرو رفت. فعلا درباره‌ي بعضي از مواردش -تا مطمئن نشده‌ام- چيزي نمي‌گويم، اما ممکن است بعدا درباره‌اش با بعضي‌ها صحبت کنم. حسِ گول‌خوردن و سوء استفاده شدن دارم.

لاگيدن ساعات پيش از دفاع (4)

لاگيدن ساعات پيش از دفاع (4)

بدي‌اش(؟!) اين است که تقريبا اضطرابِ مشخص‌اي ندارم. اگر امتحان معمول بود، کلي غش و ضعف مي‌رفتم. گمان‌ام دچار مشکل عصبي شده‌ام.

لاگيدن ساعات پيش از دفاع (3)

لاگيدن ساعات پيش از دفاع (3)

درست کردن template تمام شد. يک تمپليت(!) ساده و آبي با کلي سفيد آن وسط مناسب شکل‌هاي من. اسم‌اش radial است. جزو استانداردها است. اما تا به حال ازش استفاده نکرده بودم.

تمرين هنوز مانده … شام ولي واجب‌تر است. فعاليت مغزي بدون شام مثل باشگاه بدن‌سازي رفتن بدون هوا است.
(فکر نکنيد اگر دارم اين‌کار را مي‌لاگم به اين دليل است Ú©Ù‡ به نظرم درست کردن اسلايد Ùˆ … کار خيلي بامزه‌اي است. نه! فقط دليل‌اش اين است Ú©Ù‡ اسلايدها براي کار خيلي بامزه‌اي قرار است به کار روند.)

لاگيدن ساعات پيش از دفاع (2)

لاگيدن ساعات پيش از دفاع (2)

يک دور اسلايدها تمام شد. تعدادش بيش‌تر از چيزي است که مي‌خواهم. در ضمن،‌ هنوز نمي‌دانم چه templateاي انتخاب کنم. ترجيح مي‌دهم ساده باشد. اما الان ديگر بيش از حد ساده است: هيچ چيزي نيست جز صفحه‌اي سفيد.
در ضمن تمرين هم مانده است! تمرين چيز خوبي است. موثر است. از اين حرف‌ها … !